خمینی: بنیادگرا یا پوپولیست؟

[download id=”1212″]

نوشته‌ای قدیمی از یرواند آبراهامیان در مورد خمینی. آیا خمینی آن‌چنان که معروف است بنیادگرایی بود که می‌خواست قوانین و دستورات قرآن، پیامبر و امامان شیعه را مو به مو به اجرا گذارد؟ اگر چنین است چرا در نامه‌ای به خامنه‌ای گفت که ولایت فقیه «بر جمیع احکام شرعیه الهیه تقدم دارد» و حکومت اسلامی «مقدم بر تمام احکام فرعیه، حتی نماز و روزه و حج است؟ یا اینکه وی پوپولیستی مذهبی بود که از نفوذ خود به عنوان یک روحانی بزرگ شیعه، برای بسیج مردم حداکثر استفاده را نمود؟ در مقاله زیر که بیش از یک ربع قرن پیش به چاپ رسید، یرواند ابراهامیان به بررسی این موضوع می‌پردازد.

تذکر مهم:لازم به ذکر این مطلب است که مترجم متأسفانه به علت عدم دسترسی به مقالات، و کتاب‌های فارسی استناد شده در این مقاله، آن‌ها را از متن انگلیسی دوباره به فارسی ترجمه نموده است.

خمینی: بنیادگرا یا پوپولیست؟

برگرفته از: نیولفت‌ریویو، اوریل ۱۹۹۱

نوشته: یرواند آبراهامیان

برگردان: رضا جاسکی

تعداد کلمات: ۹۳۶۷

یرواند آبراهامیان

«چگونه ایت‌الله روح‌الله خمینی تبدیل به امام شد؟ بسیار شبیه حضرت ابراهیم. او خواست خدا را انجام داد، بت‌ها را شکست، حاضر به فدای پسر خود بود، بر علیه ظالمین قیام کرد، و رهبر مستضعفین برعلیه مستکبرین گشتمعاون پارلمانی ایران، کیهان هوایی، ۲۱ ژوئن ۱۹۸۹

اصطلاح لغزنده «بنیادگرا» اغلب از جهات مختلفی به سمت خمینی پرتاب شد، تا اینکه در خاطره‌ها ماندگار گشت.* برای محافظه‌کاران، این برچسب تداعی بیگانه‌ستیزی، ستیزه‌جویی و رادیکالیسم است. برای لیبرال‌ها، به معنی افراط‌گرایی، تعصب و سنت‌گرایی است. برای رادیکال‌ها، یاداور تصویری از تاریک‌اندیشی دینی، نیاکان‌گرایی سیاسی، رد علم، تاریخ، مدرنیته، روشنگری، و انقلاب صنعتی است. برای خاورشناسانکه هنوز بر مطالعات خاورمیانه حکمفرمایی می‌کنندفرض اساسی‌شان در مورد اینکه جهان اسلام ذاتاً تغییرناپذیر، غیرمنطقی، عقب‌گرا، و ناتوان از آزاد شدن از تاریخ اولیه خود است، را تقویت می‌کند. شاگردان خمینی در ایران خرسند از مفهوم ان، برای این اصطلاح که در غرب رایج است اما معادل فارسی یا عربی ندارد، کلمه جدید «بنیادگرایان» ، که معنی تحت‌الفظی واژه «fundamental-ist» است، را ابداع نمودند.نکته جالب توجه اینکه همان شاگردان، مخالفان خود را به عنوان التقاطی یا غرب‌زده (آلوده به بیماری‌های غربی) تقبیح می‌کنند.

«بنیادگرایی»: یک اسم بی مسمای ماندگار

حتی اگر کلمه «بنیادگرا» به طور گسترده‌ای شایعه شده است، اما من می‌خواهم استدلال کنم که انتقال اصطلاحی که توسط پروتستان‌ها در اوایل قرن بیستم در آمریکا ابداع شد، به یک جنبش سیاسی معاصر در خاورمیانه نه فقط گیج‌کننده و گمراه‌کننده است، بلکه کاملاً اشتباه نیز می‌باشد. برخی از دلایل آن چنین هستند.

اول، اگر منظور از بنیادگرایی اعتقاد فرد به این که کتاب مقدس متنی عاری از خطاهای انسانی است، باشد آنگاه همه مومنان مسلمان را باید بنیادگرا فرض کرد؛ چرا که در هر حال، بند اصلی اسلام این است که کل قرآن کلام مطلق خداست.

حتی اگر کلمه «بنیادگرا» به طور گسترده‌ای شایعه شده است، اما من می‌خواهم استدلال کنم که انتقال اصطلاحی که توسط پروتستان‌ها در اوایل قرن بیستم در آمریکا ابداع شد، به یک جنبش سیاسی معاصر در خاورمیانه نه فقط گیج‌کننده و گمراه‌کننده است، بلکه کاملاً اشتباه نیز می‌باشد.

دوم، اگر این اصطلاح به این مفهوم است که هر مؤمنی می‌تواند معنای واقعی دین را از طریق مراجعه مستقیم به متن اصلی، بدون مراجعه به روحانیت (علما) درک کند، آنگاه خمینی به هیجوجه یک بنیادگرا نبود. او به عنوان عضو ارشد مکتب شیعه اصولی، از مخالفان دگراندیشان اخباری قرون گذشته بود که معتقد بودند مومنان می‌توانند اسلام را عمدتا با تکیه بر قرآن درک کنند. به عکس، خمینی اصرار داشت قرآن برای اکثریت قریب به اتفاق بسیار پیچیده بود و حتی جبرئیل فرشته که قرآن را برای محمد ارمغان اورد، قادر به درک «معانی درونی» آنچه که او منتقل می‌کرد، نبود. خمینی اغلب استدلال می‌کرد فقط کسانی که با زبان عربی آشنا بودند، اموزه‌های شیعه دوازده امامی را می‌دانستند، آثار دانشمندان مذهبی قرون گذشته را مطالعه کرده بودند، و از همه مبهم‌تر، به نحوی از موهبت عرفان برخوردار شده بودند، می‌توانستند این «لایه‌های درونی» را درک کنند١. تنها عالم‌ترین روحانیونو البته فقط چند تن منتخب از میان انانمی‌توانستندجوهر درونی اسلام را درک کنند.

سوم، اگر بنیادگرایی به معنای تلاش برای ایجاد دوباره یک عصر طلایی است، آنگاه دوباره خمینی یک بنیادگرای صاف و پوست کنده‌ای نبود. این حقیقت دارد که در جوانی او به طور ضمنی می‌گفت که مکه محمد و خلافت علی مدل‌هایی برای تکرار کردن بودند. اما این نیز حقیقت دارد که او اغلب استدلال می‌نمود که حتی پیامبر وامام اول نتوانسته بودند مشکلات وحشتناک دوران خود را از میان بردارند.٢ از آن گذشته، او سرخوش از پیروزی انقلاب افتخار می‌کرد که جمهوری اسلامی ایران در اجرای دین حقیقی در تمام حوزه‌های زندگی، به ویژه در حوزه‌های مادی و معنوی، از همه جوامع مسلمان قبلی، به شمول جامعه پیامبر، پیشی گرفته بود.٣ خلاصه، جمهوری اسلامی ایران جایگزین مکه محمد و امام و همه خلفای عصر طلایی مسلمین بود. برای برخی این بوی توهین به مقدسات را می‌داد.

چهارم، اگر بنیادگرایی حاکی از رد ملتدولت با مرزهای معاصر دولتی است، آنگاه همانطور که سامی زبیده نشان داده است خمینی واجد این شرایط نیست٤. درست است که او زمانی ادعا نمود امپریالیسم جامعه اسلامی (امت) را به دولت‌ها و ملت‌های رقیب تقسیم کرده بود. این نیز حقیقت دارد که او در نوشته‌های اولیه خود وجود ارضی دولتملت را به طور تلویحی می‌پذیرد؛ و در نوشته‌های بعدتر این فرض را صریح‌تر ابراز می‌کند. او بیش از پیش از میهن ایران، ملت ایران، ایران‌دوستان، و مردم شریف ایران صحبت نمود. او حتی به هنگام ورود یکی از حامیان وفادار خود به انتخابات ریاست جمهوری، وی را بدین خاطر که پدرش در افغانستان به دنیا آمده بود، رد صلاحیت نمود. زبان ملی، همراه با نمادها و تصاویر انحصاری، می‌توانند به توضیح اینکه چرا خمینی در صدور انقلاب به خارج از مرزهای ایران شکست خورد، کمک نمایند.

پنجم، اگر پنیادگرایی اجرای دقیق قوانین، و همچنین نهادهایی که در متون اصلی یافت می‌شود را ایجاب می‌کند، آنگاه باز هم خمینی بنیادگرا نبود. بسیاری از قوانین سفت و سخت خمینی، از جمله آن‌هایی که مربوط به حجاب هستند نه در قرآن بلکه در سنت‌های بعدی وجود دارندبرخی از آن قوانین سابقه غیر اسلامی دارند. به طرز مشابهی، کل ساختار قانون اساسی جمهوری اسلامی کمتر بر پایه مدل خلافت اولیه است تا جمهوری پنجم دوگل. وقتی نمایندگان مجلس شروع به سؤال در مورد موازین قوانین اسلامی نمودند، یکی از نزدیک‌ترین شاگردان خمینی، هاشمی رفسنجانی مغضوبانه پاسخ داد: «شما در کجای تاریخ اسلام پارلمان،رئیس جمهور، نخست‌وزیر، و کابینه وزیران پیدا می‌کنید. در واقع، هشتاد درصد آنچه را که ما انجام می‌دهیم هیچ سابقه‌ای در تاریخ اسلام ندارد٥ گسست خمینی از سنت به طرز خیره‌کننده‌ای در نزدیکترین عرصه به قلبش، یعنی قانون اسلامی، آشکار شد. او قبل از انقلاب مطلقاً بر این تأکید می‌کرد که اگر قضات مذهبی (فقها) کاملاً از مداخله دولت، به ویژه از فرایند دست و پا گیربازرسی قضایی ازاد می‌گشتنند، می‌توانستند شریعت (قانون مقدس) را به اجرا در اورند٦. او پس از انقلاب مصلحت دید که ساختار بزرگ کنترل مرکزی قضایی ، از جمله فرایندبررسی دقیق را به منظور هم تظاهر به یکنواختی و هم اعمال نوعی از کنترل بر قضات محلی، حفظ نماید.٧

ششم، اگر بنیادگرایی به معنای پایبندی به سنت جزمی و رد جامعه مدرن است، آنگاه خمینی واجد این شرایط نیست. او اغلب تأکید می‌کرد که مسلمانان نیاز به واردات فن‌اوری، کارخانجات صنعتی و تمدن نو دارند. نزدیک‌ترین شاگردانش اغلب سنت‌گرایان را به خاطر «کهنه بودن» مسخره می‌کردند. سنت‌گرایان به وسواس در خلوص مراسم؛ جلوگیری دخترانشان از رفتن به مدرسه؛ اصرار بر حجاب دختران جوان، حتی هنگامی که هیچ مردی حضور نداشت؛ محکوم کردن اشتغالات فکری چون هنر، موزیک و بازی شطرنج؛ و بدتر از همه امتناع از مزایای استفاده از روزنامه،برق، اتومبیل، تلفن، رادیو، هواپیما و تلویزیون، متهم می‌شدند .٨ به گفته حجت‌الاسلام حجتی کرمانی، یکی دیگر از شاگردان خمینی: «این سنت‌گرایان باید ارتجاعی خوانده شوند، زیرا آن‌ها از ما می‌خواهند که به دوره خر برگردیم. آنچه که بدان نیاز داریم نه ستایش گذشته، بلکه یک رنسانس اصیل است٩ مفاهیم، اگر نخواهیم از اصطلاحات نام ببریم، این ادعا که خمینیسم صرفاً رجوعی دیگر به «بیماری مسری» سنت‌گرایی قدیمی که اسلام از همان شروع خود از آن رنج می‌برد، را به باد سخره می‌گیرند.١٠

هفتم، اصطلاح «بنیادگرایی» به خاطر ریشه‌های آن در پروتستانیسم ابتدای قرن بیستم امریکا، معنی سیاسی واضح محافظه کارانه‌ای دارد. بنیادگرایان امریکایی، بر علیه واعظان معاصر «انجیل اجتماعی» خود [جنبش اجتماعی مسیحی طرفدار عدالت اجتماعی در آمریکا و کانادا در اوایل قرن بیستم. م.] واکنش نشان دادند، و استدلال می‌نمودند که هدف دین حقیقی نه دگرگونی جامعه بلکه «نجات روح» از طریق تفسیر تحت‌الفظی انجیلبه ویژه در مورد مسائل مربوط به داروینیسم، روز داوری، و تولدمریم باکره بود. به عبارت دیگر، خمینیسم در حالی که به هیچ وجه بی‌اعتنا به مسائل عقیدتی نیست، اما در وهله اول دغدغه مسائل سیاسی و اجتماعی انقلاب علیه نخبگان سلطنت طلب، اخراج امپریالیست‌های غربی، و بسیج به اصطلاح مستضعفین بر علیه مستکبرین را داشت. در واقع، خمینی به خاطر آنکه به دقت از اظهار عقیده رسمی در مورد مسائل اعتقادی باطنی اجتناب کرد، توانست قدرت را کسب نماید. در عوض، آن‌ها به طور مداوم بر قابل‌رویت‌ترین کاستی‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی انگشت نهادند.

خمینی با وجود انکار خود، در عرصه سیاسی بسیار انعطاف‌‌پذیر بود، و به طرز قابل ملاحظه‌ای نواور، و به همان اندازه نسبت به سنت‌های مقدس بی‌قید و اسانگیر. او دقیقاً به این خاطر مهم است زیرا بسیاری از مفاهیم شیعه را به دور انداخت. او واژه‌ها، شعارها و همچنین ایده‌هایی را از جهان غیرمسلمان وام گرفت.

در نهایت، اصطلاح «بنیادگرایی» تصویر غیر قابل انعطاف ارتدکسی، اصالت سنتی، و رد نواوری‌های فکری، به ویژه نواوری‌های خارج را به خاطر خطور می‌دهد. در حالی که، خمینی با وجود انکار خود، در عرصه سیاسی بسیار انعطاف‌‌پذیر بود، و به طرز قابل ملاحظه‌ای نواور، و به همان اندازه نسبت به سنت‌های مقدس بی‌قید و اسانگیر. او دقیقاً به این خاطر مهم است زیرا بسیاری از مفاهیم شیعه را به دور انداخت. او واژه‌ها، شعارها و همچنین ایده‌هایی را از جهان غیرمسلمان وام گرفت. و با انجام چنین کاری، او یک تفسیر شیعی کاملاً نویی از دولت و جامعه فرموله کرد. محصول نهایی، اشتراک کمتری با بنیادگرایی معمولی نسبت به پوپولیسم جهان سومی، به ویژه امریکای لاتین دارد. البته، خمینیسمبر خلاف بسیاری از پوپولیست‌های دیگر، یک بعد مذهبی نیز دارد. اما این عموما به خاطر بنیادگرایی جنبش نیست، بلکه شیعه بخشی از فرهنگ عامه ایرانبه ویژه بازار و طبقه متوسط است.١١

معنای پوپولیسم

اصطلاح پوپولیسم نیاز به شرح و تفسیر دارد. منظور من از پوپولیسم، جنبشی عمدتا مربوط به طبقه متوسط است که طبقات پایین، به ویژه فقرای شهری را با شعارهای رادیکال بر علیله امپریالیسم، سرمایه خارجی و نخبگان سیاسی بسیج می‌کند. جنبش‌های پوپولیستی برای بسیج «مردم عادی» از شخصیت‌های کاریزماتیک، همچنین نمادها، تصاویر و زبانی استفاده می‌کنند که ارزش زیادی در فرهنگ مردمی داشته باشند. آن‌ها قول می‌دهند که به منظور بالا بردن شدید استاندارد زندگی ،کشورشان را کاملاً مستقل از غرب نمایند. از همه مهم‌تر، آن‌ها ضمن حمله به وضع موجود عمداً از تهدید خرده‌بورژوازی و کل اصل مالکیت خصوصی به طور گذرا خودداری می‌کنند. بنابراین جنبش پوپولیستی به ناچار نه بر اهمیت انقلاب اقتصادیاجتماعی، بلکه بازسازی فرهنگی، ملی و سیاسی تأکید می‌کند.

پوپولیسم، جنبشی عمدتا مربوط به طبقه متوسط است که طبقات پایین، به ویژه فقرای شهری را با شعارهای رادیکال بر علیله امپریالیسم، سرمایه خارجی و نخبگان سیاسی بسیج می‌کند. جنبش‌های پوپولیستی برای بسیج «مردم عادی» از شخصیت‌های کاریزماتیک، همچنین نمادها، تصاویر و زبانی استفاده می‌کنند که ارزش زیادی در فرهنگ مردمی داشته باشند.

این تعریف به بهترین وجهی برای جنبش‌های توده‌ای در امریکای لاتین، به ویژه آن‌هایی که توسط پرون در ارژانتین و وارگاس در برزیل رهبری شدند، قابل ا ستفاده است. اما، آن سه نوع از جنبش‌هایی که اغلب به اشتباه برچسب پوپولیستی خورده‌اند: نارودنیک‌های روسیه، فاشیست‌های اروپایی، به ویژه در آلمان و ایتالیا؛ و جنبش‌های ازادی‌بخش ملی آفریقایی، را مستثنی می‌کند. آن نارودنیک‌های روسیه را به این دلیل ساده که ان‌ها سوسیالیست‌های انقلابی بودند، برای مالکیت خصوصی احترامی نداشتند ، و اینکه آن‌ها در پی هیچ چیز کمتری به جز تخریب کامل ساختار طبقاتی موجود نبودند، مستثنی می‌کند. آن، فاشیست‌ها را با وجود آنکه نقاط مشترک زیادی با پوپولیسم داشتند را به دلیل کمتر ساده‌ای مستثنی می‌کند ، از جمله اینکه انان از حمایت طبقات بالا (از افسران ارتش، زمین‌داران بزرگ، بانکداران و صاحبان صنایع) برخوردار بودند. علاوه بر این، آن‌ها به جای بسیج فعالانه طبقات پایین‌تر هدفشان سیاست‌زدایی بود. فاشیسم توده‌ها را از سیاست بیرون راند؛ پوپولیسم آن‌ها را دعوت به ان، و حتی تحریک به ورود به آن می‌کند. این تعریف همچنین شامل بسیاری از جنبش‌های ناسیونالیستی آفریقا به این دلایل نمی‌شود که آن‌ جنبش‌ها حملات خود را متوجه قدرت‌های خارجی می‌کردند و نه نخبگان بومی؛ و مردم را نه از طریق سیاست توده‌ای بلکه بر پایه شبکه‌های سنتی بدهبستانی بسیج می‌نمودند.١٢

من در تعریف خمینی به عنوان یک پوپولیست، به جای بنیادگرا، نه قصد انکار صداقت او در اعتقادات مذهبی‌اش را دارم و نه اقتدار مضاف او به خاطر رهبر روحانی بودنش. ما تا حدی باید خمینیسم را مانند یک نوع پرونیسم مذهبی ویژه‌ای، در مقابل جذبه خالصانه‌تر سکولار پرون، وارگاس یا حتی صدام حسینبا وجود تقوی بازیافته اخریبپذیریم.

من در تعریف خمینی به عنوان یک پوپولیست، به جای بنیادگرا، نه قصد انکار صداقت او در اعتقادات مذهبی‌اش را دارم و نه اقتدار مضاف او به خاطر رهبر روحانی بودنش. ما تا حدی باید خمینیسم را مانند یک نوع پرونیسم مذهبی ویژه‌ای، در مقابل جذبه خالصانه‌تر سکولار پرون، وارگاس یا حتی صدام حسینبا وجود تقوی بازیافته اخریبپذیریم. اما این بدان معنی نیست که خمینی را باید عمدتا مانند یک شخصیت مذهبی در نظر گرفت؛ و یا اینکه دست‌کم گرفتن موضوعات قدرتمند سکولاری که او بیان نمود را توجیه نمود.چنین شخصیت‌هایی چون ساونارولا، گاندی، و پیوریتن‌های انقلاب انگلیس دارای اعتقادات معنوی و اقتدار مذهبی بودند، در عین آنکه بدون شک اهداف سکولار را پیش بردند، و تأثیر انان همیشه بر مناسبات سکولار بیش از مناسبات مذهبی بوده است. پوپولیسم خمینی، در حالی که در مذهب شیعه محاط شده است، دقیقاً از این جهت مهم است که آن مجددا موفق به تفسیر تند و تیز اصول سیاسی اساسی تشیعبه ویژه نگرش آن نسبت به دولت و جامعه گشت.

تئوری‌های شیعه در مورد دولت

در طول قرون وسطی علمای شیعه، بر خلاف همتاهای سنی خود، موفق به توسعه یک تئوری منسجم از دولت نشدند. سنی‌ها، خلفای اموی و عباسی را به عنوان جانشینان مشروع پیامبر به رسمیت شناختند، پادشاهان حاکم را تا آنجایی که این حکام هنجارهای اسلامی را نقض نمی‌کردند، می‌پذیرفتند. مگر نه آنکه پیامبر گفته بود: «امت من هرگز خطا را نمی‌پذیرد»؟ مگر نه آنکه قرآن فرمان داده بود: «از خدا، پیامبرش، و فرماندارانی که از خود شما هستند، اطاعت کن»؟ آیا غزالی ، فیلسوف برجسته قرون وسطی، استدلال نمی‌کرد که حاکمان از سوی خدا منصوب گشته‌اند، که شورش بر علیه انان برابر با رد خداوند متعال، و چهل سال ظلم و ستم بهتر از فقط یک روز هرج و مرج است؟ نتیجه اینکه روحانیت اهل سنت اطاعت سیاسی را با وظیفه شرعی، و نافرمانی مدنی را با ارتداد مذهبی مرتبط می‌نمود.

اما علمای شیعه مردد و منقسم بودند.انها سلسله‌های اولیه را با این استدلال که وارثان حقیقی پیامبران می‌بایستی دوازده امام می‌شدند، رد نمودند. این خط با علی، پسرعموی پیامبر، و دامادش شروع شد که بنا به آن‌ها به عنوان امام (رهبر) امت مسلمان برای جانشینی تعیین شده بود. این موضوع با حسین پسر علی و امام سوم که بر علیه یزید، غاصب خلافت، شورش نمود و در جنگ کربلا چهل و هشت سال پس از مرگ پیامبر به شهادت رسید، ادامه یافت. آن با آخرین نسل مرد مستقیم انان، امام دوازدهم، که همچنین به نام‌های مهدی ، امام منتظر و صاحب زمان نیز معروف است، پایان یافت. او ظاهراً یک قرن پس از شهادت حسین ناپدید گشته، اما در آینده هنگامی که در جهان فساد، ظلم و ستم حکمفرما می‌گردد ظاهر شده تا راه را برای روز داوری مهیا کند.

اگر چه علمای شیعه موافقت داشتند که فقط امام غایب مشروعیت کامل داشت، اما آن‌ها به شدت در مورد دولت‌های موجودحتی دولت‌های شیعهبین خود اختلاف داشتند. عده‌ای استدلال می‌کردند، از آنجا که همه حاکمان در اصل غاصب بودند، مومنان واقعی می‌باید مثل طاعون از مقامات دوری می‌جستند. آن‌ها می‌بایستی اداره دولت را رد می‌کردند؛ از نماز جمعه که همواره سپاسگذار پادشاه بودند، خودداری می‌نمودند؛ اختلافات را به کارشناسان حقوقی خودی و نه قضات دولتی، ارجاع می‌دادند؛ هنگام خطر به تقیه متوسل می‌شدند؛ و خمس، مالیات اصلی مشروع را نه به حکومت بلکه به رهبران روحانی، به عنوان نایب امام، می‌پرداختند.

ولی دیگران استدلال می‌نمودند که فرد باید با اکراه دولت را بپذیرد. آن‌ها مدعی بودند که دولت بد بهتر از نداشتن دولت است؛ اینکه بسیاری از امامان به طور قاطعانه مخالف شورش‌های مسلحانه بودند؛ و امام علی، در کتاب مشهور خود نهج‌البلاغه (راه بلاغت) در مورد خطرات ناشی از هرج و مرج هشدار داده بود. آن‌ها همچنین اشاره می‌کردند که جعفر صادق، امام ششم و فاضل‌ترین امام، تأکید نموده بود که «اگر حاکم شما بد است، از خدا بخواه او را اصلاح خواهد کرد، اما اگر او خوب است، از خد بخواه عمرش را طولانی نماید

برخی دیگر از صمیم قلب دولت را پذیرفتندبه ویژه پس از سال ۱۵۰۱ هنگامی که صفویان سلسله شیعه در ایران را برقرار نمودند. با تبعیت از نمونه مجلسی، عالم الهی معروف صفویان، آن‌ها استدلال نمودند که شاه سایه خدا بر روی زمین بود؛ که اطاعت از انان حق الهی‌شان بود؛ که نفاق سیاسی به طور مستقیم به لعنت ابدی منجر می‌گشت؛ که بدون سلطنت شورش‌های اجتماعی اجتناب‌ناپذیر بودند؛ که پادشاهان و روحانیون ستون‌های مکمل دولت بودند و هر دو از ردای امام سهم می‌بردند. این روحانیون اغلب در استدلات خود نه فقط از غزالی، بلکه از این فرمان معروف قرآن از « فرماندارانی که از خود شما هستند، اطاعت کن»، نقل می‌اوردند.این شکلِ برداشت شیعه از دولت تصویر قرینه محافظه‌کاران سنی بود.

در واقع، برای اکثر انان ولایت فقیه چیز بیشتری به جز سرپرستی قانونی روحانیون ارشد از کسانی که فرض می‌شد توانایی مواظبت از منافع خود را نداشتندافراد زیر سن قانونی، زنان بیوه، دیوانگاننبود. برای عده کمی، این به معنای آن بود که علمای اعلم قدرت ورود به نزاع سیاسی را داشتند، اما فقط به طور موقت و اگر حاکم به طور آشکار تمام جامعه را به خطر می‌انداخت.

آنچه در این بحث‌ها ی ناپیوسته که در حدود یازده قرن به طول انجامید، قابل توجه است این است که هیچ نویسنده شیعه، حتی به صراحت ادعا ننمود که پادشاهی به خودی خود نامشروع است یا اینکه علمای اعلم اجازه کنترل دولت را داشتند١٣. اکثراً عقیده داشتند که مسئولیت اصلی روحانیت، که آن‌ها به ولایت فقیه ارجاع می‌کردند، عمدتا غیرسیاسی بود. علما می‌باید بر اساس قران، سنت‌های پیامبر (احادیث) و اموزه‌های دوازده امام قوانین (فقه) را مطالعه می‌نمودند. آن‌ها همچنین می‌باید ضمن استفاده از عقل این قوانین را به روز می‌نمودند؛ در مورد نگرانی‌های جدید فَتوا می‌دادند؛ در اختلافات حقوقی داوری می‌کردند؛ و خمس را در میان بیوه‌زنان شایسته، کودکان یتیم، طلاب و سادات فقیر تقسیم می‌نمودند. در واقع، برای اکثر انان ولایت فقیه چیز بیشتری به جز سرپرستی قانونی روحانیون ارشد از کسانی که فرض می‌شد توانایی مواظبت از منافع خود را نداشتندافراد زیر سن قانونی، زنان بیوه، دیوانگاننبود. برای عده کمی، این به معنای آن بود که علمای اعلم قدرت ورود به نزاع سیاسی را داشتند، اما فقط به طور موقت و اگر حاکم به طور آشکار تمام جامعه را به خطر می‌انداخت. در سال ۱۸۹۱، محمد حسن شیرازی یکی از اولین کسانی که به عنوان بزرگترین روحانی ارشد زمان خود (مرجع تقلید) شناخته می‌شد، فتوایی را بر علیه دولت به خاطر فروش امتیاز عمده تنباکو به یک شرکت انگلیسی صادر کرد. اما ضمن آن او تأکید کرد که صرفاً با مشاوران بد دربار مخالفت داشت و او پس از آنکه آن قرداد ننگین لغو می‌گشت، می‌توانست از سیاست خارج شود. به طور مشابهی، در سال ۱۹۰۶ روحانیون برجستهکه آن زمان از عنوان جدید ایت‌الله استفاده می‌کردنددر انقلاب مشروطه شرکت نمودند، اما هدف انان نه سرنگونی سلطنت و نه ایجاد یک حکومت دینی بود، بلکه در بهترین حالت راه‌اندازی کمیته نظارت روحانیون ارشد برای اطمینان از این که قوانین تصویب شده توسط پارلمان با شریعت انطباق داشته باشد، بود.

برداشت جدید خمینی از دولت

خمینی فعالیت‌های سیاسی خود را با ابهامات معمولی شیعه آغاز نمود. اولین اثر او در سال ۱۹۴۳ به نام کشف‌الاسرار نوشته شد ، وی در آن رضا شاه ، که به تازگی خلع شده بود، را به خاطر پاره‌ای از گناهان سکولاربرای بستن حوزه‌های علمیه، سلب مالکیت موقوفات مذهبی، گسترش احساسات ضد مذهبی، جایگرینی دادگاه‌های شریعت با دادگاه‌های دولتی، اجازه مصرف مشروبات الکلی و اجرای «موسیقی پراحساس»، اجبار مردان به پوشیدن کلاه به سبک غربی، ایجاد مدرسه‌های مشترک، و ممنوعیت چادر و در نتیجه «وادار کردن زنان برای برهنه رفتن در خیابان»-محکوم نمود١٤. اما او به صراحت خواسته سرنگونی تاج و تخت را به طور کلی و به ویژه برای «پادشاهان خوب» رد نمود. او استدلال کرد که روحانیت شیعه هرگز مخالف دولت به خودی خود نبوده، حتی هنگامی که دولت دستورات ضداسلامی صادر نموده است، چرا که « نظم در هر صورت بهتر از بی‌نظمی است١٥ وی تأکید نمود که هیچ روحانی هیچ‌گاه ادعای حق حکومت را ننموده است؛ که بسیاری از انها، از جمله مجلسی ، از حاکمان خود دفاع نموده، در دولت شرکت کرده، و مومنان را به پرداخت مالیات و همکاری با مقامات دولتی تشویق نموده‌اند. اگر آن‌ها در موارد نادری از حاکمان خود انتقاد نموده‌اند، این به خاطر مخاافت با پادشاهان خاصی بوده است، و نه ضدیت با «کل پایه سلطنت». او همچنین به خوانندگان خود یادآوری نمود که حضرت علی «حتی بدترین خلفای اولیه» را نیز پذیرفت١٦.

بیشترین چیزی که خمینی در کشف‌الاسرار خواست این بود، پادشاه باید به روحانیت احترام گذارد، تعداد بیشتری از آن‌ها را به پارلمان جذب کند، و اطمینان حاصل شود که قوانین دولتی با شریعت سازگار است. او استدلال نمود، شریعت دوای همه دردها را داشت؛ و علما، به ویژه فقها (حقوقدانان مذهبی )، متخصصین شریعت بودند که مانند پزشکان عالی رتبه می‌دانستند چگونه به درمان این بیماری‌های اجتماعی بپردازند.١٧

خمینی این نگرش سنتی نسبت به دولت را در طول دهه‌های ۱۹۴۰ ، ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ حفظ نمود. حتی در شورش خونین ۱۹۶۳ ، وقتی که او به عنوان پر سر و صداترین روحانی مخالف محمد رضا شاه ظهور کرد، هرگز دعوت به انقلاب برای سرنگونی سلطنت ننمود. به جای آن ، او از شاه به خاطر گناهان سکولار و ضد ملی:از تبدیل شدن به یک ابزار بی‌خبر از «توطئه امپریالیستییهودی»؛ اجازه حق رأی به زنان در انتخابات محلی؛ اجازه به شهروندان برای سوگند بر روی «هر کتاب مقدس»ی؛ لکه‌دار نمودن روحانیون به عنوان «ارتجاعیون سیاه»؛ پایمال کردن قانون اساسی؛ ظاهرا، دادن مقامات بالا به بهائیان؛ جانبداری از اسرائیل در مقابل اعراب، طوری که« براداران سنی ما فکرمی‌کنند شیعیان واقعاً یهودی هستند»؛ و «کاپیتولاسیون» به دلار قدرتمند از طریق معافیت پرسنل نظامی آمریکا از قوانین ایران ، انتقاد نمود.١٨ او استدلال نمود‌ « هم‌اکنون یک اشپز آمریکایی می‌تواند یکی از رهبران مذهبی را ترور کند یا اینکه شاه را زیر بگیرد بدون آنکه نگران اجرای قوانین ما باشد..»

این انتقادات بیشتر به عنوان یک اخطار بود تا اینکه یک تهدید انقلابی. خمینی مجدداً به مخاطبان خود یادآوری نمود که حضرت علی خلفا را پذیرفت.١٩ وی اظهار «غم و اندوه عمیق» کرد که چرا شاه به بدرفتاری خود با علما، که او آن‌ها را «نگهبانان واقعی اسلام» خواند، ادامه می‌دهد.٢٠ وی تاکید نمود که او می‌خواهد شاه جوان اصلاحات را به گونه‌ای پیش ببرد که او مجبور به رفتن راه پدر یعنی مهاجرت نشود.٢١ و حتی در سال ۱۹۶۵ ، او بعد از اخراجش، به پذیرش مشروعیت سلطنت ادامه داد. در یکی از چند اعلامیه کمی که در اواسط دهه ۱۹۶۰ صادر نمود، او پادشاهان مسلمان را به همکاری با جمهوری‌های مسلمان بر علیه اسرائیل تشویق نمود. ٢٢

خمینی برداشت جدید شیعه از دولت یا جامعه را تا اواخر دهه ۱۹۶۰ توسعه نداد. البته معلوم نیست که کدام تاثرات فکری باعث این تغییر شد. خود خمینی تمایلی به اعتراف به تدوین برداشت جدید نداشت.

خمینی برداشت جدید شیعه از دولت یا جامعه را تا اواخر دهه ۱۹۶۰ توسعه نداد. البته معلوم نیست که کدام تاثرات فکری باعث این تغییر شد. خود خمینی تمایلی به اعتراف به تدوین برداشت جدید نداشت. او عادت به پانویسی در آثار خود و قدرشناسی از کسی، در موقع لزومخصوصا اگر منابع خارجی بودند، را نداشت . بیشتر اینکه، او در سال‌های حیاتی ۱۹۷۰–۱۹۶۵ هنگامی که اواین ایده‌های جدید را توسعه می‌داد، کاملاً ساکت بود، به ندرت مصاحبه می‌نمود، خطبه می‌خواند و یا اعلامیه صادر می‌کرد.

بنابراین ما فقط می‌توانیم در مورد ریشه‌های این ایده‌های جدید حدس و گمان بزنیم. ممکن است آن‌ها از طرف علمای شیعه عراق، جایی که او بعد از سال ۱۹۶۴ زندگی می‌کرد آمده باشند؛ علمای شیعه عراق نیز بطور عمیقی از حزب کمونیست عراق، که سال‌ها ریشه‌های عمیقی در میان شیعیان عراق داشت، متأثر بودند. یا ممکن است ایده‌ها از دانشجویان جوان خمینی که در آن زمان بیش از پیش از طبقات متوسط پایین‌تر بودند، سرچشمه گرفته باشند. یا اینکه ممکن است آن‌ها از روشنفکران ایرانی، به ویژه سازمان مجاهدین خلق، کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در تبعید، و رساله‌نویس رادیکال مسلمان علی شریعتی آمده باشند. این روشنفکران تحت تأثیر مارکسیسم، به ویژه کاستروئیسم و مائوئیسم بودند.

آنچه باعث تغییر دیدگاه‌های خمینی شد قابل بحث است، اما نه تغییرات واقعی دیدگاهایش. او سکوت طولانی خود را در اوایل دهه ۱۹۷۰ با دادن مجموعه‌ای از سخنرانی‌ها، با حمله به روحانیون ارشد، بدون آنکه نامی از آن‌ها ببرد، شکست؛ او ادعا کرد که این روحانیون از حوزه‌های علمیه به عنوان پناهگایی برای فرار از واقعیات سیاسی استفاده می‌کردند. این سخنرانی‌ها که در اصل به زبان عربی داده شدند، به زودی به فارسی تحت عنوان ولایت فقیه: حکومت اسلامی منتشر گشتند .خمینی در این سخنرانی‌ها اعلام نمود که اسلام ذاتا تحت هیچ شرایطی با هیچ شکلی از سلطنت سازگار نبود. او استدلال نمود که پادشاهی‌ها نهادهای «مشرکی» بودند که بنی امیه «مستبد» آنها را از امپراطوری‌های روم و ایران باستان وام گرفته بودند؛ که پیامبران کهن، به ویژه موسی، با فرعون‌ها مخالفت نمودند زیرا آن‌ها چنین عناوینی را غیراخلاقی تشخیص دادند؛ و اینکه امام حسین پرچم شورش در کربلا را برای آن بلند نمود زیرا وی در اصل مخالف ارثی بودن پادشاهی بود. او همچنین استدلال نمود که پادشاهی‌ها معادل طاغوت (خدایان دروغی)، شرک (بت‌پرستی)، و فاسد فی‌الارض بودند. همچنی خمینی عنوان کرد، محمد پیغمبر اعلام کرده بود که در چشم متعال ملک‌الملوک خمینی این عنوان را برابر با «شاه شاهان» معنی کردمنفورترین عنوان در میان تمامی عناوین بود.

خمینی اصرار داشت که وظیفه مقدس مسلمین مخالفت با پادشاهان است. مسلمانان نباید با آن‌ها همکاری کنند، نباید به نهادهایشان مراجعه کنند، نباید به بوروکراسی آن‌ها پول بپردازند، و نه با عمل تقیه خود را محافظت کنند. به عکس، مسلمین مسئولیت قیام بر علیه انان را به عهده دارند. او اضافه کرد، بیشتر پادشاهان، کلاهبردار، ستمگر بوده و قتل‌عام نموده‌اند. او فراتر می‌رود و اصرار دارد پادشاهان بدون استثنااز جمله شاه عباس، شاه معرف صفوی، و نیز انوشیروان حاکم باستانی که ایرانیان از او به نام «عادل» یاد می‌کنند همه ناعادل بوده‌اند.٢٣

خمینی ضمن محکومیت سلطنت،دلایل مختلفی که چرا علما ، به ویژه فقها، حق الهی حکومت کردن را داشتند، را ارائه کرد.٢٤ او فرمان قرآنی از « فرماندارانی که از خود شما هستند، اطاعت کن» را چنین تفسیر کرد که مسلمانان باید از فقها پیروی می‌کردند. پیامبر به امامان همه چیزاختیار همه‌جانبهحق رهبری و هدایت جامعه و نیز تفسیر و اجرای شریعت را داده بود. و امام دوازدهم، به هنگام غایب شدن، این اختیار همه جانبه را به فقها عطا کرده بود. مگر نه اینکه علی دستور داده بود که «همه مومنان از جانشیان وی اطاعت کنند؟» مگر نه اینکه او توضیح داده بود که منظور وی از «جانشینان»اش «کسانی هستند که فرامین و سنت‌های او را منتقل می‌کنند، و ان‌ها را به مردم می‌اموزند؟» مگر نه آنکه امام دوازدهم به نسل‌های آینده دستور اطاعت از کسانی که این اموزه‌ها را می‌دانستند را داده بود، زیرا آن‌ها نمایندگان او در میان مردم بودند، به همان طریقی که خود او نماینده خدا در میان همه مؤمنین بود؟ مگر نه آنکه خود پیامبر اعلام کرده بود که دانش به بهشت ختم می‌شود و «مردان دانش» از چنان برتری بر انسان‌های عادی برخوردار بودند که ماه کامل نسبت به ستاره؟ مگر نه اینکه خدا شریعت را برای هدایت جامعه، دولت را برای اجرای شریعت، و فقّها را برای درک و اجرای شریعت افریده بود؟ خمینی نتیجه می‌گیرد، که فقها دارای همان صلاحیت و «اقتدار»ی هستند که پیامبر و امامان؛ و اصطلاح ولایت فقیه به معنی «صلاحیت حقوقی بر مومنان» ی که نیاز مبرمی به شریعت دارند. به عبارت دیگر، نافرمانی از فقها به معنی نافرمانی از خدا بود.٢٥

خمینی به هنگام معرفی ولایت فقیه خود به شنوندگان هشدار داد، که این «اسلام حقیقی» ممکن بود به نظر «عجیب» برسد.٢٦ بعد از گسترش افکار غلط در طی سده‌ها، در اثر توطئه یهودیان، امپریالیست‌ها و سلطنت‌طلبان، خسارات سنگین بود. احادیث مهم سوتعبیر شده بودند. واژه فقیه از نقل‌قول‌های مهم حذف شده بود. به علاوه، مقامات دولتی به طور سیستمانیک این تصور را ایجاد کرده بودند که روحانیون باید در محدوه حوزه علمیه دیده شوند و در عرصه سیاست جدلی حضور نداشته باشند. به طوری که اصطلاح بسیار مهم ولایت فقیه تحریف شده و فقط اشاره به سرپرستی علما از بیوه‌زنان، یتیمان و بیماران روانی داشت. خمینی به مخاطبان خود یادآوری می‌کند، با وجود این کاستی‌ها، روحانیون در دوره‌های بحرانی برای حفاظت ایران و اسلام از امپریالیسم و استبداد سلطنتی قیام کرده بوددر بحران تنباکو در سال ۱۸۹۱، در انقلاب مشروطیت ۱۹۰۶، در روزهای تاریک رضا شاه، و البته، در قیام علیه محمد رضا شاه در سال ۱۹۶۳. خمینی تأکید می‌کند، در این بحران‌ها، علما یکپارچه «اگاهی ملی» را زنده نگه داشتند و در «سنگر استقلال» بر علیه امپریالیسم، سکولاریسم و دیگر ایسم‌های وارداتی از غرب پایدار ایستادند.٢٧

تغییر نگاه خمینی به جامعه

به طور موازی، نگرش خمینی نسبت به جامعه توسعه یافت. او در نوشته‌های پیش از دهه ۱۹۷۰ ، تمایل به پذیرش برداشت‌های سنتی از جامعه به صورتی که، در نهج‌البلاغه، در اموزه‌های علمای شیعه، و در ادبیات «اینه شاهزادگان» [ادبیاتی که به پند و نصیحت حکمرانان می‌پردازد. پندنامه م ] که در دربارهای صفوی و قاجار نوشته شده بودند، را داشت. وی فرضیات پدرسالانه معمولی که خدا هم مالکیت خصوصی و هم جامعه را آفریده بود؛ که جامعه باید از سلسله‌ای از اقشار وابسته به هم تشکیل شود؛ که فقرا باید سرنوشت خود را بپذیرند و به اغنیا غبطه نخورند؛ که ثروتمندان می‌بایست شکرگذار خدا باشند، و از مصرف تجملی خودداری نمایند، و سخاوتمندانه به فقرا بخشش کنند، را می‌پذیرفت. او اغلب تأکید می‌کرد که شریعت از ثروت به سان یک «هدیه الهی»محافظت می‌کرد، که دولت وظیفه مقدس توازن سالم بین اقشار را با جلوگیری از تجاوز به حقوق یکدیگر ، به عهده داشت. قابل توجه اینکه او در نوشته‌های اولیه‌اش از واژه طبقه به ندرت استفاده می‌کرد، و با وسواس از واژه انقلاب اجتناب می‌نمود، هر چند که گاهی اوقات از قیام نام می‌برد. برای علمای عادی، انقلاب اصطلاحی خطرناک و متضمن انارشی، نفرت طبقاتی، و دنیایی وارونه بود.

اما در نوشته‌های پس از ۱۹۷۰ خمینی، جامعه به دو طبقه متخاصم تقسیم می‌شد: مستضعفین در برابر مستکبرین؛ فقرا در برابر ثروتمندان؛ ملت مستضعف در برابر حکومت شیطان؛ زاغه‌نشین‌ها در برابر کوخ‌نشین‌ها؛ طبقه پایین در برابر طبقه بالا؛ و طبقه مستمندان در برابر طبقه اعیان.

کلید این تحول را می‌توان در روشی که خمینی از واژه مستضعفین استفاده می‌کرد، دید. او بندرت از این واژه در نوشته‌های اولیه خود استفاده می‌نمود. و هنگامی که می‌کرد، منظور او معنای قرآنی مومنان «خاضع» و «نجیب» مطیعبه ویژه یتیمان، بیوه‌ها و بیماران روانی بود. اما او در دهه ۱۹۷۰ ، تقریباً در هر خطبه، سخنرانی و اعلامیه آن را بکار برد. اما از آن برای ترسیم ، فقیر خشمگین، مردم «استثمار‌شده»، و« توده‌های ستمدیده» استفاده می‌کرد. همچنین باید اشاره نمود که او پس از انقلاب، این اصطلاح را به تدریج گسترش داده و نه فقط طبقه متوسطِ دارا بلکه حتی نخبگان ثروتمندی که فعالانه از نظم جدید پشتیبانی می‌کردند، را در آن وارد نمود. بنابراین، در اواسط دهه ۱۹۸۰، اصطلاح مستضعفین به مقوله‌ای از یک سوژه‌ گسترده که شباهت‌های زیادی به اصطلاح sans culottes (بدون شورت، شلوار کوتاه) ژاکوبن ، Manrbaen، (مردم عادی) سوکارنو،descamisados افراد (بدون کت) پرون، و trabalhadores (کارگران شهری) وارگاس، داشت، بدل شد.

در اواسط دهه ۱۹۸۰، اصطلاح مستضعفین به مقوله‌ای از یک سوژه‌ گسترده که شباهت‌های زیادی به اصطلاح sans culottes (بدون شورت، شلوار کوتاه) ژاکوبن ، Manrbaen، (مردم عادی) سوکارنو،descamisados افراد (بدون کت) پرون، و trabalhadores (کارگران شهری) وارگاس، داشت، بدل شد.

خمینی در اعلامیه‌های رسمی خود در دهه ۱۹۷۰، به ندرت مسائل اعتقادی و اندیشه کلی ولایت فقیه را مطرح می‌کند. در عوض، او شاه را در مورد مسائل حساس اجتماعی و اقتصادی مورد هدف قرار می‌دهد. وی شاه را به گسترش شکاف بین فقیر و غنی؛ رفیق‌بازی؛ طرفداری از مقامات عالی و دیگر کراواتیٰ‌ها؛ هدر دادن منابع نفتی برای ارتش و بوروکراسیِ همیشهدر حال گسترش؛ راه‌اندازی کارخانجات مونتاژ ساختگی؛ محرومیت روستائیان از خدمات ضروری، از جمله درمانگاه‌ها، مدارس، برق و حمام‌های عمومی؛ قصور در دادن زمین به دهقانان بی‌زمین؛ محکوم کردن طبقه کارگر به زندگی در فقر، بدبختی و خرحمالی؛ ایجاد حلبی‌ابادهای بزرگ و غفلت در خانه‌سازی برای کم درامدها؛ ورشکستگی بازار به خاطر امتناع از حمایت از انان در برابر رقبای خارجی و کارافرینان فوق‌العاده ثروتمند؛ و تشدید مشکلات اجتماعی به واسطه عدم مبارزه با افزایش جرم، فحشا، اعتیاد به الکل و مواد مخدر.٢٨ ، متهم نمود.

در عین حال، خمینی شاه را به کمک به ایالات متحده و اسرائیل در مقابل جهان عرب، پایمالی ازادی‌های سیاسی ، افزایش وابستگی ایران به غرب، و استفاده از امپریالیسم فرهنگی برای تضعیف اسلام و ایران، محکوم نمود. خمینی به طور مداوم هشدار می‌داد که اسلام از بیرون توسط امپریالیسم و صهیونیسم، و از داخل توسط «ستون پنجم» –سلطنت‌طلب‌ها، لیبرال‌ها، سکولارها و چپ‌ها در خطر انقراض قرار داشت.

خمینی در این نکوهش‌ها به شعارهای پوپولیستی متوسل شد. در نگاه اول، این شعارها بسیار رادیکال به نظر می‌رسند، اما بررسی دقیق‌تر نشان می‌دهد که گفتارش در جزئیات بسیار مبهم و مسأله مالکیت خصوصی را مسکوت می‌گذاشت. بسیاری از مطالبات خمینی به عنوان شعار در تظاهرات‌های قبل و بعد از انقلاب به کار گرفته شدند. آن‌ها شامل چنین احکامی بودند:٢٩

اسلام متعلق به مستضعفین است، نه مستکبرین.

اسلام طرفدار برابری و عدالت اجتماعی است.

اسلام نماینده زاغه‌نشینان است، نه کاخ‌نشینان.

اسلام اختلافات طبقاتی را از بین می‌برد.

ما طرفدار اسلام هستیم، نه کاپیتالیسم و فئودالیسم.

سرچشمه اسلام توده‌هاست نه ثروتمندان.

در جامعه واقعی اسلامی حلبی آباد وجود نخواهد داشت.

در جامعه واقعی اسلامی دهقان بی‌زمین وجود نخواهد داشت.

وظیفه علما آزادی گرسنگان از چنگال ثروتمندان است.

اسلام افیون توده‌ها نیست.

فقرا طرفدار پیفمبر بودند، ثروتمندان بر علیه او.

فقرا برای انقلاب اسلامی می‌میرند، ثروتمندان بر علیه آن توطئه می‌چینند.

شهدای انقلاب اسلامی اعضای تمام طبقات پاییندهقانان، کارگران صنعتی، بازاریان و بازرگانان بودند.

مستضعفین جهان متحد شوید.

مستضعفین جهان باید یک حزب مستضعفین بسازند.

مشکلات شرق از غرب می‌اید، خصوصا از امپریالیسم امریکا.

نه شرقی نه غربی فقط اسلامی.

ملل تحت ستم جهان، در برابر ستمگران امپریالیستی متحد شوید.

برخی از رادیکال‌ترین اعلامیه‌های خمینی در روزهای ماه مهبه مناسبت پیروزی انقلاب اسلامیصادر شدند. او در سال ۱۹۷۹ اعلام کرد که هر روز باید روز کارگران در نظر گرفته شود، زیرا کار منبع همه چیز است، حتی بهشت و دوزخ.٣٠در سال ۱۹۸۰ او کارگران را به [چرخ عظیم جوامع بشری م] تشریح نمود، و از آن‌ها به عنوان «ارزشمندترین طبقه در جامعه» ستایش کرد، و آن‌ها را ترغیب نمود تا به ایستادگی محکم در برابر امپریالیسم ادامه دهند.٣١ به طور مشابهی، او در سال ۱۹۸۲ اعلام کرد که « عرق کارگر به اندازه خون شهید ارزش دارد» و «یک روزِ زندگی کارگر ارزشمندتر از تمام زندگی یک سرمایه‌دار استثمارگر است»٣٢

علاوه بر این، خمینی تاریخ صدر اسلام را برای تقویت این مفاهیم پوپولیستی بازنویسی کرد. او معتقد بود که برخلاف شایعات سنتی پیامبر یک چوپان خاضع بود و نه یک بازرگان موفق؛ که حضرت علی سقا بود و نه تاجر کامیاب؛ که بسیاری از پیامبران کهن کارگرانی ساده‌، و منتظر روزی بودند که مستضعفین به مستکبرین و مستکبرین به مستضعفین تبدیل شوند. او همچنین استدلال می‌کرد که علمای شیعه، از جمله آیات عظام، مردم عادی بودند، شیبه مردم خاکی زندگی می‌کردند، و با دارایی اندکی می‌مردند.٣٣

شعارهای پوپولیستی خمینی در سال ۱۹۷۹ به اوج خود رسید. هنگامی که رژیم قدیمی سقوط کرد، او دو واژه ، که تا آن زمان با وسواس پرهیز نموده بود، را به فرهنگ سیاسی خود وارد کردانقلاب و جمهوری.

شعارهای پوپولیستی خمینی در سال ۱۹۷۹ به اوج خود رسید. هنگامی که رژیم قدیمی سقوط کرد، او دو واژه ، که تا آن زمان با وسواس پرهیز نموده بود، را به فرهنگ سیاسی خود وارد کردانقلاب و جمهوری. او در آن هنگام استدلال می‌نمود، انقلاب اسلامی راه را برای جمهوری اسلامی هموار می‌کند و آن به نوبه خود تثبیت یک جامعه اسلامی واقعی را شتاب می‌بخشد. این جامعه برعکس ایران پهلوی، از نیاز، گرسنگی، بیکاری، محله‌های فقیرنشین، نابرابری، بیسوادی، جرم و جنایت، اعتیاد به الکل، فحشا، مواد مخدر، پارتی‌بازی، فساد، استثمار، سلطه خارجیو بله، حتی از روتین‌های بوروکراسی بری بود. در عوض، آن جامعه‌ای واقعاً مستقل بر اساس برابری، برادری و عدالت اجتماعی خواهد بود.

با این حال خمینی توانست در این مدینه فاضله دو اصل دیگر شیعه سنتی را حذف کند. طی قرن‌ها، شیعه به دوران مکه محمد / خلافت امام حسین به عنوان عصر طلایی اسلام می‌نگریست. در آن زمان خمینی اعلام نمود که ایران انقلابی دیگر از این جوامع اولیه و مشکلات لاینحل‌شان پیشی گرفته بود. طی قرن‌ها، شیعیان معتقد بودند که مهدی زمانی باز خواهد گشت که جهان پر از ظلم و ستم شود. آنگاه خمینی استدلال کرد وقتی که دیگر مسلمانان جهان به اسلام بازگشته، یک جامعه عادلانه ایجاد کرده، و انقلاب خود را به دیگر کشورها صادر نمایند، انگاه او ظهور می‌کند.٣٤ اصل سکوت سنتی زیر و رو شده بود.

قانون اساسی جمهوری اسلامی

پوپولیسم خمینی در دو عدد از مهمترین متون جمهوری اسلامی بعد از انقلاب نیز قابل مشاهده است.: قانون اساسی جمهوری اسلامی، و وصیت‌نامه او. قانون اساسی در سال ۱۹۸۰–۱۹۷۹ توسط مجلس خبرگان که اکثر انان از شاگردان خمینی بودند آماده گشت. آخرین وصیت‌نامه خمینی در سال۱۹۸۰ تنظیم، در اواسط سال ۱۹۸۳ مورد بازبینی، و در سال ۱۹۸۹ بلافاصله پس از مرگش منتشر شد.

در نگاه اول، متن قانون اساسی با یک صد و هفتاد و پنج بند ان، قابل تعبییر به یک سند طاقت‌فرسای «بنیادگرایانه» است.٣٥ آن با اعلان اینکه جمهوری اسلامی ایران بر پایه «اعتقادات اساسی» به حکومت حق و عدل قران؛ ایمان به خدای یکتا و لزوم تسلیم در برابر امر او؛ وحی الهی و نقش بنیادی آن در بیان قوانین؛ معاد و نقش سازنده آن در «سیر تکامل انسان» آغاز می‌شود. آن همچنین اعلام می‌کند که بندهای قانون اساسی برای رهبری تا ظهور مجدد امام زمان بر کره زمین باقی خواهد ماند. اما همین موضوع مانع از وصله پینه کردن شدید همان بندها در ده سال بعد نگشت؛ آن همچنین یک آزمون مذهبی برای ورود به این باشگاه منحصر‌بفرد [مجلس خبرگان م] به منظور وجین کردن روحانیون رادیکال‌تر ارائه داد.

اما بررسی دقیق‌تر نشان می‌دهد که متن قانون اساسی، اگر نخواهیم ذکری از مستمسک، مفهوم ضمنی و زمینه آن بکنیم، بسیار غیربنیادگراست. ساختار مرکزی آن مستقیماً از جمهوری پنجم فرانسه، گرفته شده و بر پایه نظریه منتسکیو در مورد جدایی قدرت‌ها قرار دارد. دولت را به قوه مجریه به رهبری رئیس جمهور که یک دولت کاملاً متمرکز را سرپرستی می‌کند؛ قوه قضائیه با قدرت تعیین قضات محلی و بررسی احکام آن‌ها؛ و یک مجلس ملی که توسط حق رأی عمومی بزرگسالان انتخاب می‌شود؛ تقسیم می‌کند. خمینی سال‌ها معتقد بود که حق رأی زنان ضد اسلامی بود. اما او در آن هنگام استدلال کرد که محرومیت زنان از حق رای، ضد اسلامی است.

در صدر این قانون‌اساسی متعارف، مفهوم جدید ولایت فقیه خمینی قرار داشت. خمینی که به عنوان ولی فقیه توصیف شده بود، قدرت اخراج رئیس جمهور، انتصاب فرماندهان اصلی ارتش، اعلام جنگ و صلح، و انتخاب روحانیون ارشد شورای نگهبان که مسئولیت اصلی‌شان حصول اطمینان از این که تمام قوانین تصویب شده در مجلس مطابق شریعت باشد، را داشت. قانون اساسی اضافه نمود که اگر پس از مرگ خمینی هیچ فقیه عالی وجود نداشته باشد، آنگاه رهبری به سه یا پنج نفر از روحانیون ارشدی که توسط مجلس خبرگان انتخاب می‌شوند، واگذار خواهد شد.

در‌واقع، پس از مرگ خمینی چنین ولی فقیهی وجود نداشت. و مجلس خبرگان که به خوبی آگاه از این موضوع بود که فقهای ارشد به پوپولیسم انان اعتماد نداشتند، به سرعت قانون اساسی را اصلاح و شرط مرجع تقلید را حذف نمودند، به طوری که حجت‌الاسلام خامنه‌ای توانست جایگاه خمینی را به ارث برد.خامنه‌ای نه فقیه بود و نه مرجع تقلید، و نه حتی ایت‌الله پذیرفته شده‌ای توسط همگان در آن هنگام. این اصلاحیه، در حالی که اشکارا ماهیت عمل‌گرایانه خمینیسم را نشان می‌دهد، ناخواسته پایه‌های مذهبی ولایت فقیه خمینی را تضعیف نمود. زیرا خمینی استدلال کرده بود که حق حکومت به ارشدترین فقیه مذهبی و نه هر روحانیمی‌بایست اعطا شود زیرا انها تخصص مدرسی در مورد شریعتی که خدا برای تنظیم جامعه آفریده بود، را داشتند.

قانون اساسی همچنین حاوی شعارهای پوپولیستی است. آن، با دو اصطلاح جدال‌امیز انقلاب و جمهوری شروع می‌شود. از خمینی نه فقط به عنوان رهبر انقلاب بلکه بنیانگذار جمهوری، و مرجع عالیقدر، و نیز به عنوان یک امامعنوانی که شیعیان ایرانی به طور سنتی برای دوازده امام اصلی اختصاص داده بودند – تجلیل می‌کند. در واقع، روحانیون محافظه‌کار چنین عنوانی را به عنوان کفر تلقی نمودند.٣٦

قانون اساسی در ادامه چون تعهدی قانونیوعده ارائه حقوق بازنشستگی، تأمین اجتماعی، مزایای بیکاری، حقوق برای ناتوانان، خدمات پزشکی، آموزش ابتدایی و نیز متوسطه رایگان به شهروندان را می‌دهد. آن همچنین ریشه‌کن کردن احتکار، ربا، انحصارات، بیکاری، فقر و محرومیت اجتماعی؛ و «برنامه‌ریزی اقتصادی به شیوه‌ای که تمام افراد وقت و فرصت برای بهبود اخلاق و توسعه اجتماعی، و شرکت در رهبری و مدیریت کشور را بدهد»، را متعهد می‌شد.

بنظر می‌رسد که این بندهای قانون اساسی در خارج از توجه روزنامه‌نگاران غربی که مدعی هستند انقلاب ایران به خاطر رد چیزهای مادی انجام شد، قرار گرفته است.٣٧ علاوه بر این قانون اساسی قول داد که ایران را کاملااز نظر فرهنگی، کشاورزی و صنعتیمستقل سازد؛ از سلطه اقتصادی خارجی‌ها در کشور جلوگیری کند؛ تمام امتیازها اقتصادی به انان را لغو کند؛ برای وحدت کامل مسلمانان تلاش ورزد؛ و به مبارزه مستضعفین جهان بر علیه سرکوبگران کمک نماید.

قانون اساسی با وجود شعارهای رادیکال، حفاظت از مالکیت خصوصی را تضمین نمود. آن وعده موازنه بودجه دولتی، تشویق «تملک مسکن»، و احترام به سلطه بخش خصوصی در کشاورزی، تجارت، خدمات و صنایع کوچک را داد. بیشتر، آن عمداً از عبارت سوسیالیستی نظم توحیدی، اصطلاحی که مجاهدین و دیگر اسلامیون رادیکال از آن استفاده می‌کردندبرخلاف پوپولیست‌هاو می‌خواستند که در قانون اساسی جمهوری مندرج گردد، خودداری نمود. در سال ۱۹۸۹ هنگامی که قانون انتخابات جدید به صراحت ورود کسانی که درجات تحصیلی عالیه نداشتند را منع نمود، محدودیت‌های این پوپولیسم اشکارتر شد. ظاهرا، تلقی بر این بود، فقط کسانی که دارای آموزش عالی هستند واجد شرایط نمایندگی مردم می‌باشند.

وصیت‌نامه خمینی

وصیت‌نامه ۳۵ صفحه‌ای دست‌نویس خمینی، حتی با وجود تغییرات عمده‌ای که از زمان نوشتن تا انتشار در آن صورت گرفت، ساختار منسجمی دارد٣٨. مقدمه آن اسلام واقعی را، پیام «ازادسازی» و «عدالت اجتماعی» نه فقط برای ایرانیان و مسلمانان بلکه همه «مردم تحت ستم جهان، صرف‌نظر از ملیت و مذهب» ، اعلام می‌نماید. آن همچنین هشدار می‌دهد که این پیام واقعی به طور مداوم با توطئه بین‌المللی نه فقط توسط صهیونیست‌ها، کمونیست‌ها، امپریالیست‌های شرقی و غربی، بلکه مارکسیست‌هایی که لباس مبدل اسلام را به تن دارند، لیبرال‌های آلوده غربی، روحانیون فرصت‌طلب، و ستمگران منطقهیعنی سعودی‌ها در عربستان، شاه حسن در مراکش، شاه حسین در اردن، و صدام حسین تحریف می شود.

متن حاضر بخش ‌هایی در خطاب به گروه‌های معینی دارد. آن علما و حوزه‌های علمیه؛ روشنفکران تحصیل‌کرده دانشگاهی؛ نمایندگان مجلس؛ قوه قضائیه؛ قوه مجریه، به ویژه کابینه؛ نیروهای ارتشیارتش منظم و همچنین پاسداران انقلاب؛ رسانه‌ها، شبکه رادیوتلویزیون و روزنامه‌ها؛ مخالفان در تبعید، به ویژه احزاب مارکسیستی؛ و آخر اما نه بی‌اهمیت، از بازاریان، مغازه‌داران، تجار و تجار کوچک را مورد خطاب قرار می‌دهد. او در هر بخش در مورد خطر همیشه حاضر توطئه‌های خارجی و «ستون پنجم» هشدار می‌دهد.

خمینی در خطاب به مجلس تأکید می‌کند که نمایندگان باید همچنان از «طبقه متوسط و جامعه محروم» و نه از صفوف «سرمایه‌داران، غاصبان زمین، و طبقه بالایی که از شهوت لذت می‌برد و چیزی راجع به گرسنگی، فقر و پابرهنگی» نمی‌داند، باشند. او در خطاب به وزرا و کارمندان دولت به آن‌ها یادآوری می‌کند که انقلاب به دلیل مشارکت فعال «طبقات محروم» موفق شده بود. او همچنین هشدار می‌دهد که اگر آن‌ها این حمایت را از دست بدهند، آنگاه آن‌ها به تبعید به دنبال رژیم پهلوی‌خواهند رفت. همچنین، او در خطاب به بازاریان تأکید می‌کند که اسلام از مالکیت خصوصی حراست می‌کند. سرمایه‌گذاری خصوصی در کشاورزی و صنعت راتشویق می‌نماید ، و ان یک «رژیم معتدل با شناخت مالکیت‌ » است، و برخلاف کمونیسم اهمیت بخش خصوصی در ارائه «عدالت اجتماعی» و به راه انداختن «چرخ‌های اقتصاد سالم» را تصدیق می‌کند. او در اخرین وصیت‌ خود در خطاب به مسلمین و محرومین جهان می‌گوید که آن‌ها نباید منفعلانه منتظر آزادی شوند، بلکه باید به پا خاسته و امپریالیست‌ها و عمال سرسپرده انانجنایتکاران، کاخ نشینان و آن‌هایی که در مصرف تجملی غرق شده‌اندرا سرنگون سازند.

خمینیسم و پوپولیسم

بنابراین خمینیسم، با وجود ابعاد دینی خود، از جهاتی شبیه پوپولیسم امریکای لاتین است. این موضوع، از آنجا که ایران مدرن و امریکای لاتین اشتراک زیادی‌چون: وابستگی اقتصادی به جای وابستگی سیاسی به غرب؛ انقیاد غیررسمی به جای انقیاد رسمی به امپریالیسم؛ یک طبقه بالا که شامل بورژوازی کمپرادور بزرگ می‌شود؛ یک طبقه متوسط ضدامپریالیست؛ یک طبقه کارگر سازمان‌نیافته توسط چپ؛ و هجوم اخیر مهاجران روستایی به حلبی‌ابادهای بزرگ ، دارند، چندان تعجب‌اور نیست. خمینیسم مانند پوپولیسم امریکای لاتینعمدتا، یک جنبش طبقه متوسط است که توده‌ها را با شعارهای به نظر رادیکال بر علیه قدرت‌های خارجی و طبقات متجاوز بسیج می‌کند. اما آن ضمن حمله به صاحبان قدرت، مراقب احترام به مالکیت خصوصی است و از پیشنهاداتی که می‌توانند موجب تضعیف خرده بورژوازی شوند، اجتناب می‌ورزد. این جنبش‌ها دارای ارمانی مبهم هستند و برنامه دقیقی ارائه نمی‌دهند. آن‌ها از زبان طبقاتی بر علیه نخبگان حاکم استفاده می‌کنند، اماوقتی که نظم کهن برچیده شد، آن‌ها به نیاز بر همبستگی اجتماعی و وحدت ملی تأکید دارند. آن‌ها بیشتر علاقمند به تغییر نهادهای «فرهنگی» و آموزشی هستند تا اینکه براندازی شیوه‌های تولید و توزیع. انها چهره دوگانه ژانوسی دارند: انقلابی بر علیه رژیم‌، محافظه‌کار وقتی که رژیم جدید بر پا گردید. چهره انقلابی ان، دلیل پشتیبانی اولیه چپ‌هااز سوسیال دمکرات‌ها و کاسترویی‌ها و نیز تروتسکیست‌ها، مائوئیست‌ها و استالینیست‌هااز آن‌ها می‌باشد. بنیادگرایی مذهبی هرگز نمی‌تواند چنین پشتیبانی را کسب نماید.

خمینیسم مانند پوپولیسم امریکای لاتینعمدتا، یک جنبش طبقه متوسط است که توده‌ها را با شعارهای به نظر رادیکال بر علیه قدرت‌های خارجی و طبقات متجاوز بسیج می‌کند. اما آن ضمن حمله به صاحبان قدرت، مراقب احترام به مالکیت خصوصی است و از پیشنهاداتی که می‌توانند موجب تضعیف خرده بورژوازی شوند، اجتناب می‌ورزد. این جنبش‌ها دارای ارمانی مبهم هستند و برنامه دقیقی ارائه نمی‌دهند. آن‌ها از زبان طبقاتی بر علیه نخبگان حاکم استفاده می‌کنند، اماوقتی که نظم کهن برچیده شد، آن‌ها به نیاز بر همبستگی اجتماعی و وحدت ملی تأکید دارند.

خمینیسم مانند این نوع از پوپولیسم‌هاتوطئه» بین‌المللی را در هر جایی می‌بینند: در میان روشنفکران، سیاسیونی که همنوا نیستند، و اقلیت‌های قومی و مذهبی. مخالفان، حتی آن‌هایی که در چپ قرار دارند، «ستون پنجمی‌های» خطرناک تلقی می‌شوند. خمینی مارکسیست‌هایی را به سبب اینکه آن‌ها «کمونیست‌های طرفدار امریکا» بودند، اعدام نمود. این پوپولیست‌ها ادعا می‌کنند که به «ریشه‌های بومی» رجوع می‌کنند، «ایده‌های گسترده‌اندیش» جهانی را ریشه‌کن می‌سازند، و راه سوم غیرسرمایه‌داری و غیرکمونیستی توسعه راترسیم می‌نمایند. اما در واقع، بسیاری از مفاهیم وشعارها را از دنیای خارج قرض می‌کنندبه ویژه از سوسیالیسم اروپایی. این پوپولیست‌ها از تمام سازمان‌های توده‌ای و سیاسی عامه برای بسیج مردم استفاده می‌کنند، ولی هم‌زمان نسبت به هر شکلی از کثرت‌گرایی سیاسی، لیبرالیسم و دموکراسی مردمی بی‌اعتماد هستند. همه آن‌ها نگرش مبهمی نسبت به دولت دارند. از یک طرف، آن‌ها خواهان حکومتی که طبقه متوسط را تهدید نماید، نیستند. از سوی دیگر، آن‌ها برای تقویت خود، خواهان حکومتی هستند که حیطه خود را به کل جامعه از طریق ارائه مزایای اجتماعی به قشر فقیر شهری گسترش دهد. به علاوه، این پوپولیست‌ها رهبر را به سطح نیمهخدایی ارتقا می‌دهند که نه فقط بسیار بالاتر از مردم قرار دارد، بلکه مظهر ریشه‌های تاریخی، سرنوشت اینده، و شهدای انقلابی آن‌ها می‌باشد. با وجود همه صحبت در مورد مردم، قدرت از رهبر سرچشمه می‌گیرد و نه از مردم. با وجود همه این شباهت‌ها، خمینیسم و پوپولیسم امریکای لاتین تفاوت‌هایی دارند. اولی عمدتا از طریق شیعه سخن می‌گفت، در حالی که دومی از ناسیونالیسم سکولار. ریشه‌های مذهبی و کژی خمینیسم، در تلفیق با موضوعات رادیکال سکولار ان، به طنین آن در جهان اسلامبه ویژه در میان شیعیانکمک نمود . حتی ممکن است انواع پوپولیسمی که با زبان دینی بیان می‌شوند، نسبت به اشکال سکولار رادیکال‌تر به نظر رسند، زیرا اولی اعتماد به نفس خود را از ریشه عمیق داشتن در روحیه و طرز فکر مردم کسب می‌کند. همچنین می‌توان گفت که بسیج‌های مردمی که از خمینیسم الهام گرفتند از نظر شرایط سیاسی نسبت به جنبش های پرونیست‌ها و وارگاس «انقلابی‌»تر بودند، زیرا این جنبش‌ها وقتی که رهبرانشان در قدرت بودند نیروی محرکه اولیه خود را یافتند.

این پوپولیست‌ها رهبر را به سطح نیمهخدایی ارتقا می‌دهند که نه فقط بسیار بالاتر از مردم قرار دارد، بلکه مظهر ریشه‌های تاریخی، سرنوشت اینده، و شهدای انقلابی آن‌ها می‌باشد. با وجود همه صحبت در مورد مردم، قدرت از رهبر سرچشمه می‌گیرد و نه از مردم.

بعد از مرگ خمینی، وارثان اوخامنه‌ای و رفسنجانیبه محکومیت امپریالیسم، صهیونیسم و «سرمایه‌داری استثمارگر» ادامه داده‌اند، و در عین حال از اموال خرده‌بورژوازی حفاظت می‌کنند، شعارهای رادیکال آن‌ها کم‌رنگ‌تر شده است. آن‌ها دیگر از اصلاحات ارضی، بازتوزیع در‌آمد و ملی‌سازی تجارت خارجی سخنی نمی‌گویند. در عوض آن‌ها از تجارت به عنوان یک «حرفه شریف»ستایش می‌کنند، فضایل دینی بازار را جلا می‌زنند، از «افراط‌گرایان» به خاطر «ایده‌های کودکانه‌»شان انتقاد می‌کنند، و بین اسلام که مالکیت خصوصی را تقدیس و کمونیسم که طرفدار «اشتراک همه چیز، از جمله همسران و همجنسگرایان است» فرق قائل می‌شوند. آن‌ها رادیکال‌ها را از مواضع قدرت وجین کرده‌اند. کمتر در مورد عدالت اجتماعی و حقوق فقرای حلبی‌ابادها صحبت می‌کنند، و بیشتر در باره بهره‌وری، خصوصی‌سازی، مشوق‌های اقتصادی، مهارت‌های مدیریتی و مکانیزم‌‌های بازار آزاد سخن می‌گویند. پاسخ آن‌ها به مشکل بیکاری وحشتناک، نشت اقتصادی که سزوار تحسین مکتب شیکاگو است، می‌باشد. این عمل‌گرایی به امور بین‌المللی گسترش می‌یابد. رژیم خواهان جلب اعتماد سرمایه خارجی و کمک‌های ویژه غربی، به ویژه از بانک جهانی است. آن روابطش را با اروپا، از جمله انگلستان، و کشورهای حوزه خلیج فارس عادی ساخته است. احتمالاً گروه‌های شیعه لبنان را تشویق به آزادی گروگان‌ها نموده است. از جنبش استقلال در جمهوری اذربایجان شوروی دلسرد شده است. به علاوه، با وجود بحران فعلی در عراق، ایرانعلیرغم ارتباطش با مخالفین شیعه صدام حسینبه نظر می‌رسد که کمتر انگیزه صدور انقلاب به عراق ، به خاطر ترس از استقرار یک رژیم دست‌نشانده در عراق توسط امریکایی‌ها و انگیسی‌ها همراه با سعودیها و مصری‌ها، را دارد. خمینیسم، مانند بسیاری دیگر پوپولیست‌ها، توانسته است شعارهای رادیکال را به نفع سیاست عملی، بدون نقض ایدئولوژی مبهم خود، کنار گذارداما، البته، با ریسک تضعیف حمایت گسترده مردمی‌اش.

برگرفته از نیولفت‌ریویو، شماره ۱۸۶ ، مارساوریل ۱۹۹۱

*نسخه کوتاه‌تر این مقاله اولین بار در کنفرانسی در مورد بنیادگرایی مذهبی تطبیقی ، که در دانشگاه شهر نیویورک در ماه مه ۱۹۸۸ برگزار گشت، ارائه شد.

١روح‌الله خمینی، کشف‌السرار، تهران ۱۹۴۳، ص ۳۲۲؛ همچنین نگاه کنید به سخنرانی خمینی در روزنامه‌های، جمهوری اسلامی، ۳۱–۲۲ دسامبر ۱۹۷۹؛ اطلاعات، ۱۸ نوامبر ۱۹۸۷، اطلاعات، ۲۵ اوت ۱۹۸۶؛ کیهان هوایی، ۱۸ نوامبر ۱۹۸۷؛ برای عرفانی‌ترین نوشته خمینی، نگاه کنید به خمینی، نامه به فاطمه طباطبایی، کیهان هوایی، ۳۰–۲۳ مه ۱۹۹۰؛ برای تجزیه و تحلیل مختصری از تأثیر عرفان بر خمینی، نگاه کنید به ن. پاکدامن، «تا مرگ»، نشریه چشم‌انداز، شماره ۶ ، تابستان ۱۹۸۹، ص. ۳–۱

٢خمینی، سخنرانی، اطلاعات، ۲۸ دسامبر ۱۹۷۹؛ کیهان هوایی، ۹ مه ۱۹۸۴

٣خمینی، سخنرانی، ایران تایمز، ۴ دسامبر ۱۹۸۲

٤س. زبیده، اسلام، مردم، و دولت، لندن ۱۹۸۹، ص ۳۷–۱

٥نقل شده از س. بخاش، «اسلام و عدالت اجتماعی در ایران، در مجموعه‌ای با ویراستاری م. کرامر، تشیع، مقاومت، و انقلاب، کلرادو ۱۹۸۷، ص ۱۱۳

٦خمینی، ولایت فقیه: حکومت اسلامی، تهران، ۱۹۷۸، ص. ۱۴–۱۳

٧سخنرانی رفسنجانی در کیهان هوایی، ۲۰ دسامبر ۱۹۸۷

٨حجتی کرمانی، فقیه و تمدن مدرن، روزنامه اطلاعات، ۴ نوامبر- ۵ دسامبر ۱۹۸۸

٩همانجا

١٠س. ارجمند، سنت در ایران قرن بیستم، در مجموعه از ناسیونالیسم تا اسلام انقلابی با ویراستاری س. ارجمند، البانی ۱۹۸۴، ص. ۲۳۲–۱۹۵

١١برای پیوند بین بازار و تشیع نگاه کنید به ر. متحده، ردای پیامبر، نیویورک ۱۹۸۵، ص. ۳۴۵

١٢برای بحث در مورد اصطلاح «پوپولیسم سیاسی»، نگاه کنید به موزلیس، «در باره مفهوم پوپولیسم»، در سیاست و جامعه شماره ۳، ۱۹۸۵؛ یونسکو و گلنر، پوپولیسم، لندن ۱۹۶۹؛ ا. هنسی، فاشیسم و پوپولیسم در امریکای لاتین در مجموعه فاشیسم، لس‌انجلس ۱۹۷۸، ص. ۲۹۶–۲۵۵؛ م. کانووان، پوپولیسم، لندن ۱۹۸۱ ؛ لاکلائو، سیاست و ایدئولوژی در نظریه مارکسیستی، لندن ؛ م. ۱۹۷۷ ؛ م. کونیف، پوپولیسم امریکای لاتین در چشم انداز تطبیقی؛ گ. گرمانی، اقتدارگرایی، فاشیسم و پوپولیسم ملی، ۱۹۷۸ ؛ و ت. دی تلا، پوپولیسم و رفرم در امریکای لاتین، در مجموعه موانع تغییر در امریکای لاتین، اثر س. ولیز، ۱۹۶۵

١٣در اوایل قرن نوزدهم روحانی به نام احمد نراقی ادعا کرد که روحانیت اختیار شاهان را داشت. اما او این اختیار را نه تعریف می‌کند و نه ادعاهای سیاسی صریحی را مطرح می‌سازد. نگاه کنید به حمید دباشی، انتشار اوایه ولایت فقیه، در کتاب انتظارات هزاره

١٤خمینی، کشف‌السرار، ص. ۶۶–۱

١٥همانجا، ص. ۱۸۸–۱۸۵

١٦همانجا، ص. ۲۲۶

١٧همانجا، ص. ۱۹۵

١٨برای سخنرانی‌ها و بیانیه‌های خمینی در طی این سال‌ها، به ویژه ۱۹۶۴–۱۹۶۲، نگاه کنید به حمید روحانی، نهضت امام خمینی، ۱۹۸۴، ص. ۷۳۵–۱۴۲؛ جبهه آزادی برای مردم ایران، خمینی و جنبش، ۱۹۷۳، ص ۳۵–۱

١٩روحانی، جلد یک، ص. ۱۹۵

٢٠همانجا، ص. ۱۹۸

٢١همانجا، ص. ۴۵۸

٢٢روحانی، جلد دو، ص. ۱۵۹

٢٣خمینی، سخنرانی، تطلاعات، ۲ دسامبر ۱۹۸۵

٢٤خمینی، ولایت فقیه، ص. ۱۲۷–۷۶

٢٥همانجا، ص. ۱۰۶

٢٦همانجا، ص. ۸۵

٢٧سخنرانی خمینی، روزنامه اطلاعات، ۱۰ ژانویه ۱۹۸۱؛ و کیهان هوایی، ا مارس ۱۹۸۹

٢٨برای سخنرانی‌های خمینی در مورد مسائل یاد شده نگاه کنید به روحانی، جلد اول؛ جاما، خبرنامه، ۱۹۷۹–۱۹۷۲؛ و پیام مجاهد ۱۹۷۸–۱۹۷۲

٢٩برای استفاده این شعارها نگاه کنید به انون، «ظالمین و مظلومین»، روزنامه اطلاعات، ۱۵ فوریه -۲۳ اوریل ۱۹۸۳. همچنین نگاه کنید به، حزب توده، «حزب توده از خط امام پشتیبانی می‌کند»، تهران ۱۹۷۹، ص. ۳۲–۱

٣٠خمینی، سخنرانی ماه مه، اطلاعات، ۲ مه ۱۹۷۹

٣١خمینی، سخنرانی ماه مه، اطلاعت، ۳ مه ۱۹۸۰

٣٢خمینی، سخنرانی ماه مه، ایران تایمز، ۲ مه ۱۹۸۲

٣٣خمینی، سخنرانی ، ایران تایمز، ۲۷ مه ۱۹۸۳

٣٤خمینی، سخنرانی ، اطلاعات ۱۳ اوریل ۱۹۸۸؛ ایران تایمز، ۲۷ مارس ۱۹۸۲-

٣٥برای متن کامل قانون اساسی نگاه کنید به ایران تایمز، ۳۰ نوامبر ۱۹۷۹. برای اصلاحات بعدی نگاه کنید به کیهان هوایی، ۱۹ ژوئن ۱۹۸۹

٣٦برای بحث در مورد اصطلاح جدل‌انگیز امام نگاه کنید به م. فیشر، «امام خمینی: چهار سطح از درک»، در مجموعه «صداهای اسلام رستاخیزگر» با ویراستاری ج. اسپوزیتو؛ و س. ارجمند، «عمامه به جای تاج».

٣٧ر. رایت ضمن بررسی کتاب ارجمند به نام «عمامه به جای تاج»، ادعا می‌کند که در انقلاب مردم «برای درخواست آزادی و چیزهای مادی کمتر بپا خاستند.» نگاه کنید به بخش بررسی کتاب نیویورک‌تایمز، ۱۰ دسامبر ۱۹۸۹

٣٨احمد خمینی، متن کامل وصیت‌نامه الهی و سیاسی امام خمینی، کیهان هوایی، ۱۴ ‌ژوئن ۱۹۸۹

Views All Time
Views All Time
15415
Views Today
Views Today
5

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.