یک گزارش ناتمام (۲)

[download id=”1747″]

چند ماه قبل از انقلاب اکتبر، لنین در سفر معروف و تاریخی خود با قطار از چند کشور از جمله از سوئد عبور نمود. او در طی اقامت بسیار کوتاه خوددر استکهلم با رهبران حزب کمونیست سوئد چند دیدار داشت. گفته می‌شود در یکی از ملاقات‌ها در هتل معروفی در استکهلم دربان هتل از ورود لنین به هتل به خاطر لباس‌های نامرتبش جلوگیری می‌کند که با دخالت یکی از میزبانان سوئدی لنین و با دادن رشوه به دربان قائله ختم می‌شود

یک گزارش ناتمام (۲)

پیش‌بینی یک انقلاب

نوشته: رضا جاسکی

تعداد کلمات: ۷۹۸۰

 

"انقلاب‌ها ساخته نمی‌شوند؛ آن‌ها اتفاق می‌افتند»

وندل فیلیپس، مبارز ضد برده‌داری در امریکا

 

چند ماه قبل از انقلاب اکتبر، لنین در سفر معروف و تاریخی خود با قطار از چند کشور از جمله از سوئد عبور نمود. او در طی اقامت بسیار کوتاه خوددر استکهلم با رهبران حزب کمونیست سوئد چند دیدار داشت. گفته می‌شود در یکی از ملاقات‌ها در هتل معروفی در استکهلم دربان هتل از ورود لنین به هتل به خاطر لباس‌های نامرتبش جلوگیری می‌کند که با دخالت ​​ یکی از میزبانان سوئدی لنین و با دادن رشوه به دربان قائله ​​ ختم می‌شود. سپس در همانروز ​​ او همراه با دوستان سوئدی‌اش از فروشگاه پوب در استکهلم برای خرید لباس دیدن می‌کند و در آنجا کت‌وشلوار معروف خود که در عکس‌های انقلاب روسیه دیده می‌شود را می‌خرد. در فروشگاه یکی از همراهان سوئدی پیشنهاد خرید یک پالتو را هم می‌دهد و لنین ضمن رد پیشنهاد وی در پاسخش می‌گوید: «اقایان، من به کشورم برای انجام یک انقلاب می‌روم، نه باز کردن لباس‌فروشی مردانه». آیا این اعتمادبنفس برای انجام یک انقلاب در کسانی چون لنین، تروتسکی، لوکزامبورگ و امثالهم ​​ فقط نشانه شور و اشتیاق وافر انان برای مشارکت در یک تحول اجتماعی بزرگ بود یا یک پیش‌بینی دقیق؟ آیا ​​ امکان پیش‌بینی یک انقلاب وجود دارد؟

​​ در ایران نیز بسیاری از انقلابیون مطمئن بودند که بزودی ​​ شاهد یک انقلاب بزرگ اجتماعی خواهند بود. اگر پیش‌بینی جزنی در مورد امکان رهبری انقلاب ایران توسط خمینی را کنار بگذاریم می‌توان از حامد الگار دین‌شناس انگلیسی که به مذهب شیعه پیوست و ارادت خاصی به خمینی داشت، نام برد که توانسته بود در ​​ سال ۱۹۷۰ ​​ در باره نقش روحانیت در تحولات اتیه ایران پیش‌بینی‌های درستی انجام دهد. اما باید به یاد داشت که او به خاطر رابطه نزدیکش با روحانیت، بسیار متأثر از آن‌ها بود. ضمن آنکه این پیشگویی‌ها در بهترین حالت قابل مقایسه با پیشگویی هوای چند ماه یا سال آینده است. همیشه باید این نکته را نیز در نظر گرفت که حتی یک ساعت از کار افتاده انالوگ در روز دوبار وقت صحیح را به نمایش می‌گذارد!

فرد هالیدی فقید، متخصص امور ببن‌الملل و یکی از پژوهشگرانی که به خوبی با اوضاع ایران ​​ آشنایی داشت، در سال ۱۹۷۸ ​​ در کتاب معروف خود به نام «ایران: دیکتاتوری و توسعه» ضمن بررسی توسعه سرمایه‌داری به این نتیجه رسید که بحران توسعه در ایران ممکن است به یک انقلاب منجر شود. حال ​​ اگر  ​​​​ پیشگویی‌ یک انقلاب امکان‌پذیر نیست، آیا همه پیشگویی‌ها به یک اندازه نادرست ​​ هستند یا اینکه احتمال یکی بیشتر از دیگری است؟

 ​​​​ 

برنامه‌ریزی انقلاب؟

مسلماً می‌توان نظریه‌های ​​ متفاوت در مورد انقلابات و از جمله انقلاب ایران را، ​​ به شیوه‌های کاملاً متفاوتی دسته‌بندی نمود. در قسمت اول این مقاله تلاشی ​​ از سوی نگارنده این سطور در این جهت صورت گرفت. اما طبق روال متعارف می‌توان همه این نظرات را در دو دسته رویکرد ساختاری و فرهنگی قرار داد.

تا قبل از انقلاب ایران، در میان صاحب‌نظران تئوری انقلاب، ساختارگرایان دست بالا را داشتند. اما پس از انقلاب ایران و چرخش فرهنگی، طرفداران ​​ رویکرد فرهنگی تقویت گشتند. ​​ به طور خلاصه، ​​ رویکرد ساختاری برای توضیح علل انقلاب ​​ اکثرا به جنبه‌های ساختاری نظم اجتماعی توجه می‌کند. به این ترتیب، نظریه‌پردازان ​​ ساختاری ​​ با کمرنگ کردن رویدادها و از بین بردن اعمال انقلابی تکیه خویش را بر الگوهای ساختاری قرار می‌دهند. به جای عناصر فرهنگی به عوامل ساختاری مانند جنگ طبقاتی در جامعه، رقابت دولت‌ها بر سر قدرت در صحنه بین‌المللی، مبارزه دولت و طبقات به خاطر اخذ مالیات، نحوه توزیع مالکیت، شیوه نفوذ ​​ دولت‌های خارجی و ... می‌پردازند. بنابراین می‌توان گفت که مارکس بیشتر طرفدار رویکرد ساختاری انقلاب بوده است تا فرهنگی.

​​ فرهنگ ​​ را ​​ می‌توان به طور خیلی ساده به عنوان مجموعی از باورها و اعتقادات مشترکی در نظر گرفت که به زندگی انسان‌ها نظم می‌دهد.از این رو هم ​​ باورهای مذهبی و هم اعتقادات ایدئولوژیک مجموعه کوچکی از ظرف بزرگ‌تر فرهنگی هستند. به همین خاطرطرفداران عوامل فرهنگی، ​​ انقلابات را بر پایه ایدئولوژی و فرهنگ توضیح می‌دهند. مثلاً بسیاری اعم از مخالفین یا موافقین انقلاب بهمن، انقلاب را به طور عمده در ایدئولوژی اسلام رادیکال خلاصه می‌کنند. طرفدران چنین رویکردی، ایدئولوژی انقلابیون فرانسه را مهمترین علت برپایی انقلاب در نظر می‌گیرند. از نظر برخی از صاحب‌نظران، بایستی ارمان‌گرایی شیعه انقلابی اعم از طرفداران شریعتی و شکل رقیق‌تر آن در میان طرفداران خمینی، یا برپایی حکومت فقها را علت اصلی انقلاب تلقی نمود.

رویکرد فرهنگی چیز تازه‌ای نیست ​​ و طرفداران آن‌ها نکات قابل تاملی را در باره انقلابات بزرگ گذشته، مانند ​​ فرانسه، روسیه و چین مطرح کرده‌اند. اینکه برخی از طرفداران رویکرد ساختاری نقش عوامل فرهنگی را کلاً کتمان می‌کردند/می‌کنند به هیچ وجه قابل دفاع نیست. اما آیا ​​ انقلاب فوریه ​​ روسیه به خاطر نفوذ اندیشه‌های سوسیالیستی در آن کشور شکل گرفت؟ ​​ و یا اینکه جنگ بین‌المللی اول و قتل بسیاری از سربازان در جبهه ، جنگی که به جز شکست چیزی برای مردم روسیه به ارمغان نیاورد، گرسنگی مفرط، نظام فئودالی ستمگر، فشار زیاد بر طبقه کارگر جوان روسیه، و نیز فشار مضاعف بر زنان آن کشور هم در کارخانه و هم در خانه که عاجز از رساندن نان به بچه‌ها و دیگر اعضای خانواده بودند منجر به شورش به خاطر غذا و تخریب پادگان‌ها گشت. در آن زمان، لنین و تروتسکی در آن سوی مرزها، یکی در سویس و دیگری در آمریکا بود. بسیاری از دیگر اعضای بلشویک‌ها در زندان بسر می‌بردند. ​​ یا در تونس، چه چیزی باعث آتش زدن ​​ دست‌فروش جوانی شد و چرا این خودسازی وحشتناک موجب شعله‌ور شدن انقلاب در بهار عربی گشت؟

اما ​​ در انقلاب ایران چه چیزی آتش انقلاب ایران را شعله‌ور ساخت؟ طرفداران جمهوری اسلامی نقطه عزیمت انقلاب را حوادث قم قرار می‌دهند و علت خیزش مردم را بیعت با خمینی تلقی می‌کنند. از نظر انان کانون‌های انقلاب، شعارهای انقلاب و رهبری آن علت انقلاب بود. میشل فوکو که از نزدیک حوادث ایران را دنبال می‌کرد نوشت که معضل اقتصادی «به آن اندازه مهم نبود که در نتیجه آن صدها هزار و بلکه میلیون‌ها ایرانی به خیابان‌ها ریخته و با سینه‌های عریان به مقابله با مسلسل‌ها بپردازند» . او عنوان کرد که شیعه برای مردم ایران در جریان انقلاب «روحی برای یک جهان بی‌روح» بود. مردم در پی تزریق معنویت اسلامی در سیاست بودند.

همچنین شاید بتوان همه نظرات را در دو دسته قرار داد آن‌هایی که معتقدند «انقلاب‌ها ساخته نمی‌شوند انها ​​ اتفاق می‌افتند» و آن‌هایی که برعکس معتقدند « انقلاب‌ها ساخته می‌شوند». تز اول بسیار قدیمی و ​​ در‌واقع مربوط به وندل فیلیپس از مبارزان آزادی بردگان در آمریکا در قرن نوزدهم است. تدا اسکاچپول از نظریه‌پردازان معروف تئوری ساختاری انقلاب ​​ این تز ​​ را ​​ از وی قرض نمود و یا ​​ درست‌تر اینکه او توانست جانی دوباره به این تز ببخشد.

​​ دو تز بالا در میان هم چپگرایان و هم راستگرایان طرفداران زیادی دارد. انقلاب کوبا از نظر بسیاری بطلان چنین نظری بود. انقلابیونی که برخلاف همه پیش‌بینی‌ها توانستند یک رژیم سرکوبگر را در بیخ گوش آمریکا سرنگون کنند. مسعود احمدزاده مانند بسیاری دیگر به این نتیجه رسیده بود که در ایران شرایط عینی انقلاب وجود داشته و وظیفه پیشرو نشان دادن راه انقلاب و ایجاد شرایط ذهنی آن بود. انقلاب ایران چند سال پس از مرگ زودهنگام زنده‌یاد احمدزاده بوقوع پیوست. با توجه به وضعیت نسبتاً مناسب اقتصادی ایران در مقایسه با کشورهای مشابه، طرفداران تز وندل فیلیپس از جمله تدا اسکاچپول در موقعیت دشواری قرار گرفتند تا جایی که تدا اسکاچپول تا حدی از نظریه خود در مورد ایران عقب‌نشینی کرد ​​ و حتی گفت ​​ اگر در دنیا یک انقلاب باشد که توسط یک حرکت انقلابی آگاهانه ساخته شده باشد، آن انقلاب ایران است. هر چند، ​​ وقتی که او تحلیل دقیق‌تر خویش از انقلاب ایران ارائه داد همچنان به تئوری‌های ساختاری خود وفادار باقی ماند و نقش زیادی برای ایدئولوژی ​​ قائل نشد.

اگر از جبهه چپ‌ها پا را فراتر گذاشته و به آن سوی طیف مخالفین انقلاب نگاه کنیم، طرفداران رژیم سلطنتی را می‌یابیم. ان‌هایی که بشدت به تئوری توطئه اعتقاد داشته و دارند. شاه در کتاب خاطرات خود پاسخ به تاریخ بر اهمیت توطئه غرب تأکید نموده، سران کشورهای آمریکا و انگلیس، شرکت‌های بزرگ نفتی و مطبوعات غربی را مسئول مستقیم برپایی انقلاب دانست. این تئوری همچنان طرفداران خود را در اشکال مختلفی حفظ کرده است. بنابراین انقلاب ایران ساخته و پرداخته نیروهای خارجی بود.

از سوی دیگر مسئولین کشورهای خارجی که ​​ در مظان اتهام شاه و طرفدارانش قرار داشتند خود نیز معتقد به ساختن انقلاب توسط خمینی و اطرافیانش بودند. کارتر کمی قبل از سقوط شاه ایران را جزیره ثبات در منطقه معرفی کرد و پس از چندی ​​ تبعات این گفته خویش را پذیرا شد و مجبور به ترک کاخ ​​ سفید گشت. از طرف مسئولین آمریکایی و انگلیسی این ​​ مسأله مطرح شد: چگونه سازمان‌های اطلاعاتی ​​ و مسئولین سفارت‌خانه‌های آمریکا و انگلیس توانستند دچار چنین توهم خامی شوند که آرامش قبرستانی در ایران برقرار است و ​​ نتوانستند هیچ توفانی در  ​​​​ آینده کشور را ​​ پیشگویی کنند؟ طبق معمول بسیاری به این نتیجه رسیدند که اگر از کارشناسان بیشتر و خبره‌تری استفاده می‌شد ​​ پیشگویی «فاجعه» امکان‌پذیر بود. به عبارت دیگر می‌شد که انقلاب، رهبری و زمان وقوع آن را از قبل پیش‌گویی نمود.

باید اذعان کرد که در میان انقلابات گذشته پیشگویی برخی راحت‌تر و برخی دیگر بسیار مشکل‌تر بوده است و ایران قطعاً در میان دسته دوم قرار داشت. اما آیا می‌شد با مطالعه بیشتر حرکات انقلابیون مذهبی ایران از قبل رهبری ، زمان، و سمت و سوی آن را ​​ تعیین نمود؟ انقلاب روسیه و چین چطور؟  ​​​​ مسلماً پس از جنگ جهانی دوم و شکست ژاپنی‌ها در چین، ​​ تصور ​​ انقلاب کمونیستی ​​ با توجه به آنکه قسمت اعظم کشور در اختیار نیروهای طرفدار حزب کمونیست قرار داشت، خیلی سخت نبود اما این موضوع قبل از هر چیز به خاطر شرایط جنگی در آنجا بود. اگر آغاز انقلاب را چند سال به عقب ببریم، زمانی که جنبش انقلابی چین شکل گرفت، آیا امکان چنین پیش‌بینی آسان بود؟

​​ در روسیه انقلاب فوریه همه را متعجب ساخت. پیشگویی ​​ پیروزی ​​ بلشویک‌ها در انقلاب اکتبر ​​ بسیار مشکل‌تر از پیروزی کمونیست‌های چینی بود، هر چند حتی در این مورد نیز اختلاف نظر بین نظریه‌پردازان انقلاب وجود دارد. مسلماً شانس پیروزی انقلاب ایران پس از خروج شاه از کشور ​​ بسیار بیشتر از شب‌های شعر گوته در ​​ تهران در آغاز انقلاب بود. آیا نباید بین علل ​​ آغاز یک انقلاب و فرایند آن تفاوت قائل شد؟ بنا به گفته فرد هالیدی در انقلاب ایران نزدیک به ۱۵ درصد مردم مشارکت داشتند. گفته می‌شود که فقط ۲ درصد مردم فرانسه در انقلاب کبیر آن کشور مشارکت داشتند. اما آیا ​​ نباید به این ارقام جمعیت خاموشی که در دل از انقلاب حمایت می‌کرد اما جرأت یا امکان پیوستن به توده‌های انقلاب را نداشت، ​​ افزود؟ از سوی دیگر، اگر آغاز و فرایند انقلاب را به طور مصنوعی از هم جدا کنیم این خود موجب سردرگمی بیشتر نمی‌شود؟ در ایران ​​ بسیاری از طرفداران کنونی و سابق خمینی آغاز انقلاب را حوادث خرداد ۴۲ در نظر می‌گیرند. در آمار کشته‌شدگان انقلاب ایران در بنیاد شهید ، که در حدود سه‌هزار نفر تخمین زده می‌شود، آمار کشته‌شدگان حوادث دهه چهل نیز قرار دارد. بنا به گفته عمادالدین باقی در طی سال‌های ۵۷-۵۶ ​​ ۲۷۸۱ ​​ کشته شده‌اند. در حوادث ۱۵ خرد ۳۲ نفر به قتل رسید و بقیه در طی این دو حادثه در طی پانزده سال به قتل رسیده‌اند. اما آیا ریشه‌های انقلاب بهمن همانی بود که ریشه‌های ناارامی‌های ۱۵ خرداد؟ آیا این انقلابیون نیستند که پس از انقلاب روایت خاصی از انقلاب ​​ برای برحق نشان دادن اعمال و کردار خود ارائه می‌هند؟

تفاوت دو رویکرد

همان‌طور که گفته شد نظریه‌های ساختاری هنگام تبیین انقلاب به طور عمده به جنبه‌های ساختاری نظم اجتماعی توجه دارد. در نظریه ساختاری بسیاری از رویدادها و اعمال اتفاقی نادیده گرفته می‌شود (و یا کم‌رنگ می‌گردد) و در مقابل تأکید بیشتری بر الگوهای ساختاری می‌شود. این بدان معنی است که اگر در رویکرد فرهنگی تأکید بر عوامل فرهنگی ​​ می‌شود در مقابل آن در رویکرد ساختاری ​​ عوامل اجتماعی مهم هستند. اولی بر رویدادهای کوتاه مدت رفتار انسانی تکیه می‌کند، دومی بر مناسبات پایدار مناسبات انسانی. می‌توان ​​ این دو رویکرد را چنین خلاصه کرد:

رویکرد فرهنگی:

  • بر اراده‌گرایی، نقش نخبگان، رهبران ، روشنفکران و کلاً اندیشه‌ها و ایده‌ها تأکید می‌شود.

  • عناصر تصادفی و موقتی در فرایند انقلاب بسیار مهم هستند

  • بر مولفه‌های خُرد فرهنگی چون خاطرات جمعی، باورهای فرهنگی، اسطوره‌ها، سیاست‌های نمادین تأکید زیادی می‌گردد.

  • توجه بیشتری به پیامدهای یک انقلاب می‌شود تا علل انقلاب.

  • بسیاری از کسانی که ​​ معتقدند که انقلابات ساخته می‌شوند، طرفدار این رویکرد هستند.

رویکرد ساختاری:

  • بر ساختارهای سیاسی، اقتصادی و طبقاتی تأکید می‌شود

  • عناصر بلندمدت ساختاری بسیار مهم هستند.

  • متغیرهای کلان ساختاری، از جمله دولت و طبقات بسیار اهمیت دارند.

  • توجه بیشتری به علل انقلاب می‌شود تا پیامدهای ان.

  • بسیاری از کسانی که معتقدند که انقلابات اتفاق می‌افتند، طرفدار این رویکرد هستند.

لازم به تذکر نیست که بسیاری از پژوهشگران سعی در ترکیب این دو رویکرد دارند.

باید توجه داشت که ​​ علت اصلی توجه به عوامل فرهنگی در توضیح انقلاب ایران چرخش فرهنگی بود که در این دوران در میان اندیشمندان غالب گشته بود و انقلاب ایران دلیلی بر درستی نگاه فرهنگی محسوب می‌شد که مضاف بر دلایل دیگر بود. با توجه به ویژگی‌های انقلاب ایران، طبعا تبیین علل انقلاب ایران با استفاده از رویکرد ساختاریِ غالب در آن زمان مشکل به نظر می‌رسید. از سوی دیگر، تبیین علل انقلاب فرانسه با تکیه بر عوامل فرهنگی در میان نظریه‌پردازان جای خود را باز کرده بود، از این جهت، ​​ رجوع به چنین عواملی با توجه به رهبری روحانیت رادیکال در انقلاب بسیار منطقی به نظر می‌رسید و حتی سرسخت‌ترین ساختارگرایان، چون اسکاچپول، نیز مجبور به وارد کردن عوامل فرهنگی در تحلیل خود از انقلاب گشتند. در‌واقع رویکرد فرهنگی پاسخی بود به غفلت و عدم توجه به نقش مهم عوامل فرهنگی در تحلیل انقلابات. این غفلت ناشی از تمایل جامعه‌شناسان به ارائه تحلیل‌های نظری بر پایه قوانین مشخص، قانون‌مند و عام است که بیشتر در رویکرد ساختارگرایانه قابل حصول می‌باشد تا رویکرد فرهنگی.

 ​​​​ در اینجا باید به این نکته اشاره کرد که صرف تأکید بر نقش روحانیون و روشنفکران در انقلاب ایران به معنای طرفداری از تبیین فرهنگی نیست. این دو، که گاه نخبگان فرهنگی نیز خوانده می‌شوند، کارکردی فرهنگی در جامعه دارند که عمدتا در سازمان‌های فرهنگی، تبلیغی، رسانه‌ای مشغول به کار هستند و وظیفه‌ خود را حفظ و یا بالعکس نوسازی الگوهای ​​ فرهنگی می‌دانند. حال اگر گفته شود که قبل از انقلاب در اثر اصلاحات ارضی شاه قدرت اقتصادی و اجتماعی روحانیت تضعیف شد و از این رو روحانیت در دفاع از منافع طبقاتی و صنفی خود به مبارزه با شاه کشیده شد، این به هیچ وجه یک تبیین فرهنگی از انقلاب نیست. برای نشان دادن فرایند رشد مخالفت روحانیت با شاه نیز بسیاری به تغییرات فکری رهبران روحانیت نیز رجوع می‌کنند اما هنوز ما در اینجا با یک تبیین طبقاتی مواجه هستیم چرا که علت نقش‌افرینی روحانیت در انقلاب، ​​ دفاع از منافع صنفی‌شان تلقی می‌شود. اما از سوی دیگر اگر در تبیین علل انقلاب گفته شود که علت عمده انقلاب سقوط اخلاقی ​​ جامعه و بازگشت به ​​ ارزش‌های اسلامی و ایجاد نظمی نوین بر پایه چنین ارزش‌هایی است آنگاه ما با یک تبیین ​​ فرهنگی روبرو هستیم.

از این رو اگر چه بسیاری از نظریه‌پردازان انقلاب ایران بر نقش ایدئولوژی مذهبی تأکید دارند اما به صرف اشاره یا تأکید بر چنین عاملی نمی‌توان آن نظریه را در چارچوب رویکرد فرهنگی قرار داد.هدف اصلی بسیاری از پژوهشگران تأکید بر نقش اجتناب‌ناپذیر فرهنگ در شکل‌گیری انقلاب‌هاست، ​​ بدون آنکه بخواهند نقش عوامل ساختاری را در انقلاب نادیده بگیرند. آن‌ها طرفدار یک رویکرد ساختاری-فرهنگی هستند.یکی از علل مخالفت ساختارگرایان با رویکرد فرهنگی، نگرش عاملیت‌گرایانه و اراده‌گرایانه آن‌ها نسبت به انقلاب است. ​​ برخی از طرفداران سرسخت رویکرد فرهنگی،مانند اریک سلبین، نظریه‌پردازی که بیشتر تحقیقاتش در مورد تحولات امریکای لاتین است، معتقدند ​​ انقلاب‌ها «ساخته می‌شوند».

اما حتی در میان ​​ کسانی که به نقش عوامل فرهنگی اهمیت زیادی می‌دهند ​​ اختلافاتاتی دیده می‌شود. برخی ​​ بر عوامل خُرد فرهنگی مانند خاطرات جمعی، نقش اسطوره‌ها، نمادهای فرهنگی،و نقش رهبران تکیه دارند. در این شکل، کنشگران اجتماعی نقش عمده‌ای در انقلاب پیدا می‌کنند از سوی دیگر می‌توان از فرهنگ در سطحی کلان صحبت نمود، به طوری که حتی آن دربردارنده همه عناصر دیگر اجتماعی گردد. در این مفهوم آزادی عمل کنشگران ​​ کاهش می‌یابد زیرا که آن‌ها خود تابعی از نظام‌ارزشی و اعتقادی موجود هستند. در اینجا ارمان‌های ساخته شده کنشگران فرهنگی، ​​ ایدئولوژی و رهبران اهمیت زیادی ندارند. ​​ در این میان از گروه سومی نیز می‌توان یاد کرد که طرفدار رویکرد گفتمانی هستند. در این حالت برخلاف نحوه برخورد دومی که عناصر فرهنگی را بسیار پایدار و ایستا در نظر می‌گیرد، این رویکرد همان عوامل را در یک مقیاس کوتاه و پویا بررسی می‌کند. هدف این رویکرد توضیح این موضوع است که چگونه خرده‌فرهنگ‌های موجود در جامعه می‌توانند به یک ایدئولوژی انقلابی تبدیل شوند. به طور خلاصه، ​​ این رویکرد معتقد است که خرده‌فرهنگ‌های سیاسی موجود به خودی خود نمی‌توانند موجب انگیزش‌های انقلابی شوند بلکه فقط طی یک روند خاصی می‌توانند به یک ایدئولوژی تهیج‌کننده بدل گردند.

اگر بخواهیم ​​ برای هر کدام از این رویکردهای فرهنگی ​​ از یک یا چند نماینده در میان تحلیل‌گران انقلاب ایران نام ببریم می‌توان برای رویکرد اول، رویکرد فرهنگ عامه ، ​​ از حامد الگار، مایکل فیشر، الیویه روا، لیلی عشقی ​​ نام برد. ​​ سعید ارجمند ​​ و حمید عنایت ​​ را در میان رویکرد دوم ​​ (دورکیمی ) گذاشت. و ​​ منصور معدل ​​ و یا حمید دباشی (با وجود اختلاف‌نظر این دو) ​​ را می‌توان در رویکرد گفتمانی ​​ جای داد.

حمید عنایت که چند سال پس از انقلاب عمر کوتاهش در اثر یک سانحه به پایان رسید و نتوانست روند خونین تثبیت جمهوری اسلامی را ببیند، رابطه نزدیکی با مرتضی مطهری از رهبران جمهوری اسلامی داشت. او در یکی از اخرین مقالات خود در دفاع از انقلاب عنوان می‌کند: «..زمینه بروز انقلاب بر نوعی رویکرد جمعی به مذهب قرار داشت که بخصوص نشانگر اعتقاد عمیق به مبانی مذهب شیعه بود و همین خصلت است که به انقلاب ایران در میان سایر انقلابات عصر ما جایگاهی ویژه-اگر نه منحصربفرد- می‌بخشد». از نظر عنایت، روحانیت در چهار جنبش مهم تاریخ معاصر ایران- جنبش تنباکو، مشروطیت، ملی شدن نفت و انقلاب بهمن- نقش بسزایی داشت. آن‌ها بعد از شکست در سه جنبش اول به سه‌جمع‌بندی کلی رسیدند«نخست اینکه هرگاه واقعاً تصمیم به شرکت در یک مبارزه سیاسی بگیرند پیروزی آن حتمی است. دوم اینکه علما نباید در رهبری جنبش‌های سیاسی، شخصیت‌های غیرمذهبی یا نیمه‌مذهبی را چه قبل و چه بعد از پیروزی با خود شریک کنند. و نکته سوم اینکه شکست قیام پانزده خرداد ۱۳۴۲ نشان داد که پیروزی رهبری دینی در هر انقلابی مشروط به اتحاد داخلی و همبستگی کلیه نحله‌های فکری علما از جناح معتدل تا جناح تندرو می‌باشد. با توجه به این تجربه سیاسی بود که علما، جنبش مردمی سال ۱۳۵۷ را سازمان دادند و از همان آغاز مصمم شدند که در دام نیروهای رادیکال و لیبرال فعال در مرحله اغازین جنبش گرفتار نشوند»

عنایت در پایان مقاله خود نتیجه می‌گیرد که «خلاصه کلام آنکه اسلام شیعی منبع اصلی اسطوره‌ای و زمینه‌ساز انقلاب اسلامی بوده است و لذا تشیع را می‌توان همان عنصری دانست که انقلاب ایران را از سایر انقلابات عصر ما متمایز می‌کند و به همین علت باید ویژگی‌های آن را در همین امر جستجو کرد: یعنی عواملی همچون رهبری فردی انقلاب که در حالت کاریزمایی ایت‌الله خمینی متجلی است؛ قابلیت نسبی آن برای جلوگیری از توسل به خشونت‌های وسیع و غیر ضروری در طول ماه‌های قبل از سقوط شاه؛ تشکل بخشیدن به بسیاری از گروههای اجتماعی مانند بازرگانان، کارمندان و بخش اعظم طبقه متوسط که در عین استفاده از اوضاع قبل از انقلاب، صرف نارضایی سیاسی یا مادی آن‌ها از رژیم سابق برای بسیج و به حرکت درآوردن‌شان کفایت نمی‌کرد و بالاخره اینکه انقلاب به راحتی توانست حمایت اکثریت مردم را با چند شعار کلی و ساده، همچون «استقلال، ازادی، جمهوری اسلامی» جلب کند.»

همانطور که در قطعات طولانی بالا دیده می‌شود از نظر عنایت شیعه عامل اصلی متمایزکننده انقلاب محسوب می‌شود. او به همین خاطر برای روحانیت در رهبری جنبش‌های اخیر تاریخ معاصر اهمیت ویژه‌ای قائل است. هرگاه روحانیت بخواهد می‌تواند جنبش را رهبری کند. در اینجا باید خاطر نشان کرد ​​ اگرچه بسیاری از طرفداران رویکرد فرهنگی طرفدار جمهوری اسلامی بوده و یا هستند اما این به معنی آن نیست که همه آن‌ها چنین نگرشی نسبت به جمهوری اسلامی دارند. بسیاری طرفدار رویکرد فرهنگی هستند اما انقلاب ایران را انقلابی ارتجاعی ارزیابی می‌کنند، به عبارت دیگر طرفداری از چنین رویکردی- و یا رویکرد ساختاری- موضع افراد را در مقابل جمهوری اسلامی نشان نمی‌دهند.

یکی از پژوهشگران ایرانی، محمد حاضری، سعی کرده است که سه رویکرد بالا ​​ را در شکل دیگری دسته‌بندی کند که بخشی از دسته‌بندی وی در زیر می‌اید..

رویکرد فرهنگ عامه (مطالعات فرهنگی):

  • تأکید بر عناصر نمادین، بازیابی معانی، خاطرات جمعی، کاربرد سمبلیک اسطوره‌ها، رهبری کاریزماتیک

  • در انقلاب ایران شخصیت‌هایی چون مایکل فیشر، لیلی عشقی، مایکل فیشر، الیویه روا و امثالهم تأکید بر «کاربرد سمبولیک اسطوره‌های مذهبی در فرایند انقلاب و بازیابی معانی آن در قالب نمادهای انقلابی در مناسک و ایین‌های مذهبی، وجود رهبری کاریزماتیک، نقش خاطرات جمعی، اقوال روزمره، جوک‌ها در فرایند انقلاب» دارند.

​​ 

چارچوب فرهنگی(اجماع ارزشی):

  • تأکید بر فروپاشی نظم اخلاقی، تضعیف وجدان جمعی و نظام ارزشی

  • در انقلاب ایران شخصیت‌هایی چون حمید عنایت و افسانه نجم‌ابادی «تاکید بر بحران ارزشی به وجود آمده در دوران شاه در قالب برنامه‌های نوسازی، از هم گسیختگی نظم اخلاقی و تلاش و جوشش جمعی برای ایجاد یک نظم اخلاقی جدید برای رفع بحران نابهنجاری اجتماعی» دارند.

 

رویکرد گفتمانی(ایدئولوژیک):

  • تأکید بر فرایند شکل‌گیری یک گفتمان انقلاب به منظور نفی وضعیت موجود و ایجاد انگیزه‌های لازم جهت کنش انقلابی.

  • کسانی چون منصور معدل ​​ و جان فوران بر «شکل‌گیری یک گفتمان مذهبی و سیاسی به منظور مبارزه با رژیم شاه، تحول معرفتی در مذهب شیعه، شکل‌گیری یک گفتمان غالب اسلامی شیعی در برابر گفتمان‌های غربی (سوسیالیسم، لیبرالیسم، ناسیونالیسم)» تأکید دارند.

 

همان‌طور که در قسمت اول این مقاله یاد شد، اکثر نظریه‌پردازان انقلاب ایران در تبیین علل انقلاب ایران به عوامل متعددی اشاره می‌کنند و از این رو کمتر می‌توان نظریه‌ای تک علتی یافت. با وجود این بسیاری بریک علت ویژه تأکید دارند و آن را عمده می‌شمارند. اما کسانی نیز وجود دارند که ضمن برشمردن عوامل مختلف تأکید ویژه‌ای بر یک عامل مشخص ندارند. معروفترین این نظریه‌پردازان جان فوران است که سعی نموده است در یک بررسی تطبیقی بین انقلابات اخیر کشورهای در حال توسعه با استفاده از منطق ریاضی بولی (جبر بولی) نقاط مشترک و اختلاف این انقلابات، اعم از پیروز یا شکست‌خورده را کشف کند. اما قبل از آنکه به بررسی  ​​​​ نظرات او ​​ پرداخته شود، ​​ بایستی بر نظریات چند نظریه‌پرداز معروف ​​ دیگر که بر ترکیبی از عوامل مؤثر در انقلاب ​​ ایران تأکید دارند، تأمل نمود.

ملکه ساختارگرایان

تدا اسکاچپول نامی بسیار آشنا در میان روشنفکران ایرانی است. او در بحبوبه انقلاب ایران کتاب معروف خود به نام «دولت‌ها و انقلاب‌های اجتماعی» را -که به طور اخص به بررسی انقلابات بزرگ فرانسه، روسیه و چین می‌پردازد- منتشر کرد. در همین زمان به جز انقلاب ایران و نیکاراگوئه، جنبش‌های انقلابی در السالوادور و فیلیپین در جریان بودند. از این رو توجه زیادی از سوی کارشناسان ​​ و علاقمندان علوم اجتماعی ​​ به پدیده انقلاب و نظریات مطروحه در باره آن ​​ می‌شد. در عین حال در نتیجه چرخش فرهنگی و تغییر پارادایم، ​​ بسیاری از دیدگاههای گذشته در مورد انقلاب فرانسه مورد شک و تردید قرار گرفتند. پیچیدگی انقلاب ایران و کلاف سردرگم آن ​​ نیز بار سنگینی بر دوشان اسکاچپول گذاشت که از هر سو مورد حمله قرار می‌گرفت. در این میان برخی از ​​ مخالفان وی نیز نظرات او ​​ را بسیار ساده نمودند که موجب سوتفاهمات بیشتری گشت. در هر حال اندکی بعد از انقلاب ایران اسکاچپول مجبور شد در مقاله‌ای نظرات جدیدی در موردانقلاب ایران منتشر کند. همزمان یکی از شاگردان ایرانی اسکاچپول، خانم فریده فرهی، در یکی از نوشته‌های خود به مقایسه انقلاب ایران و نیکاراگوئه پرداخت. او با تکیه بر نظرات اسکاچپول مواردی تکمیلی مهمی را بدان افزود. فریده فرهی در یکی از سخنرانی‌های خود در ایران به نکات مهم نظرات اسکاچپول اشاره کرد که برخی از این نکات در زیر مطرح می‌شوند.

در دهه‌های شصت و هفتاد میلادی چند دیدگاه در مورد علل انقلاب وجود داشت مانند نظریه محرومیت نسبی و توقعات فزاینده، هماهنگی ارزش‌ها با محیط (چارلمرز جانسون)، نظریه مارکسیستی تضاد شیوه تولید و روابط تولیدی همراه با آگاهی طبقاتی، و در نهایت کشمکش‌های سیاسی و بسیج منابع (چارلز تیلی) که در درجه اول به فرایند انقلاب توجه دارد و برای توضیح علل انقلاب به یکی از سه نظریه قبلی رجوع می‌کند. ​​ همه این نظریات برای توضیح انقلاب در نهایت به این نتیجه می‌رسند که  ​​​​ با تشدید نارضایتی‌ها، نامتعادل شدن نظام ارزشی، یا تضادهای طبقاتی، جامعه به بن‌بست می‌رسد و ما شاهد وقوع یک انقلاب می‌گردیم. نقطه آغاز اسکاچپول این بود که اول، انقلاب‌ها پدیده بسیار نادری هستند؛ و دوم، ​​ نارضایتی و توسعه ناموزون در همه جوامع وجود دارد. چرا مثلاً در کشوری مثل افریقای جنوبی (در دهه هفتاد) با وجود نارضایتی زیاد، ​​ انقلابی صورت نمی‌گیرد؟ چرا در کشورهایی نیروهای انقلابی سال‌ها با نیروهای دولتی می‌جنگند بدون آنکه به موفقیتی دست یابند؟ ... از این رو او سعی کرد برخی عوامل ثابت مثلاً نارضایتی در جامعه را از مجموعه عوامل اصلی انقلاب حذف نماید. هدف او این بود که با مقایسه انقلاب‌های بزرگ متغیرهای واقعی که باعث بروز انقلاب می‌شوند را دریابد.

او ضمن مقایسه همه نظریات مختلف در مورد انقلابات به تشابهات آن‌ها بدون در نظر گرفتن توضیحات این نظریات توجه کرد. اسکاچپول چند تشابه در میان آن‌ها یافت. اول، همه نظریات انقلاب از مارکس گرفته تا ​​ توکویل و دورکیم با وجود توضیحات مختلف ​​ بر این نکته تأکید دارند که نوسازی جامعه روند بسیار زجراوری است و منجر به نارضایتی در جامعه می‌گردد. دوم، جنبشی که متکی بر یک سازماندهی قوی و ایدئولوژی معینی است می‌تواند با عزم راسخ خود نظم اجتماعی را مختل سازد. سوم، جنبش انقلابی پس از پیروزی انقلاب می‌تواند تمام برنامه‌های خود را به اجرا در اورند.

اسکاچپول همه این نظرات را رد نمود. از نظر او مدرن‌سازی نمی‌تواند منجر به انقلاب شود. در مورد ایدئولوژی و اجرای برنامه‌های انقلابیون نیز او این توضیح ساده را ارائه نمود که تاریخ انقلابات را پیروزمندان انقلاب می‌نویسند. همه این انقلابیون اعم از لنین، مائو، کاسترو و غیره پس از پیروزی اعلام می‌کنند که از همان ابتدای انقلاب، ​​ مردم به تبعیت از برنامه اعلام شده انان در انقلاب شرکت نموده‌اند و آن‌ها به تغییراتی که در جامعه صورت می‌گیرد از قبل رأی داده‌اند. بنابراین او چند انتقاد اساسی را مطرح می‌سازد:

اول، اینکه نظم اجتماعی موجود به رضایت یا موافقت اکثریت افراد جامعه بستگی دارد و نظام حاکم ​​ بایستی مشروعیت سیاسی داشته باشدتا بتواند به حکومت خود ادامه دهد استدلال نادرستی است. بسیاری از حکومت‌ها مشروعیت سیاسی ندارند اما به حکومت خود ادامه می‌دهند. اسکاچپول معتقد است که تکیه بر مشروعیت سیاسی باعث شده است که نسبت به ​​ قدرت سرکوب رژیم‌های حاکم ​​ کم توجهی شود.

دوم، تأکید بر عزم راسخ انقلابیون در برپایی انقلاب ما را دچار توهم در مورد علل انقلاب می‌سازد.از نظر وی، انقلاب‌ را انقلابیون نمی‌سازند بلکه آن اتفاق می‌افتد. حکومت‌ها ابتدا متزلزل می‌شوند و بعد اکثر مردم وارد میدان می‌گردند. مهم این تزلزل اولیه حکومت است. حال باید به این پرسش جواب داد که چه اتفاقی در جامعه رخ می‌دهد که دولت نمی‌تواند قاطعانه تصمیم به سرکوبی مردم بگیرد. او در اینجا از جمله تأکید بر نقش مستقل دولت در جامعه دارد.

سوم، نتایج انقلاب را نیز انگیزه‌های اولیه انقلابیون تعیین نمی‌کند. این به معنی آن نیست که انقلابیون منافع یا انگیزه‌های معینی نداشته باشند بلکه تأکید او بر این نکته است که کشمکش بین انقلابیون، محدودیت‌های ساختاری داخلی، شرایط خارجی همه این‌ها بر نتایج انقلاب تاثیرگذار هستند و از این رو نمی‌توان از قبل نتایج انقلاب را تعیین نمود. مقاصد اولیه انقلابیون در برخورد با شرایط سخت ساختاری موجود ممکن است که دچار تغییرات زیادی شوند.

اسکاچپول در عین حال سه پیشنهاد مشخص را مطرح می‌سازد.

اول، بایستی به عوامل غیر ارادی توجه نمود.

دوم، بایستی به روابط بین‌المللی دقت کرد.

سوم، «زمان جهانی تاریخی» را در نظر گرفت

چهارم، استقلال نسبی دولت نسبت به طبقات حاکم را باید مد نظر قرار داد.

بنابراین از نظر اسکاچپول باید به عواملی توجه کرد که هم جامعه‌شناختی هستند و هم تاریخی. او همچنین مطرح می‌سازد که انقلاب در کشورهایی اتفاق می‌افتد که در عرصه بین‌المللی در موقعیت برتر قرار ندارند. بنابراین ما نبایستی در کشورهای پیشرفته صنعتی انتظار انقلاب را داشته باشیم.

​​ اسکاچپول در مقاله دولت رانتیر و اسلام شیعی در انقلاب ایران به دخل و تصرف در برخی از نتایج بالا پرداخت. خانم فرهی ضمن وفاداری به پایه‌های نظری وی نکات تازه‌ای به آن‌ها افزود.

دولت محوری

در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد میلادی بحث بزرگی بین رالف میلیبند و نیکوس پولانزاس بر سر ماهیت دولت در جامعه سرمایه‌داری درگرفت. میلیبند در کتاب «دولت در جامعه سرمایه‌داری» مطرح نمود که وظیفه دولت خدمت به منافع سرمایه‌داران است.او همچنین ادعا نمود که ​​ این امر به خاطر پیشینه و ریشه‌های اجتماعی ​​ اعضای دولت از یک سو و ​​ روابط شخصی اعضای آن با نخبگان طبقه حاکمه از سوی دیگر میسر می‌شود. نیکوس پولانزاس ضمن رد نظرات میلیبند اعلام کرد که هدف دولت خدمت به شیوه تولید سرمایه‌داری و بازتولید این روابط است. حال اعضای دولت می‌توانند خود سرمایه‌دار باشند و یا نباشند. این بحث طی مدتی طولانی ادامه یافت. نظرات میلیبند تحت عنوان مدل ابزاری و پولانزاس ساختاری ​​ معروف گشتند.

این اختلاف نظرات در مورد نقش دولت به شکل وسیع‌تری در میان نظریه‌پردازان ساختاری انقلابات که در این زمان نظریاتشان ​​ مقبولیت بیشتری داشت مطرح شد. مثلاً اسکاچپول اعلام کرد که «دولت‌ها را باید به لحاظ نظری مقید به منافع اقتصادی یا طبقاتی در نظر گرفت، نه اینکه آن‌ها را کاملاً به این عوامل تنزل داد. دولت‌ها ابزار محض نیروهای طبقاتی نیستند. بلکه اساساً سازمان‌های اداری و نظامی هستند که منابع را از جامعه گرفته و آن‌ها را برای حفظ نظم در داخل و رقابت در خارج به کار می‌گیرند. در نتیجه هر چند همواره دولت‌ها به شدت به وسیله شرایط اقتصادی محدود می‌شوند و تا حدی به وسیله نیروهای طبقاتی شکل می‌گیرند و متأثر از این نیروها هستند، اما ساختارها و فعالیت‌های دولت از استقلال اساسی برخوردار است...»

از این رو ان دارای موجودیتی مستقل است و باید از این دید ابزارگرایانه که دولت وسیله‌ایست در دست هیات حاکمه دوری جست. پولانزاس معتقد بود که دولت «تراکم‌یافتگی مادی رابطه قدرت میان طبقات و یا بخشی از طبقات» است. اما اسکاچپول بسیار فراتر از او می‌رود. دولت‌ها در شرایطی برای حفظ و یا پی‌گیری اهداف خود ممکن است ​​ بر ضد منافع «نزدیک» و یا حتی «اساسی» طبقه مسلط اقتصادی عمل کنند. چنین اقداماتی حتی در شرایطی مانند «انقلاب از بالا» در ژاپن دوران میجی تا به آن حد پیش می‌رود که موجب جانشینی یک وجه تولید با وجه تولیدی دیگری می‌شود. حال، اگر دولت در شرایط معینی به طور کاملاً مستقلانه عمل کرده و ​​ باید هم در مقابل فشارهای داخلی و هم خارجی ایستادگی کند آنگاه امکان سرنگونی آن بسیار بیشتر می‌شود.

خانم فریده فرهی سعی در تطبیق تئوری‌های اسکاچپول با اوضاع ایران و نیکاراگوئه دارد. او با استفاده از رهیافت غیر ارادی اسکاچپول بر سه رابطه مهم دولت/دولت، دولت/اقتصاد و دولت/طبقه تکیه می‌نماید. از سوی دیگر برای تکمیل نظرات اسکاچپول او توجه بیشتری به «توازن متغیر نیروهای طبقاتی ناشی از توسعه ناموزون و ترکیبی نظام سرمایه‌داری در سطح جهانی» و نقش ایدئولوژی در این انقلابات می‌نماید.

از نظر فرهی سنت سلطه ​​ دولت‌ ​​ در ایران ​​ بر ابزار تولید باعث تضعیف طبقه بورژوازی گشته است. در ابتدا دولت مالک بخش بزرگی از زمین‌های حاصل‌خیز بود و سپس در دوران استخراج نفت، از طریق در دست داشتن انحصار صنعت نفت ​​ و در نتیجه ثروت فراوان حاصله از استخراج نفت توانست نقش بسیار عمده‌ای در عرصه اقتصادی کشور داشته باشد. اما حضور فعال دولت در عرصه اقتصادی منحصر به ایران نبود و پدیده بسیار عادی در کشورهای در حال توسعه محسوب می‌گشت. با وجود این به خاطر در‌آمد سرشار نفت، استقلال دولت از طبقات داخلی حالتی تقریباً استثنایی به خود گرفت. از آنجا که دولت تقریباً تنها بانی سرمایه‌گذاری مستقیم در صنایع اولیه بود، طبقه سرمایه‌دار نوپای ایرانی در دو دهه آخر رژیم سلطنتی تاجرمسلک و وابسته به بذل و بخشش دولت بودند. ​​ در عین حال باید در نظر داشت که دولت ایران حافظ منافع سرمایه بین‌المللی نیز بود، اما در این عرصه از استقلال محدودی برخوردار بود. بنابراین دولت را بایستی در دو عرصه داخلی و بین‌المللی در نظر گرفت. رقابت دولت ایران با دیگر کشورها و فشارهایی که رقابت بین‌المللی بر دوش دولت ایران، با توجه به آرزوهای بلندپروازانه نظام، نهاد ​​ اهمیت زیادی در درک علل انقلاب دارد.یکی از چنین فشارهایی، حجم بسیار بالای خریدهای نظامی دولت و نیز هزینه سنگین پذیرش نقش ژاندارم منطقه بود.

شکاف بین دولت و طبقه حاکم از دیگر عوامل مؤثر ​​ انقلاب در تئوری اسکاچپول است. از نظر فرهی در ایران طبقه حاکم وجود نداشت. طبقه حاکم در اصل طبقه زمیندار بود که ابتدا توسط رضاشاه به آن ضربات سنگینی زده شد و سپس در نتیجه اصلاحات ارضی نابود شد. بنا بر گفته او، ​​ در جامعه به جز طبقه حاکم ​​ (dominant class) ما با یک طبقه دیگر بنام طبقه بارز (prominant class) روبرو هستیم. ​​ این طبقه ​​ با وجود آنکه با ​​ اتکا بر سیاست‌های اقتصادی دولت به وجود آمده بود به دلیل مشی سیاسی دولت، از آن حمایت نمی‌کرد و در یک مقطع اجتماعی از آن جدا گشت. و در مقطعی دولت دریافت که در جامعه از پایه اجتماعی قوی برخوردار نیست.

​​ دولت از سویی به بخشی طبقات میانه که در اداره دولت نقش داشتند اجازه جولان داد اما از سوی دیگر مانع نفوذ طبقات میانه سنتی در جامعه مدنی گشت. از نظر فرهی ​​ هم طبقه بارز متوسط نو و هم طبقه بارز بازاری نقش مهمی در انقلاب ایران بازی نمودند. به این‌ها بایستی نودهزار روحانی را افزود که از طریق روابط خانوادگی و مالی با بازاریان پیوندهای دیرینه‌ای داشتند. ​​ در نتیجه شکاف بین این دو طبقه بارز و گروه حاکمه در کشور، راه برای پیروزی انقلاب باز شد. اما آیا زمینه مساعد بین‌المللی برای انقلاب ایران وجود داشت؟ پاسخ فرهی مانند دیگر نظریه پردازان تکیه بر روابط سرد بین ایران و آمریکا در سال‌های آخر حکومت شاه است.

در نتیجه توسعه ناموزون سرمایه‌داری، ما شاهد فرایند سریع مهاجران روستایی به شهرها در کشورهای پیرامون هستیم. این پدیده موجب رنج و مشقت مهاجرین و فشار زیاد به نهادهای شهری و دولتی می‌شود. از آنجا که دولت نقش اصلی را در فرایند صنعتی شدن بازی می‌کند همه مشکلات و اختلافات بین گروههای شهری، رابطه مردم با دولت را تحت تأثیر مستقیم قرار می‌دهد. دولت مسئول ارائه خدمات به مردم برای زندگی روزمره‌شان است. از این رو دولت مجبور به دخالت زیادی در زندگی روزمره می‌شود. پیامد ​​ این امر آن است که تضادهای شهری به وجود آمده شکل سیاسی به خود گرفته ​​ و به تضاد بین طبقات شهری و دولت بدل گردد.

در شرایط انقلابی دولت توان ارائه خدمات خود به مردم را از دست می‌دهد و در این شرایط ممکن است که طبقات فرودست جامعه برای گرفتن خدمات به نهادهای غیردولتی برای گذران زندگی خود مراجعه کنند و پیوندهای جدیدی بین این طبقات و نهادهای غیردولتی که به گروه‌های اجتماعی خاصی وابسته هستند، ایجاد شود.

در ایران این پیوندهای اجتماعی با توسعه انجمن‌های مذهبی شکل گرفت. در ابتدا ​​ این انجمن‌ها غیرسیاسی بودند و هدفشان فقط ارائه ​​ خدمات مذهبی و کمک به تهیدستان بود، اما با گسترش تضادها و رویارویی دولت با معترضین این روابط گسترش بیشتری یافت.

بنابراین در مدل فرهی ترکیب دشمنان و اتحادهای سیاسی ایجاد شده متفاوت از مدل عمومی اسکاچپول برای انقلابات است. در مدل اسکاچپول ​​ دولت در نتیجه فشارهای طبقات مسلط داخلی و رقابت بین‌المللی در هم می‌شکند اما در مدل فرهی تضعیف دولت به خاطر مسئولیت‌های بین‌المللی (مثلاً مسئولیت‌های نظامی شاه) و عدم پشتیبانی طبقات مهم جامعه و در نتیجه حمله اپوزیسیون متحد و گسترده، دولت در هم فرومی‌پاشد.

در نهایت فرهی معتقد است که باید نقش بزرگتری برای ایدئولوژی در انقلابات قائل شد. او کاملاً با اسکاچپول هم‌عقیده است که انقلابیون در مورد نقش عقایدشان در برپایی انقلاب همیشه غلو کرده و خواهند کرد. اما از نظر فرهی ایدئولوژی فقط متشکل از یک سری مفاهیم ثابت و تغییرناپذیر نیست. انسان‌ها برای اینکه اعمال حقیقی خود را سازمان دهند نیاز به ساماندهی افکار خود طی یک فرایند ذهنی دارند. همچنین ​​ این فرایند ذهنی و عملی بر یکدیگر تأثیر متقابل دارند. در ایران در طی «عکس‌العمل به نیازهای اجتماعی، دستورالعمل مذهبی گسترش پیدا کرد و خود را به مرکز کشمکش‌های سیاسی کشاند. در بین راه، مفاهیم و نمادهای مذهبی معانی جدیدی» بر ضد دولت اقتدارگرای پهلوی یافت. در عین حال، ​​ در ایران طبقات مسلط اقتصادی نتوانستند گرایشها ، عادات و دیدگاه‌های اجتماعی خود را در جامعه گسترش دهند.

منتقدین فرهی معتقدند که تحلیل او بر پایه چند عنصر مداخلات دولتی، صدور نفت و توسعه سریع شهری ​​ و نقش ایدئولوژی اسلامی قرار دارد. اما او

  • بیش از حد بر نقش دولت تأکید داشته و در مقابل نگاهی تقلیل‌گرایانه به ​​ نقش طبقات اجتماعی در انقلاب ایران دارد.

  • ​​ تأکید زیادی بر ​​ نقش ​​ طبقات میانی در انقلاب دارد به طوری که نقش پیشه‌وران، کارگران و حاشیه‌نشینان را ناچیز تلقی می‌کند.

  • ​​ فقط ​​ ایدئولوژی اسلامی طرفدار خمینی را در نظر می‌گیرد و نقش دیگر ایدئولوژی‌ها را کتمان می‌کند.

فرد هالیدی

فرد هالیدی از جمله تحلیل‌گرانی بود که به علت آشنایی با دوازده زبان دنیا از جمله فارسی و عربی توانست اوضاع منطقه را با دقت مورد بررسی قرار دهد. او با بازدید از منطقه، ​​ دیدار و مصاحبه برخی از رهبران انقلابی و مذهبی ​​ تلاش داشت تا درک صحیح‌تری از اوضاع منطقه بیابد. هالیدی در ابتدای تاسیس نشریه نیولفت ریویو از اعضای هیئت تحریریه آن نشریه بود اما در سال ۱۹۸۳ ​​ به علت اختلاف با خط‌مشی جاری نشریه، آن را ترک گفت و در اواخر عمر در اُپن دموکراسی به قلم‌زنی مشغول گشت.

هالیدی معتقد بود بورژوازی بومی در ایران بسیار ضعیف است و برای درک تحولات ایران بایستی نقش ​​ دولت ​​ در تحولات کشور را به دلایل متفاوت ​​ تعیین‌کننده تلقی نمود، زیرا از نظر اقتصادی، ​​ صنعت نفت درانحصار دولت است، توسعه کشور متکی بر درامدهای نفتی است، و این دولت است که نحوه توزیع این سرمایه ملی را تعیین می‌کند.از سوی دیگر ایران دارای یک دیکتاتوری سلطنتی بود که آن را از انواع مرسوم دیکتاتوری متمایز می‌نمود. و بالاخره اینکه همین دولت توانسته بود از طریق ارتباطات گسترده بین‌المللی و پیوند نزدیک با کشورهای سرمایه‌داری غربی، موقعیت ویژه‌ای برای خود در عرصه بین‌المللی کسب کند. از این جهت، برای بررسی میزان نفوذ بیگانگان در کشور ​​ نیز می‌بایستی دولت را از نزدیک مورد مطالعه قرار داد.

هالیدی معتقد بود که ایران ​​ از ​​ زمان پهلوی دوم به کشوری با تولید ​​ سرمایه‌داری بدل گشت اما نفت از چند طریق موجب عقب‌افتادگی رشد سرمایه‌داری در کشور شد. اول، صنعت نفت به خودی خود قدرت اشتغال‌زایی زیادی ندارد، تعداد کارگرانی که در آن صنعت و صنایع وابسته آن کار می‌کنند بسیار کم است. دوم، صنعتی است که نیاز به سرمایه و تکنولوژی خارجی دارد سوم، بخش عمده محصولات آن به خارج صادر می‌شود. از این رو در عمل در‌آمد نفت مانند یک اجاره بها می‌ماند که دولت از آن استفاده می‌کند. او ضمناً نتیجه می‌گیرد ، این خصلت طبقاتی دولت و برنامه‌های ​​ سیاسی و اجتماعی آن است که نحوه استفاده از این در‌آمد را تعیین می‌کند.

شاه با اصلاحات ارضی سلطه سرمایه‌داری در ایران را تضمین نمود. در ایران رابطه نزدیکی بین ​​ نخبگان سیاسی و ملاکان زمین‌دار وجود نداشت و دولت پهلوی خواهان حمایت تابعانه ملاکان بود و از این رو تحت تاثیر قدرت این طبقه ​​ نبود و براحتی توانست اصلاحات ارضی را بر ملاکان تحمیل کند. همچنین دولت ایران از نظر وی بازتولید سرمایه‌داری را تضمین می‌کرد اما خود در مقابل بورژوازی ایرانی مستقل عمل می‌نمود. اما آیا واقعاً چنین طبقه‌ای در ایران وجود داشت؟ ​​ از نظر هالیدی سیاست‌های دولت پهلوی خود اثبات می‌نمود که چنین طبقه‌ای وجود داشت. ​​ هم توزیع در‌آمد و هم انباشت سرمایه در جهت منافع این طبقه بود و ضمناً بورژوازی پایگاه اجتماعی دولت بود. این طبقه به طور کلی شامل قشر بالایی کارمندان دولت، مالکان سرمایه‌دار و فعالان امور مالی، بازرگانی و صنعتی بود. وی همچنین معتقد بود که بورژوازی در ایران همیشه وابسته به دولت بوده است و هیچ‌گاه تلاشی برای استقلال خود ننمود ​​ چرا که نفعی در آن نمی‌دید و از این رو در رشته بازرگانی باقی ماند و سرمایه‌گذاران خارجی هم در صنایعی سرمایه‌گذاری نمودند که ایرانی‌ها در آن مهارت و تخصص نداشتند. بنابراین، در‌آمد سرشار نفتی باعث: افزایش تورم، رشد صنایعی که به خاطر بازدهی کم قدرت رقابت با کالاهای مشابه خارجی را نداشتند، درامدهای نابرابر ، گسترش سرسام‌اور فعالیت‌های غیرتولیدی ​​ و در نهایت مصرف بیشتر تا سرمایه‌گذاری مناسب، ​​ گشت.

از نظر هالیدی دیکتاتوری شاه «دیکتاتوری سلطنتی» بود که بسیار متمایز از دیکتاتوری‌های شناخته شده فاشیستی، بناپارتیستی و یا نظامی بود. رژیم شاه فاشیستی نبود چرا که متکی به یک حزب قوی فاشیستی نبود. از سلطنت، کارگران و دهقانان حمایت فعال نمی‌کردند از این رو بناپارتیستی محسوب نمی‌شد. دیکتاتوری نظامی نیز نبود چرا که نظامیان در سطوح ​​ عالی تصمیم‌گیری نقش غالب را نداشتند اما از آنجا که پایگاه مردمی دولت بسیار محدود بود ارتش بزرگترین حامی آن محسوب می‌شد و شاه در توسعه ارتش و ​​ از دخالت نظامی در امور دیگر کشورهای منطقه ابایی نداشت. از نظر هالیدی سیستم شاهنشاهی پهلوی یک دستگاه دیکتاتوری منفرد نبود بلکه بسیار مستحکم‌تر از آن بود از این رو وظیفه خود را «توسعه سرمایه‌داری در عین حفظ سلطنت» می‌دانست. این نظام با تأکید بر ناسیونالیسم و اسطوره‌های ملی ماقبل اسلام سعی در ایجاد یک ایدئولوژی برای حفظ سلطنت داشت که نتوانست در عمل جای زیادی در قلوب مردم بازنماید.

هالیدی ​​ معتقد است که دلیل اصلی بروز انقلاب در ایران تلاقی تضادهای توسعه سرمایه‌داری در کشور با مقاومت مردم و مخالفت برخی از نهادهای ارتجاعی بود. او پنج عامل مهم ​​ وقوع انقلاب ایران را چنین شناسایی می‌کند:

  • توسعه سریع و نامتوازن سرمایه‌داری در ایران

  • ضعف سیاسی رژیم سلطنتی

  • اتحاد گسترده نیروهای اپوزیسیون

  • نقش بسیج‌کننده مذهب اسلام

  • زمینه نامطمئن بین‌المللی

هالیدی از جمله کسانی بود که ​​ بر مشکلات اقتصادی تأکید زیادی داشت. از نظر او ریشه بحران سلطنت پهلوی به این خاطر بود که مردم به واسطه مصرف درامدهای نفتی به ​​ سکوت در قبال حکومت یا حمایت از آن پرداختند. حمایت طبقه متوسط در بهترین حالت یک معامله بود. این طبقه ​​ از قدرت سیاسی خود در قبال امتیازهای اقتصادی صرفنظر کرده بود. در اواسط دهه پنجاه زمانی که قیمت نفت کاهش یافت رژیم از دو سو تحت فشار قرار گرفت. ​​ از سویی همچنان خود را مقید به اولویت‌های اقتصادی و نظامی خویش به عنوان جزیی از نظام سرمایه‌داری جهانی می‌دانست ​​ و ا زسوی دیگر مجبور بود که به تقاضاهای مردم پاسخ دهد. حکومت شاه در نتیجه این فشارها بسیار ضعیف شد.

از نظر هالیدی روشنفکران اولین گروهی بودند که پای به میدان گذاشتند و خواهان ازادی‌های سیاسی شدند. در همین زمان اوضاع نسبتاً بد اقتصادی دو دسته را به میدان نبرد کشانید: حاشیه‌نشینان که در سودای کار از روستاها به شهرها هجوم اوردند. دوم بازاریان و روحانیون که شیوه جاری توسعه سرمایه‌داری در ایران موقعیت آن‌ها را بشدت تضعیف نموده بود.بنا به گفته هالیدی در موقع انقلاب، بازار در حدود ۸۰ ​​ درصد زکاتی که به روحانیون پرداخت می‌شد را تأمین می‌نمود. اما در عین حال در دو دهه ۴۰ و ۵۰ ​​ یک سوم وارادات و دو سوم خرده‌فروشی در اختیار بازار بود. بنابراین بازار از جمله نهادهایی بود که توسط درامدهای نفتی فربه شده بود. اما با دولت از چند جهت مشکل داشت. اول، پیوند قوی بازار و روحانیت و تضعیف روزافزون روحانیت دوم، گسترش تأسیسات تجاری ​​ و مالی جدید توسط دولت ​​ در رقابت با بازار. سوم، فشار دولت برای کنترل قیمت‌ها.

اگر چه هالیدی به عوامل اقتصادی و بحران دولت توجه زیادی دارد اما او غافل از نقش ایدئولوژی، اهمیت نهاد مسجد و ​​ رهبری روحانیت نیست.

منتقدین هالیدی معتقدند که او در تحلیل‌های اولیه خود بیش از حد بر عوامل اقتصادی و در تحلیل‌های بعدی در اوایل سده جدید بیشتر بر عوامل غیراقتصادی تأکید نموده است. او در این تحلیل‌ها بیشتر توجه خود را به بعد ایدئولوژیک انقلاب و نقش مهم خمینی در پیروزی انقلاب معطوف می‌کند. ​​ عده دیگری نیز معتقدند او از بسیاری از عوامل یاد می‌کند بدون آنکه به ریشه این عوامل بپردازد. مثلاً چه چیزی باعث شد ایدئولوژی اسلامی به ایدئولوژی هژمون بدل گردد؟ چه عواملی موجب آن گشت که اتحادهای وسیع شکل بگیرند؟

آنچه تاکنون گفته شد

آیا انقلابیون امکان برنامه‌ریزی یک انقلاب را دارند؟ ​​ آیا آن‌ها می‌توانند فقط با نیروی اراده خود ​​ سرنوشت انقلاب را تعیین کنند؟ این‌ها پرسش‌هایی است که نظریه‌پردازان را در دو دسته قرار داده است. کسانی که به عوامل ساختاری اعتقاد دارند و نقش عوامل فرهنگی و انقلابیون را ناچیز می‌شمرند. از نظر انان انقلاب‌ها اتفاق می‌افتند. در جبهه دیگر ​​ طرفداران تبیین فرهنگی قرار دارند. از نظر انان انقلاب‌ها به دلایل کاملاً متفاوتی می‌توانند ساخته شوند. کسانی نیز چون فرد هالیدی وجود دارند که در طول زمان دچار نوعی چرخش از تبیین ساختاری به فرهنگی ​​ در مورد انقلاب ایران گشته‌اند. ​​ برخی از نظریه‌پردازان ترجیح می‌دهند که هم بر عوامل ساختاری و هم فرهنگی تأکید نمایند. فریده فرهی از جمله کسانی است که بر هر دو عامل تکیه می‌کند. اما افراد دیگری نیز وجود دارند که از زاویه دیگری بر عوامل مختلف ساختاری و فرهنگی تأکید دارند که در ادامه به آن پرداخته خواهد شد.

 

​​ ادامه دارد

منابع

  • ویکیپدیا

  • مازیار بهروز، شورشیان ارمانخواه

  • ابراهامیان، تاریخ مدرن ایران

  • یرواند ابراهامیان، ایران بین دو انقلاب، تاریخ مدرن ایران

  • منصور معدل، نظریه‌های انقلاب

  • میثاق پارسا، تئوری‌های کنش جمعی و انقلاب ایران

  • سعید امیر ارجمند، عمامه به جای تاج

  • سید صادق حقیقت، شش تئوری در باره پیروزی انقلاب اسلامی

  • ابراهامیان، مردم در سیاست ایران

  • نیکی کدی، نتایج انقلاب ایران

  • جان فورن، نظریه‌پردازی انقلاب‌ها

  • علی میرسپاسی، تاملی در مدرنیته ایرانی

  • احمد اشرف، دولت و انقلاب در ایران

  • تدا اسکاچپول، دولت‌ها و انقلاب‌های اجتماعی

  • فریده فرهی، فروپاشی دولت و انقلاب‌های شهری

  • کاتوزیان، در باره انقلاب

  • احمد گل‌محمدی، از تبیین تا ضد تبیین

  • محمد حاضری، بررسی تحلیلی انقلاب اسلامی

  • حسین پناهی، انقلاب اسلامی و انقلاب در نظریه‌ها؟

  • حسین بشیریه، گفتگو با حسین بشیریه

  • محمد رضا نیکفر، انقلاب دو بنی ۱۳۵۷

  • جان فوران، صد سال انقلاب در ایران

  • چارلز کورزمن، انقلاب تصورناپذیر در ایران

  • تدا اسکاچپول، دولت رانتیر و ​​ اسلام شیعی در انقلاب ایران

  • فرد هالیدی، انقلاب و روابط بین‌الملل

     

Views All Time
Views All Time
1421
Views Today
Views Today
1

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.