[download id=”1760″]
گفته میشود ولتر که در تمام طول عمر توانسته بود دشمنان زیادی برای خود بتراشد به هنگام مرگ از سوی کشیشی که بر بالین مرگش حاضر بود دعوت میشود تا از شیطان برائت کند. او که دئیست، و به داشتن عقاید ضدکلیساییاش معروف بود، در پاسخ میگوید: «الان زمان مناسبی برای دشمن جدید تراشیدن نیست». شاید این کلمات را میبایستی جولیان اسانژ اویزه گوش خود میکرد!
یکی بر سر شاخ،بن میبرید
ولتر، ما و آسانژ
نوشته: رضا جاسکی
تعداد کلمات:۴۶۹۲
گفته میشود ولتر که در تمام طول عمر توانسته بود دشمنان زیادی برای خود بتراشد به هنگام مرگ از سوی کشیشی که بر بالین مرگش حاضر بود دعوت میشود تا از شیطان برائت کند. او که دئیست، و به داشتن عقاید ضدکلیساییاش معروف بود، در پاسخ میگوید: «الان زمان مناسبی برای دشمن جدید تراشیدن نیست». شاید این کلمات را میبایستی جولیان اسانژ اویزه گوش خود میکرد!
ولتر در معروفترین اثر خود «کاندید»، خوشبینی که در فیلسوف معاصر او لایبنیتس وجود داشت را به تمسخر میگیرد. لایبنیتس معتقد بود که ما در «بهترین جهانِ ممکن» زندگی میکنیم، نظری که ولتر آن را سادهلوحانه میپنداشت. همین مسئله امروز نیز در برابر ما قرار دارد. آیا میتوان با توجه به مشکلات بزرگی که با آن روبرو هستیم ، و در عین حال با توجه به فلجزدگی ما برای حل آنها همچنان خوشبین بود؟ با توجه به پیشرفتهای علمی و تکنولوژیکی در عرصههای مختلف، میتوان به این نتیجه رسید که از نظر سیاسی ، اقتصادی، اجتماعی و زیستمحیطی نیز به طور اتوماتیک در حال پیشرفت هستیم؟ امروز دموکراسی در چه وضعیتی قرار دارد؟
اگر بخواهیم از تجریبات خود در طی نیم قرن گذشته و بویژه چهل سال پیش خود بیاموزیم باید به خاطر اوریم که نه فقط چپها بلکه لیبرالهای ایرانی هیچگاه قدم بزرگی در راه دفاع از حقوق «دگراندیشان» و مخالفان سیاسی خود پس از پیروزی انقلاب برنداشتند. هماکنون ما همه به این کرده خود انتقاد داریم اما هنوز در عمل در برخی موارد همان اشتباه را تکرار میکنیم. بنا بر شهادت تاریخ معاصر، جلادان جمهوری اسلامی به هنگام کشتار و شکنجه بین راست و چپ ، لیبرال و مارکسیست ، مذهبی و غیرمذهبی دگراندیش فرقی قائل نشدند و بسیاری از بهترین فرزندان این سرزمین در کنار یکدیگر در گورهای دستهجمعی به خاک سپرده شدند.
دو تن از اندیشمندان معروف دوره روشنگری، ولتر و روسو، یکی محبوب لیبرالها و دیگری سوسیالیستها، در بسیاری از موضوعات مهم فلسفی، سیاسی و اجتماعی اختلافات اساسی داشتند. در طی مدتی طولانی آنها مطالب زیادی بر علیه هم نوشتند . به خاطر عقاید و نوشتههایشان تحت تعقیب قرار گرفتند ، هر از گاهی کتابهایشان طعمه آتش میگشت واز کشوری به کشوری دیگر میگریختند.ولتر یک سال قبل از انقلاب فرانسه در اواخر مه ۱۹۷۸ و روسو یک ماه بعد از او جان سپرد. با همه اختلافات، پس از انقلاب بقایای اجسادشان به پانتئون منتقل گشته و هر دو در کنار هم به خاک سپرده شدند. این نیز شوخی تاریخ است که دشمنان قلمی دیروز، امروز در کنار هم ارمیدهاند، چیزی که برای خودشان امکان تصور آن حتی در بدترین کابوسهایشان نیز وجود نداشت.
از ولتر بیستهزار نامه و دو هزار کتاب و کتابچه باقیمانده است اما شاید بسیاری از ما، ولتر را با این گفته زیبا«من و تو هم عقیده نیستیم اما از حق تو در بیان عقیدهات تا پای مرگ دفاع خواهم کرد.» به خاطر اوریم. این نیز شوخی تاریخ است چرا که این کلمات نه به ولتر بلکه خانم «اِوِلین بئاتریس هال» زندگینامهنویس ولتر تعلق دارند. او در کتاب «دوستان ولتر» سعی نمود رفتار ولتر در مقابل کلود ادرین هلوسیوس را در این جمله خلاصه نماید. هلوسیوس در کتاب معروفش «روح»، اموزههای «الحادی» خود و دیگر متفکران معاصر خویش را به صورتی صریح بیان نمود. کشیشها و قدرتمدارانِ دربار کتاب او را به آتش کشیده و وی را به الحاد محکوم کردند. بسیاری از نویسندگان آن دوران، از جمله ولتر، روسو و دیدرو در مورد روح (در باره ذهن) و مؤلف آن موضعگیری نمودند. دامنه مبارزه کلیسا با هلوسیوس به دیگر نویسندگان از جمله ولتر نیز کشیده شد.
برخی از پژوهشگران معتقدند که جمله معروف ولتر در دفاع از حق آزادی بیان، در یکی از نامههای ولتر به ابوت له ریش نوشته شده، چیزی که از طرف عده دیگری از پژوهشگران رد میشود. اما همانطور که گفته شد قصد اِوِلین هال از نوشتن چنین کلماتی از زبان ولتر، تأکید بر ابرام و پافشاری ولتر در دفاع از آزادی بیان دیگران بود. چیزی که او بارها در زندگی عملاً به نمایش گذاشته بود.
آسانژ
ویکیلیکس در سال ۲۰۰۶ به کمک عدهای از افراد داوطلب ایجاد شد. بزودی نام ویکیلیکس و جولیان آسانژ چنان به هم پیوند خوردند که امروز جدا کردن آنها از یکدیگر غیرممکن است. آسانژ از همان ابتدای کار خود قصد داشت که به خاطر ازادیهای گستردهتر فردی و مطبوعاتی در سوئد به این کشور مهاجرت کند. از این رو با یوهانس والستروم که خبرنگاری اسرائیلی-سوئدی بود تماس گرفت. در آن زمان هنوز کسی اسانژ و ولیکیلیکس را نمیشناخت. پس از انتشار نامههای سارا پلین، اسناد داخلی بانک کوپتینگ در ایسلند و افشاگریهای مشابه دیگر، بزرگترین روزنامه سوئد، افتون بلادت، از طریق والستروم با اسانژ تماس گرفته و به او پیشنهاد کار داد. اسانژ در روزنامه مزبور شروع به کار کرد اما تقاضای مهاجرت وی به دلایل تکنیکی رد شد. طبق قوانین سوئد تقاضای مهاجرت باید در خارج از سوئد صورت گیرد و تا زمان اعلام نظر اداره مهاجرت، فرد تقاضا کننده اجازه ورود به آن کشور را ندارد. در طی مدت کوتاه اقامت آسانژ در سوئد ، او متهم به تجاوز به دو زن سوئدی گشت. پرونده تعرض جنسی پس از خروج آسانژ از سوئد به جریان افتاد. در طی مدت کوتاهی چند بار متن کیفرخواست تغییر داده شد. با توجه به محبوبیت زیاد آسانژ در سال ۲۰۱۰ ، ادعای تجاوز به دو زن سوئدی بین طرفداران و مخالفین وی اختلاف نظر جدی ایجاد نمود. برخی هنوز ادعای تجاوز را فقط پاپوش و تلهای از سوی آمریکا تلقی میکنند، و عدهای دیگر حکم محکومیت او را قبل از برپایی هر دادگاهی از قبل صادر کردهاند. میتوان مشاجره حول این موضوع، بویژه در سال ۲۰۱۰ که حکم دستگیری وی در غیابش صادر شد ، را با مباحث کنونی حول حادثه فجیع قتل میتر استاد و نقش نجفی در آن، البته در مقیاسی بسیار گستردهتر، مقایسه کرد.
در مورد صحت و سقم ادعای تجاوز تا زمانی که حکم محکومیت وی از سوی دادگاه صادر نشده است نمیتوان چیز زیادی گفت. بنا به گفته برخی از همکاران سوئدیاش در روزنامه افتونبلادت، اسانژ فردی شهوتران بود و از هر فرصتی برای برقراری رابطه با جنس مخالف استفاده مینمود. از سوی دیگر بایستی بلافاصله افزود، داشتن اشتیاقات شدید جنسی به خودی خود نمیتواند دلیلی بر متجاوز بودن او تلقی گردد. در طی ۹ سال گذشته، وکلای اسانژ به مقامات قضایی سوئد اعلام کردهاند، در صورت دادن گارانتی از سوی سوئد در مورد عدم تحویل او به آمریکا، وی حاضر است با اولین پرواز برای شرکت در دادگاه به سوئد بازگردد. از طرفی، هیچ مقام قضایی و یا دولتی در سوئد از پیش حاضر به دادن چنین گارانتی نیست. در رابطه با نحوه برخورد دادستانهای مختلف سوئدی در پرونده اسانژ نکات تاریک زیادی وجود دارند به طوریکه چند سال پیش دادگاه عالی سوئد در طی بیانیه غیرمعمولی به دادستان مسئول پرونده به خاطر کش دادن آن تذکر داد. ماجرای کنار گذاشتن پرونده که اخیراً اعلام شده بود و سپس به جریان انداختن مجدد آن نیز وجه دیگری از یک پرونده قضایی است که بنا به گفته عدهای از دستاندرکاران بیانگر تمایلات دادستان و برخی از مقامات قضایی مربوطه در کسب نام و شهرت است تا حل عادلانه پرونده. از همین رو دادگاه بدوی در ابتدای همین هفته ، تقاضای حکم دستگیری سریع اسانژ از سوی دادستان سوئدی به بهانه امکان فرار وی، در حالی که اسانژ به خاطر قانونشکنی دیگری یعنی عدم حضور در دادگاه در زندان انگلیس بسر میبرد، را رد کرد.منظور اینکه ، قضاوت و طرفداری از یک طرف در پرونده تعرض جنسی حاضر کار سادهای نیست، و بایستی تا گذاشته شدن همه مدارک بر روی میز، صبر کرد.
از سوی دیگر باید توجه خوانندگان این سطور را به چند نکته کلیدی در مورد افشاگریهای ویکیلیکس جلب کرد :
بسیاری از افشاگرییهای ویکیلیکس، مانند افشای اسناد دیپلماتیک ایالات متحده، پس از ادعای تجاوز اسانژ و با کمک نشریات بزرگ جهانی صورت گرفتند. به عبارت دیگر در اوج بررسی قضایی تعرض جنسی، بسیاری از روزنامههای بزرگ کمتر توجهی به پرونده تجاوز اسانژ داشتند. پس از افشای اسناد دیپلماتیک امریکا، ولیکیلیکس اقدام به انتشار اسناد بازداشتگاه گوانتانامو، اسناد عربستان سعودی، اسناد ادوارد اسنودن حول شنود از مقامات فرانسوی، المانی، برزیلی و غیره نمود.
در اکثر افشاگریهای یاد شده کسانی که اسناد لازم را در اختیار ویکیلیکس گذاشتند قبل از رجوع به ویکیلیکس ، به نشریات معتبر و بزرگی چون نیویورکتایمز و امثالهم مراجعه کرده بودند. در همه این موارد، این نشریات از ترس عواقب احتمالی آن حاضر به انتشار اسناد مربوطه نشده بودند. آنها فقط زمانی حاضر به انتشار اسناد گشتند که ابتدا ویکیلیکس مسئولیت اصلی انتشار انها را به عهده گرفته و سپس نشریات زیادی مسئولیت باقیمانده را تقسیم نمودند. به عبارت دیگر ویکیلیکس در همه این موارد مانند سپر بلای دیگر نشریات عمل نمود.
در طی کمتر از یک دهه گذشته، چلسی منینگ نقش فرشته و جولیان اسانژ نقش دیو را برای بسیاری بازی کرده است. چلسی گمنامی بود که جان خود را به خطر انداخته و سپس سالها ی بسیاری را در زندان بسر کرد، در حالی که اسانژ بر اثر افشاگریهای مزبور در طی مدت کوتاهی بدل به یک ستاره بزرگ و بقول یکی از همکاران سوئدیاش به عنوان «جیمز باند دنیای اینترنت» شهره عام گشت. اما با دستگیری مجدد چلسی منینگ در مارس ۲۰۱۹ کمتر صدای اعتراضی در دفاع از او برخاست.
برخی از همکاران سابق ویکیلیکس مانند دانیل دومشایت-برگ ضمن انتقاد از روشهای اسانژ، از جمله سانسور اسناد توسط وی، اُپنلیکس را با ایدههای « بهتری» ایجاد نمودند. بسیاری از رسانههای بزرگ نیز دست به ایجاد سایتهای مشابهی زدند، اما هیچکدام از آنها نتوانستند موفقیتی کسب کنند و ویکیلیکس همچنان موقعیت برتر خود را حفظ نمود.
نتیجه اینکه ستاره بخت اسانژ نه به خاطر پرونده تجاوز ، حاضر نشدن در دادگاه انگلیس، «نقض قوانین بینالمللی»، «بدرفتاری با گربه»، و یا موارد مشابه دیگر بلکه به علل دیگری افول کرد. طبعا بسیاری از لیبرالها و چپگرایان پس از افشای نامههای کلینتون در انتخابات اخیر ریاستجمهوری امریکا، جنبش MeToo، اتهام همکاری یا طرفداری از پوتین به او و امثال او پشت نمودند. اما در کنار این عوامل، بایستی از پیشروی راست افراطی و پوپولیسم «ترامپی» در جهان غافل نماند.بسیاری از رهبران امریکا در گذشته حرفهای خود را در لفافه میپیچیدند. دولت ترامپ تقریباً هر گونه نزاکت سیاسی را به کنار نهاده است. از این رو دیگر نیاز مبرمی به افشای اسنادی چون اسناد دیپلماتیک امریکا وجود ندارد. پس از افشاگریهای اسنودن همه به این موضوع واقف شدهاند که سازمانهای جاسوسی نه فقط دشمنان بلکه دوستان نزدیک را نیز شنود میکنند. بسیاری پس از افشاگریها و شوکهای اولیه، در دریایی از اطلاعات طبقهبندی شده غرق گشتند، پدیدهای که عطش اولیه خوانندگان روزنامهها را از بین برده است. در طول عمر سیزده ساله ویکیلیکس دنیا دچار چرخشهای شگرفی شده است.
اما امروز چه کسانی به طرفداری یا مخالفت با اسانژ برخاستهاند؟ برخی فقط از موضعی ضدامریکایی، از اسانژ حمایت میکنند. برخی دیگر بویژه پس از انتشار نامههای هیلاری کلینتون او را خائن میپندارند، غافل از اینکه مانند بسیاری از افشاگریهای حزبی دیگر در سرتاسر دنیا، «خائنین» اصلی در داخل حزب ، در این مورد حزب دموکرات امریکا، و نه خارج از آن قرار دارند. بنا به گفته بسیاری اسناد مربوطه از درون حزب به ویکیلیکس درز کرد و نه بالعکس. برخی به خاطر اتهامات تعرض جنسی آسانژ حاضر به دفاع از حقوق اولیه او نیستند. دسته دیگری نیز نزدیکی اسانژ به روسیه و یا مواضع ضد اسراییلی وی را مانعی برای اعلام حمایت از وی میپندارند. همه موارد یاد شده در میان روشنفکران خارجی و ایرانی طرفداران خاص خود را دارد.
نظر دیگری نیز وجود دارد که معتقد است در جوامع دمکراتیک امروز، جایی برای نافرمانی مدنی و سیاسی وجود ندارد.جوامع یا در حالت پیشادمکراسی (مانند ایران) و یا پسادمکراسی (مانند کشورهای غربی) هستند. در کشورهای پسادمکراسی باید تعادل و سازشی «هوشمند میان نگرانیهای امنیتی (دولتهای دمکراتیک) و ازادیهای شهروندی» برقرار شود. مثلاً در مورد جوامع پسادمکراسی گفته میشود »در دمکراسیهای امروز نهادهای حقوقی مستقل و محدود به حقوق بشراند، در نتیجه هنگامی که کسی به دادگاه خوانده میشود، یا به دزدیدن خبر متهم است، نمیتواند و نباید از حضور در دادگاه سرپیچی کند. وقتی میتوان با وکیل در حضور هیات منصفه حاضر شد و به داوری دمکراتیک امید بست، جایی برای پناه بردن به کنسولگری اکوادور و دخیل بستن به ترسهای پیش از دمکراسی و سازش نمیماند. شوربختانه در هیچ یک از یادداشتهای وطنی بر این رخداد [دستگیری اسانژ]، جایی برای دمکراسی و حق و حقوق باز نشده است. انگار قهر ما از حکومت (از آنجا که حکومتها همواره در ایران تحمیلی و ناخواسته بودهاند) به طبیعت ثانویی ما دگردیسیده است» (اخبار روز، ناید کنار تاریکی ایستاد)
مسلماً تفاوتهای بزرگی بین نهادهای دمکراتیک و دستگاه قضایی در جوامع پیشرفته و در حال توسعه وجود دارد. کسی که نتواند این اختلافات را ببیند مسلماً در قضاوتهای خود دچار اشتباهات فاحشی میگردد. اما این به معنی آن نیست که بایستی مبارزه برای حفظ و تعمیق ازادیها را کنار گذاشت. امروز، در شرایطی که نیروهای راست افراطی مواضع خود را بیش از پیش به جلو میبرند، درک این موضوع اهمیت وافری دارد. در دهه هفتاد، در کشور آزادی مثل سوئد ، در زمانی که نیروهای مسلح چپگرا در اروپا هر روز در گوشه و کنار این قاره دست به تبلیغات مسلحانه میزدند، نیروهای امنیتی در خفا عده کمی را تحت کنترل داشتند. در آن زمان امکان طرح کنترل محدود افراد در سطح جامعه وجود نداشت. افشای کنترل برخی از کمونیستها در سوئد موجب یک بحران سیاسی گشت زیرا پارلمان کشور اطلاعی از وجود یک سازمان امنیتی ویژه نداشت. چهار دهه پس از ان، طرح شنود همگانی با حمایت کامل لیبرالها در مجلس به تصویب رسید. این موضوع در درجه اول، ربطی به امکانات تکنیکی امروز و محدودیتهای دیروز نداشت بلکه جو سیاسی آن زمان حتی اجازه طرح چنین پیشنهاداتی را در سطح جامعه نمیداد.
اگر به دوران ولتر بازگردیم، خوشبینانی چون لایبنیتس با توجه به اعتقادات خود و بدون توجه به واقعیات اطراف خود، معتقد بودند که آنها در «بهترین جهانِ ممکن» زندگی میکردند چیزی که ولتر با آن مخالفت نمود. امروز نیز برخی از دوستان نیز فقط با تکیه بر مزایای انکارناپذیر دموکراسی و بدون توجه به موقعیت کنونی دموکراسی و خطراتی که آن را تهدید میکند بر زندگی در «بهترین جهان ممکن» تأکید دارند. ما هر روز با چشمان خود میبینیم که چگونه برخی از دستاوردهای گذشته نیروهای دموکراتیک که زمانی بازگشتناپذیر شمرده میشدند، یکی پس از دیگری در معرض خطرات جدی قرار گرفتهاند.
یکی از مشکلات امروز ما پشتپا زدن بسیاری از روشنفکران کنونی به سنتهای گذشته است. این سنتها فقط از زمان زولا و یارانش شروع نمیشود و باید به عقبتر، به دوران روشنگری بازگشت. سنتهایی که ولتر، روسو، دیدرو و امثالهم پایههای آن را گذاشتند. این روشنفکران در مقابل نیروهای صاحب قدرت از فرودستان جامعه حمایت میکردند. ولتر به لحاظ سیاسی طرفدار حکومت پادشاهی مشروطه بود. وی ضمن انتقاد از نارساییهای موجود، خواهان تحولات بزرگ سیاسی نبود با این حال او سعی میکرد فاصله خود را قدرتمداران حفظ کند و به همین خاطر مورد غضب انان قرار میگرفت. از نظر شلومو سند نویسنده اسراییلی امروز این سنت، پس از سارتر، بوردیو و فوکو دیرزمانی است که مرده است. در عصر ما چوب دو امدادی این روشنفکران پاریسی به ستارگانی چون میشل هولهبک رسیده است که نوک تیز حمله خود را فقط متوجه فرودستان و مهاجرین نموده است. بنا بر عقیده سند دوران تاریخی روشنفکران پاریسی به پایان رسیده است. درست به همین خاطر و در پرتو چنین حوادثی است که برخی از جامعهشناسان وطنی مقیم فرانسه سعی در بازتعریف مفهوم روشنفکر دارند.
در ابتدای دستگیری اسانژ برخی از روزنامههای بزرگ، مانند اکونومیست، در پوست خود نگنجیدند (تیتر اکونومیست پس از دستگیری اسانژ چنین بود، جولیان اسانژ: قهرمان ژورنالیست یا جاسوس دشمن؟). اما با حجیمتر شدن پرونده اسانژ در امریکا، خوشبختانه برخی از این نشریات چون نیویورکتایمز خطر را در پشت در خانه خود احساس نموده و معتقدند که هدف اصلی اتهامات وارده به اسانژ از سوی دولت آمریکا ، محدود کردن ازادیهای مطبوعاتی است که در متمم اول قانون اساسی آمریکا آمده است. برخی از روزنامهنگاران رادیکال از هماکنون احساس خطر نموده و از مسافرت به آمریکا پرهیز میکنند. مسأله اصلی درست همین احساس ترس است. نتیجه چنین احساسی خودسانسوری است.
امروز ما برای آنچه که در دنیای غیرواقعی مثلاً در سینِما رخ میدهد اهمیت بیشتری نسبت به آنچه که در دنیای واقعی در جریان است قائل هستیم. کافیست نگاهی به مباحث بسیار داغی که در مورد قهرمانان مختلف و متنوع فیلمهای تخیلی صورت میگیرد بیاندازیم تا بتوانیم ابعاد قضیه را درک کنیم. اخیراً یکی از فیلمهایی که نظر بسیاری از منتقدین و روشنفکران را به خود جلب نمود، فیلم «پست» ساخته اسیتون اسپیلبرگ است. فیلم ماجرای تلاش خبرنگاران واشینگتنپست برای افشای مدارک پنتاگون در مورد جنگ ویتنام را نشان میدهد. به قول یکی از خبرنگاران رادیکال، برانکو مارستیک، بسیاری از کسانی که برای این فیلم، که بر پایه زندگی افرادی چون کاترین گراهام ساخته شده، هورا میکشند، فراموش میکنند که امروز افرادی چون چلسی منینگ، اسنودن و جولین اسانژ وجود دارند که افشاگریهای بسیار بزرگتری را انجام دادهاند و دچار سرنوشت غمانگیزی شدهاند. آنها به حمایت ما نیاز دارند اما ما فرصت تکان دادن انگشتان دستمان در دفاع از انها را نداریم. همدردی با چنین افرادی در یک فیلم هنری اسانتر از همدردی با افراد واقعی است.
مشکل بزرگ ما این است که دفاع از حقوق فردی مانند اسانژ را با رفتار و عقاید سیاسی وی پیوند میزنیم. جدا کردن این دو در عمل کاری بسیار مشکل اما لازم است. دفاع از حقوق یک فرد متهم به معنی دوست داشتن و یا تأیید تمام کردهها و گفتههای او نیست. برای بسیاری دلایل زیادی برای ابراز انزجار از برخی از کردار و گفتار او وجود دارد، اما این موضوع نباید موجب نفی حقوق او و یا برخی از همکاران وی در ویکیلیکس گردد. مسلماً دفاع از همفکران کاری بسیار سادهتر است اما مسأله مهم دفاع از حقوق کسانی است که ما نند ما نیستند، «دگراندیش» هستند و رفتاری بسیار متفاوت از ما دارند. آیا ما میتوانیم به به آزادی به عنوان یک ارزش مستقل باور داشته باشیم. باید این پرسش را در مقابل خود قرار دهیم، اگر ما با تجربیات امروز خود به دوران انقلاب بازگردیم، حاضر به دفاع از حقوق اولیه افرادی چون هویدا، قطبزاده و یا رهبران دستگیرشده ارتشی هستیم؟
در مورد اسنودن گفته میشود که او به جای انتخاب زندان آمریکای دموکراتیک، زندگی در روسیه پوتینی را برگزیده است. باید به خاطر داشت که ولتر نیز به جای رفتن به زندان باستیل درفرانسه، زندگی در کشور دشمن یعنی یعنی انگلیس را برگزید.زندگی خصوصی ولتر و ماجراهای عشقی نامشروع وی برای بسیاری از طرفداران کنونیاش قابل درک نیست. برخی از کتابهای وی مانند کتاب او در مورد ژاندارک کاملاً ضدمذهبی هستند. ولتر در سال ۱۷۴۵ میلادی از پاپ بندیکت چهاردهم جایزهای دریافت کرد و او در مقابل، کتاب محمد پیامبر را به پاپ هدیه نمود. امروز ما عمدتا ولتر تصویر بسیار مثبتی از وی در ذهن داریم و او را نه بخاطر نقاط ضعفش بلکه به خاطر کیفیتهای مثبتش دوست داریم.
دوست آسانژ
به جز دستگیری اسانژ در ماه اوریل، حادثه مهم دیگری نیز در انتهای این ماه به وقوع پیوست: «مناظره قرن». مناظره جردن یپترسون و اسلاوی ژیژک در ۱۹ اوریل ۲۰۱۹ بعد از مدتها انتظار و رجزخوانی طرفدارانشان در تورنتو به وقوع پیوست. تاکنون عده زیادی در سراسر جهان مناظره این دو فیلسوف محافظهکار و چپگرا را تماشا کردهاند. عنوان مناظره «شادی: سرمایهداری در برابر مارکسیسم» بود. در مورد مناظره اختلافات زیادی وجود دارد اما آنچه که همه اعم از چپ و راست توافق دارند اینکه، این مناظره در حد انتظار تماشاگرانش نبود. هیجان اصلی ، درست مانند بسیاری از مسابقات تیمهای بزرگ فوتبال بزرگ، نه در طی مناظره بلکه در خارج از محل برگزاری آن بود. پس از پایان مناظره نیز هواداران پروپا قرص طرفین پیروزی مسلم طرف خودی را اعلام نمودند. علت اصلی برگزاری مناظره انتقاد ژیژک از ایده پیترسون در مورد «مارکسیسم فرهنگی» بود، پیترسون پس از شنیدن انتقادات ژیژک، او را به مناظره دعوت کرد. در نهایت، طرفین بر سر نحوه و زمان برگزاری به توافق رسیدند.
از آنجا که ژیژک در طی فعالیت طولانی خود موفق به انتشار کتابهای زیادی در مقایسه با پیترسون شده است، بنا بر گفته پیترسون، برای او امکان مطالعه همه آثار ژیژک وجود نداشت، در نتیجه او تصمیم میگیرد، تمرکز خود را بر کتاب کوچک مارکس و انگلس یعنی مانیفست کمونیست بگذارد. اما کسانی که ژیژک را از نزدیک دنبال میکنند آگاهی داشتند که او قصد درگیری جدی با پیترسون را ندارد. او حتی در یکی از سخنرانیهای خود قبل از مناظره، متنی مشابه آنچه که در مناظره مطرح نمود را خوانده بود. چند سال قبل ژیژک در مناظره مشابهی با ویل سلف شرکت نمود. او در آن مناظره از نظر تاکتیکی از ویل سلف شکستخورد. در نتیجه او در این مناظره تاکتیک دیگری را در پیش گرفت و خود را در تله سؤالات از قبل آماده شده پیترسون نیاتداخت. او سعی نمود سناریوی از پیش آماده شده خود ر ا پیش ببرد.
اما چه کسی برنده این مناظره بود؟ از نظر نویسنده این سطور، چپ برنده این مناظره بود. علت آن نه به خاطر دلایل مطرح شده در مناظره، یا تفوق کامل ژیژک بود. این مناظره قبل از هر چیز نه فقط به مارکسیستها بلکه عده زیاد دیگری نشان داد که پیترسون چیز زیادی از مارکسیسم نمیداند. دشمنی که او به نام «مارکسیستهای فرهنگی» تراشیده است وجود خارجی ندارد. او در مقابل پرسش ژیژک در این مورد قادر به ارائه پاسخ مناسبی نشد. این تنها لحظهای بود که ژیژک پیترسون را تحت فشار گذاشت. ژیژک هدف خود را نه در هم شکستن طرف مقابل بلکه کسب همدلی تماشاچیان قرار داده بود.
اما پس از مناظره چه اتفاقی افتاد؟ چند مقاله از سوی چپگرایان بر علیه ژیژک نوشته شد. یکی از این مقالات توسط هریسون فلاس و سم میلر با عنوان «ابله و دیوانه»نگاشته شد و در نشریه ژاکوبین منتشر گشت بلافاصله مقاله مزبور در نقد اقتصاد سیاسی و اخبار روز منتشر گشت. عنوان مقاله از یکی از نوشتههای جان لاک در مورد تفاوت ابله و دیوانه گرفته شده است. از نظر نویسندگان مقاله مزبور، ژیژک در این مناظره نقش ابله و پیترسون نقش دیوانه را بازی میکرد. چرا؟
زیرا ژیژک مانند این دو نویسنده فکر نمیکند و انطور که آنها از مارکسیسم دفاع میکنند، ژیژک نخواست از مارکسیسم دفاع کند. باید بخاطر آورد که ژیژک در طی سالهای اخیر، تئوری ارزش مارکس رارد نموده است. او انتقادات مهم دیگری را به مارکسیسم وارد میداند. با این جود، میبایستی ژیژک، کسی که نویسندگان مقاله او را مارکسیست نمیدانند، به شیوهای که آنها میخواهند، از مارکسیسم دفاع میکرد؟ آیا در این گفته منطقی وجود دارد؟
مسلماً میتوان و باید نظرات ژیژک را نقد کرد. برای این کار دلایل زیادی وجود دارند. اما نمیتوان و نباید دستاوردهای این مناظره ، و شرکتکنندگان آن را با القابی چون ابله و دیوانه رد نمود. جالب اینجاست که برخی از منتقدین ژیژک معمولا او را «فیلسوف دیوانه» خطاب میکنند اما او از سوی نویسندگان مقاله، افتخار کسب لقب «ابله» را یافت. در یکی از روزنامههای سوئدی، نویسنده مقاله ضمن بررسی مناظره از او به عنوان «فیلسوف دیوانه» یاد کرد.
یکی از مثالهای معروف ژاک لکان که همیشه از سوی ژیژک مطرح میشود در مورد شوهر حسود است. لکان میگوید «شوهر حسودی که همواره در پارانویای خیانت همسرش به رابطه زناشویی به سر میبرد، حتی در صورتی که در این مورد حق با او باشد، و درواقع همسرش عملاً به او خیانت کند، باز هم از یک بیماری روانی رنج میبرد. مرد حسود به همسر خیانتکار نیاز دارد، همسر خیانتکار به ذهنیت مرد حسود خوراک کافی میدهد.» ژیژک در مناظره، از این مثال برای نشان دادن رابطه نظام سرمایهداری با مهاجرین استفاده نمود. کشورهای سرمایهداری برای پوشاندن شکستها و اختلافات درون جامعه، همه گناهان را بر گردن مهاجرین میاندازند.
از این مثال میتوان برای درک رابطه چپگرایان و مخالفینشان استفاده نمود. رژیم شاه، قبل از انقلاب نیروهای چپ را با شدت بیشتری نسبت به دیگر نیروهای سیاسی سرکوب میکرد. این واقعیتی است که حتی بسیاری از سلطنتطلبان نیز به آن اذعان دارند، اما عده زیادی از نیروهای چپ در پشت این واقعیت، به منظور پوشاندن شکستهای خود سنگر گرفتهاند. این موضوع در مورد چپ در خارج از ایران نیز صادق است. این یک واقعیت انکارناپذیر است که نیروهای چپگرا از امکانات مالی، رسانهای و سازمانی کمتری در جامعه نسبت به راستگرایان برخوردار هستند اما چپ اعم از ایرانی و غیر ایرانی شکستها ، کمکاری و ندانمکاریهای خود را در پشت این واقعیت مسلم پنهان نموده است.
چپ باید بیاموزد که راههای رسیدن به بهشت بسیار زیاد هستند اما فقط از یک راه میتوان به جنهم رسید: ایجاد تفرقه در میان نیروهای مترقی ، مثلا از طریق تخطئه مخالفین فکری خود. چنین چپی به جای استفاده از هر امکانی به منظور پیشروی مواضع خویش، آنها را به ضد خود بدل میکند. هر پیروزی غیر صد در صدری را یک شکست مفتضحانه نشان میدهد و امکانات بدست آمده را بر باد میدهد. زمانی چپگرایان یکی از ارزشهای والای خود را همبستگی همه نیروهای مترقی قلمداد میکردند. امروز ما شاهد انیم که نیروهای پوپولیست افراطگرای راست چگونه به کمک یکدیگر میشتابند. چگونه در مبارزات انتخاباتی یکدیگر حضور مییاند. چپ در عوض مشغول تکهتکه کردن خود است. چپ از این طریق فقط « بر سر شاخ، بن» میبرد.
ممکن است گفته شود چپِ امروزی در جامعه نیروی مهمی به حساب نمیاید. این گفته تا حدی درست است. ما تا وقتی که هنر متحد کردن نیروهای خود در دفاع از حقوق اساسی مردم را نیاموزیم نمیتوانیم به نیروی مادی یا معنوی بزرگی بدل گردیم. امروز در شرایطی که بسیاری از لیبرالها پرچم دفاع از ازادی را به بهانه لزوم امنیت رها کردهاند، بایستی چپ بتواند این پرچم را در عمل و نه در حرف به اهتزاز در اورد.
در ایران ازادیخواهان بسیاری وجود داشته و دارند که به خاطر دفاع از آزادی بیان، تمام زندگی و هستی خود را فدای دفاع از حقوق دیگران کردهاند. کسانی که در صورت زنده بودن ولتر، قطعاً احترام او را برمیانگیخت. نقطههای روشنی در مبارزه برای آزادی و حفظ سنت ازادیخواهی به شیوه ولتر و رهروان بعدی ان. ازادی نه فقط برای همفکران خود بلکه همه کسانی که نیازمند انند. مسلماً یکی از بزرگترین نقاط روشنی که مایه دلگرمی نه ما بلکه همه طرفداران ازادیخواهی در جهان است، کسی که در سکوت و بدون هیچ هیایویی ، در عمل و نه در حرف، ردای دفاع از حقوق دیگران را بر تن کرده است، نسرین ستوده میباشد. او چند هفته پیش جایزه «صندلی خالی» ولتر که هر سال از سوی «لیبرتی ویکتوریا»، نهاد مستقل دفاع از حقوق بشر در استرالیا اهدا میشود را دریافت کرد. این جایزه به کسی داده میشود که به خاطر دفاع از آزادی دیگران، خود امکان دریافت جایزه را ندارد. باشد که از او بیاموزیم!