ناسیونالیسم از راه دور

[download id=”1814″]

در یکی از روزهای سرد و تاریک پاییز سوئد در سال ۲۰۰۴، به هنگام تماشای مسابقه تیم فوتبال مردان سوئد و کرواسی با پدیده عجیبی روبرو شدم. استادیوم مملو از تماشاچیان سوئدی و تعداد کمی از طرفداران تیم میهمان بود. در قسمتی که من و تنی چند از آشنایان نشسته بودیم فقط طرفداران تیم سوئدی حضور داشتند، اما در میان تماشاچیان سوئدی دسته کوچکی از جوانان بیست ساله طرفدار تیم کرواسی با انواع لباس‌های تیم آن کشور نیز حضور داشتند که کمی مایه تعجب بود.

ناسیونالیسم از راه دور

 ​​​​ مروری بر یک مقوله جدل‌امیز

اثری از بهار سبز‌واری - Twisted

نوشته: رضا جاسکی

تعداد کلمات:۸۵۳۲

« تبعید مهد ملیت است»

لرد اکتون، سال ۱۸۶۰

 

​​ در یکی از روزهای سرد و تاریک پاییز سوئد در سال ۲۰۰۴، به هنگام تماشای مسابقه تیم فوتبال مردان سوئد و کرواسی با پدیده عجیبی روبرو شدم. استادیوم مملو از تماشاچیان سوئدی و تعداد کمی از طرفداران تیم میهمان بود. در قسمتی که من و تنی چند از آشنایان نشسته بودیم فقط طرفداران تیم سوئدی حضور داشتند، اما در میان تماشاچیان سوئدی دسته کوچکی از جوانان بیست ساله طرفدار تیم کرواسی با انواع لباس‌های تیم آن کشور نیز حضور داشتند که کمی مایه تعجب بود. از همان ابتدای بازی این دسته از جوانان با کلمات بسیار رکیکی که با صدای بلند و زبان‌های مختلف نثار بازیکنان سوئدی می‌کردند، بازی را دنبال نمودند. آن‌ها ​​ بدون واهمه از امکان برخورد با بقیه تماشاچیان در آن قسمت از استادیوم ، احساسات ​​ شدید خود را به نمایش گذاشتند. خوشبختانه، در آن بخش از استادیوم، اکثر تماشاچیان با ​​ خانواده و فرزندان ​​ خود حضور داشتند و این موضوع موجب خودداری تماشاچیان از برخورد با طرفداران اتشی‌مزاج کرواسی گشت.اما، عامل مهمی برای خشم طرفداران تیم کرواسی وجود داشت که بقیه نیز از آن مطلع بودند. زلاتان ابراهیموویچ که از طرف مادر کرواسی و ​​ از سوی پدر بوسنی محسوب می‌شد، ​​ تیم سوئد را به عنوان تیم ملی خود انتخاب کرده بود. جوانان یاد شده از ابتدا تا انتهای بازی از زلاتان به عنوان خائن به کشور خود (کرواسی) با رکیک‌ترین کلمات ممکن استقبال کرده و او را مرتب هو می‌کردند. پس از چندی متوجه شدم که آن جوانان همگی ​​ متولدین سوئد بودند و زبان سوئدی زبان اولشان محسوب می‌گشت. این موضوع مرا بیش از پیش گیج نمود: چرا فرزندان مهاجرینی که در کشور میزبان خود متولد و بزرگ شده ​​ و از حضورشان در آن کشور راضی ​​ هستند، در یک مسابقه فوتبال، در شرایطی که ​​ مسأله بردن و یا حذف شدن ​​ نیز مطرح نبود و هر دو کشور امکان صعود به جام جهانی را داشتند ، این‌قدر تیم زادگاه خود را تحقیر می‌نمودند؟ چرا حاضر نبودند انتخاب یک بازیکنی چون زلاتان که هرگز کرواسی را به چشم ندیده بود ​​ بپذیرند و از او به عنوان خائن به وطن یاد می‌کردند؟ چرا این قضاوت از سوی کسانی صورت می‌گرفت که ​​ خود یا هرگز کرواسی را به چشم ندیده بودند و یا اینکه مدت بسیار کوتاهی از زندگی خود را در آنجا به سر برده بودند؟ این ناسیونالیسم تندمزاج را چگونه می‌توان توضیح داد؟ آیا  ​​​​ چنین پدیده‌ای در میان ایرانیان نیز وجود دارد؟

از تبعید به دیاسپورا

دیاسپورا معمولاً به گروهی از مهاجرین اطلاق می‌شود که دور از خانه و کاشانه اصلی خود زندگی می‌کنند اما ​​ هویت گروهی خود و فرهنگی که به آن احساس تعلق می‌کنند را ​​ کم و بیش حفظ نموده‌اند. این افراد اگرچه در مناطق مختلفی به دور از سرزمین اصلی خود زندگی می‌کنند اما همچنان نوعی از رابطه با سرزمین اولیه خود را حفظ کرده‌اند و ریشه مشترکی این افراد دور از وطن را به هم پیوند می‌دهد. این واژه ریشه در متون یهودی دارد که در آنجا ماجرای خروج یهودیان از بابِل تشریح شده است. در ایران قدیم نیز، بعد از سقوط ساسانیان توسط مسلمانان، بسیاری از زرتشتیان ایرانی به هند مهاجرت کرده و در منطقه گجرات ساکن شدند. ​​ زمان دقیق مهاجرت ​​ پارسیان هند که از طریق دریا خود را به هندوستان رسانیدند معلوم نیست. بنا به قصه سنجان، گروهی از زرتشتیان از منطقه‌ای به نام سنجان در خراسان از طریق دریای هرمز در طی قرون چهارم تا هفتم هجری به هند مهاجرت کردند.

​​ لوک سیو ​​ در کتاب خاطراتی از یک خانه اینده، تشکیل ​​ دیاسپورا را به شرایط معینی منوط می‌کند که در آن «کسانی که دارای یک «سرزمین» مشترک، چه خیالی و چه واقعی هستند، ​​ از روی اجبار و یا اختیار حداقل در دو نقطه متفاوت پراکنده شده‌ باشند»

تبعیدی ​​ واژه هم خانواده دیگری است که برخی آن را معادل دیاسپورا به کار می‌برند، اما عده‌ای دیگر آن دو را متفاوت تلقی می‌کنند. چند ویژگی مشترک، این دو واژه را به هم پیوند می‌دهد که مهمترین ان دربدری و از خانه رانده شدن است.ولی، این دو گروه در فرایند تعیین هویت ​​ و تشخیص احساس تعلق به سرزمین مادری، در روابط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی خود عملکردهای متفاوتی را اتخاذ می‌کنند.

یک تبعیدی احساس از دست دادن خانه مادری خود را دارد. هدف او در زندگی قبل از هر چیز بازگشت به خانه و کاشانه «اصلی» خود است. ایده بازگشت، مانع بزرگی در راه جهت‌گیری‌های شغلی، ایجاد رابطه با دیگران، یادگیری زبان و کدهای اجتماعی، ​​ و کلاً نحوه زندگی در کشور میزبان ایجاد می‌کند. بنا به گفته فردریک جیمسون جدایی از وطن و «زندگی در غربت» باعث می‌شود که انسان زمان را به گونه دیگری تجربه کند. زمان حال چون زمان از دست رفته تلقی می‌شود. غم وطن به یک آرزوی ناممکن بازگشت بدل می‌گردد.

حمید نفیسی در کتاب «ساختن فرهنگ تبعیدی» عنوان می‌کند که تبعیدی به افراد یا گروه‌هایی اطلاق می‌شود که از یک طرف حاضر نیستند در فرهنگ کشور میزبان کاملاً حل شوند و از سوی دیگر آن‌ها به کشور خود نیز باز نمی‌گردند، اما در عین حال در آرزوی بازگشت می‌سوزند. آن‌ها به ناچار یک ملت خیالی از کشور خویش و خودشان در سرزمینی بیگانه می‌سازند. حتی آن‌هایی که به کشور خود سرمی‌زنند، فقط به بازگشتی کوتاه- و نه یک بازگشت همیشگی و طولانی که بطور مداوم در خیال خود دارند- اکتفا می‌کنند.

به عبارتی می‌توان گفت یک تبعیدی چمدان خود را هنوز باز نکرده است، اما باید به خاطر داشت که باز کردن چمدان به معنی پیوستن به دیاسپورا نیست. اعضای دیاسپورا کسانی هستند که قادر به تجدیدنظر در باره ​​ مسأله بازگشت و تعلق خاطر به سرزمین مادری باشند.انها می‌پذیرند که در کشور جدید خود باید بتوانند ریشه زنند بدون آنکه کشور خود را به فراموشی سپارند. هویت دوگانه را می‌پذیرند و این دوگانگی ​​ و وفاداری به دو کشور می‌تواند در نسل‌های آینده ادامه یابد. آن‌ها ضمن حفظ فرهنگ خانه مادری، فرهنگ کشور میزبان را نیز می‌پذیرند. ولی اعضای دیاسپورا باید بتوانند نوعی احساس همبستگی با جماعت‌های دیگر مشابه خود در کشورهای دیگر داشته باشند.دیاسپورا جماعت‌هایی هستند که در تمام دنیا پراکنده هستند اما خود را یکی تلقی می‌کنند. دارای درد و علایق و منافع مشترک هستند. بدون وسعت پراکندگی، ​​ بدون احساس مشترک جماعت‌های پراکنده در سراسر دنیا و ایجاد و گسترش ارتباط بین این جماعت‌ها نمی‌توان از دیاسپورا صحبت کرد.

نفیسی از سوی دیگر به تغییری که در دهه ۱۹۹۰ در میان ایرانیان اتفاق افتاد اشاره می‌کند. تا قبل از آن ایرانیان در آمریکا خود را ایرانی ‌می‌دانستند اما در این زمان در آمریکا عده‌ زیادی خود را ایرانی-امریکایی خطاب کردند. علامت منها، نه به معنی تفریق این دو بلکه تعلق خاطر به هر دو بود. منها جمع گشت. ایرانیان بیشتری به جامعه سیاسی کشور میزبان علاقه نشان دادند و وارد فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی کشور جدید خود گشتند. دراین دوران سازمان‌های سراسری ایرانیان در کشورهای مختلف ایجاد شدند: در استرالیا در سال ۱۹۸۶، در سوئد در سال ۱۹۹۴، در انگلستان در سا ۱۹۹۵‌ ، ​​ در آمریکا شورای ایرانیان آمریکا (نایاک) در سال ​​ ۲۰۰۲ ​​ همچنین ​​ اتحادیه روابط عمومی امریکایی‌های ایرانی‌تبار در سال ۲۰۰۷ ؛ در ​​ بسیاری از کشورهای دیگر نیز، ​​ سازمان‌های مشابه بوجود امدند. از سال ​​ ۲۰۰۳ ​​ کنفرانس‌های بین‌المللی در مورد دیاسپورای ایران ​​ برگزار شدند. ​​ با گسترش اینترنت ، اولین سایت‌های اینترنتی با هدف گسترش خبررسانی، تبادل‌نظر و گسترش روابط ایرانیان ایجاد شدند.

با همه این‌ها باید در نظر داشت که ​​ همه ایرانیان ​​ گذار از تبعید و پیوستن به دیاسپورای ​​ ایرانی را لبیک نگفتند. مجید نفیسی از شعرای ایرانی، در ​​ نوشته‌ای ​​ به بررسی تحولات فکری و طرز برخورد چند شاعر معروف ایرانی در مهاجرت می‌پردازد. یکی از این شاعران نادر نادرپور بود که هیچ‌گاه از تبعیدگاه بیرون نیامد. او در شعر شب آمریکایی از تبعیدگاه خود (لس‌انجلس) می‌گوید:

تبعیدگاه من

شهریست بر کرانه‌ی دریای باختر...

این شهر در نگاه حریص زمینیان

جای فرشته‌هاست

اما جهنمی است به زیبایی بهشت

​​ از شاعران معروف  ​​​​ دیگر زنده‌یاد ​​ منصور خاکسار ​​ بود که اگرچه عنوان یکی از مجموعه اشعارش  ​​​​ «لس‌انجلسی‌ها» است اما وی هیچ‌گاه با لس‌انجلس کنار نیامد.

...کجاست بیست سالگی‌ام

که پا بر افق می‌گذاشت

و خانه را می‌سوخت

و از فردا هراسی نداشت...

اما بسیاری دیگر از جمله مجید ​​ نفیسی ​​ پس از چندی از خیل تبعیدی‌ها به جامعه دیاسپورای ایرانی می‌پیوندند. نفیسی در شعر «آه لس‌انجلس» صریحاً به چنین گذاری اعتراف می‌کند.

اه لس‌انجلس! تو را چون شهر خود می‌پذیرم

و پس از ده سال با تو آشتی می‌کنم

بی‌واهمه می‌ایستم

به دیرک ایستگاه تکیه می‌دهم

و در صداهای آخر شبت گم می‌شوم...

مجید نفیسی همچنین در مورد زبا ن شعر خود می‌گوید او اشعار خود را در ابتدا به فارسی می‌نویسد و سپس آن را به انگلیسی ترجمه می‌کند. در اشعار بالا ، و مشابه،  ​​​​ در برخی تکیه بر «درد بازگشت» به وطن ​​ در روح شعر قابل لمس ​​ است، اما در برخی دیگر بیش از هر چیز بر اشتی‌پذیری و انطباق تأکید می‌شود.

نکته دیگر اینکه مهاجرت ​​ در نیم قرن گذشته ​​ متناسب با تحولات ایران، اشکال و وسعت مختلفی به خود گرفته است. از همان ابتدا اقلیت‌های مذهبی چون یهودیان، ارامنه، ​​ و نیز بهاییان که در طی سالیان طولانی تحت فشار دینی ​​ بوده‌اند، و جماعت‌های دیاسپورا متعلق به انان ​​ در جهان از مدت‌ها قبل وجود داشتند، پذیرای ​​ بسیاری از هم‌کیشان مهاجر ایرانی خود گشتند. این ​​ دسته از مهاجرین به سرعت به دیاسپورای متعلق به خود ​​ پیوستند. ​​ ایرانیانی که از وجود چنین جماعت‌هایی ​​ محروم بودند مجبور شدند که در پروسه تشکیل چنین جماعت‌هایی مشارکت فعال داشته باشند. طبعا مهاجرین بعدی ​​ از حضور چنین تشکیلاتی بهره‌مند گشتند. با این حال بایستی در نظر داشت که پذیرش انطباق با کشور جدید، و ترک خیال بازگشت سریع برای بسیاری که مجبور به جلای وطن گشتند، یک پروسه طولانی فکری است.

از این جهت، شاید ​​ محسن نامجو که اکنون برای خط کشیدن دور ایران آواز می‌خواند نه در پی ​​ «چشم پوشیدن» از ایران و یا «نمایان‌تر» ​​ وطن باشد (تفسیر نیکفر)، ​​ بلکه ​​ او، ​​ گذار از حالت تبعیدی و ​​ «درد بازگشت» به حالت «انطباق‌پذیری» با کشور جدید ​​ را مد نظر داشته باشد.

ناسیونالیسم از راه دور

هدف ناسیونالیسم ​​ استقرار دولت ملی به منظور برپایی حاکمیت ملی در چارچوب مرزهای معین است، اما ​​ در صورت وجود حاکمیت ملی، ناسیونالیسم وظیفه خود را ​​ دفاع و تقویت دولت وقت، و یا تغییر ان ​​ تلقی می‌کند. برای بسیاری، ​​ ناسیونالیسم یک پروژه متاخر سیاسی است که عمر آن به بیش از چند قرن نمی‌رسد. ​​ بندیکت اندرسون واژه «ناسیونالیسم از راه دور» ​​ را در مقاله «نابسامانی جهان جدید» برای تکوین ناسیونالیسم از راه دور در دنیای جدید بکار برد.

ناسیونالیسم از راه دوره (یا ناسیونالیسمِ راه دور) به معنی مجموعه‌ای از رفتار و ادعاهای هویتی بخشی از مردمی است که در سرزمینی خارج از ان‌جایی که خود خانه پدری یا مادری خویش تلقی می‌کنند، ساکن هستند. اقداماتی که این گروه در جهت استقرار یا دفاع از حاکمیت ملی انجام می‌دهند بسیار متفاوت ​​ و گسترده است و می‌تواند از شرکت در انتخابات، تظاهرات، جمع‌اوری پول، لابیگری، ​​ تا ​​ حتی کشتن و مردن در دفاع از حاکمیت ملی را شامل گردد. بنابراین تفاوت زیادی بین ناسیونالیسم راه دور و ناسیونالیسم در شکل معمولش وجود ندارد. فقط در این حالت، اعضای ملت نه در چارچوب مرزهای ملی بلکه در تمام دنیا پراکنده شده‌اند. زمانی که اندرسون از شکل‌گیری چنین ناسیونالیسمی نام برد آن را در پرتو ارتباط گسترده و آسان مهاجرین خارج از کشور با داخل کشور از طریق وسایل ارتباط جمعی جدید ​​ مطرح کرد. اگر ​​ در چند قرن پیش، سرمایه‌داری چاپی موجب گسترش ناسیونالیسم گشت، این بار این سرمایه‌داری دیجیتالی بود که راه‌گشای اشاعه چنین ناسیونالیسمی شد. در جهان جدید، زمان و مکان بیش ازپیش فشرده گشته و ​​ امکاناتی که موبایل تلفن، اسکایپ، واتس‌اپ...در اختیار مردم قرار می‌دهند، ​​ موجب تقویت نوع تازه‌ای از ناسیونالیسم می‌شوند.در نتیجه از نظر اندرسون، این ناسیونالیسم پدیده کاملاً تازه‌ای محسوب می‌شد، ​​ اما محققینی چون نینا گلیک شیلر وجود دارند که از دو نسل متفاوت ناسیونالیست‌های راه دور نام می‌برند: نسل اول عمدتا در ابتدای قرن گذشته در مبارزه با کشورهای استعماری شکل گرفتند، و نسل دوم در اثر مهاجرت بسیار وسیع و گسترده کنونی، در دوران جهانی‌شدن فعلی همراه با تکنولوژی جدید بوجود امدند.

اما چه فرقی بین دیاسپورا و ناسیونالیسم از راه دور وجود دارد؟ اول، باید به خاطر آورد که دیاسپورا پدیده‌ای بسیار قدیمی است، در حالی که ناسیونالیسم اگر چه معمولاً بر قدمت سرزمین مادری تکیه دارد اما عمر آن کوتاه است. دوم، دیاسپورا بسیار گسترده‌تر از ناسیونالیسم است. می‌توان خود را عضو دیاسپورای ایرانی ​​ تلقی کرد بدون آنکه لزوماً ناسیونالیست بود، اما ​​ در مقابل، هر ناسیونالیست ایرانی احساس همبستگی شدیدی نسبت به ​​ با هم‌قطاران خود در سراسر دنیا و ایران دارد. به عبارتی، بسیاری از کسانی که ​​ دارای احساسات مشترکی در مورد گذشته ​​ و سرزمین خویش هستند و ​​ نسبت به هم‌میهنان خود در خارج از کشور احساس همبستگی می‌کنند، لزوماً به دفاع از ​​ دولت موجود نپرداخته ​​ و یا برای ایجاد دولتی جدید مبارزه نمی‌کنند. سوم، با توجه به نکات قبلی می‌توان گفت که دیاسپورا پدیده‌ای فرهنگی است در حالی که ناسیونالیسم به معنی مشارکت در یک پروژه سیاسی است هر چند که این پروژه فقط در حوزه سیاسی باقی نمانده و حوزه‌های متفاوت دیگری از جمله فرهنگ را در بر می‌گیرد. از این رو گاه می‌توان از دیاسپورای آفریقایی سخن گفت اما ناسیونالیسم آفریقایی در عمل طرح سیاسی ناموفقی است. درست به همین خاطر نیز پان‌ترکیسم، پان‌عربیسم ​​ و پان اسلامیسم نتوانستند به جز ​​ جذب عده معدودی از روشنفکران، موفقیت زیادی در میان مردم منطقه خاورمیانه بیابند.

در مورد نسل اول ناسیونالیست‌های راه دور ​​ می‌توان گفت که بسیاری از مهاجرین ​​ در طول جنگ اول جهانی برای دفاع از سرزمین مادری خود به جنگ رفتند. بیش از چهل‌هزار نفر از یونانی‌های مقیم آمریکا برای یونان جنگیدند. بسیاری از سرب‌ها در جنگ استقلال در مقابل امپراتوری اتریش-مجارستان، ​​ به جبهه رفتند. در انقلاب مشروطیت ایران مهاجرین قفقازی در مبارزات مردم ایران نقش به سزایی به ویژه در جنگ‌های شمال غربی کشور با نیروهای وفادار به شاه بازی کردند. در مبارزات هند، ویتنام، ایرلند، کنیا، فیلیپین و بسیاری از کشورهای دیگر، مهاجرین نقش مهمی در شکل‌گیری جنبش‌های ملی به عهده گرفتند.

برخی بین نسل اول و دوم ناسیونالیست‌های از راه دور ​​ تفاوت دیگری قائل می‌شوند. در یک قرن پیش بسیاری از ناسیونالیست‌ها در پروژه تشکیل یک دولت مشارکت داشتند. در حالی که بسیاری از ناسیونالیست‌های کنونی، نه در پی تشکیل دولت بلکه تقویت ، دفاع، و یا تجدید ​​ سازمان ​​ دولت هستند. اگر گاندی و دیگر ناسیونالیست‌های هندی مهاجر در پی ایجاد حاکمیت ملی هند بودند، امروز ناسیونالیست‌های افراطی هندی در آمریکا خواهان تقویت سیاست‌های ناسیونالیستی در هندوستان از طریق حمایت از احزاب ناسیونالیست هستند. از این رو می‌توان ​​ ناسیونالیسم نسل اول را ​​ «ناسیونالیسم تبعیدی» و نسل دوم را «ناسیونالیسم فراملی» نامید. چیزی که به نظر نگارنده این سطور چندان دقیق نیست اما ​​ نکته مهمی است که باید به آن توجه نمود.

حال اگر تعریف بندیکت اندرسون از ویژگی‌های ناسیونالیسم از راه دور پذیرفته شود، آنگاه بایستی به نکته دیگری توجه نمود. در تمام تئوری‌های ناسیونالیسم بر مرکزیت قلمرو و مرزهای ملی تکیه می‌شود. از نظر گلنر هدف ناسیونالیسم تأمین یک «سقف سیاسی» برای ملت است. چنانچه در حوادث اروپای شرقی ​​ و بویژه یوگسلاوی سابق دیده شد، ناسیونالیست‌های راه دور به طور بسیار فعالی در اختلافات ملی شریک بودند. حال اگر ​​ ناسیونالیست‌های مهاجر هیچ عزم جدی برای بازگشت به «میهن» ندارند، ایا می‌توان اصولاً از ناسیونالیسم و مبارزه از راه دور انان نام برد؟ ​​ 

گاریبالدی پدر ایتالیای کنونی سال‌ها در تبعید بود. برلنی‌ها، یا ناسیونالیست‌های ایرانی که در یک قرن پیش ​​ پرچمدار مبارزه ناسیونالیستی در ایران بودند عمدتا به ایران بازگشتند و بسیاری از انان در استقرار یک دولت مدرن مشارکت جدی داشتند (البته دو تن از چهره‌های شاخص برلنی‌ها ، جمالزاده و کاظم‌زاده به ایران بازنگشتند).

در نزدیک به یک قرن پیش، یک درصد از یهودیان ​​ در فلسطین زندگی می‌کردند. ناسیونالیست‌های یهودی در کشورهای مختلف اروپایی نسل‌ها زندگی کرده بودند. آن‌ها تبعیدی به ​​ حساب نمی‌امدند اما تحت انواع ستم‌ها قرار داشتند. بسیاری از یهودیان، برای تشکیل دولت اسرائیل به آنجا مهاجرت کردند. بین سال‌های ۱۹۴۸-۱۹۱۹ ​​ در حدود نیم میلیون ​​ نفر و ۱۹۵۲-۱۹۴۸ ​​ نزدیک به هفتصد هزار نفر از یهودیان ​​ از سراسر جهان به اسرائیل مهاجرت نمودند. نیمی از این افراد از اروپا و نیمه دیگر آن از بقیه جهان بود. موج بزرگ بعدی، همزمان با فروپاشی کشورهای سوسیالیستی شکل گرفت. اما، ​​ امروز بسیاری از ناسیونالیست‌های دست راستی ​​ یهودی که در آمریکا زندگی می‌کنند علاقه‌ای به ترک آمریکا و زندگی در اسرائیل ندارند.( طبعا اگر شرایط زندگی یهودیان در آمریکا به دلایل فرضی ناخوشایند گردد شاید بسیاری از یهودیان از جمله ناسیونالیست‌های افراطی به اسرائیل مهاجرت کنند.) به عبارت دیگر امروز می‌توان ناسیونالیست افراطی بود، اما سکونت در کشور دیگری را ترجیح داد.

بسیاری از کردهای ناسیونالیست رادیکال در اروپا از تشکیل یک دولت واحد کرد دفاع می‌کنند اما چه تعداد از آن‌ها برای دفاع از کردهای سوریه به آنجا مهاجرت کردند؟ چه تعدادی از انها حاضر هستند به اقلیم کردستان برای زندگی دائم مهاجرت کنند؟ ​​ در مجموع می‌توان گفت که ناسیونالیسم از راه دور کنونی راحت‌طلب و مسئولیت‌ناپذیر است.( البته باید این نکته را متذکر شد، منظور دارنده این قلم تأکید بر تغییری است که در میان ناسیونالیست‌های گذشته و امروز صورت گرفته است. شاید عده قلیلی به طور دائم به کردستان مهاجرت ​​ کرده‌ باشند، اما این تعداد انقدر چشمگیر نبوده که در مورد آن‌ها و سرنوشت‌شان بتوان در روزنامه‌های بزرگ چیزی خواند. مسلماً بسیاری از خوانندگان این سطور حادثه بسیار ناگواری که ​​ در ان ​​ دختر جوانی که خود را به هنگام دستگیری اوجالان در لندن به آتش کشید را بیاد دارند. به عبارتی همچنان برخی از افراد حاضر هستند ​​ جان خود را فدای سرزمین موعود خود کنند .)

در‌واقع، اندرسون ​​ برای ناسیونالیسم از راه دور کنونی چند ویژگی بر می‌شمرد: اول اینکه بسیاری از اولترا ناسیونالیست‌های امروزی نه در سرزمین مادری بلکه در خارج از مرزها زندگی می‌کنند. این ناسیونالیسم بسیار قوی‌تر از ناسیونالیسم در درون مرزهای ملی است. از همین رو، طرفداران پرو پا قرص IRA ​​ نه در ایرلند بلکه در آمریکا زندگی می‌کنند. دوم این که ​​ ناسیونالیست راه دور ضمن مشارکت در «بازی سیاست هویتی» «مسئولیت‌ناپذیر» است. «قهرمان ما مجبور به پاسخگویی، یا پرداخت هزینه سیاست‌هایی که از راه دور اتخاذ می‌کند، نیست».

از نظر اندرسون ناسیونالیسم در حال پژمرده شدن نیست. ​​ پیشرفت‌های تکنیکی جدید، راه‌های نوینی را برای «تصور» یک جماعت ملی می‌افرینند. بسیاری بدون آنکه در سرزمین موعود خود ساکن باشند و یا قصد سکونت در آن را داشته باشند می‌توانند آتش مبارزه ناسیونالیستی را تند کنند.

دلایل ظهور

بیش از یک و نیم قرن پیش لرد جان اکتون فیلسوف و مورخ انگلیسی در قرن نوزدهم اعلام کرد که تبعید پرورش‌دهنده تصور ملت است. اما چه دلایلی برای تقویت ناسیونالیسم وجود دارد؟

نکته مرکزی که باید بر آن تأکید نمود وجود دو پروسه همزمان است که می‌تواند ​​ موجب تقویت ناسیونالیسم از راه دور شود: اول، آنچه همه هم میهنانان اعم از داخلی و خارجی را به هم پیوند می‌دهد احساس مشترک به یک سرزمین معین، فرهنگ و حافظه تاریخی مشترک است. مهاجرین و کسانی که در درون مرزهای یک کشور هستند به نوعی همشهری فراملی هستند. در این پروسه مهاجرین به سمت میهن خود کشیده می‌شوند. اما در یک پروسه دیگر ، کشور میزبان به طور مرتب به آن‌ها یادآوری می‌کند که از جنس غیر هستند. این دو پروسه کشش و رانش باعث تقویت ناسیونالیسم می‌گردد. مسلماً ناسیونالیسم خارج همسو با انواع ایدئولوژی و اهداف ناسیونالیسم داخلی است و درست به همین خاطر مهاجرین در تشکیل دولت‌های ملی نقش مهمی را بازی کرده‌اند.

 ​​​​ بسیاری از مهاجرین، حتی آن‌هایی که قصد حل شدن در کشور میزبان خود را دارند بسرعت با این واقعیت روبرو می‌شوند که کشور جدید ، حاضر به پذیرش آن‌ها به عنوان یک «خودی» نیست. ایرانیانی که پس از انقلاب به آمریکا مهاجرت کردند، بعد از ماجرای گروگان‌گیری این مسأله را تجربه نمودند. بسیاری از این مهاجرین سال‌های سال خود را نه ایرانی بلکه «پرشین» می‌نامیدند. رفتار تحقیرامیز عده‌ای را به این سمت سوق می‌دهد که هر گونه ارتباط با جامعه ایرانی را قطع کنند ، ​​ برخی را در جهت تحلیل تقریباً کامل در جامعه جدید ​​ هدایت می‌کند، اما در مواردی موجب تحکیم بیش از پیش ناسیونالیسم می‌گردد.

​​ به طور کلی در زندگی رورمزه ​​ مهاجرین ، هویت متفاوت اشان در اشکال متفاوت و معمولاً در شکل منفی، به انان یادآوری می‌گردد. اکثر مهاجرین در دفاع از خود مجبور به اتخاذ تدابیر معینی می‌شوند. بسیاری، بدون آنکه در حواث منفی که موجب بدنامی مهاجرین گشته است دخالتی داشته باشند، بایستی بیگناهی خود را اثبات کنند. از این رو، ​​ در میان ایرانیان مهاجر، باید ​​ به ​​ رقابت ناسیونالیسم باستانی و شیعی توجه نمود. ​​ یکی از راه‌های اثبات تفاوت بین ایرانیان مهاجر و طرفداران حکومت فقها، تأکید بر سنن پیش از اسلام آن هم در حد اغراق‌امیز است.

​​ مثال اول، مهرگان که در حوالی دهم مهر و در آغاز فصل پاییز توسط زرتشتیان جشن گرفته می‌شود، هیچ‌گاه در تاریخ ایران جز اعیاد ملی ایرانیان نبوده است (با تأکید بر اینکه ملت ​​ و جشن‌های ملی پدیده‌هایی معاصر هستند)، اما ان در بسیاری از کشورهای خارجی جشن گرفته می‌شود. این یکی از راه‌های ایجاد یک هویت ملی پیشااسلامی است که خود را بسیار متفاوت از هویت ایرانی معاصر اسلامی نشان می‌دهد.به عبارتی این یک واکنش دفاعی در مقابل تصویری است که از ایران و ایرانی در مطبوعات خارجی داده می‌شود.

مثال دوم، ​​ بسیاری از فیلم‌های هنرمندان ایرانی، قبل از فرهادی، ​​ از آنجا که اغلب در باره زندگی روستائیان ایران ​​ بود/هست، ​​ موجب بحث‌های زیادی در میان ایرانیان خارج از کشور به خاطر دادن «تصویر غلط» از ایران می‌گردد. نصرالله کسرائیان یکی از معروفترین عکاسان ایرانی است که از او «به عنوان پدر عکاسی قوم‌شناسی و مردم‌نگاری ایران » یاد می‌شود. کسرائیان از هنرمندان نادری است که با عکس‌های زیبای خود زندگی روستائیان را در معرض تماشای بینندگان خود قرار می‌دهد. ​​ متاسفانه ​​ این عکس‌ها به مذاق برخی از ایرانیان ​​ مهاجر که خواهان ارائه یک تصویر «بسیار پیشرفته» از ایران و زندگی ایرانیان هستند، جور در نمی‌اید.حال مزید بر این‌ها می‌توان بحث‌های طولانی ایرانیان در مورد کتاب و فیلم «بدون دخترم ​​ هرگز» و یا فیلم سیصد نیز اشاره کرد.

مثال سوم، بعد از حوادث یازده سپتامبر، حضور مسلمانان در کشورهای غربی مورد پرسش جدی قرار گرفته می‌شود. پس از هجوم مهاجرین به کشور آلمان در سال ۲۰۱۵ و نیز حوادث جشن سال نو در کلن آلمان که بسیاری از بانوان مورد تعرض جنسی قرار گرفتند، بحث در مورد حضور مهاجرین کشورهای مسلمان و «فرهنگ بدوی و تغییرناپذیر» ​​ مسلمین دوباره بالا گرفت. ​​ معمولا، مسلمانان نیز ​​ از طریق طرز لباس پوشیدن، مثلاً حجاب، ​​ رنگ پوست که کمی تیره‌تر است، نام -محمد، احمد..- و یا ملیت و کشور اصلی مهاجرین-مثلا ایرانی، عراقی...- ​​ شناسایی می‌شوند. بنابراین حتی با تعویض نام و نام فامیل نیز امکان رهایی از بار گذشته مهاجر وجود ندارد. خانم سحر صادقی که تحقیقات میدانی در چند کشور از جمله آلمان انجام داده است عنوان می‌کند که المانی‌ها به سگ علاقه زیادی دارند و برخی از ایرانیان نیز تحت تأثیر المانی‌ها سگ تهیه کرده‌اند. اما داشتن سگ ​​ به طور غیرمستقیم و ضمنی به معنی فرستادن سیگنال به مخالفین مهاجرین نیز می‌باشد. زیرا همه انان بر این باورند که یک فرد مسلمان نمی‌تواند دارنده سگ باشد.

همه حوادث کوچک و بزرگ روزمره فرد مهاجر را در برابر تعیین هویت و ​​ تعیین احساس تعلق قرار می‌دهند. این حوادث باعث می‌شوند که افراد احساس تعلق بیشتری به «سرزمین مادری خیالی» خود بکنند. این امر شامل مهاجران نسل دوم که در ​​ سرزمین مادری خود زندگی نکرده‌اند نیز می‌شود. برخی از انان ممکن است حتی در جنگ‌های استقلال نیز مشارکت کنند، مثلاً تعداد معدودی از جوانان نسل دوم کرواسی در اوایل دهه ۱۹۹۰ در جنگ یوگسلاوی شرکت کردند.

در مواردی غیر بودن لزوماً بار منفی ندارد بلکه افراد در مقولاتی متفاوت از آنچه که خود در نظر دارند طبقه‌بندی می‌شوند. مثلا در کشورهایی که تکثر فرهنگی وجود دارد، ناسیونالیسم اقلیت‌های ملی امکان رشد بیشتری می‌یابد. این موضوع در مورد ​​ اقلیت‌های دینی چون یهودیان، ارمنی‌ها، بهائیان که ​​ در ایران بشدت تحت ستم دینی قرار دارند، نیز صادق است. در خارج از ایران ​​ نهادهای قدیمی مذهبی وجود دارند که با گرمی از ​​ مهاجرین دینی حمایت می‌کنند. در این پروسه اغلب پیوند افراد با سرزمین کشور قدیم خود ضعیف‌تر می‌گردد.

یک مثال شخصی: ​​ سال‌ها قبل ​​ هنگامی که به همراه چند دوست کرد به سوئد مهاجرت کردم ، وقتی که یکی از پلیس‌های مرزی متوجه شد که چند نفر کُرد هستند با انگشت سبابه به نشانی که به سینه خود زده بود اشاره کرد و گفت «من طرفدار کردها هستم». ما به نشان ​​ بسیار کوچک سینه دقت کردیم و متوجه شدیم که آن یک پرچم بود. پرچمی که ما باید آن را می‌شناختیم اما هیچکدام تا آن لحظه پرچم کردهای ترکیه (و یا حتی ایران) را ندیده بودیم! پلیس ​​ مزبور بدون هیچگونه تاملی از دوستان کرد پرسید « مترجم سورانی یا کرمانجی می‌خواهید؟» ​​ افراد یاد شده، فارسی را بسیار بهتر از کردی بلد بودند و دوست داشتند که در مصاحبه پلیس مترجم فارسی داشته باشند اما به جز یک نفر بقیه جرأت این را پیدا نکردند که به پلیس بگویند که حداقل در مصاحبه‌های مهم اولیه به مترجم فارسی زبان نیاز دارند، تا یک مترجم کرد عراق یا ترکیه که به مشکلات ایران کمتر آشنایی دارد. در این زمان در اکثر موارد، ​​ محل تولد کردها ​​ در پاسپورتشان ، ​​ کردستان قید می‌شد، در صورتی که برخی ​​ خود را ایرانِی کُرد و برخی کُرد تعریف می‌کردند. به عبارت دیگر، در این‌مورد هویت برخی از ​​ افراد اگر چه از روی تحقیر تعیین نمی‌شد اما در هرحال ​​ به نوعی جنبه تحمیلی داشت.

قطعاً بایستی تصریح نمود که تشدید ناسیونالیسم در میان اقلیت‌های ملی در خارج از کشور، قبل از هر چیز به خاطر ​​ رهایی از بار سنگین ستم ملی است ، فرهنگ ​​ آن‌ها ​​ در خارج از کشور اجازه شکوفایی می‌یابد، احساسات ملی آن‌ها تشدید می‌شود. وجود نهادها و انجمن‌های قومی قوی، تلویزیون‌ها و رسانه‌های کردی، ترکی... و بسیاری از عوامل مشابه دیگر می‌توانند موجب تشدید گرایش‌های ناسیونالیستی شوند. ​​ اما دسته‌بندی کشور میزبان نیز به این امر کمک می‌کند. در نهایت باید اضافه نمود که راسیسم فارس‌ها ​​ در خارج نیز یکی از عوامل رشد و تقویت ناسیونالیسم در میان اقلیت‌های ملی است.

بنا بر گفته زلاتکو اسکربیش ​​ که در مورد ناسیونالیسم اسلاو زبان‌ها تحقیق کرده است، برای آنکه ناسیونالیسم راه دور بتواند توسعه یابد بایستی قبل از هر چیز توده نسبتاً بزرگی از تبعیدی‌های سیاسی وجود داشته باشد. گروه بزرگی که اهمیت سیاسی گذشته خود را در کشور میزبان از دست داده و منزلت خاصی ندارد می‌تواند با اشتیاق بازگشت به میهن، اجاق ناسیونالیسم را گرم نگه دارد. نسل دوم نیز با وجود عدم تسلط بر «زبان مادری» از طریق «فرهنگ مشترک» و یا «نیاکان پدری» به «میهن» پیوند زده ​​ می‌شود.

بسیاری از مهاجرین سال‌های سال ​​ باید در انتظار ​​ اقامت و پاسپورت، و یا گرفتن ملیت کشور جدید باقی بمانند، یا اینکه به خاطر خارجی بودن از برخی حقوق و مزایاها محروم شوند. همه این‌ها ​​ نیز می‌تواند موجب گسترش ناسیونالیسم شود.

انواع ناسیونالیسم

دیاسپورای ایرانی را از لحاظ سیاسی می‌توان در مجموع یک دیاسپورای خاموش تلقی کرد. با این حال اگر بخواهیم گرایش‌های متفاوت سیاسی آن را دسته‌بندی کنیم می‌توان آن را به  ​​​​ چند دسته ، طرفداران تغییر رژیم، ​​ طرفداران حکومت ، جدایی‌طلبان و بخش بسیار بزرگی که کم و بیش بی‌تفاوت هستند یا موضع‌گیری سیاسی خاصی ندارند، تقسیم نمود. از نظر گرایشات ناسیونالیستی فعالین سیاسی، ​​ می‌توان چهار دسته را تشخیص داد: ناسیونالیست‌های ضدامپریالیست، ناسیونالیست‌های طرفدار حکومت، ناسیونالیست‌های طرفدار تغییر رژیم و ناسیونالیست‌های جدایی‌طلب. مسلما بسیاری ترجیح می‌دهند که ناسیونالیسم ایرانی را ​​ به انواع باستانی، مدنی، و مذهبی تقسیم کنند اما تقسیم‌بندی بالا در این نوشته از جهت تعمق در رشد ناسیونالیسم در اپوزیسیون ایرانی بطور عام و ​​ اپوزیسیون خارجی به طور خاص اهمیت دارد.

نکته حائز اهمیتی وجود دارد ​​ که لازم است به آن توجه نمود. ​​ تأکید دارنده این قلم تشریح  ​​​​ برخی از گرایشات ناسیونالیستی ​​ ایرانیان خارج کشور است. در اینجا هدف برخورد با این یا آن فرد یا گروه مشخص نیست بلکه بعضی از این گرایشات متضاد، می‌توانند در یک گروه ​​ به طور همزمان ​​ در کنار گرایشات دیگری وجود داشته باشند. در نتیجه، ​​ به جای تکیه بر فرد یا گروه، ​​ بایستی نیروی خود را متوجه مبارزه با گرایشاتی و یا تحلیل‌هایی نمود که موجب تضعیف اپوزیسیون مترقی گشته است. در اینجا فقط ​​ به طور مختصر به دو پدیده نزدیک به هم پرداخته می‌شود.

​​ ناسیونالیسم ​​ ضدامپریالیست به لحاظ تاریخی اهمیت ویژه‌ای دارد. در ابتدای قرن گذشته بسیاری از ناسیونالیست‌هادر جریان مبارزه با عقب‌ماندگی تاریخی ایرانیان از سویی و مبارزه با نفوذ انگلیس و روسیه در ایران، مبلغ ناسیونالیسم پیشااسلامی و عظمت ایران باستان بودند. اکثر ​​ آن‌ها در عین حال از موسولینی و هیتلر حمایت می‌کردند. از نظر انان دشمن دشمن ما دوست تلقی می‌شد.. بسیاری از انان ​​ گرایشات ​​ محاظه‌کارانه، برخی لیبرالی، و عده‌ای سوسیالیستی داشتند. باید توجه داشت که در قرن گذشته مارکسیسم شایع‌ترین ایدئولوژی در میان مبارزین ضداستعماری در جهان بود. از این رو بسیاری از این افراد، اما نه همه، می‌توانستند عضو حزب توده باشند اما در عین حال در مورد عظمت ایران باستان غلو ​​ کنند و حتی در صورت لزوم در ​​ دفاع از حکومت ​​ محافظه‌کار «جان فدا کنند» و یا «جان ستانند». در نهایت انواع مختلف ​​ ناسیونالیسم، ​​ خواهان وفاداری کامل و سرسپردگی طرفدارانش برای حفظ و گسترش« عظمت میهن» تحت هر شرایطی و با هر هزینه‌ای است. مفهوم نامعین «منافع ملی» تعیین‌کننده همه چیز است.

بخشی از ​​ چپگرایان طرفدار ​​ «مبارزه ضدامپریالیستی خرده‌بورژوازی» در ابتدای انقلاب در مورد تعالی و جهت‌گیری «روحانیت مبارز» دچار اشتباهات مهلکی شدند. متأسفانه خوش‌بینی گذشته انان همچنان ادامه دارد. ​​ اگر در اوج ​​ مبارزه ضدامپریالیستی در ابتدای انقلاب قرار بود ​​ «دگم‌ها »ی رهبری جمهوری اسلامی در برخورد با واقعیات سخت زندگی «شکسته» شود، امروز ​​ می‌توان این رهبری را با «نصایح مکرر» به راه راست هدایت نمود. ​​ در گذشته، زمانی که ماتریالیسم تاریخی در چپ غالب بود، این واقعیات مادی بودند که تعیین‌کننده محسوب می‌شدند، در دوران پست‌مدرنیسم نه واقعیات بیرونی بلکه حرف، ​​ تعیین‌کننده و تغییردهنده است. ​​ در گذشته این نه «دگم‌های » خرده‌بورژوازی حاکم بلکه طرفداران چنین تزی بود که در برخورد با واقعیت‌های سخت زندگی شکسته شدند. ​​ متاسفانه، این بار نیز چنین سرنوشتی در انتظار انهاست. ​​ در پرتو اعتراضات جاری در ایران می‌توان به یک نکته اشاره کرد.

در طی نیم‌قرن گذشته، پس از شکست چپ در سطح جهانی و ایران، گفتمان «خشونت‌پرهیزی» به گفتمان اصلی بخشی از روشنفکران ایرانی بدل گشت. در ابتدا، مسأله به این شکل مطرح شد:« هدف عادلانه وسیله عادلانه را طلب می‌کند. بسیاری در گذشته طرفدار برقراری عدالت در ایران بودند اما در راه رسیدن به ان از خشونت استفاده نمودند. چیزی که باید به هر قیمتی از آن پرهیز نمود.» در این استدلال، ​​ برقراری یک حکومت دمکراتیک ​​ به مثابه هدف و ​​ خشونت به مثابه وسیله در نظر گرفته می‌شد . اما پس از چندی فتیشیسم خشونت‌پرهیزی تا آنجا پیش رفت که خشونت‌پرهیزی به هدف تبدیل گشت. به عبارت دیگر، این خشونت‌پرهیزی و انهم یک نوع از خشونت یعنی خشونت فیزیکی است که سطح فعالیت گروه‌های سیاسی را تعیین می‌کند. در عمل، ​​ به ​​ جز پند و نصیحت، تبلیغ برای ​​ شرکت در انتخابات از خبرگان تا شوراهای شهر و روستا ، چیز زیادی باقی نمی‌ماند. در جمهوری اسلامی هر عمل قانونی ، حتی تبلیغ برای تشکیل نهادهای مدنی قانونی به زندان ​​ ختم می‌شود.

​​ طرفداران این نظر، ​​ مشارکت در فعالیت‌های مدنی را به خاطر «ذات خشونت‌پرهیز» ان را می‌پذیرند. حال آنکه حتی ​​ مشارکت در یک اعتصاب کارگری نیز در‌واقع به معنی ​​ مشارکت در به کار گرفتن زور و اجبار است. کارگران بالاجبار کارخانه را تعطیل می‌کنند، بالاجبار مانع ورود کارگران اعتصاب‌شکن به کارخانه می‌شوند، به زور مانع کسب در‌آمد صاحب یا صاحبان کارخانه می‌گردند و در نهایت موجب اختلال در نظم زندگی مصرف‌کنندگان می‌شوند. همه این‌ها مظاهر اعمال زور توسط اعتصاب‌گران هستند. همچنین باید اضافه کرد که در رژیم جمهوری اسلامی جزای اعتصابگران شلاق، زندان، شکنجه و اعتراف است. آیا باید به خاطر ​​ یک درصد اضافه‌حقوق ​​ از اعمال زور کارگران حمایت کرد؟ آیا چنین حمایتی به نوعی ایده خشونت‌پرهیزی را زیر علامت سؤال قرار نمی‌برد؟

نکته دیگر، بسیاری از طرفداران «خشونت‌پرهیزی» از «حمله ایران» به عربستان در حرف و یا در دل حمایت کردند، به ​​ هنگام گروگان‌گیری یک کشتی سوئدی، با پرچم انگلیس، به نظامیان ایرانی «بارک‌الله» گفتند، موقعی که فیتیله ​​ آتش جنگ ایران و آمریکا بالا کشیده شد، شعار «چو ایران نباشد تن من مباد» دادند.... به عبارت دیگر، در «دفاع از میهن» می‌توان از خشونت دفاع کرد، اما ​​ باید از ​​ بکار گرفتن خشونت در مبارزه با رژیم حاکم، ​​ در موقع لزوم یعنی ​​ در دفاع از خود، پرهیز نمود. دلیل اصلی پرهیز از خشونت نیز امکان سقوط ایران به ورطه نابودی کشور یعنی سوریه شدن ایران است. منتهی عمق استراتژیک ایران در سوریه و عراق مایه افتخار است.

در کنار این بایستی افزود که این طرز تفکر مبلغ نظرات اصلاح‌طلبان حکومتی و بارپخش نوشته‌ها و گفته‌های ​​ انان از طریق رسانه‌های موجود است، در شرایطی که آن نظرات در ایران در سطح وسیعی در مطبوعات و رسانه‌های کشور پخش می‌شوند و نیازی به رله کردن مجدد انان وجود ندارد. در نهایت الیت‌گرایی این طرز تفکر در ​​ تاریخ اخیر کشور ما به خوبی خود را نشان داده است.

​​ بخش بزرگی از روشنفکران در ابتدای قرن گذشته، ​​ پیشرفت را مساوی «فرنگی‌مابی، در دوره بعدی، رهایی را ​​ در «بازگشت به خویش» ، و ​​ استقلال را در «نه شرقی نه غربی» تلقی کردند، امروز نیز بسیاری، ​​ اعمال حاکمیت ملی را در شعار، «انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست»، دموکراسی را در «مشارکت» در هر انتخاباتی به عنوان «تنها راه ممکن» تقلیل داده است. ​​ نیروی دموکرات بر اساس میزان ​​ وفاداری‌اش به «خشونت‌پرهیزی» تحت هر شرایطی، تعیین می‌شود.. حتی بکارگرفتن خشونت در دفاع از خود در مقابل نیروهای حکومتی مجاز نیست. این طرز تفکر بشدت نخبه‌گراست و امیدش را نه به پایین بلکه بالا بسته است، حتی اگر شعارهای مشارکت در فعالیت‌های مدنی دهد. این ​​ تفکر ​​ خامنه‌ای و بسیاری دیگر از رهبران جمهموری اسلامی را «میهن‌پرست» و «ملی‌گرا» ​​ خطاب می‌کند، اگر چه به خوبی می‌داند که هیتلر هم «میهن‌پرست» بود.. این نیرو کنشگر سیاسی نیست بلکه تحلیلگر سیاسی است. ​​ تحلیل‌گری است که خود را کنشگر سیاسی می‌خواند.خود را مصلح اجتماعی می‌داند که می‌تواند در شرایط بحرانی نقش واسطه بین نیروهای مختلف راست و چپ و نیز اپوزیسیون و حاکمیت را بازی کند. اشکال در اینجاست که نیروهای افراطی دو طرف چنین نقشی را برای او قائل نیستند. هم خود را لیبرال‌دمکرات معرفی کند و هم وارث «چپ‌های افراطی». غمخوار اصلاح‌طلبان دولتی است اما در جشن‌های تحول‌طلبان شرکت می‌کند. ​​ در گذشته مردمگرا بود و امروز الیت‌گرا. خیال‌پردازی است که خود را واقع‌گرا می‌داند. دیگران را به نوستالژی ​​ متهم می‌کند اما خود در نوستالژی جنبش سبز غوطه‌ور است. رفرمیستی است که هر اقدام فراقانونی را انقلاب تفسیر می‌کند. نیروی اندکی را پشت سر دارد اما در مورد قدرت نفوذ خود دچار خوش‌باوری است. خود را نماینده طبقه متوسط می‌داند اما نشان افتخار کارگری را بر سینه می‌زند.

​​ با این حال، این طرز تفکر اگر چه در عمل همسو با ​​ ناسیونالیسم حاکم است اما با آن تفاوت‌های زیادی دارد.نمایندگان برجسته این تفکر، چه آن‌ها که خود را چپ، لیبرال، ملی‌مذهبی... می‌خوانند بر سکولاریسم و ناسیونالیسم مدنی، و نه باستانی و یا مذهبی از نوع ولایی تأکید دارند. نکته دیگر آنکه همسویی آنها با ​​ مواضع حاکمیت ​​ از جنبه تضاد با نیروهای خارجی و استقلال ملی، امنیت کشور، و درک معینی که از دموکراسی دارند، می‌باشد. به عبارت دیگر، حمایت آن‌ها در مجموع یک موضع‌گیری سیاسی است که تحت شرایط معینی می‌تواند تغییر کند. متأسفانه در خارج از کشور تلاش‌هایی صورت می‌گیرد که این نیرو به اشکال متفاوتی محدود شود.این نیرو را نه می‌توان حذف کرد و نباید حذف و یا به سکوت وادار کرد. این طرز تفکر نیروی اجتماعی معینی در خارج و داخل دارد. همان‌طور که در طی چند دهه اخیر متناسب با وضعیت کنونی ایران و جهان ان دچار دگردیسی شده و بسرعت به سمت راست رفته است، می‌تواند تحت شرایط مساعد دوباره دچار تغییرات معینی شود.

ناسیونالیسم شیعی

بسیاری از روشنفکران ایرانی و نیز پژوهش‌گران خارجی ناسیونالیسم ​​ و اسلامیسم را دو مقوله کاملاً مجزا تلقی می‌کنند. مسلماً همه انان این را به خوبی می‌دانند که مسیحیت نیز همچون اسلام ​​ فراملی است، ​​ با این حال جهان شاهد جنبش‌های ناسیونالیستی مسیحی در نقاط مختلف، ​​ از جمله اروپا بوده است. ولی، آن‌ها معتقدند که پروژه اصلاح مسیحیت قبل از شکل‌گیری ناسیونالیسم در اروپا پا گرفت و در‌واقع یکی از پایه‌های اصلی گسترش ناسیونالیسم گشت. ​​ نتیجه رفورماسیون دینی گذاشتن نقطه پایان ​​ بر ​​ ادعای حکومت کلیسا بود، در حالی که چنین پدیده‌ای در جهان اسلام هنوز به طور کامل رخ نداده است. هواداران اسلام سیاسی کم و بیش تکرار کرده‌اند ​​ که «ملیت یک مسلمان، ایمان اوست». از این رو، آن‌ها ​​ موضع‌گیری اسلام سیاسی را در این مورد کاملاً صریح تلقی کرده و اسلام و ناسیونالیسم را جمع اضداد می‌دانند.

از سوی دیگر در سده گذشته که ناسیونالیسم ایرانی شکوفا گشت، شکل غالب آن ناسیونالیسم باستانی بود. حکومت پهلوی با تکیه بر این نوع از ناسیونالیسم، ​​ این تفکر را ترویج کرد که باستان‌گرایی تنها شکل ناسیونالیسم ایرانی است. این پدیده با تأکید شرق‌شناسان بر قدرت و عظمت امپراطوری پیشااسلامی هخامنشی و ساسانی کاملاً تثبیت شد. مخالفت اسلام‌گرایان ایرانی با ناسیونالیسم باستانی نیز میخ محکمی بر این تابوت زد. اما آیا این واقعیت دارد؟

خامنه‌ای چندین کتاب سید قطب، از جمله «ادعانامه علیه تمدن غرب» و «آینده در قلمرو اسلام» را ترجمه کرده است. سید قطب در دفاعیات خود در دادگاهی که به مرگش انجامید از جمله می‌گوید «به باور من پیوندهای میان ایدئولوژی و ایمان مستحکم‌تر از پیوندهای میهن‌پرستی مبتنی بر آب و خاک است و تمایز کاذب میان مسلمانان بر مبنای آب و خاک، چیزی جز پیامد جنگ‌های صلیبی و امپریالیسم صهیونیستی نیست که باید ریشه‌کن شود.» بنابراین می‌توان ادعا کرد که اسلام سیاسی یک جنبش سیاسی است.

در‌واقع، از همان ابتدای شکل‌گیری ناسیونالیسم ایرانی و بازگشت به عظمت و تاریخ گذشته ، ​​ نقش ​​ اسلام به یک موضوع مورد مناقشه در میان روشنفکران بدل گشت و دو رویکرد متفاوت در برخورد با ان وجود داشت. این موضوع مختص ایران نبود. منطقه خاورمیانه در تاریخ گذشته خود از جمله شاهد شکل‌گیری چند تمدن و امپراتوری بزرگ مانند امپراتوری‌های مصری، ایرانی، اسلامی و عثمانی بوده است. طرح علل عقب‌ماندگی ایران نیز پرسشی نبود که فقط ذهن ایرانیان را به خود مشغول کرده بود.

​​ اما برای برخی انتخاب راه کمی اسان‌تر بود. درکشورهایی چون مصر و سوریه ​​ زبان عربی زبان اسلام بود و ​​ حتی بسیاری از ناسیونالیست‌های سکولار آنجا نیز معتقد بودند که اسلام بزرگترین میراث فرهنگی عرب‌هاست. از این رو بعضی از ایدئولوگ‌های حزب بعث سوریه ​​ مانند میشل عفلق معتقد بودند که اسلام فرهنگ ملی اعراب بود. در کشوری مانند ترکیه بحث‌ها بیشتر شبیه ایران بود. پهلوی دوم، ایرانیان را اروپائیانی تلقی می‌کرد که از بخت بدشان در قاره اسیا قرار گرفته بودند. اما ترک‌ها به دلیل نزدیکی بیشتر به اروپا و سابقه تاریخی خود، بر هویت اروپایی خود تأکید داشتند. از نظر کمالیست‌ها نیز ترک‌های ترکیه تاریخ درخشانی قبل از ظهور اسلام داشتند. اما جدا کردن اسلام از تاریخ ترکیه با توجه به نقش امپراتوری عثمانی کمی مشکل بود. کمالیست‌ها وظیفه خود را نه حذف اسلام بلکه به انقیاد در آوردن آن به شیوه فرانسوی قرار دادند. اسلام ترکی متفاوت از اسلام ایرانی و عربی بود. اسلام‌گرایان ترک که در مقابل کمالیست‌ها قد علم کردند، در مورد تفاوت اسلام عربی، شیعه ایرانی به جای خود بماند، با اسلام ترکی توافق داشتند، هر چند که هر از گاهی شعار وحدت اسلامی را ​​ داده و می‌دهند. پروسه پوست‌اندازی اخیر اسلام‌گرایان ترکیه و تلاش انها برای احیای عظمت ​​ گذشته امپراتوری ​​ اسلامی عثمانی، ​​ بسیاری از ناسیونالیست‌های راست‌گرا را به سمت انها جلب نمود.

اما در ایران دو مشکل در مقایسه با همسایگانش وجود داشت. از یک طرف، ​​ به دلیل آنکه دوران «عظمت طلایی» ایران به پیش از اسلام برمی‌گشت، ​​ تعیین تکلیف نسبت به نقش اسلام با ترکیه تفاوت داشت. از سوی دیگر در کشوری مانند مصر، همه ساکنین آن اعم از مسلمان و مسیحی عرب محسوب می‌شدند و ​​ مشکل تکثر ملی و قومی به شکل پیچیده ایران وجود نداشت. در ایران زبان فارسی برای بسیاری ​​ چسب اصلی حفظ تمامیت ارضی ایران تلقی می‌شد. از این رو تکیه بر زبان فارسی و تأکید بر عطمت گذشته ایران اهمیت خاصی داشت. ناسیونالیست‌های باستانی با تکیه بر عظمت تاریخی ایران، فرهنگ اسلامی را نابود کننده فرهنگ غنی ایرانی معرفی کردند. همچنین در جریان جنگ اول جهانی و نزدیکی به المان، این ناسیونالیسم سعی کرد با توجه به وجود اقلیت‌های ملی و مذهبی در ایران، نقش نژاد اریایی را برجسته‌تر نماید.

اما ​​ اسلامگرایان نیز با تأکید بر ایرانی بودن مذهب شیعه آن را بزرگترین میراث فرهنگی ایرانیان تلقی نمودند. حکومت‌گران و نظریه‌پردازان شیعه، ​​ با توجه به آنکه در نواحی مرزی ایران، بخش بزرگی از اقلیت‌های مذهبی غیرشیعه ​​ زندگی می‌کنند، ​​ ترجیح دادند که در حرف از اسلام سخن بگویند. ​​ از نظر انان شیعه، زبان فارسی و پیشرفت‌های علمی و فرهنگی ایران، همه ​​ محصولات دوران عظمت اسلام بودند.

باید توجه داشت که این دو دسته تناقضی بین ایرانیت و اسلامیت خود نمی‌یافتند. تفاوت در آنجا بود که برای باستان‌گرایان دین در ذیل ملیت قرار می‌گرفت. ناسیونالیست‌های شیعی، در‌واقع شیعه را عین ایرانیت می‌دانستند و تضادی بین این دو نمی‌دیدند. ​​ البته در ​​ میان اسلامگرایان جریاناتی ​​ نیز وجود داشته( و دارند ) که همچنان بر وحدت اسلامی تکیه می‌کردند(می‌کنند).

جمال‌الدین اسدابادی از جمله کسانی بود که بر روشنفکران صدر مشروطیت تأثیر زیادی گذاشت. او طرفدار وحدت اسلامی و یک اصلاح‌گر دینی بود که از یک دربار به دربار دیگری می‌رفت. بنا به گفته نیکی کدی وی یک شیعه ایرانی بود که برای اجرای طرح‌های سیاسی، شیعه و ایرانی بودن خود را پنهان می‌کرد. او معتقد بود که کشورهای اسلامی می‌توانند با تکیه بر الگوهای اروپایی به پیشرفت نائل شوند و بر عقب‌ماندگی خود فایق گردند.وی معتقد به مبارزه با خرافه‌پرستی بود. با وجود طرفداریش از وحدت اسلامی،  ​​​​ خواهان تشکیل یک دولت اسلامی بزرگ نبود.

یکی از روحانیون محافظه‌کار دوران مشروطه که سران جمهوری اسلامی خود را وارث ​​ آن‌ می‌شمرند مدرس بود. وی ​​ مخالف جمهوری، نظام سربازی و دادن حق رأی به زنان بود.در عین حال او در دوران پیشروی ارتش روسیه و انگلیس ​​ در ایران جز کمیته دفاع ملی ​​ بود که وظیفه خود را نجات ایران قرار داده بود. مدرس اگر از نظر سیاسی با تجددگران و نیز سوسیالیست‌ها مخالف بود اما این به معنی آن نبود که ناسیونالیست نبود. به گفته کاتوزیان او فقط «ناسیونالیست مدرن» نبود. وی مخالف طرح‌های عظمت‌گرایانه دولت عثمانی در دوران جنگ اول جهانی که در غالب اتحاد دول اسلامی مطرح می‌شد بود. کشته شدن او نیز در زمره همه قتل‌های سیاسی ​​ مشکوک دیگری که توسط رضاشاه صورت گرفت، قرار می‌گیرد.

شریعتی «معلم انقلاب» ​​ و کسی که آثار او ​​ بیشترین نقش را در جذب جوانان به اردوی اسلامگرایان داشت، به گونه دیگری معضل تضاد با ناسیونالیسم را حل کرد. او که بسیار متأثر از آثار عبدالحسین زرین‌کوب بود، ​​ اعتقاد داشت که می‌بایست مسأله اسلام را از اعراب جدا نمود. از نظر او، «اسکندر و سلوکیه به فرهنگ و تاریخ گذشته ما کاری نداشته‌اند» اما اعراب به گونه دیگری برخورد نمودند. حمله اعراب فقط برای از میان برداشتن ساسانیان نبود بلکه هدف انان از بین بردن تمدن ایرانی در ابعادی بزرگ بود. چنگیزخان ۶۰۰ سال پس از اعراب به ایران حمله کرد اما ​​ امروز تأثیرات حملات مغول‌ها از خاطرات ایرانی‌ها حذف شده ولیکن معضل تاریخی ​​ اعراب همچنان پابرجاست.

باید در نظر داشت که نظریه ولایت فقیه خمینی یک نظریه کاملاً ایرانی است که هیچ‌گاه نفوذ چندانی خارج از مرزهای ایران نیافت. در ابتدای انقلاب، ​​ جمهوری اسلامی سعی کرد که خود را مدافع همه جنبش‌های ازادی‌خواه جهان نشان دهد، اما بسرعت به این نتیجه رسید که تمام نیروی خود را صرف جنبش‌های اسلامی نماید. با شروع جنگ و حمایت اکثر این جنبش‌ها از عراق، این طرح‌ نیز به فراموشی سپرده شد. حتی در میان جنبش‌های شیعه نیز خمینیست‌ها نتوانستند به موفقیت‌های زیادی دست یابند.جنبش امل لبنان که یک جنبش شیعی بود، ​​ ولی ​​ با وجود نفوذ برخی از دست‌اندرکاران جمهوری اسلامی، مانند چمران ، ​​ در این جنبش، بسرعت ​​ راه ایرانی ولایت‌فقیه را ​​ به دور انداخت و سعی کرد که به مسیحی‌های مارونی نزدیک شود.

موارد زیادی را می‌توان برشمرد که جمهوری اسلامی بر خلاف رتوریک و شعارهای اسلامی‌اش، ​​ وظیفه خود را در درجه اول، گسترش نفوذ سیاسی ایران قرار داده است.از جمله این موارد می‌توان ادامه جنگ با عراق در انتهای جنگ و خروج عراقی‌ها از ایران، دفاع از ارمنستان در مقابل اذربایجان، عدم دفاع از جنبش اسلامی در سوریه در ابتدای حکومت جمهوری اسلامی در سال ۱۹۸۲ ، عدم حمایت از مسلمانان چچن و یا عدم مداخله در مسأله کشمیر نام برد. مسلماً از همان ابتدای شکل‌گیری جمهوری اسلامی تمایلات پان‌اسلامیستی ​​ در رهبری و بدنه آن وجود داشتتند اما آن‌ها بسرعت در دوره جنگ به فراموشی سپرده شدند.

آخرین شکل ناسیونالیسم مذهبی در ایران تلاش طرفداران احمدی‌نژاد برای جلب ناسیونایست‌های باستانی بود. در گذشته، علامه طباطبایی از فرضیه ذوالقرنین کوروش حمایت کرد. احمدی‌نژاد نیز عنوان کرد که فردوسی مکتب اسلام را نجات داده و شاهنامه را «توحید نامه» خواند. مشایی نیز از ​​ فردوسی ​​ به عنوان طراح »ناسیونالیسم شیعی» یاد نمود.

اختلاف امروز ناسیونالیسم باستانی و شیعی بر سر «منافع ملی» نیز خود حکایت از مرکزیت ناسیونالیسم در ایران دارد. این دو بر سر نحوه برخورد با ناسیونالیست‌های جدایی‌طلب اختلاف جدی ندارند. سلطنت‌طلبان حتی با بلندپروازی‌های جمهوری اسلامی ، طرح نفوذ ان در کشورهای همجوار و عمق استراتژیک نیز اختلاف چندانی ندارند. مسأله اصلی آن‌ها انتخاب متحدین جمهوری اسلامی است. شاه در ظفار ثروت ​​ ملی ​​ و جان‌های ایرانی را بر باد می‌داد و جمهوری اسلامی در سوریه، غزه و لبنان. طبعا اختلاف اصلی در صحنه داخلی بر سر قدرت و نیز مدل حکومتی ​​ است و این اختلافات را نباید کوچک شمرداما هر دو راه‌حل‌های ناسیونالیستی متفاوتی را برای ایران ترسیم می‌کنند.

باید توجه داشت که ناسیونالیسم دولتی در خارج از کشور نیروی سیاسی بزرگی ندارد اما در طی سال‌ها توانسته که اختلاف در میان اپوزیسیون را تشدید کند.

پایان سخن

باید اعتراف کرد که بخش اعظم دیاسپورای ایرانی، از نظر سیاسی سکوت اختیار کرده است. این موضوع به ویژه با توجه به خیل عظیم ایرانیان مهاجر در مقایسه با ​​ تعداد بسیار کمتر مهاجران مثلاً اروپای شرقی کاملاً مشهود است. وضعیت ویژه ایران به عنوان کشوری که تیتر بسیاری از اخبار خارجی، و معمولاً به شکل منفی، را به خود اختصاص می‌دهد، شیوه قرون وسطایی حکومت ایران،... عده زیادی از مهاجرین را در وضعیت نامناسبی برای فعالیت‌های مشهود سیاسی قرار می‌دهد. در عین حال، فشار پنهان و یا عریان کشورهای میزبان در مواردی موجب گسترش ناسیونالیسم راه دور می‌شود. ​​ اقلیت‌های ملی و مذهبی با کسب ازادی در کشورهای جدید خود، و تضعیف هویت ایرانی هر چه بیشتر از کشور قدیم خود فاصله می‌گیرند.ناسیونالیسم راه دور بسیار افراطی‌تر از ناسیونالیسم داخلی و مسئولیت‌ناپذیر است.

جنبش سبز اولین جنبش بزرگی بود که توانست بسیاری از ایرانیان خارج از کشور را به صحنه مبارزه سیاسی بکشاند. این جنبش در ابتدا این امید را بوجود آورد که می‌توان در میان دیاسپورای ایرانی وحدت ایجاد کرد. اما پس از چندی، ​​ به سرعت اختلافات سیاسی ​​ چهره خود را به نمایش گذاشتند. ​​ حوادث دی‌ماه ۹۶ ​​ کوتاه‌تر از آن بود که بتواند ​​ تنورصحنه سیاسی خارج را گرم کند، اما با وجود این باعث چرخش سیاسی برخی، و  ​​​​ فرو ریختن بخشی از توهملات نیروهای سیاسی داخلی و خارجی گشت. در مورد تأثیر حوادث کنونی چیز زیادی نمی‌توان گفت، اما ​​ آن‌ها قطعاً تاثیرگذار خواهند بود.

پراکندگی نیروهای اپوزیسیون تنها بخشی از مسأله است. در میان مهاجرین ایرانی، به ویژه چپگرایان و فعالین سابق این عقیده رایج است که باید دره بزرگی بین فعالیت سیاسی در داخل و خارج کشید. برای ​​ اثبات چنین ادعایی، فاکت‌های زیادی وجود ندارد.باید بر دو تفکر غلط در مورد نقش خارج در مبارزات مردم ایران، یکی که خارج را مرکز فرماندهی و دیگری بی‌تاثیر بودن آن و یا اینکه خارج را صرفاً دنباله‌رو داخل تلقی می‌کند، فایق امد.

​​ نکته دیگر این که، ​​ تفاوت بزرگی بین مهاجرین ایرانی در کشورهای مختلف بسته به تعداد ایرانیان، سابقه انان و نیز سنت‌های مبارزاتی کشور میزبان ​​ وجود دارد. مهاجر بودن در فرانسه با سابقه طولانی اعتراض‌های خیابانی بسیار متفاوت از کشورهایی مانند سوئد و المان است. اما در مقابل تمرکز مهاجرین ایرانی ، بویژه چپگرایان، در کشوری چون فرانسه بسیار کمتر است.

مشکل بزرگ اپوزیسیون این است که گرایشات ناسیونالیستی موجود و دعوا بر سر منافع ملی نه مشکل‌گشای معضلات ایران است، نه موجب گسترش وحدت نیروهای سیاسی می‌گردد و نه ​​ چراغ امیدی را ​​ در دل‌ها ​​ روشن می‌سازد. از همین رو عباس عبدی و بسیاری از اصلاح‌طلبان حکومتی و نیز مقامات حاکم خود را برای طغیان‌های دیگر آینده حاضر می‌کنند، بدون آنکه تغییر اساسی در سیاست‌های حاکم ایجاد شود.

آیا حوادث اخیر می‌تواند به دیاسپورای ایران تکان بزرگی بدهد و یا اینکه در بر همان پاشنه سابق خواه چرخید؟

 

منابع

  • ویکیپدیا

  • سیدعلی محمودی، ناسیونالیسم و اسلام در کشاکش سازگارب و تناقض

  • بندیکت اندرسون، جماعت‌های تصوری

  • حمید نفیسی، نوستالژی مهاجر

  • سامی زبیده، ملل و ناسیونالیسم

  • بندیکت اندرسون، نبسامانی جهان جدید

  • نینا گلیک شیلر،فرهنگ ناسیونالیسم راه دور

  • مجید نفیسی، شعر فارسی در لس‌انجلس

  • رضا محبت‌کار، هویت و تبعید

  • محمدرضا نیکفر، محس نامجو و خط کشیدن دور ایران

  • نیو لفت ریویو

     

Views All Time
Views All Time
1360
Views Today
Views Today
1

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.