پاسخ اندرو مارچ به «اسلام‌گرایی و چپ»

ما در مقاله قبلی نظرات مایکل والزر پیرامون اسلامگرایی و چپ را منتشر کردیم. برای مطالعه مقاله اصلی مایکل والزر به اینجا مراجعه کنید: اسلامگرایی و چپ. در مقاله زیر اندرو مارچ به نظرات والزر پاسخ می‌دهد. اندرو اف مارچ، دانشیار علوم سیاسی دانشگاه ییل است. او نویسنده کتاب اسلام و شهروندی لیبرال: در جستجوی همپوشانی اجماع (۲۰۰۹) است، و مقالات متعددی پیرامون اندیشه سیاسی و حقوقی اسلام نگاشته است.

توجه: واژه انگلیسی Islamophobia را هم اسلام‌ستیزی و هم اسلام‌هراسی ترجمه کرده‌اند. در اینجا، از واژه اسلام‌هراسی استفاده می‌شود.

پاسخ اندرو مارچ به «اسلام‌گرایی و چپ»

اندرو مارچ

اندرو مارچ

نوشته: اندرو مارچ

برگردان: رضا جاسکی

تعداد کلمات: ۳۳۷۰

مایکل والزر به چند نسل از تئوریسین‌های سیاسی، در مورد اهمیت تعلق و رابطه در قضاوت سیاسی آموزش داده است. اگر چه در این مقاله او مشتاق به تأکید بر این نکته است که «ازادی فکری، دموکراسی، برابری جنسیتی، و کثرت‌گرایی دینی واقعاً ارزش‌های غربی نیستند؛ آن‌ها ارزش‌های جهانشمول هستند»، ویژگی متمایز تئوری سیاسی والزر، بی‌اعتمادی او به انگیزه سیاسی مجرد و تجلیل وی از مبارزات سیاسی است که جامعه را از درون متحول می‌سازد.برای والزر، معلم اخلاق همیشه پیامبری بوده که با مردم خود،نه راجع به بهترین چیزی که انان ظرفیتش را به عنوان موجوداتی خردمند دارند، بلکه بهترین چیزی که انان خودشان در حال حاضر بدان متعهد گشته‌اند، صحبت می‌کند.

از جهتی، «اسلامگرایی و چپ» را می‌توان به عنوان تمرینی در این طرز استدلال سیاسی خواند. ما می‌توانیم در خود والزر صدای منتقدِ نگران و ناامید را بشنویم. روی سخن او به سمت هوچی‌گران فاکس نیوز یا حتی بیشتر تدارک‌چیان جنگ نژادپرستی ضد مسلمانی نیست. بلکه روی سخنش با طایفه‌ای است که او هنوز از آنِ خود می‌داندچپ جهانی. اما بیگانگی وی از این طایفه بسیار قابل لمس‌تر است تا اتصالش. والزر چپ را مخاطب قرار می‌دهد، اما نه شریک نگرانی‌های چپ است و نه با ریتم اخلاقی و نه احساسی آن حرکت می‌کند.

در اینجا دو جنبه از مقاله والزر در خور توجه است. اول، بنظر نمی‌رسد که والزر با قضاوت بخضوصی که توسط گروه خاصی از چپ اتخاذ شده است مخالف باشد. او چنین نمی‌پندارد که در تلاش آن‌ها برای موازنه بین منتهی‌الیه‌های مختلفحمایت از برابری و مخالفت با امپریالیسمبعضی از چپ‌ها واقعا در ارزیابی کافیِ یکی از آن‌ها ناموفق بوده‌اند. او معتقد است که آن‌ها (ما) با خودفریبی عمل می‌کنیم حداقل آن «چپگراهایی که بیشتر نگران اجتناب از اتهامات اسلام‌هراسی هستند تا محکوم کردن تعصب اسلامگرایاناو معتقد نیست که چپگرایان واقعاً نسبت به اسلامگرایان سمپاتی دارند؛ او فقط اینطور فکر می‌کند زیرا آن‌ها نمی‌توانند دلیل مناسبی برای صحبت نکردن راجع به تهدید اسلامگرایان به شکلی که او صحبت می‌کند، داشته باشند، آن‌ها باید دارای انگیزه دیگری برای این کار باشند.

دوم، والزر چپ‌ها را متهم به این می‌کند که چنان ترسی از جلوه شدن بصورت اسلام‌هراس دارند که «انها برای توضیح حوادث جاری جهان دچار مشکل هستند»، اما تجزیه و تحلیل خود وی از حوادث جاری جهان، هم ضعیف و هم متناقض است. از سویی، او معتقد است که چپگرایان نمی‌توانند احیای دین را با برداشتِ خود جدی بگیرند (از آنجا که «چپ همواره در تشخیص قدرت دین دچار مشکل بوده است») و بنابراین نمی‌توانند اسلامگرایی را به عنوان بازگشت دشمن سنتی چپ ببینند. اما از طرف دیگر، او می‌خواهد ما را مطمئن سازد که ما نباید هراسی از «مذهب» («خودِ اسلام») بلکه از ایدئولوژی منحرف بنا، قطب، و مودودی ترس داشته باشیم. بعلاوه در حالی که او مدعی است قدرت مذهب را نسبت به دیگر چپگرایان جدی‌تر می‌گیرد، تنها پیشنهاد سیاسی او «تعیین چگونگی دفاع از حکومت سکولار در عصر <پستسکولار> می‌باشد

مشکل‌تر اینکه، وی نه تنها در ارائه یک تجزیه و تحلیل غیر تکراری در مورد رشد اسلامگرایی ناموفق استچیزی بیش از «اسلام رادیکال بازگشت ستیزه‌جویی مذهبی است»-بلکه هدف مقاله وی عملاً آن تحلیل را ناممکن می‌سازد. والزر برای ارائه یک تحلیل تاریخی، سیاسی از رشد اسلامگرایی رادیکال در کشورهای ویژه و دوران‌های خاصی، بطور تلویحی، مجبور به ارارئه دلایل و توضیحات دیگری بجز خطر اخلاقی خودِ اسلامگرایی می‌شد، و این می‌توانست بیشتر پوزشی برای اسلامگرایی محسوب گردد. اما پاسخ چپ به ظهور اسلامگرایی جهانی چگونه می‌تواند باشد، آیا مثلاً اینکه مطالعه استعمارگری، امپریالیسم، و سرمایه‌داری جهانی (کلماتی که در مقاله والزر فقط به عنوان شواهدی از شکست‌های آنالیز دیگران مطرح می‌شوند) باید فقط کوچکترین نقش را در توضیح آنچه که در جهان می‌گذرد داشته باشند؟ آیا این واقعاً مفید است که راجع به نگرش «چپ» نسبت به اسلامگرایی بطور کلی صبحت شود، بدون آنکه بحث‌های مشخصِ چپ در مورد سوریه، ترکیه، تونس، یا ایران در نظر گرفته شوند؟ این هیچ کمکی نیست، وقتی برای هزارمین بار از ما تقاضا می‌شود که از اسیب‌های اخلاقی یک گروه از نویسندگان در غرب دچار هراس شویم، تا اینکه تمرکز را بر مبارزات خاص عدالت‌جویانه در جهان قرار دهیم.

بحث کردن با کسی که معتقد است قضاوت‌های شما، تلاش‌های فکری‌اتان، و مبارزات اخلاقی شما همه نوعی خودفریبی است، چرا که شما دچار ترس غیر منطقیِ خوردنِ برچسبِ اسلام‌هراسی هستیدکسی که فرض می‌کند شما از هر نیرویی، هر چقدر مشمئزکننده باشد، تا جائیکه آن بر علیه امپریالسیم غربی می‌جنگد، حمایت خواهید نمودبسیار مشکل است. من متوجه هستم که تشخیص اینکه چرا دیگران اشتباه کرده‌اند اسان‌تر است تا اینکه آن‌ها را متقاعد نمود که چطور اشتباه کرده‌اند. اما این، بجای انکه عادتِ نقد و یا عادتِ فکر کردن باشد، منطق پلمیک والزر است. در واقع، والزر کاملاً مشخص می‌کند که مقاله وی تلاشی برای سنجیدنِ کامل یک مشکل سخت با همفکرانش در جناح چپچگونه می‌توان به همبستگی جهانی در قرن بیست و یکم رسید؟نیست، بلکه اظهار تمایل برای «پیوستن به مبارزه ایدئولوژیک است

بدتر ، اتهام اینکه هیچ‌کس به اندازه کافی محکوم نمی‌کند، اشکارا فریبکارانه است. مانند تقاضا از مسلماناندر نهایت!-برای محکوم کردن تروریسم، برای یهودیان آمریکایی برای محکوم کردن شهرک‌‌های یهودی، و یا رهبران سیاه‌پوست برای ابراز انزجار از خشم داخل شهری، مقاله والزر نیز از هر دو تمایل تأیید و انتخاب رنج می‌برد. او سرخورده از برخوردبا برخی از چپگرایان است (بنظر می‌رسد، بیشتر در اینترنت) که حرف‌های درست را در وقت مناسبی نمی‌زنند، و سپس از این امر چنین استنتاج می‌کند که بطور کلی چپ در برخورد با اسلامگرایی مشکل دارد. اما چند استثناء برای فرض اولیه لازم است تا اینکه آن فرض زیر علامت سئوال برود؟ مسأله این است که هرگز هیچ حدی از شواهدِ متناقض کافی نخواهد بود. آن کسی که حرکت اول را انجام داده است همیشه می‌تواند جواب دهد، «خب، البته همیشه استثناء وجود دارد، اما من هنوز به اندازه کافی رفقایی را ندیده‌ام که اعلام کرده باشند متعصبین اسلامی دشمنان اصلی ما هستنداین پاسخ همانقدر فریبکاری است که به طرز ناامید‌کننده‌ای کوته نظرانه. ما دعوت به همان داستان‌های قدیمی از همان ادم‌هایی می‌شویم که چیزهایی را می‌گویند که بایستی مایه شرمشان باشد، اما واقعاچند بار ما می‌توانیم راجع به ادوارد سعید، پاول برمن، و آیان هیرسی علی صبحت کنیم تا اینکه ما احمق بنظر برسیم؟

برای ما خیلی صادقانه‌تر جلوه می‌کند که اعلام کنیم مسأله این نیست که عده‌ای چپگرا متهم به «مماشات» با اسلامگرایان هستند بلکه ما یک اختلاف کمتر سیاهوسفید پیرامون قضاوت سیاسی در زمینه‌ خاصی داریم. براحتی نمی‌توان مشکل را در عمل حل نمود اما از نظر فکری کاملاً سر راست است: ما چگونه می‌بایستی موازنه انتقاد از شیوه‌های اسلامگرایان را، با نگرانی از همنوازی با اهریمن‌نمایی هرچه گسترده‌تر مسلمانان از طرف جناح راست برقرار سازیم؟ اما حتی این سئوال از سئوال وسیع‌تر، چگونه اسلامگرایی به عنوان یک چالش برای سیاست چپ در قرن بیست و یکم ارزیابی می‌شود، مشتق می‌گردد.من به جای بر شمردن همه مواردی که چپ‌ها نجابت اخلاقی خود را در محکوم کردن اسلامگرایان به اثبات رسانیده‌اند، می‌خواهم در مورد اینکه ما چگونه می‌توانیم اسلامگرایی به عنوان یک مشکل فکری و اخلاقی برای چپ را در نظر گیریم، بحث کنم.

1

بعد اول، ملاحظه روشی است که اسلامگرایی اصولِ پساروشنگری چپ را به چالش کشیده و می‌تواند باعث تجدید نظر لیبرال‌های چپ در مورد تعهدات اصلی‌اشان گشته باشد. در اینجا مدل، نقد مارکس از حقوق بورژوازی در جزوه «در باره مساله یهود» است، که متن اصلی برای همه شک و تردیدهای چپِ بعد از آن در مورد حقوق رسمی، برابری حقوقی، و آزادی منفی فردی می‌باشد. البته برداشت‌های ملایم و سختگیرانه آن وجود دارند. برداشت سختگیرانه حقوق و دموکراسی پارلمانی را خیلی ساده به عنوان داستان‌های بورژوازی رد می‌کند که بیشتر سد راه برابری است تا اینکه جاده صاف کن ان باشد. برداشت ملایم‌تر ان، بیشتر به ما در موردِ خطرِ در نظر گرفتنِ دستاوردهای حقوقی، دموکراسی پارلمانی، و آزادی منفی به عنوان پیروزی نهایی به جای یک گام ضروری اولیه بسوی اشکال عمیق‌تر آزادی و همبستگی هشدار می‌دهد.

آیا چیزی شبیه این بین چپ و اسلامگرایان در حال وقوع است؟ من هیچ چپ متعهدی را ندیده‌ام که نسبت به ارزش آزادی مذهبی، برابری جنسی و عدالت اجتماعی صرفاً به خاطر آنکه اسلامگرایان آن‌ها را از زاویه دید مذهبی مورد سئوال داده‌اند، تغییر موضع داده باشد. هیچ‌کس واقعاً تردیدی ندارد که زنان ایرانی باید برای برداشتن حجاب آزاد باشند یا اینکه ختنه زنان عمل شنیعی است. هیچ‌کس عقیده ندارد که یزدیدیان و بهائیان باید مورد آزار و اذیت یا کشتار شوند.

این درست است که برخی جهانشمول بودن بعضی از اشکال آزادی زنان را، پس از شنیدن دیدگاه‌های زنان مومن، محجبه مسلمان، زیر سئوال برده‌اند. اما اینجا نیش انتقاد کاملاً لیبرالی است: آن بر اساس ازادی، استقلال و خودنمایندگی زنانِ مورد بحث استو نه (آن طور که مؤمنین خودشان ادعا می‌کنند) بر پایه اصولِ مستقلِ مذهبیکه تضادِ شدید بین آزادی و دین را مورد سئوال قرار می‌ر دهد. این نیز واقعیت دارد که عده‌ای در جناح چپ در مورد عملی بودنِ مفاهیم سخت سکولاریستی اروپایی در کشورهای اسلامی اظهار شک و تردید نموده‌اند. اما اینجا انگیزه آن دموکراتیک است: آن بر پایه ازادی، استقلال، و خودنمایندگی مردمانِ مورد بحث است که جهانشمولی یکی از اشکال سکولاریسم مورد سئوال قرار می‌گیرد.

در واقع، این طرز فکر کردن پیرامون سیاست در کشورهای اسلامی، بی‌پرده در تئوری سیاسی والزر وجود دارد: جوامع سیاسی مسئول توسعه اصول، اعمال، و تعهدات خود در مبارزه داخلی هستند، و انها فقط مکان قابل تعویضی برای اِعمالِ عدالت افضل، یک تجسم اولیه از عدالت محسوب نمی‌شوند. بسیاری از چپگرایان، وفادار به این روحیه، درمی‌یابند که پیشرفت عدالت اجتماعی باید از طریق مبارزات محلی موجود رشد نماید. آدم می‌تواند امیدوار باشد که والزر خودش این طرز اجرای تحلیل سیاسی وابسته بقراین را ارجگذاری کند، تا اینکه صرفاً بدنبالِ ستایشِ گروه کوچک «سکولاریست‌های خوب» باشد.

2

در حالی که والزر، شکاف بین چپ، بین آن‌هایی که به اصول چپ وفادارند و آن‌هایی که نیستند، را مطرح می‌کند، من پیشنهاد می‌کنم که در‌واقع اختلاف نظر حول بعدِ دوم تفکر سیاسی است. این بعد بر پایه قضاوت ما پیرامون این است که به کدام وحشت و بی‌عدالتی در جهان بایستی اولویت داده شود. والزر معتقد است که اولویت باید به وحشتِ ناشی از اسلامگرایی داده شود. اما به احتمال زیاد، یک فرد چپگرا که مقاله والزر را می‌خواند اینگونه پاسخ می‌دهد، «من خبر نداشتم که انتقاد از اسلامگرایی چیزی است که درست در این مقطع زمانی در جهان کم باشد. آیا قدرتمداران در واشینگتن، مسکو، قاهرهواقعاً منتظر فشار چپ هستند تا نهایتاً اقدامی در مورد اسلامگرایان انجام دهند؟» من به سهم خود شک دارم که مورخان آینده وقتی به عقب به دوره بین ۲۰۰۱ و ۲۰۱۴ نگاه می‌کنند، آن را به خاطر فرهنگ مماشات‌گرایانه، عذرخواهانه، و معذرت‌جویانه نسبت به تروریسم اسلامی بیاد اورند.

جنگ علیه خشونت اسلامگرایی خودش را ابقا می‌کند. کمی گیج‌کننده است که در برابر این خشونت عظیم دولتی بر علیه اسلامگرایان بخوانیم که اولویت ما در جناح چپ لیبرال باید «نام بردن از متعصبین به عنوان دشمنان ما باشددر عوض ، آیا نباید واکنشِ چپ ارائه الترناتیوهای بیشتر امیدوارکننده‌، الهام‌بخش، و ستودنی نسبت به جنگ جاری باشد؟ معنی چپ چیست اگر ما نتوایم چنین کاری کنیم؟

مسلما، این گزینه‌ها نایاب هستند. و به هیچ وجه واضح نیست کسانی که برای عدالت، برابری، و دموکراسی در کشورهای مسلمان (و دیگر کشورهای پسااستعماری) تلاش می‌کنند، خواهان کمک غربی‌ها در تدارکاتشان باشند. در عوض، انان به کمک ما در مهار دخالت قدرتِ غربی قطعا غیرچپگرا در کشورهایشان نیاز دارند. والزر نیز درست به اندازه دیگر چپگرایان از این موضوع آگاه است. من متوسل به تعصبات و احساسات نخواهم شد که حسن نیت او را در مذمت امپریالیسم مورد سئوال قرار دهم. من اعتقاد دارم که او آن را محکوم می‌کند. اما این سئوال را خواهم کرد: آیا کسانی مثل ما که در غرب زندگی می‌کنیم، رأی می‌دهیم، و در غرب مالیات می‌پردازیم، تصمیم گرفته‌ایم که مهمترین چیزی که ما می‌توانیم انجام دهیم، تمرکز روی جنایات جاری خودمان و تأثیرات خطرناک آن در خارج است، ما چگونه می‌توانیم مطمئن باشیم که این قضاوت غلط است؟ آیا این انتخاب بخوبی منعکس کننده سنت انتقادی چپ که ترس و وحشت از جنایات ما را کور نکندنیست؟ و علاوه بر این، آیا این منعکس کننده بالاترین آرمان تئوری سیاسی والزریمبارزه در درون جامعه خود در جهت دستیابی به عالی‌ترین ارمان‌های اخلاقینیست؟

در حال حاضر، دستگاه‌های نظامی، سیاسی، و رسانه‌ای با همیاری یکدیگر، کارشان را برای تبدیل اسلامگرایان به دشمنانو اجسادبه خوبی انجام می‌دهند. من در عوض تأکید می‌کنم که ما باید به این واقعیت افتخار کنیم که یک بخش از حوزه عمومی غرب مصمم است این موضوع را مورد سئوال قرار دهد.

3

بعد سوم، بعد اشمیتی[کارل اشمیت] است: چه کسی دشمن من است؟ والزر در این معنا در مقاله خود به طرز گستاخانه‌ای، «سیاسی» است. او می‌گوید «ما باید به وضوح از متعصبین به عنوان دشمنان خود نام ببریم و خود را متعهد به مبارزه فکری با آن‌ها نمائیماین به نظر من کمی قهرمانی کاذب است. من می‌دانم که نوشتن در باره موضع گرفتن بر علیه قتل مرتدان، مثله کردن اندام تناسلی، و ربودن دختران مدرسه‌ای رضایت‌بخش است. اما چه کسی شک دارد که ما بر علیه این‌ها نیستیم؟ چه نوع شجاعت اخلاقی لازم است که ما این حرف‌ها را در غرب بزنیم؟ و ما از چه جنگ‌هایی اجتناب می‌کنیم اگر این تنها جنگی است که ارزش مبارزه دارد؟

آنچه که در نهایت آشکار می‌گردد این است که، والزر نه فقط در مورد آن صحبتی نمی‌کند، بلکه علاقه زیادی، به سیاست در جهان واقعیِ مسلمین ندارد. این چپگرایان در کشورهای مسلمان نیستند که در مقابله با اسلامگرایی شکست می‌خورند و این مبارزه آن‌ها نیست که او واقعاً بدان اهمیت می‌دهد (علیرغم رجوع وی به گروه زنان تحت قوانین مسلمانی). این یک سئوال تنگ‌نظرانه است که چه کسی هیرسی علی را به گرمی پذیرفت و یا نپذیرفت، چه کسی یادداشت‌های درست در وبلاگ نوشت و یا دادخواست‌های مناسبی را امضا کرد. با وجود همه تلاش‌هایم، نمی‌توانم راجع به این موضوع برانگیخته نشوم.

چه اتفاقی می‌افتد اگر ما عزت نفس خود را به کنار نهاده و سؤالات سخت سیاسی در مورد اینکه برای پیشروی اهداف سیاسی چپ لیبرال در جهان امروز به چه نیاز داریم (سؤال را در پرانتز قرار می‌دهم برای ما در آن سوی شمال در مورد اینکه برای پیشبرد آن اهداف از مراکش تا اندونزی بیاندیشیم، چقدر برای ما ارزش دارد )؟ فقط چهار سال قبل ما می‌گفتیم بایستی امید خود را بر موج ایجاد دموکراسی‌ که از تونس، قاهره، و دمشق صادر می‌شد، بنهیم. هیچ‌کس نمی‌گوید که هم اکنون سوریه و عراق در حال سوختن هستند، مصر در یک پانتومیم سبک دهه ۱۹۶۰ بسر می‌برد، و تندروهای ایرانی بیش از هر زمان دیگری کنترل اوضاع را در دست دارند. ( حتی تونس ، در زمان نوشتن، به نظر می‌رسد که ازادانه رأی به ضد انقلاب می‌دهد.) در نتیجه ایا ما امید خود را دوباره بر پروژه گسترشِ حقوق بشر از طریق دستگاه‌های حقوقی بین‌المللی همراه با پشتیبانی از سازمان‌های غیر دولتی محلی قرار می‌دهیم؟ من جنبش بین‌المللی حقوق بشر را تحقیر نمی‌کنم، انطور که امروز عده‌ای از چپ‌ها می‌کنند (و والزر در دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ می‌تواند کرده باشد ). اما من انتظار ظهور پیروزی‌های بسیاری در آینده نزدیک در کشورهای مسلمان را ندارم.

من پاسخ بهتری برای این سئوال ندارماما والزر هم ندارد. من انتظار ندارم که او از چشم‌انداز یک خیزش جهانی از طرف توده انبوه حذف شده که توسط کسانی چون ژیژک، بادیو، هارت و نگری عنوان می‌شود، پشتیبانی نماید. در بسیاری از کشورهای مسلمان، دست یازیدن به چنین قیامی بیشتر شکل جهادگرایی بین‌الماللی بخود می‌گیرد تا اینکه انقلابی مساوات طلبانه. اما من فکر می‌کنم این صادقانه است که گفته شود ناامیدی والزر نسبت به چپگرایانی که نمی‌خواهند فقط جنگ فکری با متعصبین اسلامی را اعلام نمایند، علامت بسیاری از چیزهایی است که هیچ ربطی به جبنِ اخلاقی آن چپگرایان ندارد.

این علامتِ فقدانِ داشتن جواب و فقدان قدرت است. من نمی‌دانم چگونه می‌توان از گرم شدن زمین جلوگیری نمود؛ من نمی‌دانم چگونه می‌توان روند گسترش نابرابری و الیگارشی جهانی را معکوس نمود؛ من نمی‌دانم آیا من باید امیدم برای پیشرفت در قرن بیست و یکم را بر مبارزات مترقیانه در درون دولت‌های ملی قرار دهم یا بر نوعی انقلاب دگرگون‌کننده؛ من نمی‌دانم که انقلاب تکنولوژیکی معاصر خوب است یا بد. در مقابل این، والزر به ما کم و بیش این را ارائه می‌دهد: «اما من می‌دانم که من از اسلامگرایان متنفرم و ابایی از استفاده قلمم بر علیه انان ندارم

همیشه اسان‌تر این است که بر جرائمی که دیگران بر علیه تو مرتکب می‌شوند تمرکز کنی تا اینکه بر آنچه که خودت مرتکب می‌شوی، یا اینکه تشویق به انجامش می‌کنی. همیشه اسان‌تر این است که غرابت اخلاقی دیگران ، و نیات خوب خود را بزرگ جلوه دهی. عدم سقوط به خودشیفتگیِ اخلاقیِ ناسیونالیستی و خود دوستی قومی نیاز به تلاش‌های عظیمی دارد، اما دستاورد ارزشمندی است. این کار سختی است که بی‌رحمانه احساسات عاطفی خود از انزجار را، در دادگاه دیدگاه تاریخی قرار دهی. اما من باور دارم که این میل، بهترین سنت سیاست چپ و لیبرال است که چپگرایان را در قضاوتشان از اسلامگرایان متأثر می‌کندنه نسبی‌گرایی اخلاقی و وحشتِ ترسو از اتهامِ اسلام‌هراسی.

و بله، من از گردن‌زدن‌ها، اعدام‌های دسته‌جمعی، فروش دختران یزیدی به برده‌دارن منزجر هستم، و من عمیقاً امیدوارم که دولت اسلامی و همدستانشان شکست بخورند؛ اما من همچنین از استفاده دولت خود از اورانیوم رقیق شده در عراق، شکنجه گسترده بازداشت‌شدگان، و استقرار یک دستگاه کنترل غیر مسئول نیز متنفر هستم. این غیر انسانی است که خودسردانه در جای خود نشسته و نظاره‌گر مرگ در هر دو سو باشی، مثل اینکه جهادیون مجوز کشتن همان اندازه از افرادی را بر روی زمین داشته باشند، که ما از طریق هوا کشته‌ایم، اما همانطور که والزر می‌نویسد، «تشخیص اینکه بزرگترین خطرات کجا قرار دارند، سخت نیست». اما این حداقل چیزی است که ما از خودمان می‌توانیم انتظار داشته باشیم که بخاطر سپاریم اگر فردی در ایالات متحده زندگی می‌کند، آنگاه احتمالاً باید بسیار وحشت از اِعمال خشونت بنام خودش داشته باشد تا اینکه بر علیه‌اش. برای هر شخص جدی، پشتیبانی از برابری جهانی و مخالفت با خشونت امپریالیستی غربی نباید از نظر فکری به معنی داشتن چند توپ در هوا باشد. والزر ممکن است حق داشته باشد که برای عده‌ای در چپ موازنه این امر سخت باشد، و از آزادی و برابری فقط برای اینکه وزارت خارجه از آن‌ها این را می‌طلبد، پشتیبانی می‌کنند. اما از آنجا که من مایکل والزر را فقط معلم خود تلقی نمی‌کنم، بلکه همچنین متحد خود می‌شمرم، من دوست دارم که او همانقدر نگران خشونت امپریالیستی و واقعیت موجود جوامع اسلامی باشد ،که نگران متعصبین اسلامی است.

اندرو اف مارچ، دانشیار علوم سیاسی دانشگاه ییل است. او نویسنده کتاب اسلام و شهروندی لیبرال: در جستجوی همپوشانی اجماع (۲۰۰۹) است، و مقالات متعددی پیرامون اندیشه سیاسی و حقوقی اسلام نگاشته است.

برگرفته از نشریه انلاین دیسنت، زمستان ۲۰۱۵ .

Andrew F. March, Islamism and the Left: An Exchange, Dissent, Winter 2015

Views All Time
Views All Time
2639
Views Today
Views Today
1

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.