مقدمه‌ای بر اسلامگرایی و چپ

charlieHebdo

در چند دهه اخیر ، بدنبال تغییرات وسیعی که در جهان صورت گرفت، بسیاری از پایه‌های نظری چپ، خصوصا در میان نحله‌های مختلف مارکسیستی، متزلزل گردیدند. در همین زمان، ادیان پس از سال‌ها سیر قهقرایی، دوران تجدید حیات و شکوفایی خود را از سر می‌گذرانند. چپ، که در مفهوم کلاسیک خود، زاده دوران روشنگری بود، با اطمینان کامل از همان ابتدای زایش، سرنوشت محتوم مذهب را مرگ تدریجی اعلام نمود. امروز چپ با واقعیت سخت دیگری روبروست. ان نه تنها، بایستی قصه مرگ تدریجی را فراموش نماید، بلکه باید با رقیبان قدر دیگری به جز نئولیبرالیسم، و نئوکنسرواتیسم،.. به مبارزه برخیزد.

. انقلاب ایران، بنا بر پستمدرنیست‌ها، اولین انقلاب پستمدرن در قرن گذشته بود، که در واکنش نسبت به مدرنیته صورت گرفت. حتی اگر این موضوع را قبول نداشته باشیم، نمی‌توان تأثیر انقلاب ایران در رشد اندیشه اسلامی را کتمان نمود. هم زمانی این انقلاب با پیروزی نئولیبرالیسم در غرب از طریق به قدرت نشاندن رونالد ریگان و مارگرت تاچر، ضربه مستقیمی به چپ بود، هر چند که چپگرایان پیروزی انقلاب اسلامی را جشن گرفتند مثلا نگاه کنید به مقاله میشل فوکو« ایرانیان چه رویایی را در سر دارند»- ولی خطر دومی را جدی تلقی نمودند. با زائیده شدن مطالعت فرودست، که متأثر از افکار گرامشیفوکو بود، اختلافات و تشدد در جبهه چپ بیش از پیش گشت. همزمان با سقوط سوسیالیسم موجود، پایان عصر ایدئولوژی و تاریخ جشن گرفته شد، ولی پایان تاریخ، نه تنها نویدبخش صلحی سفید و پایدار نبود، بلکه اغازگر دهشتی خونین در شکل خشونت‌های بی‌انتها و وحشیانه جنگ‌های رنگارنگ، در اطراف و اکناف جهان بود، هر چند که گاهی شاهد پیروزی‌های کوچکی برای انسانیت نیز بوده است. پایان ایدئولوژی، فقط از سوی چپ‌های سرخورده (عمدتا مارکسیست) با آغوش باز پذیرفته شد.نئولیبرالیسم با علم کردن پایان ایدئولوژی، آقایی ایدئولوژیِ بازار را تثبیت نمود. راه سوم، با آغاز ریاست جمهوری کلینتون جشن گرفته شد، اما دیری نپائید چپ، که برای ظهور یک معجزه جدید دخیل آسمان شده بود، مجبور گشت گناه اعمال گذشته خود را بپردازد و شکست این پروژه را نیز قبول کند.

پس از حمله غرب به چند کشور خاورمیانه، تشدید اختلافات اسرائیل و فلسطین، بسیاری از اختلافات این منطقه هر چه بیشتر رنگ مذهبی بخود می‌گیرد.از آنجا که هر اختلافی با پوشیدن جامه مذهبی به گره کور تبدیل می‌گردد، هم‌اکنون حل مسأله فلسطین بیش از هر زمان دیگری ناممکن بنظر می‌رسد. در پی ظهور مناطق جدید منازعات نظامی در خاورمیانه، این منطقه یکی از خونبارترین دوران تاریخ خود را در« پایان تاریخ» میگذراند. چپ مارکسیستی که از همان ابتدای شکل‌گیری، شاهد سیر قهقرایی نقش مذهب در جامعه بود، همیشه رل ان را کمتر حد واقعی‌اش ارزیابی کرده است. سال‌ها پس از مرگ مارکس، گرامشی که در قلب مسیحیان دنیا زندگی می‌کرد، توانست شالوده بهتری برای درک عمل‌کرد پدیده‌هایی چون مذهب را فراهم نماید. امروزه چپ پس از قبول پایان ایدئولوژی، شاهد انست که ارمان‌های نیروهای دیگری که عمدتا کذشته‌گرا هستند، جایگزین ارمانخواهی مترقی وی می‌شود. اسلامگرایی پس از حمله به عراق، شدت بیشتری یافته است و شیوه‌های خشونت‌بار برخورد، روز به روز وحشیانه‌تر و سبعانه‌تر می‌گردند. رهبران ناتو، پس از همه پروژه‌های خونبار و شکست‌خورده خود، بدون آنکه به گناهان گذشته خود اعتراف نمایند، ویا حتی از طرف رسانه‌ها و افکار عمومی بطور وسیعی مورد مؤاخذه قرار گیرند، شکست هر جنگی را با آغاز جنگی دیگر جشن می‌گیرند. در بحبوبه این منازعات خونین، وسایل تبلیغاتی طرف‌های درگیر، تنور جنگ و تنفر را همیشه گرم نگه می‌دارند. اگر در گذشته تبلیغات جنگی، نود درصد جنگ را تشکیل می‌داد، امروز در دوران پهپادها هنوز این تناسب حفظ شده است. با رشد اسلامگرایی، اسلام‌هراسی نیز بشدت تقویت شده است.

در سال ۲۰۱۳ ، رهبران کاتولیک با انتخاب پاپی جدید، خورخه ماریو برگولیو، جهان را شگفت‌زده نمود. برای اولین بار پاپ از فرقه یسوعی که معروف به عدالت‌خواهی می‌باشد،انتخاب گردید. وی از همان ابتدا، با انتخاب نام فرانسیس، تلویحا اعلام نمود که حمایت از فقرا و عدالت اجتماعی در صدر برنامه‌های او قرار می‌گیرد. او تاکنون، نطق‌های اتشینی، در مقایسه با پاپ‌های دیگر اخیر، در محکومیت سرمایه‌داری و کاپیتالیسم کرده است. از سوی دیگر فرانسیس در راه مسالمت و آشتی با پیروان دیگر مذاهب قدم بر‌می‌دارد. در حالی که در دنیای اسلام، خشونت، انشقاق، منازعه روز بروز بیشتر می‌شود.

از آنجا که چپ اروپا سابقه رویارویی با مذاهبی چون مسیحیت را در کارنامه خود دارد، ظاهراً روش‌های روشن‌تری در برخورد با مسیحیت (و یا یهودیت)اتخاذ می‌نماید. اما زبان آن در برخورد با اسلامگرایی کمی قاصر است. این فقط بخش بزرگی از چپ‌های ایرانی نبودند که هلهله کنان جمهوری اسلامی را بخاطر سیاست ضدامپریالیستی‌اش می‌ستودند و چشم بر سیاست‌های مرتجعانه دیگر آنبخصوص با رشد ایده‌های پستمدرنیسم، نسبی‌گرایی فرهنگی و شرق‌شناسیمی‌بستند. امروز نیز گاهی اوقات چنین گرایشی در بخش بزرگی از چپ به چشم می‌خورد. این به معنی آن نیست که برخورد با متعصبین اسلامی، در زمانی که خطر غلبه نیروهای فاشیستی در اروپا روزبروز بزرگ‌تر می‌شود، کار ساده‌ای است. اما باید همان اشتباهاتی را که ما در گذشته مرتکب شدیم را تکرار کنیم؟ و یا برعکس ، آیا بخاطر جلوگیری از اشتباهات گذشته خود، و گاهی انتقام از اسلام، همه بدی‌های دنیا را به آن نسبت داد، طوری‌که حتی دفاع از ابتدایی‌ترین حقوق مسلمانان مثل آزادی لباس نیز نادیده بگیریم؟ آیا ما می‌توانیم با توضیح اینکه غرب با دخالت نظامی خود، باعث و بانی گسترش جنگ، و کشاندن پای آن به اروپا شده است، در حمایت از آزادی بیان سکوت اختیار کنیم؟ آیا تقلیل مبارزات و اعمال اسلامگرایان به دیوانگی به معنای پرهیز از درک این واقعیت نیست که عده‌ای ارمان‌خواه در پی برقراری دولت اسلامی هستند و حاضرند از جان خود مایه گذارند و این از نظر آن‌ها نه تنها دیوانگی نیست بلکه انقدر منطقی است که حاضر به فدای جان خود هستند. مسلما، این افراد نماینده همه مسلمانان نیستند، چنانکه بادرماینهوف، بریگاردهای سرخ نماینده همه مارکسیست‌ها نبودند.( قابل تذکر است که تفاوت بسیار زیادی بین بعضی از گروه‌های چپگرا و یا مذهبی و نیروهای مسلح اسلامی فعلی می‌باشد، هر چند که امروز همه انان عنوان تروریست را بر خود دارند. دلیل اصلی آن نیز این است که به دلایل مختلف، پروسه انسان‌زدایی مخالفین سیاسی و یا دینی انان انقدر در این گروه‌ها گسترش نیافت که در گروه‌هایی مثل دولت اسلامی). این نیز نمی‌تواند عادلانه باشد که کشته شدن عده‌ای بی‌گناه در غرب، بدرستی خون بسیاری را به غلیان اندازد، اما وقتی که هزاران نفر افراد بی‌گناه دیگر در همسایگی اروپا جان خود را از دست می‌دهند، حتی باعث لحظه‌ای تأمل و تعمق در همان افراد نگردد. قاره‌ای که در قرن گذشته سابقه دو جنگ خونین جهانی و دهه‌های اخیر سابقه جنگ بالکان( و اوکراین در حال حاضر) را در کارنامه خود دارد که ربطی به اسلامگرایی نداشت و ندارد.

. بنا به آمار «شاخص تروریسم جهانی»، بین سال‌های ۲۰۱۴–۲۰۰۰، فقط پنج درصد از کشته‌شدگان عملیات تروریستی از کشورهای ثروتمند صنعتی بودند. و این شامل قربانیان یازده سپتامبر، لندن، مادرید، بریویک و امثالهم می‌شود. در سال گذشته دو سوم عملیات تروریستی توسط گروه‌های اسلامی صورت گرفت و اکثریت قریب به اتفاق قربانیان مسلمین بودند.تعداد عملیات تروریستی در سال گذشته در حدود ۱۰۰۰۰ عدد برآورد شده است.

انسان‌ در سوگ نزدیکان خود بیش از همسایگان نزدیک و بسیار بیشتر از همسایگان دوردستش می‌گرید. این طبیعی و کاملاً انسانی است که امروز اروپا سوگوار قربانیان اخیر فرانسه است، اما به هیچوجه عادلانه نیست که مرگ اکثر کودکان، زنان و مردان بی‌گناه که در تنازعات مذهبی، کمتر جلب توجه می‌کند . اگر چپ، عدالت و ارزش یکسان انسان‌ها را از مهمترین خواسته‌های خود می‌داند، قطعاً بایستی این مسأله را گوشزد کند، بدون آنکه سوگواری بحق اروپا را مورد سئوال قرار دهد. امروز ما کمتر در مورد یک سوم بقیه عملیات تروریستی که ربطی به متعصبین اسلامی ندارد، چیزی می‌شنویم.

از طرف دیگر نمی‌توان فقط توضیحات روشنفکران مسلمان را تکرار نمود که گروه‌های افراطی ربطی به اسلام ندارند. از منابع و تفسیرات اسلامی موجود براحتی می‌توان به این نتیجه رسید که زندگی تحت حکومت غیر مسلمانان، و حتی مسلمانان غیر خودی، حرام است. این وظیفه رهبران و روشنفکران اسلامی است که چاره درد را بیابند.

در پایان، ما برای یافتن شیوه‌ای صحیح در برخورد با اسلامگرایی و اسلام‌هراسی بایستی به چند سئوال اساسی پاسخ دهیم.

آیا اشتباهات ایدئولوژیک و خطاهای بزرگ و نابخشودنی گذشته چپ و قبول پایان ایدئولوژی، ما را بسوی دنیای بهتری رهنمون نموده است؟ آیا این فقط به خلع سلاح داوطلبانه چپ ختم نشد؟ آیا این به سکوت و یا عدم احراز موضع صریح چپ در مسائل، از ترس درغلتیدن به موضع‌گیری‌های ایدئولوژیکی ختم نشده است؟

آیا قبول شرق‌شناسی و نسبی‌گرایی فرهنگی باعث تطهیر خطاهای صاحبان قدرت در ایران، هند و نشد؟ آیا امروز این نوع نسبی‌گرایی فرهنگی در برخورد با متعبین اسلامی به چشم خورده نمی‌شود؟

آیا قبول رشد مذهب به معنای عقب‌نشینی در مقابل دستاوردهای مدرنیته است؟ آیا بایستی پیشروی مذهبی را نه با مباحث ایدئولوژیک، نه دفاع از ارزش‌های جهانشمول مدرنیته کند نمود، بلکه با واگذاری داوطلبانه دستاوردهای آن، این پیشروی را تشدید کرد؟

آیا دفاع از دستاوردها و ازادی‌هایی چون آزادی بیان، لباس، مذهب، به معنی سلب همین ازادی‌ها از مسلمانان اروپایی، از طریق اجرای قوانین فوق‌العاده است؟ در این صورت، آیا می‌توان از جهانشمولی این ارزش‌ها صحبت نمود؟ آیا می‌توان سکولاریسم را تا حد مخالفت با اسلام تقلیل داد؟ در میان چپ، فقط ما شاهد ترس از اسلام‌هراسی نیستیم، بلکه، در بخش بسیار کوچکی از چپ، اسلام‌هراسی را نیز می‌بینیم. این شامل رشد اسلام‌هراسی در میان روشنفکران ایرانی و متأسفانه بخش کوچکی از چپ نیز، به دلایل قابل فهم اما غیر قابل دفاع، می‌گردد.

آیا رشد اسلامگرایی، بدور از در نظر گرفتن دلایل دیگر مانند رشد مداخلات نظامی غرب در منطقه خاورمیانه، مسأله فلسطین، ، در‌واقع شکست چپ در جذب نیروهای ارمان‌خواه نیست؟ ایا رشد فردگرایی، تثبیت ایدئولوژی‌های نئولیبرالی، رشد گرایشات ناسیونالیستی، همه و همه حکایت از شکست چپ ندارد؟

مسلما، وظیفه چپ در مقابل همه نیروهای دیگر اعم از مذهبی و غیر مذهبی، به مصاف کشیدن ایدئولوژیک انهاست. طبعا این مصاف به هیچوجه فقط به معنی تکیه بر استدلات عقلی نیست. بلکه این مصاف شامل ترسیم یک آینده روشن‌تر و تکیه بر احساسات در جهت رسیدن به امالی انسانی،و نه در راه جنگ خونین دیگری، بلکه صلحی پایدار است. آیا رشد علم و عقل‌گرایی باعث کاهش نفوذ مذهب گشته است؟ آیا می‌توان طلسم و فریبندگی آن را از انسان‌ها ربود؟ آیا امروز فیلم‌ها و کتابهای افسانه‌ای بیش از هر زمان دیگری بفروش نمی‌رسند؟

اما، در این مصاف نبایستی پا را از بعضی حیطه‌ها خارج کنیم. مسلماً طرفداران اسلام، خود بایستی در جستجوی پاسخ به این سئوال باشند که چرا مسلمین تمایل بیشتری به استفاده از خشونت دارند. هر چند که قطعاً می‌توان از مارکسیسم و مسیحیت و ناسیونالیسم نیز برای سرکوب دیگران بهره برد، چنانکه هیچکدام از این ایدئولوژی‌ها عاری از خشونت نبوده‌اند و همه کم و بیش دستانی خون‌الود دارند. طبیعی است که انسان، آنچه را که در لحظه می‌بیند، و یا صحیح‌تر آنچه را که بلندگوهای تبلیغاتی در اختیارش می‌گذارد، بهتر درک می‌کند تا جنگ‌های صلیبی صدها سال پیش. امروز اروپا حتی تاریخ صد سال اخیر خود را نیز بیاد نمی‌اورد چه رسد به یک هزاره پیش.

ناسیونالیست‌ها و نئولیبرال‌ها، حاضر نیستند رابطه رشد سرطان‌زای متعصبین اسلامی را به مداخلات نظامی غرب در خاورمیانه پیوند دهند. رهبران و روشنفکران اسلامی حاضر به قبول این واقعیت نیستند که بنا بر بسیاری از برداشت‌های موجود، و نه همه، براحتی می‌توان به نام خدا و قران، انسان‌های دیگر را کشت. بدون قبول این واقعیت و تلاش در جهت سابیدن لبه‌های تیز اسلام، متأسفانه ما در آینده نیز شاهد جنگ‌ها و منازعات خونین دیگری خواهیم بود که قبل از هر کس دیگری مسلمانان اولین و بزرگترین قربانیان آن منازعات خواهند بود. چپ نیز بایستی بپذیرد که در مقابله با نیروهای ناسیونالیستی و نئولیبرالی، با وجود شکست‌های پی در پی ایدئولوژی‌های راست‌گرا و بحران‌های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی که یکی پس از دیگری بوقوع می‌پیوندد، موفقیت چندانی کسب نکرده است و در حقیقت در اکثر کشورهای دنیا، به استثنای امریکای لاتین، با وجود شرایط مساعد، شکست‌خورده است. در مقابله با اسلامگرایی متعصب، نمی‌توان خود را خلع سلاح ایدئولوژیک نمود. و همه ما ساکنین غرب با همه افکار و جهت‌گیری‌های سیاسی، بایستی قبول کنیم که نمی‌توان با تحقیر مسلمانان و انسان‌زداییِ مخالفین خود و معرفی انان بصورت دیوهای خون‌اشامی که دارای هیچ حقوقی نبوده و بایستی بطور فیزیکی از جهان حذف شوند، و برپایی جنگی دیگر با متعصبین مبارزه کرد. جنگ اسرائیل با فلسطینی‌ها شاهد این مدعاست.

——–

در مقالات ذیل می‌توانید با نظرات مایکل والرز و اندرو مارچ پیرامون اسلامگرایی و چپ آشنا شوید.

برای مطالعه مقاله اصلی مایکل والزر به اینجا مراجعه کنید: اسلامگرایی و چپ.

برای مطالعه مقاله اندرو مارچ به اینجا مراجعه کنید: پاسخ اندرو مارچ به اسلامگرایی و چپ.

Views All Time
Views All Time
2851
Views Today
Views Today
2

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.