در سالهای اخیر بحث نابرابری درامدها در سطح وسیعی مطرح گشته است. کتابها، مقالات و آمارهای متعددِ منتشر شده این موضوع را به خوبی نشان میدهد. بعد از مدتها تلاشِ هواداران سیاستهای جاری در ایجاد شک و تردید نسبت به صحت آمار یاد شده، عدهای دیگر از طرفداران سرمایهداری در شکل موجود ان، تلاش دارند که این نابرابری را نه به قوانین حاکم در جامعه سرمایهداری، بلک به ه عوامل دیگر نسبت دهند. بطور خلاصه انها میخواهند که رشد سریع اختلاف درآمدها را نه با اقدامهای سیاسی چند دهه اخیر، بلکه با عوامل غیر سیاسی دیگری چون تغییرات فناوری و توسعه مرتبط سازند. بر اساس این تئوری، بخاطر تحولات تکنولوژیکی، تقاضا برای مشاغل با مهارت کم و سطح پایین تحصیلات کاهش بسیار زیادی داشته در حالی که کسانی که دارای تحصیلات عالیه هستند، توانستهاند سطح درآمد خود را بطرز چشمگیری بالا ببرند. البته این توضیح در اشکال و قالبهای متفاوتی ابراز میگردد، اما در نهایت جان کلام موضوع همین است. از نظر انان، کاهش مالیاتها، سیاستهای خصمانه ضد کارگری، ایجاد محدودیت در سازماندهی کارگران، بازارهای مالی بدون قوانین محدودکننده جدی، … هیچکدام از عوامل رشد اختلاف درآمدها محسوب نمیشوند. طبعا اختلاف سطح تحصیلات و مهارت در میزان درآمدها تأثیر دارند، اما این تأثیر در مقایسه با عوامل دیگر نقش بسیار کمتری را بازی میکند.
در بین کشورهای توسعهیافته، بازدهی تحصیلات در دو کشور سوئد و ایالات متحده اختلاف فاحشی دارد. از این رو در اینجا در طی دو مقاله کوتاه، نگاهی به رابطه تحصیلات و اختلاف درآمد در دو کشور یاد شده میاندازیم. مقاله اول مربوط به پل کروگمن است. وی در سال ۲۰۰۸ میلادی به« خاطر تلاشهایش در زمینه تجزیه و تحلیل چگونگی تأثیر مقیاسهای اقتصادی بر الگوهای تجاری» مفتخر به دریافت جایزه نوبل در اقتصاد گردید. مقاله دوم، گزیدههایی از نوشته یسپر روین استاد اقتصاد در مدرسه بازرگانی استکهلم میباشد.
علم قدرت نیست
نوشته: پل کروگمن
برگردان: رضا جاسکی
تعداد کلمات: ۱۸۳۰
خوانندگان دائمی میدانند که من گاهی اوقات «افراد بسیار جدی» را دست میاندازم–سیاستمداران و کارشناسانی که موقرانه عقل و دانش سنتی، که بنظر سختگیرانه و واقعبینانه میاید ، را تکرار میکنند. مشکل اینجاست که جدی به نظر رسیدن و جدی بودن به هیچ وجه یکی نیستند، و در واقع بعضی از این مواضع سختگیرانه، روشی است برای طفره رفتن از مسائل واقعا سخت.
به عنوان مثال در سالهای اخیر، بولز–سیمپسونیسم (کمیسیون ملی برای مسئولیت مالی و رفرم، بولز–سیمپسون نامیده میشود. م )- گفتمان نخبگان از تراژدیِ مداومِ بیکاریِ بالا را به مسأله ظاهراً مهم اینکه چگونه، دقیقا، ما از حالا به بعد هزینه بیمههای اجتماعی در چند دهه آینده را خواهیم پرداخت، منحرف کرده است. ظاهراً این علاقهمندی و وسواس مشخص، در کمال خوشحالی من، رو به افول است. اما احساس من این است که فرم جدیدی از طفره رفتن که به مثابه جدی بستهبندی شده است، در حال تکوین میباشد. این بار، طفرهجویانِ درگیرْ تلاش دارند که گفتمان ملی ما در مورد نابرابری را بسوی بحث در مورد مشکلات فرضی تحصیلات سوق دهند.
و دلیل اطلاق انحراف به آن این است که افراد جدی به هر آنچه که ممکن است میتوانند باور داشته باشند، اما افزایش نابرابری ربطی به تحصیلات ندارد؛ آن مربوط به قدرت است.
فقط برای روشن کردن موضوع: من موافق آموزش و پرورش بهتر هستم. اموزش دوست من است. و آن باید در اختیار همه و مقرون به صرفه باشد. اما آنچه من شاهدش هستم این است که مردم تأکید دارند نقاطِ ضعف آموزشی ریشه مشکلِ ایجادِ تعداد کافیِ مشاغل، راکد شدن دستمزدها و افزایش نابرابری میباشد. این بنظر جدی و اندیشمندانه میاید. اما درواقع این دیدگاه با شواهد مطابقت نمیکند، حتی اگر نخواهیم بگوئیم که روشی برای پنهان شدن از بحث واقعی است، بطرز غیرقابل اجتنابی تعصبامیز میباشد.
داستان تحصیلات–محور مشکلات ما به این قرار است: ما در یک دوره تغییرات تکنولوژیکی بیسابقه زندگی میکنیم، و بسیاری از کارگران آمریکایی فاقد مهارت لازم برای از عهده برامدن این تغییرات میباشند. این «شکاف مهارت» رشد را عقب میاندازد، برای آن که مؤسسات اقتصادی نمیتوانند کارگرانی را که نیاز دارند، بیابند. این همچنین نابرابری را تغذیه میکند، زیرا در حالی که دستمزد برای کارگران بامهارت افزایش مییابد، برای کارگران با تحصیلات کمتر راکد مانده و یا کم میشود. بنابراین، ما نیاز به آموزش و پرورش بهتر داریم.
حدس من این است که این داستان آشنا به نظر میرسد–این آن چیزی است که شما از شرکتکنندگان برنامههای تلویزیونی یکشنبه صبح، در مقالات مسئولین موسساتی مانند جیمی دایمون از جیپیمورگان چیس، در «فریم مقالات» پروژهِ میانه هامیلتون از انستیتو بروکینگز میشنوید. آن اینقدر تکرار شده است که بسیاری از مردم احتمالاً فرض میکنند که واقعیتی غیر قابل پرسش است. اما اینطور نیست.
دلیل اول اینکه، آیا واقعاً سرعت تغییرات تکنولوژیکی آنقدر زیاد بوده است؟ سرمایهدار مخاطرهجو پیتر تیل به کنایه گفته است «ما اتومبیلهای پرنده میخواستیم، در عوض ۱۴۰ کلمه گرفتیم». (منظور تویتر است. م). رشد بهرهوری ، که خیلی کوتاه بعد از سال ۱۹۹۵ خروشان شد، به نظر میرسد که به شدت کند شده است.
علاوه بر این، هیچ مدرکی دال بر اینکه اختلاف زیاد مهارت منجر به عقبنگه داشتن اشتغال میگردد، وجود ندارد. بعد از همه این حرفها، اگر مؤسسات اقتصادی ناامیدانه در جستجوی کارگرانْ با مهارت خاصی بودند، آنها احتمالاً دستمزد خوبی برای جذب چنین کارگرانی میپرداختند. پس این حرفههای خوشبخت کجا هستند؟ شما میتوانید اینجا و آنجا چند نمونه پیدا کنید. جالب اینکه، بعضی از بزرگترین دستمزدهای پرداختی مربوط به کار ماهرانه دستی است–متصدیان ماشینهای خیاطی، و سازندگان دیگ بخار–طوری که بعضی از کارخانههای تولیدی به آمریکا برگشتند. اما این درک و تصور که بطور کلی، نیاز به کارگران با مهارت بالا وجود دارد، کاملاً غلط است.
در نهایت، زمانی داستان تحصیل/نابرابری قابل قبول به نظر میرسید، اما آن دیگر برای مدتی طولانی است که با واقعیت جور در نمیاید. پروژه هامیلتون میگوید، «دستمزد ماهرترین و پردرامدترین افراد همچنان بطور پیوسته در حال افزایش است». در واقع، بعد از اواخر دهه ۱۹۹۰ ، درآمد امریکاییهای با درآمد بالا با در نظر گرفتن تورم به هیچ جای دیگری نرفته است.
پس واقعاً مسأله چیست؟ سود کمپانیها به صورت سهماشان از درآمد ملی بالا رفته است، اما هیچ نشانهای از افزایش نسبت بازدهی سرمایهگذاری وجود ندارد. این چگونه ممکن است؟ خوب، شما چه انتظاری خواهید داشت اگر افزایش سود بازتاب قدرت انحصاری باشد تا اینکه بازدهی سرمایه.
همانطور که برای دستمزد و حقوق، تحصیلات دانشگاهی اهمیتی ندارد– و تمام عایدیهای بزرگ به گروه کوچکی از افراد که سمتهای استراتژیک در اتاقهای مجلل کمپانیها داشته یا در مراکز مالی تسلط دارند، میرسد. افزایش نابرابری ربطی به دانش ندارد؛ آن مربوط به کسانی است که قدرت دارند.
در حال حاضر چیزهای زیادی وجود دارد که ما میتوانیم بوسیله انان این نابرابری قدرت را جبران کنیم. ما میتوانستیم مالیات بالاتری بر شرکتها و سرمایه وضع کنیم، و عایدات آن را در برنامههایی سرمایهگذاری کنیم که به خانوادههای کارگران کمک کند. ما میتوانستیم دستمزد حداقل را افزایش داده و سازماندهی برای کارگران را اسانتر نمائیم. تصور یک تلاش جدی برای اینکه نابرابری در آمریکا کمتر شود، اصلاً سخت نیست.
اما با توجه به عزم یک حزب بزرگ برای تغییر سیاست، دقیقاً در جهتی مخالف، دفاع از چنین تلاشی به نظر خرافاتپرستانه میرسد. از این رو این گرایشی وجود دارد که در عوض همه چیز را به مثابه مشکل آموزش و پرورش در نظر میگیرد. اما ما باید آن گریزِ متداول را از آنچه که هست یعنی: یک خیال عمیقاً غیر جدی، باز شناسیم.
برگرفته از نیویورک تایمز
Paul Krugman, Knowledge lsn’t power, The New York Times, 23 February
2015
آیا توسعه فناوری افزایش نابرابری درآمد را توضیح میدهد؟
بخشهایی از نوشته: یسپر روین
جداول زیر تغییرات دستمزدهای واقعی بین گروههای مختلف آموزشی سوئد، که به دو دسته زنان و مردان تقسیم شده است، بین سالهای ۱۹۹۱ و ۲۰۰۹ را نشان میدهند. گروهی که دارای پایینترین سطح تحصیلات است (کمتر از ۹ سال)، حقوق خود را تقریباً ۴۰ درصد، و گروهی که دارای بالاترین سطح تحصیلات است، حقوق خود را بیش از ۵۵ درصد افزایش داده است؛ اختلاف بین کسانی که دارای تحصیلات متوسطه و عالی هستند، کمتر از ۱۰ درصد میباشد. تحقیقات دقیقتر در مورد به اصطلاح حق بیمه تحصیلات ( خیلی کلی یعنی، چند درصد به حقوق فرد در ازای هر سالِ تحصیلی اضافه میشود.) نیز نشان میدهد که این مقدار اساساً در سوئد پایین است و در طی دهههای اخیر تغییر زیادی نکرده است.
میزان تحصیل | 1991 | 2009 | تغییرات % |
---|---|---|---|
کمتر از ۹ سال | 17475 | 24510 | 40,00% |
۹ سال | 16970 | 25236 | 49,00% |
دیپلم | 18332 | 26892 | 47,00% |
فوق دیپلم | – | 36618 | – |
تحصیلات عالیه | 30989 | 48021 | 55,00% |
متوسط حقوق ماهانه مردان در سوئد و میزان تحصیلات. درامدها به کرون سوئد در سال ۲۰۰۹
میزان تحصیل | 1991 | 2009 | تغییرات % |
---|---|---|---|
کمتر از ۹ سال | 15406 | 20948 | 36,00% |
۹ سال | 15336 | 22104 | 44,00% |
دیپلم | 16074 | 23288 | 45,00% |
فوق دیپلم | – | 29069 | – |
تحصیلات عالیه | 25275 | 40634 | 61,00% |
متوسط حقوق ماهانه زنان در سوئد و میزان تحصیلات. درامدها به کرون سوئد در سال ۲۰۰۹
البته میتوان استدلال نمود که تعداد سالهای تحصیل، شاخص خیلی مناسبی برای اندازهگیری اختلاف «مهارت» نیست و دیگر اینکه تحولات فناوری شاید به آنهایی که دارای «تحصیلات مناسب» و « نوع خاصی از مهارت » هستند، سود رسانده است.
سازمان همکاری اقتصادی و توسعه در باصطلاح برنامه ارزیابی بینالمللی از مهارت بزرگسالان، پیاک (PIAAC)، سعی میکند که به این موضوع بپردازد. در یک بررسی که از این دادهها استفاده کرده است، عنوان میشود «پیاک بطور چشمگیری قدرت درک اینکه اقتصادهای مختلف چگونه بر مهارت ارزش میگذارند را تغییر میدهد». در این تحقیق سوئد و ایالات متحده، دو سوی افراط در بین تعداد زیادی از کشورهای عضو سازمان همکاری اقتصادی و توسعه هستند. سوئد سرامد کشورهایی است که در آن بازده مورد انتظار برای «مهارت» در پایینترین سطح، و آمریکا سرامد آنهایی است که این بازده در بالاترین سطح (تقریباً دو برابر سوئد) بوده، و بقیه کشورها در میان این دو قرار دارند.
در مجموع، شواهدِ بالا این موضوع را نشان میدهد که اختلاف دستمزد در سوئد تقریباً متفاوت از امریکاست، نه فقط از نظر سطح (همان طور که ما قبلاً اشاره نمودیم)، بلکه همچنین از نظر آنچه که در پشت این افزایش قرار دارد. بنابر این بهخصوص آنهایی که معتقدند در دنیایی با فناوریهای پیشرفته و جهانیشده، مهارت و تحصیلات ، نسبت به گذشته بیش از پیش سوداور است ، لازم است که بیش از پیش در مورد این برهان در مورد سوئد فکر کنند.
برگرفته از سایت اکونومیتاس
Jesper Roine, www.ekonomistas.se, «Förklarar teknologisk utveckling ökade inkomstklyftor?»، 2015-05-05