پس از حملات مرگبار و غمنگیز پاریس، نشریه انلاین اُپن دموکراسی، مصاحبهای با آرون کوندنانی انجام داد که در آن موضوع اصلی مصاحبه پاسخ به این سؤال بود: پس از حملات پاریس، عواقب منطقی و غمانگیزِ جنگی که محدودیت جفرافیایی نمیشناسد،چیست؟
از نظر وی: سربازان داعش نه به خاطر ایدئولوژی بلکه پایان ایدئولوژی تباه گشتهاند. اودر این مصاحبه به افشا و انتقاد از شعار محافظهکارانه و لیبرالی «جنگ با ترور» که از سوی روشنفکران و مفسران که بر پایه تئوریهای «بنیادگرایی» بنا شده و آتش برنامههای ضد–تروریستی در غرب را دامن میزنند، میپردازد. از نظر وی فقط سیاستهای ضدنژادپرستانه، ضدامپریالیستی و ضدسرمایهداری میتوانند یک الترناتیو واقعی در مقابل جهادگرایی باشند.
کوندنانی، تروریسم و برنامههای ضد رادیکالیزه شدن در کشورهای انگلستان و ایالات متحده را مطالعه کرده و نویسنده کتابهای «مسلمانان میآیند!» و «خشونت» میباشد.
خشونت به خانه میاید
مصاحبه با آرون کوندنانی
برگردان: رضا جاسکی
تعداد کلمات:۲۰۳۱
آیا اکنون همه جا به منطقه جنگی بدل شده؟ در این صورت، چه ارتباطی بین شعار «جنگ با ترور» و این موضوع وجود دارد؟
وعده «جنگ با ترور» این بود که ما آنها را در «انجا» میکشیم، برای آنکه آنها ما را در «اینجا» نکشند. که نتیجه آن خشونت جمعی در عراق، افغانستان، پاکستان، فلسطین، یمن و سومالی بنام صلح در غرب میباشد. کنگره آمریکا که «مجوز استفاده از نیروی نظامی» را پس از حوادث یازده سپتامبر تصویب نمود، عنوان میکند که تمام جهان به یک میدان جنگ در «جنگ با ترور» بدل گشته است. پریزیدنت اوباما با تکیه بر این مجوز، به برنامه کشتار هواپیماهای بدون سرنشین با یک روکش قانونی ادامه میدهد. این فرمول استعمار قدیمی است که ارزشهای لیبرالی در خانه با یک گرایش پنهان ضدلیبرالی در حاشیه، جایی که در آن روتینِ کشتار فرا–قضایی به امری هنجار و طبیعی بدل گشته است، حفظ میشوند.
ما همه میدانیم که «جنگ با تروریسم»، نسبت به تروریسم، غیرنظامیان بیشتری را میکشد؛ اما ما این امر را تحمل میکنیم، چرا که غیرنظامیان «انها» در جاهایی که ما فکر میکنیم بسیار به دور از ما قرار دارند، کشته میشوند. با این حال، تاریخ استعمار به ما میاموزد که خشونت همیشه به شکلی «به خانه میاید»: یا از طریق پناهندگانی که به دنبال پناهگاه هستند، یا اینکه از طریق ورود دوباره تجارب استبدادی که اول بار در جاهای استعماری تجربه شدهاند، و یا واقعاً از طریق تروریسم. امروز دوباره همان الگوها در اشکال جدیدی تکرار میشوند.
این پویایی بر دوش شهروندان مسلمان کشورهای غربی بار سنگینی مینهد: آنها به یک گزینه نادرستِ معتدل یا افراطی، مسلمان خوب یا مسلمان بد تنزل مییابند. حتی اگر آنها بخواهند خود را از بند ارتباط با مناطق خارجی خشونت و یا کانالهایی که در غرب خشونت ایجاد میکنند، رها سازند، این سوال باز هم بر فراز خودِ هستی آنها چرخ میزند. اما این سؤال به طور مستقیم مطرح نمیگردد؛ آن همیشه در یک لایه فرهنگی پوشانده میشود: آیا شما ارزشهای غربی را میپذیرید؟
این چارچوبه بطور بیوقفهای خود را بر تجلیهای عمومی مسلمین تحمیل میکند، و هر کسی که حاضر به شرکت در مراسم وفاداری به فرهنگ غربی نباشد، مشکوک تلقی میشود. در همان حال، داعش مسلمانانی را که در «منطقه خاکستری» بسر میبرند، را بین امپریالیسم غربی و ادعای خلافت دوباره احیا شده قرار میدهد.
نتیجه آن یک تحمیل متقابل از روایت هویت نظامی از هر دو طرف میباشد: جهادگران به سخنان متعدد رهبران غربی اشاره میکنند که ادعای انان در مورد جنگ بر علیه اسلام را تأیید مینمایند؛ و رهبران غربی، جنگ را با صحبت از یک «مبارزه نسلها» بین ارزشهای غربی و افراطگرایی اسلامی، مشروعیت میبخشند. آنچه که امروز بسیار قابل توجه میباشد، شعارهای از پا افتاده تجاوز نظامی-«جنگ بیرحمانه» اولاند–است که با وجود شکستهای آشکار چهارده سال گذشته، دوباره به جریان افتادهاند.
مهاجمان پاریسی داعش از کجا میایند؟ آیا تئوریهای رادیکالیزه شدن میتواندانگیزههای انان را توضیح دهند؟
نظریههای افراطگرایی که توسط سازمانهای پژوهشی، سرویسهای اطلاعاتی، و گروههای دانشگاهی مرتبط با دستگاه امنیتی ملی توسعه یافتهاند، در فرضیات خود برای درک خشونت جهادگران، تمایل به اتخاذ برخی از فرضیات نادرست را دارند. اول، آنها فرض میکنند که تفاوت عمیقی بین خشونت سیاسی اسلامی و دبگر اشکال خشونت سیاسی وجود دارد؛ بنابراین تاریخ خشونت سیاسی در قرن بیستم_به ویژه در زمینه استعمار– به فراموشی سپرده شده و درسهای آن نادیده گرفته میشوند. دوم، آنها فرض میکنند که برخی از اشکال ایدئولوژی مذهبی اسلامی، عامل اصلی تبدیل فرد به تروریست میباشد؛ اگر چه برخی از تحلیلگران، ارتباط بین آنچه که آنها «نارضایتیهای ملاحظه شده» مینامند، و یا بحرانهای عاطفی را به عنوان عوامل بروز تروریسم میپذیرند، با این حال هنوز ایدئولوژی به عنوان علت اصلی در نظر گرفته میشود.
شواهد تجربی این فرضیات را تأیید نمیکنند–شاهد این مدعا داوطلبان اروپایی داعشی هستند که هنگام ورود به سوریه، نسخههای «اسلام برای خنگها» را همراه خود دارند و یا اینکه رهبر متهم به رهبری حملات پاریس، عبدالحمید ابااسود، میباشد که بنا به گزارشها، فردی الکلی است که حشیش نیز میکشیده است. تئوریهای بنیادگرایی به راحتی چرخه خشونتی که ما وارد آن گشتهایم را رد میکنند.
با این حال، نظریههای بنیادگرایی رسما پذیرفته شده و اشاعه مییابند. دلیل آن این است که آنها منطقی را برای نظارت ارائه میدهند (برای نیروهای اجرایی قانون و دستگاههای اطلاعاتی اسانتر این است که ایدئولوژیها را بیابند تا اینکه تروریستها).
آنچه که نظریات افراطگرایی نادیده میگیرند این است که خشونت در «جنگ با ترور» متقابل است: افرادی که به داوطلبان داعشی بدل میشوند، مایل به استفاده از خشونت هستند؛ اما دولتهای خود ما نیز این چنین هستند. ما دوست داریم فکر کنیم خشونت ما منطقی، واکنشی و طبیعی است، در حالی که خشونت انان تعصبی، تهاجمی و استثنایی است. اما ما نیز روزنامهنگاران، بچهها و بیمارستانها را بمباران میکنیم. از آنجا که ما نیز تمایل بیشتری به استفاده از خشونت در عرصههای خیلی زیادی داریم–از شکنجه گرفته تا حملات هواپیماهای بدون سرنشین و جنگهای وکالتی– یک تحلیل جامع از افراطگرایی نیاز مند حسابرسی به افراطی شدن ما نیز هست.
آنچه نیروی محرکه سربازان داعشی است انقدر جنگ ایدئولوژی مذهبی نیست که تصور یک جنگ بین غرب و اسلام. این روایتی است از دو هویت ثابت که در یک نبرد جهانی درگیر شدهاند: حقیقت و عدالت در یک طرف؛ دروغ، تباهی و فساد از سوی دیگر.
این سربازان نه به خاطر ایدئولوژی بلکه پایان ایدئولوژی تباه شدهاند: آنها در دوران «پایان تاریخ» فرانسیس فوکویاما، بدون هیچ الترناتیوی در مقابل جهانیشدن سرمایهداری بزرگ شدهاند. آنها هیچ انتقادی به جز تئوری توطئه را نمیشناسند، و آنها به یک مبارزه اخرالزمانی و مکاشفهای کشیده میشوند تا اینکه مردمی. از این نظر، به خاطر فقدان زمینه سیاسی واقعی، روایت جنگ جهانی علیه غرب برای طرفدارانش، مانند روایتِ پاسخی به خشونت نژادپرستانه، فقر و امپراتوری احساس میشود.
واکنش روشنفکران غربی به حملات پاریس چگونه به نظر میرسد؟
من در کتاب خود «مسلمانان میایند!» اینطور استدلال میکنم که در میان سیاستگذاران، محققان و نظریهپردازان «جنگ علیه ترور»، دو روش آشکار در مورد درک منطقی از «افراطگرایی اسلامی» وجود دارد: محافظهکارانی وجود دارند که اسلام را به عنوان یک فرهنگ ذاتاً خشونتجو بر پایه متون موسسان آن تعریف میکنند، و لیبرالها که فکر میکنند دشمن، نوعی از انحراف توتالیتری از اسلام است که در قرن بیستم ظهور کرده است.
در یک سطح عمیقتر، هر دو این طرز تفکر که با یک همبستگی ضمنی با هم عمل میکنند، یک گفتمان سازگار و انعطافپذیر از «مشکل مسلمین» را ایجاد میکنند.
واکنش روشنفکران به حملات پاریس این الگو را دنبال کرده است. ویژگی غالب یک خودشیفتگی است که داعش را خیلی ساده قطب مخالف هر آنچه که ما در خودمان ارزشمند میدانیم، توصیف میکند. برای لیبرالها، داعش نابردبار، نژادپرست و عامل ظلم بر زنان است. برای محافظهکاران، داعش یک دشمن ایدهال است: متعصب، غیر–غربی و وحشی است. در این حالت، داعش صرفاً یک «دیگری» مطلقی است که یک تصویر مثبت از خود ما را بوجود میاورد.
« ویدئو ویروسی» جان اولیورِ کمدین که پس از حملات پاریس، داعش را محکوم میکند، در اینجا گویا میباشد. او میگوید، جهادگران در جنگ فرهنگها با فرانسه هیچ شانسی ندارند. «شما تئوری ورشکسته خود را میاورید. آنها ژان پل سارتر، ادیت پیاف، شراب خوب، کامو، پنیر کاممبر را میاورند.» اما سارتر بخوبی درک میکرد که چگونه فکر کردن در شرایط دوگانه و باینریِ تغییرناپذیرِ هویت فرهنگی، زنجیرهای علت و معلولی مخفی بربریت و تمدن را میپوشاند. او نوشت «هیچ چیز متناقضتری نسبت به یک انسانگرایی و اومانیسم نژادپرستانه وجود ندارد، چرا که اروپائیان فقط از طریق ایجاد بردگان و هیولاها به یک انسان بدل کشتهاند.»
این بدان معناست که مناسبترین پاسخ به داعش دیدن آن به مثابه نشانهای از عملکرد «طبیعی» سیستم مدرن، جهانی است تا اینکه یک عنصر خارجی که سیستم را از خارج و یا گذشته پیش–مدرن تباه میسازد. استفاده آن از رسانههای اجتماعی، عدم پذیرش مرزهای ملی قرن بیستم و پیوند آن به اقتصاد نفتی، همه اینها نشان میدهد که داعش کودک جهانیشدن است.
داعش قطعاً یک هیولاست، اما یک هیولای ساخت خود ما. آن در بحران و قتلعام پس از حمله به عراق در سال ۲۰۰۳ زاده شد. ایدئولوژی فرقهگرایانه و کمکهای مالی به آن از نخبگان حاکم عربستان و خلیج فارس که نزدیکترین متحدان منطقهای غرب پس از اسرائیل هستند، امدهاند. روسیه و ایران با پشتیبانی از رژیم بشار اسد–که مسئول مرگ غیرنظامیان بیشتری نسبت به داعش است–و طولانیتر کردن جنگ در سوریه که داعش را قادر به رشد نموده است، نیز نقش خود را ایفا نمودهاند. در عین حال، گروههایی که در مبارزه با داعش موثرتر از همه بودهاند–شبهنظامیان کرد– از طرف دولتهای غربی به خاطر آنکه تهدیدکنندگان ترکیه، متحد ما، در نظر گرفته میشوند، تروریست قلمداد میگردند.
پاسخ مناسب اروپا باید چگونه باشد؟
البته، ایدئولوژی و شیوههای حکمروایی داعش را باید در هر فرصتی افشا و محکوم نمود–به خاطر ستم بر زنان، بردگی اقلیتها، نفرت از آزادی و غیره. اما محکومیت از موضع یک درگیری جهانی بین ارزشهای لیبرالی و بنیادگرایی اسلامی، فقط به بنبست در سیاستهای هویتی نظامیشده منجر میشود. ما نباید به خود اجازه مرعوب شدن داده و از انتقادات خود از معیارهای اشکارا دوگانه و تناقضات «جنگ با ترور» دست برداریم. اما این نکات کافی نیستند. چپ باید به شکل جسورانهتری عنوان کند که فقط سیاستهای ضدنژادپرستانه، ضدامپریالیستی و ضدسرمایهداری میتواند یک الترناتیو واقعی در مقابل جهادیسم ارائه کند؛ اینکه رادیکالیزه شدن در معنای واقعی کلمه، راه حل است و نه مشکل؛ اینکه تروریسم در محیطهایی رشد میکند که چشماندازهای پیشرفت اجتماعی جنبشهای تودهای با شکست مواجه شده اند .
والتر بنیامین گوشزد نمود که در پشت هر فاشیسم یک انقلاب شکستخورده قرار دارد. همین موضوع در مورد تروریسم حقیقت دارد: داعش وجود دارد زیرا انقلابهای عربی سال ۲۰۱۱ شکست خوردند.
بنابراین ما باید از فضاهای سیاست رادیکال، برای حق آرزوی یک دنیای دیگر، دفاع کنیم. استراتژیهای مبارزه با تروریسم، و بویژه سیاستهای ضد–رادیکالیزه شدن مانند «برنامه جلوگیری بریتانیا»، چنین فضاهایی را فرسوده میکند. البته، ما باید به حملات هوایی که تنها چرخه خشونت را تعمیق میکند و روایت داعش از جنگ غرب بر علیه اسلام را تقویت میکند، پایان دهیم؛ و باید از حمایت خود از رژیمهایی که باعث ظهور داعش گشتند، بویژه نخبگان عربستان، که ارتجاعیترین تأثیر را در منطقه دارند، دست برداریم.
در نهایت، از پناهندگان باید دفاع شود، نه تنها بخاطر آنکه آنها قربانی هستند، بلکه بخاطر آنکه آنها حاملین دانش شکستهای گذشته ما هستند. ما باید به آنها اجازه دهیم که به ما در مورد خودمان آموزش دهند.
برگرفته از اُپن دموکراسی، ۲۲ نوامبر ۲۰۱۵
Arun kundnani, Violence comes home, Open Democracy, 22 November 2015