است، که آخرین آن «درک طبقه» میباشد. آثار او در طی بیش از چهل سال بر روی تجدیدنظر حول دو هسته مرکزی در سنت مارکسیستی متمرکز شده است: طبقه و استراتژی برای تحول اجتماعی. رایت در کتاب جدید خود، «درک طبقه»، رویکرد خود در باره طبقه را در مقابل رویکرد افرادی مانند توماس پیکتی و گای استندینگ قرار میدهد. در زیر مصاحبه طولانی مایک بگس، سردبیر ژاکوبین با وی را حول اهمیت طبقه، مارکس و وبر، مارکسیسم تحلیلی، اقتصاد سوسیالیستی، و استراتژیهای چپ میتوانید بخوانید.
در قسمت دوم این مصاحبه، رایت به تشریح نظرات خود پیرامون انواع ضدسرمایهدار بودن در قرن بیست و یکم و راههای امکان کسب قدرت در سده حاضر میپردازد.
چرا طبقه مهم است
مصاحبه با: اریک اُلین رایت
برگردان: رضا جاسکی
تعداد کلمات: ۳۸۹۰
کتاب جدید شما دو رشته اصلی کارتان را بهم پیوند میدهد–درک طبقه در یک جامعه سرمایهداری، و بازیابی «اوتوپی واقعی» به مثابه یک شکل از استراتژی سوسیالیستی.
عنوان اصلی کتاب «چالش و شاید عبور از سرمایهداری از طریق اوتوپی واقعی». اما عنوان جدید، آن چیزی است که درواقع در موردش صحبت میکنم،« چگونه میتوان در قرن بیست و یکم ضدسرمابهدار بود» میباشد.
خوب، به ما بگو چگونه؟
این نسخه کوتاه و مؤثر آن است. چهار راه برای ضدسرمایهداری بودن وجود دارد: خرد کردن سرمایهداری، رام کردن سرمایهداری، فرار از سرمایهداری و یا فرسایش سرمایهداری.
خرد کردن سرمایهداری، چشمانداز کمونیسم انقلابی قرن نوزدهم و بیستم بود. سناریو برای اکثر مردم اشناست: اگر شما یک جنبش سیاسی را سازماندهی میکنید، یک حزب سیاسی شکل استاندارد است. در شرایط تاریخیِ مشروطی، آن جنبش سیاسی ظرفیت کسب قدرت را دارد. آن میتواند از طریق یک فرایند انتخاباتی صورت بگیرد–این امر را ذاتاً نباید رد کرد–یا از طریق یک قیام خشونتامیز.
صرفنظر از اینکه شما چگونه قدرت دولتی را به دست میگیرید، وظیفه اول دستکاری خود دولت برای تبدیل آن به یک ابزار مناسبِ تحول میباشد، و وظیفه دوم درهمشکستن مراکز قدرت ساختار اجتماعی موجود است.
این امر شما را قادر به راهاندازی روند تولیدی ساخت الترناتیو میسازد. شما میتوانید استراتژی درهم شکستن سرمایهداری را مانند «اول، درهم شکستن ، دوم، ساختن» در نظر بگیرید. این ایدهآل انقلابی سده بیستم بود.
من فکر میکنم شواهد این تجربیات به اندازهای قوی باشند که نشان دهند، سرمایهداری این نوع از نظم اجتماعی نیست –حداقل در اشکال پیچیده ان– که درهم شکستنی باشد. آخرین خط سرود وبلی [اعضای کارگران صنعتی دنیا در اتحادیه رادیکال کارگری در اوایل قرن بیستم. م]، همبستگی برای همیشه»، این است «ما میتوانیم دنیای جدیدی از خاکستر قدیمی بسازیم.» آنچه که جنبشهای انقلابی قرن بیستم نشان دادند این است که امکان ساختن یک دنیای جدید بر خاکستر قدیمی وجود دارد–اما این جهانی است که هیچکس نمیخواهد.
البته، انقلابهای روسیه و چین دستاوردهایی داشتند، اما آنها دنیایی از توانمندیِ برابرِ دمکراتیک برای مردم عادی که قادر به شکل دادن سرنوشت خود باشند، را ایجاد نکردند. این چیزی نبود که از انقلاب بیرون امد.
اینکه این امر فقط به دلیل شرایط تاریخی جانبی که انقلابات تحت آن صورت گرفت بود، یا به خاطر نتیجه ذاتی استراتژی درهم شکستن، به آتش کشیدن، یا تلاش در ساختن بود–این قابل بحث است.
نظر من این است که نیروهای هرج و مرج طلبی که در استراتژی خرد کردن آزاد میشوند، چنان سنگین و خطرناک هستند که منجر به واکنشهای سرکوبگرانه نسبت به بازافرینی شرایط همآمیزی اجتماعی میگردند. نظم اجتماعی و امنیتی چنان نیاز مبرمی است که آن، اشکال سلطهای در جامعه پساانقلابی ایجاد میکند که پس از آن بیرون راندنشان را بسیار سخت و شاید غیرممکن میسازد.
ما قطعاً هیچ مدرکی دال بر این نداریم که اگر ساختار قدیمی خرد شود، بتوان یک محیط رهاییبخش، برابر و دموکراتیک مشارکتی برای شکوفایی انسان ایجاد کرد. من فکر میکنم خرد کردن از دستورکار تاریخی جوامع پیچیده خارج شده است.
اعتقاد دارم، یک گذار دموکراتیک ممکن است. این آن چیزی است که من از آن دفاع میکنم. مشکل اینجاست که لحظه گسست. فرایندهای بسیار اشفتهای را حتی تحت شرایط دموکراتیک، آزاد میسازد. این مشکل سریزا [حزب چپگرای سریزا در یونان. م] است. اگر آنها یورو را رها میکردند، در یک هرج و مرج اقتصادی فرو میرفتند. پس سؤال این است، آیا آنها میتوانستند در آن لحظه، درگیرِ گسست از سرمایهداری، تحت شرایط دموکراتیک، گردند؟
در انتخابات بعدی چه اتفاقی خواهد افتاد؟ همه چیز به فلاکت کشیده خواهد شد. در انتخابات بعدی، بعضی از احزاب میگویند، «به ما رأی دهید، ما شما را به یورو باز خواهیم گرداند.» و چه اتفاقی خواهد افتاد؟ بانکهای اروپایی خواهند گفت، «اره، اره، به این اشخاص رأی دهید و ما هم به شما کمک خواهیم کرد.» سپس آنها کمک مالی دریافت خواهند نمود. هیچ راهی وجود ندارد که شما قادر به از سر گذراندن چند انتخاباتی باشید که لازمه گذار از کسادی گذار، کاهش استانداردهای زندگی و وضعیت مادیِ زندگی تحت شرایط دموکراتیک است، شوید.
در یک جامعه پیچیده، که در آن وابستگی متقابل بسیاری وجود دارد، میزان درد و رنجی که در نتیجه تلاش برای گسست ایجاد میشود، آن را تحت شرایط دموکراتیک غیرقابل تحمل میسازد. مشکل این است که تحت شرایط غیر دموکراتیک، انتقال اقتدارگرایانه، منجر به مقاصد دموکراتیک و مشارکتی نمیشود. من حاضر نیستم که رسما یک قاعده غیرممکن و نشدنی را از اعلام کنم. ان بیش از حد قاطع است. احتمالات بسیاری وجود دارند، اما درک مستقیم من این است که یک تغییر و تحول گسستامیز از سرمایهداری غیرممکن است.
گزینههای دیگر رام کردن، فرار و فرسودن هستند. رام یا مهار کردن یک راه حل سوسیال دمکراتیک است. شما بازهم دولت را به دست میگیرید. شما قدرت دولتی را در معنای رسمی کسب میکنید. شما قدرت اجتماعی ندارید زیرا سرمایهداری هنوز بسیار قوی است. سرمایه شیوههای سرمایهگذاری را کنترل میکند.
شما قدرت دولتی را در مفهوم حکومتی آن در دست دارید. شما قدرت سیاسی دارید. شما بسیج کافی در پشت سر خود جهت مذاکره برای معامله با سرمایه دارید تا بتوانید محدودیتهایی برای سرمایه و به نفع کارگران ایجاد کنید، اما یک عوض وجود دارد–همکاری کارگران در یک پروژه توسعه سرمایهداری. این یک سازش طبقاتی است.
رام کردن سرمایهداری به معنی کاهش و خنثی کردنِ بدترین اسیبهایی که توسط سرمایهداری تولید میشوند، است–خطر برای افراد، کسری در کالاهای عمومی، اثرات منفی جانبی. شما این اسیبها را کاهش میدهید، اما سرمایهداری را دستنخورده رها میکنید و فقط به عوارض آن رسیدگی میکنید. رام کردن سرمایهداری به خوبی عمل میکند. حداقل برای مدتی. آن به تازهگی از پا افتاده است.
ایدئولوژی نئولیبرال میگوید که راهحل سوسیالدمکراتیک به طور دائم از دسترس خارج گشته است. آن فقط خود توجیهی برای امتیازهای نخبگان است. حتی در یک دنیای نسبتاً باز، جهانی و مالی شده، هیچ دلیلی برای این باور (جدا از قدرت سیاسی نیروهای نئولیبرالیسم) وجود ندارد که مکانیزمهای رامکردن را نتوان از نو برقرار نمود. فقط آنها هنوز از نو برقرار نشدهاند.
یک فکر این است که بحران جهانی تغییرات اقلیمی، منجر به کشتن نئولیبرالیسم میشود، زیرا هیچ راهی وجود ندارد که بازار بتواند مشکل انطباق و سازگاری را حل نماید، دیگر چه رسد به مشکل کاهش [تغییرات اقلیمی]. نیاز به کارهای عمومی غولآسایی برای مقابله با تغییرات آب و هوایی وجود دارد که فضای دیگری را برای دور جدیدی از تصدیق دولت برای تأمین خدمات همگانی و خدمات عدالت اجتماعی از طریق کاهش اثرات نامطلوب گرمایش جهانی، باز خواهد کرد.
در هر صورت، این رام کردن سرمایهداری است. این قطعاً نسبت به سی، چهل سال قبل خسته و درمانده است، اما همچنان بخشی از منوی سرمایهداری است.
فرار از سرمایهداری یک راهحل فردگرایانه است. هیپیها در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در ان افراط کردند. پیشگامان جنبش غربی در ایالات متحده از سرمایهداری فرار میکردند. این انگیزه مرکزی آنها بود: با نقل مکان به غرب، برای خروج از چنگال بانکها و ملاکین. جنبش سادگی داوطلبانه و یا جنبشهای ضد–مصرف یک نوع فرار از سرمایهداری است–مردمی که خواهان کاهش [مصرف] هستند تا اینکه زندگی متوازنتری داشته باشند.
فرار از سرمایهداری فرم جالبی از ضدیت با سرمایهداری است. آن از خودش پتانسیل بسیار کمی برای دگرگون نمودن دارد. ان میتواند، در برخی از زمینهها ازمایشهای جالب، مدلهای مناسبی برای چیزهایی که بتوان در شرایط جرح و تعدیل شده تعمیم داد، را ارائه دهد.
فرسایش سرمایهداری کمتر از همه اشناست. من فکر میکنم آن بیشتر همسو با گرایشات انارشیستی است. پرودون [پیر–ژوزف پرودون، فیلسوف، اقتصاددان و جامعهشناس فرانسوی در قرن نوزده، اولین کسی که خود را انارشیست نامید. نویسنده کتاب فلسفه فقر. م ] را میتوان یک طرفدار اولیه فرسایش سرمایهداری در نظر گرفت. دیدگاه او چنین بود، «تعاونیهای کارگری ایجاد کنید. آنها شیوه جذاب زندگی میگردند. کارگران در آنها ازدحام خواهند نمود. سرمایهداری به خاطر آنکه کسی را برای کار کردن پیدا نمیکند، سقوط خواهد نمود.»
این دیدگاه سادهلوحانهای است از اینکه چگونه تعاونیهای کارگری میتوانند ماندگار شده و به رقابت با سرمایهداری بپردازند. مارکس، در بحث معروف خود با پرودون [منظور کتاب فقر فلسفه مارکس است که در انتقاد به فلسفه فقر پرودون نوشته شد. م]، استدلال نمود که این مضحک بوده و آن را همراه با اوتوپی پروژههای سوسیالیستی به عنوان تجربیاتِ کوچکِ بیاهمیت رد نمود. بدتر از بیمعنی بودن–انها انحرافی بودند.
بعدها، مارکس درواقع تقریباً طرفدار تعاونیهای کارگری و دیگر اشکال تعاونی گشت، و احساس نمود که آنها بطور قابل لمسی نشان میدادند، درواقع کارگران میتوانند تولید را کنترل نمایند ولی مشکلشان این بود که آنها تحمل نخواهند شد. اگر زمانی برای سرمایه تهدیدی محسوب شوند، آنها را فقط نابود خواهند کرد.
امروزه نمونههای بسیاری از طرحهای اقتصادی وجود دارند که تحت عنوان فرسایش سرمایهداری قرار میگیرند. پروژه جنبش کارگران بدون زمین برزیل، اشغال زمین، سایر اشکال جدید تولید جمعی کشاورزی، تعاونیهای کارگری، و بسیاری از فرمها ی دیگر تعاونی. ویکیپدیا در طی یک دهه، بازار سرمایهداری سیصد ساله قدیمی در دائرهالمعارف را نابود ساخت. آن روش سازندهتری نسبت به هر مدل سرمایهداری دیگر است، هم چنان که لینوکس و دیگر نرمافزارهای منبع باز نیز چنین هستند. این فرسایش سرمایهداری است.
من معتقدم، در حال حاضر فرسایش سرمایهداری به عنوان یک استراتژی برای عبور سرمایهداری، بسیار جذاب و کاملاً غیرقابل باور است. آن جذاب است، زیرا حتی در یک محیط واقعاً خصمانه نیز شما امکان انجام چیزی را دارید. و من فکر میکنم فعالانِ همیشه از جان گذشته میخواهند تدبیری بیاندیشدند؛ ظ«من چکار میتوانم بکنم؟»، دانشجویان من به طور مداوم از من میپرسند، «من چه کار میتوانم بکنم؟ من میخواهم کار مفیدی انجام دهم.»
فرسودن سرمایهداری این گزینهها را ایجاد میکند، و همه آنها زندگی را بهتر میکنند. آنها قطعاً نمونههایی از شیوههای بهتر زندگی هستند. آنها ممکن است مؤثر باشند، اما آیا واقعاً تأثیر جمعی باغهای جمعی، تعاونیهای کارگری، ویکیپدیا، و مانند ان، موقعیت سرمایهداری را تضعیف و با عبور از ان، به یک الترناتیو میرسد؟ این به نظر باورنکردنی میاید.
من فکر نمیکنم این محتمل باشد که استراتژی انارشیستی، از طریق فقط ادامه کارِ ساختِ دنیایی که شما خواهان آن هستید، در دنیایی که موجود است، به معنی موفقیت در تبدیل جهان به عنوان یک کل باشد. اما من فکر میکنم که اگر فرسودن با روشهای جدید تفکر در مورد رام کردن سرمایهداری ترکیب شود، اینجا ممکن است یک استراتژی سیاسی طولانیمدتی را ایجاد کرد، که بهترین سیمای سوسیالدمکراسی را، با سازندهترین نسخههای کنشگرایی جامعه انارشیستی و خلاقیت از پایین به بالا، ترکیب میکند.
این به معنی ترکیب انارشیسم و سوسیال دموکراسی به شکل جفتی است که شما با فرسودن سرمایهداری، آن را بیش از پیش قابل مهار کردن میسازید. شما پلی بین تقسیم سیاسی زده، و چشمانداز درهم شکستن سرمایهداری را به خاطر غیر ممکن بودن، و فرار از سرمایهداری را بخاطر خودشیفتگیِ ان رد میکنید.
من فکر میکنم که این جفت، کار آسانی نیست. آن چیزی مستقیم نیست. این بدین معنی نیست که اگر فرمول آن را کشف کردید، آن وقت میتوانید بگذارید خودش از عهده همه چیز برامده و میتواند بیپروا به پیش برود. نه، آن مملو از تناقضات خواهد بود. این در ذات این فرایند است: در روشی است که شما سرمایهداری را از طریق معامله با سرمایه مهار میکنید. آن معاملات ذاتاً ناپایدار هستند. آنها وابسته به توازن نیروها میباشند.
اما چه باید کرد؟ این به معنی آن نیست که من پیشگویی میکنم، «اگر شما این را بکنید، انوقت ما پیروز میشویم.» من میگویم که، من هیچ استراتژی دیگری که امکان عبور از سرمایهداری را داشته باشد، را نمیبینم.
برخی ممکن است بگویند، «این سوسیالیسم تکاملی برنشتاین است، منهای تکامل، منهای اطمینان از اینکه به وقوع خواهد پیوست.»
خوب، این آن نیست، چرا که برنشتاین بر بسیج پایین–بالا برای ایجاد الترناتیوها در فضاهای جامعه تأکید نمیکرد. استراتژی او سوسیالیسم پارلمانی بود.
پس شما چه وظیفهای برای نقش پارلمان–یا سیاست انتخاباتی– قائل هستید؟مطمئنا این بخش اصلی قسمت مهار کردن این استراتژی میباشد؟
یکی از تلههای دموکراسی پارلمانی این باور است که آن باید در راس و نوک فرماندهی وجود داشته باشد. من فکر میکنم که یک عرصه بسیار مهم برای آن شهرداری–سطح محلی سیاست–و ایجاد جنبشهای ملی بر پایه بسیجهای محلی میباشد.
در ایالات متحده،بویژه حکومتهای شهری قوی هستند و بهخصوص مسئولیتهای بزرگی دارند، در حالی که سیاستهای ملی غیرقابل دسترس بوده و کاملاً از انها در مقابل هر نوع استراتژی چپ ، دفاع میشود. بنابراین، آن باید در محیطهای متفاوت، مختلف باشد.
در برخی از سیستمهای سیاسی، هیچ فضایی در سطح محلی وجود ندارد. بنابراین، در متمرکزترین دموکراسیهای سرمایهداری، شهرها بیشتر شبیه واحدهای اداریِ دولتهای ملی هستند تا اینکه مقرهای خودمختارِ مبارزه سیاسی محسوب شوند. در بعضی از زمینهها، مبارزه برای خودمختاری بیشتر، میتواند بخشی از پروژه سیاسی مورد نیاز برای ایجاد فضای بیشتر تلقی شود.
من فکر میکنم که دولت نقش بسیار مهمی را بازی خواهد کرد، و ایده اینکه میتوان در درجه اول به مثابه عاملین خارجی با ایجاد مشکل، بر دولت تأثیر گذاشت و دولت را مجبور به انجام کارهایی نمود، مضحک است.این هیچگاه به عنوان یک استراتژی بلند مدت عمل نکرده است.
به طور یقین، اگر شما مشکل و اختلال به اندازه کافی ایجاد کنید، میتوانید دولت را مجبور به کارهایی کنید، اما به مجرد آنکه بسیج شما کاهش یابد، دستاوردها بازگرفته میشوند. استراتژی که به طور انحصاری، تمرکز خود را بر فشار خارجی و اختلال نهد، قوی نیست. تنها شیوه ایجاد دگرگونی قوی این است که تغییرات در قوانین بازی بوجود اید، و این نیازمند احزاب سیاسی است که توانایی ستیزه با قدرت را داشته و بتوانند قوانین بازی را تغییر دهند.
و بازهم در ایالات متحده، این یک قضیه استراتژیک بسیار سختی است که آیا از طریق حزب دموکرات درگیر شد یا اینکه به خیزِ یک حزب سوم کمک نمود.
این یکی از دلایلی است که سطوحِ پایینترِ دولت موثرتر هستند. یک دولت بزرگ قارهای مانند ایالات متحده، یک نمونه سنگین و سخت حرکت است. بطور یقین اینطور نیست که در همه جای دنیا، احزاب متعارف کاملاً استوار، خارج از دسترس جنبشهای اجتماعی قرار داشته باشند.
اما حتی در حزب دموکرات در ایالات متحده، جناح چپ طرحهای پیشنهادی واقعی دارد که واقعاً متمایل به این چیزهاست. اینطوری نیست که آن به طور همگن نئولیبرال است. قسمت بزرگی از گزینگران دموکرات و تعداد متنابهی از سیاستمداران منتخب، طرفدار مالیاتهای بالاتر، خدمات عمومی بیشتر، مقررات زیادتر، طرحهای بیشتر محیط زیستی، و بازسازی جنبش کارگری برای افزایش قدرت مردم هستند.
اینها همه در دستور کار بحثهای عمومی، هر چند که نه برای اقدام فوری، قرار دار دارند. به دلایل متفاوت، این دستور کار نادیده گرفته شده است، به این معنا که، آن قادر به ترجمه به یک سیاست است اما این امر به معنی دائمی بودن آن نیست.
من فکر میکنم در شرایط آمریکا، برای این امر بایستی در درون حزب دموکرات مبارزه کرد. من اعتقاد ندارم که ایده حزب سوم قابل دوام باشد. بنا به عقیده من، وظیفه این است که جناح مترقی حزب دموکرات را انعطافپذیرتر نمود، و راههای بسیج رایدهندگان به منظور دادن اعتبار به انتخابات را پیدا کرد.
این به سختی انجامپذیر است. این سیستم به شدت بر علیه ما عمل میکند. اما من هنوز نمیتوانم الترناتیو دیگری را بیابم. اگر شما بگوئید، «خوب، از آنجا که آن غیرقابل دسترس است، ما میتوانیم دولت را ول کنیم،» این به معنی عقبنشینی به گوشِه فرسایشیِ استراتژی چهارگانه من میباشد، بدون آنکه تلاشی برای عنصر مهار کردن صورت بگیرد. تغییر جهان بدون به دست گرفتن قدرت، یا حتی به مصاف کشیدن ان، مانند طرحهای هالووی است. [منظور کتاب جان هالووی، «تغییر جهان بدون کسب قدرت» میباشد. م]
خب، شاید امکانپذیر باشد. من ادعا نمیکنم که یقیناً میدانم، شما فقط از طریق الترناتیوهای پایین به بالا، امکان فرسایش سرمایهداری را نخواهید داشت. من فقط شک دارم که فضا برای این الترناتیوها به اندازه کافی مطمئن بماند.
اما شما در عین حال، در مورد بسیاری از این پروژهها نظر مثبت دارید؟
کاملا. من در مورد همه آنها نظر مثبت دارم، زیرا همه آنها نمونههایی هستند که یک جایگزین رهاییبخش را از پیش نشان میدهند. وظیفه این است که این نمونههای تشبیهی تعمیم داده شوند.
اکنون بخش دیگری از این معادله وجود دارد که به نوعی غیر قابل پیشبینی است. این یک ایده مارکسیستی بسیار کلاسیک است: نیروهای تولیدی جدیدی که ما در قرن بیست و یکم در حال ورود به آن هستیم، پیشبینی من این است ، بطرز فوقالعادهای مختلکننده اشکال موجود سرمایهداری هستند. ما در حال حاضر آن را در چند بخش مشاهده کردهایم. و این میتواند بطور رادیکالی امکانات جدیدی را فراهم کند.
مثالی که من اغلب استفاده میکنم–فقط به خاطر آنکه بسیار جذاب است–ویکیپدیاست که یک بازار سیصد سال قدیمی دانشنامه را نیست و نابود میسازد. شما نمیتوانید یک دانشنامه تجاری ماندنی، که به درد هر کاری بخورد را تولید کنید، که همه بخرند. ویکیپدیا به شیوهای کاملاً غیرسرمایهدارنه با چند صد هزار از سردبیران بدون مزد در سراسر جهان تولید میگردد، به مردم عادی جهان توزیع و بطور آزاد در اختیار همگان قرار داده میشود. و آن از نوعی اقتصاد هدیهای برای تأمین منابع زیرساختی لازم، استفاده میکند.
ویکیپدیا مملو از مشکلات است، اما نمونه فوقالعادهای از همکاری و همیاری در مقیاس بسیار بزرگ است که بسیار مولد میباشد. من فکر میکنم که این لبه تیز هدایتکنندهایست که یک فاز مخرب برای سرمایهداری محسوب خواهد گشت.
اینجا مسأله با مشکلِ صرفهجویی به مقیاس یا مزیت مقیاس بزرگ گره خوره است. اگر شما فناوری دارید که مبتنی بر مقیاس بسیار محدود است، طوری که هزینه هر واحد تولید شده برای دستههای کوچک اشیاء فرقی با تولید کثیر ندارد، آن گاه برای یک سرمایهدار، انحصار ابزار تولید بسیار سختتر خواهد بود. انحصار، به اشکال مختلف، بستگی به این واقعیت دارد که شما نیاز به مقادیر زیادی از سرمایه برای تولید هر چیز رقابتی دارید.
برای نمونه چاپگرهای سهبعدی را در نظر بگیرید. من فکر نمیکنم که هنوز به آنجا رسیدهایم، بنابراین بیائید در مورد ده، پانزده، بیست سال اینده حدس بزنیم.تصور کنید، اگر چاپگرهای سه بعدی بتوانند خودشان چاپگرهای سهبعدی را چاپ کنند یعنی. یک ماشین خود–تکثیرشونده که همه کاره بوده و قدرت ساخت طیف وسیعی از کالاها را داشته باشد؛ این امر به طور کامل امکان انحصار ابزار را تضعیف میکند، مگر آنکه برخی از مکانیزمهای جدید انحصار سرمایهداری مرسوم شوند.
البته، برخی از چیزها وجود خواهند داشت که توسط چاپگرهای سه بعدی تولید نخواهند شد. زمین توسط چاپگر سه بعدی تولید نمیشود و بدون آن، هیچ فضای فیزیکی برای نصب چاپگر سه بعدی وجود نخواهد داشت. بسیاری از خرجیهایی که در چاپگر سهبعدی استفاده میشود–لاک و صمغ و بسیاری دیگر از مواد خام–خودشان توسط چاپگر سه بعدی تولید نمیشوند. بعضی از این خرجیها باید از زمین برداشت و پردازش شوند. بنابراین ممکن است که انحصار سرمایهداری ابزار تولید به عقب و به قلمرو تولید مواد طبیعی بازگردد.
بنابراین، این یک دلیل برای پست–کمیابی نیست. این تحول در روابط نیروهای تولیدی است.
کاملا. این چیزی است که من میگویم–این مارکسیسم کلاسیک است که شامل تشدید تضاد بین روابط و نیروهای تولیدی میشود.
اما نکته اینجاست: بیخردی شتاباور یک سیستم مبتنی بر مالکیت خصوصی تولید، زمانی که دیگر ابزار تولید نمیتوانندانحصاری شوند. هر کسی میتواند ابزار تولید خود را داشته باشد، اما از آنها نمیتوان به خوبی استفاده کرد، چرا که انحصار منابع طبیعی توسط مالکیت خصوصی، چنین اجازهای را نمیدهد.
کاراکتر بارز تضاد بین نیروها و روابط تولید در چنین متنی، آن را تبدیل به موضوع بسیار سادهای برای ضرورت دگرگونی روابط مالکیت، که مانع از استفاده مناسب از نیروهای تولیدی هستند، مینماید.
اگر این فقط زمین و منابع طبیعی هستند که به شیوه خودخواهانه، و خود–توسعه و انحصارطلبانه در انحصار درآمده باشند، آنگاه این مشکل سادهتری نسبت به زمانی میباشد که زنجیرههای مرکب و پیچیده کالا و مجتمعهای تولیدی که خواهان سرمایه متننابهی هستند، وجود دارند.
این نیروهای جدید تولید–اگر این پیشبینی درست باشد–صحنه را برای یک محیط متفاوت مبارزه سیاسی مهیا میسازد.
و همچنین مالکیت فکری .
درسته، و مالکیت فکری. من فکر میکنم، همه این تحولات بدین معنی است که سرمایهداری در آینده دچار فرسودگی بیشتری نسبت به آنچه که در گذشته بوده است، خواهد شد، زیرا به طرز اسانتری میتوان فضا را با اشکال بدیلی برای تولید پر نمود. اما آن فقط در صورتی فرسایش بیشتری مییاید که بتوان آن بیشتر رام کرد، زیرا نیاز به مهار کردنِ تشدیدِ حقوق مالکیت فکری رایج و حقوق مالکیت بر زمین و امثالهم وجود دارد.
همچنین بحران محیط زیست ممکن است راهی برای آن باز کند. واضح است در رابطه با مشکلات جهانی محیط زیست، اینکه چه کسی دسترسی به منابع طبیعی را باید کنترل کند، ، در دستور کار قرار میگیرد.
من باید نکته اصلی خودم را تصریح کنم: اوتوپیهای واقعی زمانی ماندنی میشوند که پلی بین این دو استراتژی، مهار و فرسایش سرمایهداری بزنند به همین دلیل این با سوسیالیسم تکاملی قدیمی برنشتاین فرق دارد. نقش دولت در چنین پروژه متحولکنندهای، گسترش و دفاع از فضاهایی است که در آنجا چنین الترناتیوهایی از پایین ساخته شدهاند، تا اینکه دولت آنها را مقرر کند، و عامل اصلی در تأمین احتیاجات باشد.
برگرفته از ژاکوبین
Erik Olin Wright, Why Class Matters, www.jacobinmag.com, 2015-12-23