از تسلط به استثمار و شورش

اسلاوی ژیژک در آخرین کتاب خود بنام «سال رؤیاهای خطرناک» به تحلیل وقایع مهم جهان در سالهای اخیر میپردازد. در اینجا ترجمه بخش دوم این کتاب به خوانندگان عزیز دریچه ها تقدیم میگردد. خوانندگان علاقمند به این فیلسوف، میتوانند بخش سوم کتاب حاضر را در سایت تز یازدهم:

www.thesis11.com مطالعه فرمایند.

از تسلط به استثمار و شورش

اثر: اسلاوی ژیژک
برگردان: رضا جاسکی

به عنوان یک مارکسیست، ما این فرض مشترک را داریم که «نقد اقتصاد سیاسی» مارکس، نقطه شروع درک ما از وضع اجتماعی و اقتصادی میباشد. با این حال، ما باید به منظور درک این وضع، از شر آخرین نشان تکامل تاریخی مارکس خلاص شویمحتی اگر این تئوری پایه و اساس اصلی مارکسیسم ارتدکسی به نظر رسد. اینجا وی در بدترین پیش‌بینی تاریخی خود میگوید:

در تولید اجتماعی هستی انها، افراد ناچار به ورود در روابط مشخصی که خارج از اراده آن‌ها قرار دارد، یعنی روابط تولیدی که متناسب با مرحله تولید نیروهای مادی انهاست، میشونددر یک مرحله خاص توسعه، نیروهای مولده مادی جامعه در تضاد با روابط تولیدی موجود این صرفاً بیانگر همان چیز به شکل قانونی آن استیا با روابط مالکیت در چهارچوبی که تابحال عمل میکردند، قرار میگیرند. این روابط از اشکال توسعه نیروهای تولیدی به قید و بندی برای آن‌ها تبدیل میگردد. سپس دوران انقلاب اجتماعی آغاز میگرددهرگز هیچ نظم اجتماعی قبل از آنکه نیروهای تولیدی آن باندازه کافی توسعه بیابند، نابود نمی شوند و هرگز نیروهای برتر جدید تولیدی، پیش از آنکه شرایط مادی برای وجود آن‌ها در چهارچوب جامعه قدیمی بحد کمال نرسیده باشد، جایگزین نیروهای قبلی نمی شوند. در نتیجه انسان به ناچار به وظایفی که قدرت حل انرا دارد میپردازد، چرا که همیشه بررسی دقیق‌تر نشان میدهد مشکل زمانی مطرح می‌شود که شرایط مادی برای حل آن از قبل وجود داشته باشد و یا حداقل در حال شکل‌گیری باشد.١

این طرح دارای اشتباهی مضاعف میباشد. اول، سرمایه داری به عنوان یک شکل اجتماعی توسط ناهماهنگی ساختاری مشخص میشود: تضاد بین نیروها و روابط اجتماعی از همان آغاز وجود دارد، و همین این تضاد است که سرمایه داری را بسوی خودانقلابی دائمی و خود توسعه سوق میدهدسرمایه داری رونق میابد، چر که از قید و بند های خود از طریق فرار به آینده اجتناب میورزد. از همین رو باید درک خوش‌بینانه «عاقلانه» ای که انسان « به ناچار به وظایفی که قدرت حل انرا دارد، میپردازد» را رها ساخت: امروز ما با مشکلاتی روبرو هستیم که هیچ راه حل مشخصی برای انها که با منطق تکامل تضمین شود، وجود ندارد.

ما برای فرا رفتن از این چهارچوب، بایستی بر روی سه ویژگی که مشخصه سرمایه داری معاصر میباشد، تمرکز نماییم: روند طولانی مدت تغییر از سود به اجاره ( به دو شکل اصلی: اجاره بر اساس «دانش مشترک» خصوصی شده و اجاره بر پایه منابع طبیعی )؛ نقش بسیار قویتر بیکاری ساختاری(فرصت استثمار شدن در یک کار دائم، امتیاز محسوب میشود)؛ و در نهایت ظهور یک طبقه جدید که ژانکلود میلنر «بورژوازی حقوق بگیر» مینامد.٢

در نتیجه افزایش بهره وری، که بر اثر رشد نمایی دانش جمعی بوقوع پیوسته، نقش بیکاری در حال تغییر است. اما آیا این شکل جدید سرمایه داری، چشم انداز نویی از آزادی را به ارمغان نمی اورد؟ در اینجا تز «انبوهه» هارت و نگری، که در آن انها تلاش برای رادیکالیزه نمودن مارکس، که برایش سرمایه داری بسیار سازمان یافته شرکتهای بزرگ سرمایه داری از قبل «سوسیالیسمی در درون کاپیتالیسم» بود، را دارند (نوعی از سوسیالیزه کردن سرمایه داری، که در غیاب صاحبان ان، بیشتر و بیشتر زائد میگردد )، بنابراین کافی است برای رسیدن به سوسیالیسم مناسب، سر صوری انرا قطع نمود.٣ با این حال، برای هارت و نگری، محدودیت مارکس آن بود که او از نظر تاریخی به شکل متمرکز و سازمان یافته به سلسله مراتب کار صنعتی محدود شده بود و به همین دلیل چشم انداز وی از «عقل کل» یک سازمان برنامه‌ریزی مرکزی بود. فقط امروز با صعود «کار فکری» به یک موقعیت هژمونیک، انقلاب معکوس «از نظر عینی» امکان‌پذیر شده است. این کار غیر مادی در بین دو قطب فکری (نمادین) کار (تولید ایده ها، کدها،متون، برنامه ها، ارقام… ) و کار عاطفی(انهایی که بر بدن ما تأثیر میگذارند،از دکتر گرفته تا پرستار کودک و مسئولین پرواز) تعمیم داده میشود. امروز، کار فکری در معنای دقیقی که مارکس در قرن نوزدهم سرمایه داری اعلام کرد و تولید بزرگ صنعتی تسلط داشت و به مثابه رنگ خاصی که سایه روشنی اش را به کلیت قرض میدادنه به لحاظ کمی بلکه برای بازی نقش کلیدی، سمبلیک و ساختاری اش، «مسلط است». در نتیجه، یک قلمرو جدیدی از «اشتراک» پدید میاید: دانش مشترک، اشکالی از همکاری و ارتباطات و غیره، که دیگر نمی‌شود در شکل حصوصی اش وجود داشته باشد. برای تولید غیرمادی، محصولات دیگر اشیاء مادی نیستند، بلکه خودشان روایط نو اجتماعی(بین فردی) هستندبطور خلاصه، تولید غیر مادی بطور مستقیم زیستیسیاسی است، آن محصول زندگی اجتماعی است.

در اینجا طنز قضیه این است که هارت و نگری درست اشاره به روندی دارند که ایدئولوگهای سرمایه داری «پست مدرن» به مثابه گذر از تولید مادی به نمادین، از منطق متمرکز سلسله مراتبی به منطق خود سازمانگر خودرو، همکاری چند مرکزی و غیره از آن تجلیل میکنند. البته در اینجا نگری به مارکس وفادار است: او تلاش دارد که حقانیت مارکس را ثابت نماید، که ظهور «عقل کل» در دراز مدت با سرمایه داری ناسازگار است. ایدئولوگهای پست مدرن سرمایه داری دقیقاً ادعای مخالف را دارند: این تئوری (و عمل) مارکسیستی است که خود در درون محدودیت‌های سلسله مراتبی و متمرکز حالت کنترل باقی‌مانده است و از این رو نمیتواند از عهده اثرات اجتماعی انقلاب اطلاعاتی جدید براید. دلایل تجربی خوبی برای این ادعا وجود دارد:دوباره، بزرگترین طنز تاریخ این است که که فروپاشی کمونیسم به مثابه قانع کننده ترین مثال اعتبار دیالکتیک سنتی مارکسیستی از نیروها و روابط تولیدی است که مارکسیسم در تلاشش برای پیروزی بر سرمایه داری بر آن حساب میکرد. در واقع، آنچه که باعث از بین رفتن رژیمهای کمونیستی بود ناتوانی آن‌ها در تطبییق دادن منطق جدید اجتماعی که توسط «انقلاب اطلاعاتی» حمایت میشد، بود: آن‌ها سعی نمودند که انرا به یک پروژه دیگر متمرکز و بزرگ دولتی هدایت کنند. پارادوکس این است که آنچه نگری به عنوان فرصت منحصر بفرد برای غلبه بر سرمایه داری از ان تجلیل میکند، ایدئولوگهای «انقلاب اطلاعاتی» از آن به عنوان ظهور یک سرمایه داری «بی اصطکاک» تقدیس منمایند.

تجزیه و تحلیل هارت و نگری دارای سه نقطه ضعف است که باهم میتواند توضیح دهد که چگونه سرمایه داری میتواند از آنچه که (بر اساس ترمهای مارکسیستی) بک سازمان جدید تولیدی است که سبب فرسودگی اش میگردد، جان سالم بدر برد. آن‌ها اینکه تا چه حد سرمایه داری معاصر بطور موفقیت امیزی(حداقل در کوتاه مدت) خود «دانش مشترک» را خصوصی نمود، را دست کم میگیرند، و همچنین اینکه تا چه حد خود کارگران ، بیش از بورژوازی، «اضافی» شدند (افزایش تعداد بیکارانی که فقط موقتاً بیکار نیستند، بلکه بطور ساختاری غیر قابل استخدام هستند). علاوه بر این، حتی اگر این اصل درست باشد که بورژوازی دیگر بی وظیفه شده است، ما باید این عبارت را با این سؤال کنترل کنیم که بی وظیفه برای چه کسی؟ برای خود سرمایه داری. به گفته دیگر، اگر سرمایه داری قدیم به شکل ایده‌آلی درگیر سرمایه‌گذاری کارافرین با پول (خود و یا قرضی) در فعالیت اقتصادی سازماندهی شده بود و توسط خودش اجرا میشد، و در نتیجه سود درو میکرد، اما امروز ایده‌آل جدیدی در حال ظهور است: کارفرما، دیگر صاحب شرکت خود نیست، بلکه مدیر متخصص (و یا هیئت مدیره که مدیر اجرایی ریاست آن را دارد) شرکتی را که بانکها( نیز توسط مدیران دیگری که صاحب خود بانک نیستند کنترل میشوند) صاحب ان هستند، و یا سرمایه‌گذاران پراکنده دارد، را می چرخاند. در این نوع جدید ایده‌آل سرمایه داری بدون بورژوازی، بورژوازی قدیمی کاربردی ندارد و به یک طبقه جدید مدیران حقوق بگیر تبدیل گردیده استبورژوازی جدید خود حقوق دریافت میکند، و حتی اگر اعضای آن قسمتی از شرکت خود را صاحب هستند، آن‌ها سهام خود را به عنوان بخشی از پاداش خویشپاداش» برای مدیریت «موفقیت امیز») تحصیل میکنند.

این بورژوازی جدید هنوز هم ارزش اضافی را ضبط میکند، اما در شکلی مرموز که میلنر انرا «دستمزد اضافی» مینامد: بطور کلی، به اعضای آن بیشتر از «حداقل دستمزد» پرولتاریا (این نکته مرجع خیالیاغلب موهومکه تنها نمونه واقعی آن در اقتصاد جهانی امروز حقوق یک کارگر در یک تولیدی در اندونزی و چین است ) پرداخت میشود، و این اختلاف نسبت به پرولتاریای معمولی، این تمایز، وضعیت آن‌ها را تعیین میکند. بنابراین بورژوازی به مفهوم کلاسیک در حال نابود شدن است: سرمایه داران به عنوان یک زیر مجموعه از حقوق بگیران کارگر مدیرانی که به دلیل شایستگی خود ( این «ارزیابی» شبه علمی که در‌آمد بالاتر انها را مشروعیت می بخشد، بسیار مهم است) واجد شرایط در‌آمد بیشتر هستند. البته دسته کارگرانی که دستمزد اضافی دریافت میکنند،منحصر به مدیران نیست: این را میتوان به تمام انواع کارشناسان گسترش داد، مدیران عمومی، کارمندان، پزشکان، وکلا، روزنامه نگاران، روشنفکران و هنرمندان. این مازاد را که آن‌ها به دو شکل دریافت میکنند: پول بیشتر(برای مدیران و غیره)، و همچنین کار کمتر، و بنابراین وقت آزاد بیشتر(برای برخی از روشنفکران، و همچنین بعضی از اعضای وزاتخانه های دولتی و غیره ) .البته، روش ارزیابی که صلاحیت برخی از کارگران برای دستمزد اضافی را تعیین میکند، یک مکانیزم خودسرانه ازقدرت و ایدئولوژی است که هیچ ارتباط جدی با شایستگی واقعی نداردیا، همانطور که میلنر عنوان میکند، ضرورت دستمزد اضافی اقتصادی نبوده بلکه سیاسی میباشد: برای حفظ یک «طبقه متوسط» به منظور ثبات اجتماعی. اختیار سلسله مراتب اجتماعی نه یک اشتباه، بلکه تمام نقطه قوت آن است، چرا که ارزیابی اختیاری، نقش مشابهی در دلبخواهی موفقیت بازار بازی میکند. به عبارت دیگر، خشونت، نه وقتی که وابستگی های زیادی در فضای اجتماعی وجود دارد تهدید به انفجار میکند، بلکه زمانی که تلاش به از بین بردن این وابستگی میشود.

اینجا یکی از بن بستهایی که چین با آن مواجه است قرار دارد: هدف از اصلاحات دنگ، مرسوم کردن سرمایه داری بدون بورژوازی(به عنوان طبقه حاکمه جدید) بود؛ با این حال، الان رهبران چین به طرز دردناکی در حال کسب این آگاهی هستند که سرمایه داری بدون سلسله مراتب با ثبات (که همراه بورژوازی به مثابه یک طبقه جدید آمد) بی ثباتی دائمی ایجاد میکند. پس چین چه راهی را انتخاب خواهد کرد؟ بطور کلی، این مسأله نیز قابل بحث است که چرا کمونیستهای(سابق) به مثابه کارامدترین مدیران سرمایه داری ظاهر میشوند: دشمنی تاریخی نسبت به بورژوازی به عنوان یک طبقه، کاملاً متناسب با پیشرفت سرمایه داری معاصر به سوی یک سیستم مدیریتی بدون بورژوازی استدر هر دو حالت، آن چنانکه استالین مدتها قبل عنوان کرد، «کادرها در باره همه چیز تصمیم میگیرند».٤

این مفهوم دستمزد اضافی نیز به ما اجازه میدهد که نور تازه‌ای به تظاهرات «ضد سرمایه داری» حاضر بیفکنیم. در دوران بحران، نامزدان آشکار برای «کمر بند سفت کردن»، سطوح پایین بورژوازی حقوق بگیر میباشد: از انجا که دستمزد اضافی آن‌ها هیچ نقش اصلی اقتصادی بازی نمیکند، تنها چیزی که مانع پیوستن انها به پرولتاریا میشود، قدرت اعتراض سیاسی انهاست. اگر چه این اعتراضات بطور اسمی متوجه منطق بیرحمانه بازار است، انها در‌واقع اعتراض به فرسایش تدریجی موقعیت (با توجیه سیاسی) ممتاز اقتصادی خود دارند. بیاد اوریم فانتزی ایدئولوژیک مورد علاقه آین راند (از کتاب اطلس شانه بالا انداخت[اطلس قهرمانی در یونان باستان که دنیا را بر شانه هایش نگهداشته بود] ) که در آن سرمایه داران «خلاق» اعتصاب میکنندایا این فانتزی در بسیاری از اعتصابات امروز واقعیتی انحرافی نمییابد، چرا که اغلب، «بورژوازی حقوق بگیر» از ترس از دست دادن امتیازهای خود ( مازاد بر دستمزد حداقل) به اعتصاب کشیده میشوند؟ آن‌ها تظاهرات پرولتاریایی نیستند، بلکه اعتراض بر علیه تهدید به تنزل به وضعیت کارگری است. به عبارت دیگر، وقتی که داشتن امنیت یک کار دائم خود به یک امتیاز تبدیل شده است، چه کسانی امروز جرأت اعتصاب را دارند؟ دیگر نه کارگران با دستمزد پایین در صنعت نساجی (آنچه که باقی‌مانده است) و غیره، بلکه اقشار ممتاز کارگران با شغل تضمین شده، (بیشتر در خدمات مدنی: پلیس و دیگر مجریان قانون، معلمان، کارگران حمل و نقل عمومی، و غیره) این جرائت را دارند. این دلیل موج جدید تظاهرات دانشجویی نیز به حساب میاید: مسلماً انگیزه اصلی انها، ترس از آن است که دیگر آموزش عالی نیز تضمین کننده دستمزد اضافی در زندگی آینده اشان نخواهد بود.

البته، تجدید حیات بزرگ اعتراضاز بهار عربی تا اروپای غربی، از جنبش اشغال وال استریت تا چین، از اسپانیا تا یونان، نباید صرفاً به عنوان شورش بورژوازی حقوق بگیر رد شوند. این پناهگاه پتانسیل رادیکال بسیار بیشتری است که نیاز به تجزیه و تحلیل مورد به مورد دارد. برای مثال، اعتراضات دانشجویی بر علیه اصلاحات دانشگاه در انگلستان، به وضوح متفاوت از شورش های اوت سال ۲۰۱۱ که کارناوال مصرفی تخریب، انفجار واقعی آن‌هایی بود که از سیستم حذف شدنددر همان کشور بود. همچون شورش مصر که میتوان چنین استدلال کرد که آن نیز همچون یک شورش بورژوازی حقوق بگیر آغاز شد (جوانان و تحصیل کردگان به نبود چشم انداز اعتراض داشتند)، اما بسرعت به بخشی از اعتراض بزرگتر به رژیمی سرکوبگر تبدیل شد. اما تا چه حدی توانست کارگران و دهقانان فقیر را بسیج کند؟ آیا پیروزی انتخاباتی کاندیدهای اسلامی نمایانگر پایگاه اجتماعی محدود معترضین اصلی سکولار نیست؟ یونان نیز در اینجا موردی خاص است: در طی چند دهه گذشته، یک بورژوازی جدید(خصوصا در ادارات دولتی یسیار گسترده)، با کمک اقتصادی اروپا، ایجاد شده است، و بسیاری از اعتراضات حاضر، پاسخی به تهدید از دست دادن این امتیازها میباشد.

این پرولتریزه شدن بورژوازی با حقوق پایین‌تر، با افراطی در جهت مخالف همراه است: دستمزد بالای غیر منطقی مدیران ارشد و بانکداران، سطحی از اجرت و پاداش که از لحاظ اقتصادی غیر منطقی استبر اساس تحقیقاتی در ایالات متحده که اینرا نشان میدهدو نسبت معکوس با موفقیت شرکت دارد٥. ما باید به جای ارائه این روندها برای نقد اخلاقی، آن‌ها را به عنوان نشانه ای از اینکه دیگر سیستم سرمایه داری قادر به یافتن سطحی ماندگار از خود تنظیمی نیست، درک کنیم؛ یعنی اینکه چگونه مدار آن، از کنترل خارج شدنش را خبر میدهد.

در اینجا مفهوم خوب قدیمی مارکسیستی هگلی کلیت مفید است: بسیار مهم است که بحران اقتصادی جاری را در کلیتش درک کنیم و نه آنکه با جنبه‌های جزیی آن کور شویم. اولین گام برای درک این کلیت، تمرکز بر لحظات منحصر بفردی است که به عنوان نشانه وضع اقتصادی حاضر برجسته میشود. به عنوان مثال، همه میدانند که «بسته نجات» برای یونان کارساز نخواهد بود، اما با وجود این، به یونان بارها و بارها بسته های نجات جدیدی با این منطق عجیب که «من بخوبی میدانم که، اما …تحمیل میشود. دو داستان عمده در مورد بحران یونان در رسانه‌های جمعی منعکس میشود: یکی مدل المان و اروپا(یونانی های غیر مسئول، تنبل، ولخرج و از زیر مالیات در رو بایستی تحت کنترل در آمده و انضباط مالی را یاد بگیرند)، و دیگری مدل یونانی آن (حاکمیت ملی آن‌ها از سوی تکنوکراتهای نئولیبرال بروکسل تهدید میشوند).٦ هنگامی که چشم‌پوشی از یونانی های عادی غیر ممکن گردید، روایت دیگری مطرح شد: آن‌ها بطور فزاینده ای به عنوان قربانیان انسانی محتاج به کمک معرفی شدند، تو گویی که نوعی فاجعه طبیعی و یا جنگ گریبانگیر آن کشور شده باشد. در حالیکه هر سه داستان نادرست است، و سومی مسلماً نفرت انگیزترین آن است: آن، این واقعیت را که یونانیان قربانیان منفعلی نیستند را پنهان میکند؛ انان در حال مبارزه هستند، انها در حال جنگ با استقرار اقتصاد اروپایی هستند و آنچه که انان نیاز دارند، همبستگی با مبارزه اشان است، چرا که این مبارزه ما نیز هست. یونان استثناء نیست؛ آن یک زمین آزمایش برای یک مدل جدید اجتماعیاقتصادی با یک ادعای جهانی است: مدل تکنوکراتی سیاست زدائی است که در آن بانکها و کارشناسان دیگر اجازه داغان کردن دموکراسی را دارند.

صحنه یک فیلم خشن را تصور کنید که جامعه ما در آینده نزدیک را به تصویر میکشد: مردم عادی که در خیابان قدم میزنند، سوت ویژه ای را حمل میکنند؛ هر گاه چیز مشکوکی را دیدندمثلا یک مهاجر و یا شخص بی خانمانسوت خود را میزنند و گارد ویژه ای میاید و با مزاحمان وحشیانه برخورد میکندآنچه که یک فیلم ارزان هالیود به نظر میاید، واقعیت روزمره یونان است. اعضای جنبش فاشیستی طلوع طلایی در خیابان سوت توزیع میکنندوقتی یکی فرد خارجی مشکوکی را می بیند، از او طلبیده میشود که در سوت خود بدمد، تا گارد ویژه گشت زنی طلوع طلایی وارد شده و فرد مشکوک را بازرسی نماید. این‌گونه در بهار ۲۰۱۲ اروپا از خود دفاع میکند. این گشت های ضد مهاجر خطر عمده نیستند؛ با این حال، آن‌ها صرفاً وجه التزام اسیبی هستند که تهدید واقعی را همراهی میکنندسیاست های ریاضت اقتصادی که چنین مخمصه ای را برای یونان به ارمغان آورده است.

اغلب منتقدان دموکراسی نهادی ما شکایت دارند که انتخابات به طور قاعده، یک انتخاب واقعی را ارائه نمی دهد. در اکثر موارد ما حق انتخاب بین حزب میانه راست و یا میانه چپ که تقریبا برنامه اشان غیر قابل تفکیک است، را داریم. در زمان نوشتن این کتاب، انتخابات یونان برای ۱۷ ژوئن ۲۰۱۲ یک انتخاب واقعی را ارائه میدهد: بین در یک طرف صاحبان قدرت (دموکراسی جدید و پازوک) و سیریزا از طرف دیگر. و معمولاً در چنین لحظات واقعی انتخاب، مستقرین وحشت زده میشوند، آن‌ها تصاویری از هرج و مرج اجتماعی، فقر، و خشونت را ترسیم میکنند، مبادا رأی دهندگان دچار انتخاب اشتباه شوند. صرف احتمال پیروزی سیریزا، باعث موجی از ترس و واهمه در بازارهای سرتاسر دنیا شده است، و دوباره همچنان که در چنین مواردی معمول است، درخشش تجسم ایدئولوژیک مبباشد: بازار شروع به صحبت شبیه یک فرد زنده میکند، و ابراز «نگرانی» میکند که اگر انتخابات موفق به تولید دولتی که وکالت ادامه برنامه ریاضت مالی و ساختاری اتحادیه اروپابانک جهانی پول را نداشته باشد، چه خواهد شد. اما مردم عادی یونان وقتی برای نگرانی در مورد چنین چشم اندازی ندارند؛ آن‌ها در حال حاضر باندازه کافی مسأله دارند، تا جاییکه زندگی آن‌ها دچار چنان بدبختی شده است که در دهه های اخیر اروپا دیده نشده است. البته، چنین پیش بینی، اغلب تبدیل به غیبگویی شده، باعث وحشت گردیده و بنابراین آن فاجعه‌ای را که خود هشدار میدهند را سبب میشوند.

محافظه کار بزرگ، تی.اس.الیوت در «یادداشتهایی برای تعریف فرهنگ» اظهار داشت، لحظاتی وجود دارد که تنها انتخاب بین الحاد و بی اعتقادی است، که گاهی اوقات تنها راه حفظ زنده نگهداشتن دین، جدایی فرقه ای از جسد آن است. امروز، این وضع ما، در رابطه با اروپاست. فقط یک«ارتداد» جدید(در این لحظه توسط سیریزا نمایندگی میشود) میتواند آنچه را که ارزش نجات دادن در میراث اروپا را دارد: دموکراسی، اعتماد به مردم، برابری، همبستگیرا نجات دهد. اگر سیریزا مغلوب زیرکی رقبا شود، انچه که اروپا میبرد، «اروپا با‌ ارزش های آسیایی است» (که البته هیچ ربطی با آسیا ندارد، و فقط مربوط به خطر واضح و روشن تمایل سرمایه داری معاصر برای تعلیق دموکراسی می باشد).

بنابراین یونان کلیت منحصربفرد اوپاست: گرهی که گرایش تاریخی که حال انرا فرم میدهد، در نابترین شکلش دیده میشود. به همین دلیلبه قول پارزی فال واگنر [اپرای پارزی فال واگنر در سه پرده بر اساس شعر حماسی پارزی وال، شوالیه شاه لیر] – ما باید رهن دهنده را از گرو در اوریم. ما نه فقط باید یونان را از ناجی اشکنسرسیوم اروپا که «اقدامات ریاضتی» به سبک دکتر منگله [دکتر ارودگاه اشویتس که بر روی زندانیان ازمایشهای خود را اجرا میکرد] را آزمایش میکندنجات دهیم، بلکه خود اروپا را از دست ناجیانش: ترویج داروی تلخ ریاضت و پوپولیسم ضد مهاجرین نجات دهیم. با این حال، چیزی در این طرز فکر اشتباه است: این واقعیت که این، پاسخ کهن الگوی اروپایی لیبرال چپ احمقترجیحا یک روشن‌فکر فرهنگی که نگران جامعه است – به مسأله اروپای امروز است. البته او به عنوان یک ضد نژاد پرست به لحاظ سیاسی صحیح، پوپولیسم ضد مهاجر را رد میکند: خطر از درون میاید، نه از طرف اسلام. او میگوید، دو تهدید اصلی بر علیه اروپا، همین پوپولیسم و اقتصاد نئولیبرالی میباشد. ما باید در برابر این دو تهدید، همبستگی اجتماعی ، تحمل چند فرهنگی، شرایط مادی برای توسعه فرهنگی و غیره را احیا کنیم. اما این چگونه باید عملی شود؟ ایده اصلی احمقانه در اینجا، بازگشت به دولت معتبر رفاه است: ما به یک حزب جدید که میخواهد به اصول خوب قدیمی که تحت فشار نئولیبرالیسم رها شدند، باز گردد، احتیاج داریم ؛ ما نیاز به تنظیم بانکها و کنترل افراطهای مالی، گارانتی برای بهداشت آزاد عمومی و تحصیل و غیره داریم. اما اشکال این‌ها چیست؟ همه چیز. در حقیقت چنین رویکردی کاملاً ایدهالیستی است، به عبارتی، آن مخالف تکمیل ایدئولوژیک ارمانخواهانه خود در بن‌بست موجود است. بخاطر اوریم آنچه که مارکس در مورد جمهوری افلاطون نوشت: مشکل این نیست که آن «بیش از حد خیالی» است، بلکه بر عکس، آن تصویر ایده‌آل نظم سیاسیاقتصادی موجود است. به همین طریق، ما بایستی پیاده و خرد کردن حاضر دولت رفاه را، نه به عنوان خیانت به ایده ای نجیب، بلکه به عنوان شکستی که ما را با عطف به گذشته، قادر به تشخیص نقص کشنده درست دولت رفاه مینماید، درک کنیم. درس این است که اگر ما میخواهیم هسته رهایی بخش این مفهوم را نجات دهیم، ما هنوز مجبور به تغییر زمین و تجدید اساسی‌ترین مفاهیم (مانند رشد طولانی یک «اقتصاد بازار اجتماعی»، یعنی، سرمایه داری با مسئولیت اجتماعی ) هستیم.

امروز، ما با انبوهی از تلاشهای انسانی برای انسانی نمودن سرمایه داری، از سرمایه داری محیط زیستی گرفته تا سرمایه داری در‌آمد عمومی بمباران میشویم. استدلال پشت این تلاشها به شرح زیر است: تاکنون تجربه تاریخی نشان داده است که سرمایه داری بهترین راه برای تولید ثروت است؛ همزمان، بایستی اعتراف شود که بدون مداخله پروسه بازتولید سرمایه داری مستلزم بهره کشی، تخریب منابع طبیعی، درد و رنج توده، بی عدالتی، جنگ و غیره است. بنابراین هدف ما حفظ ماتریس اصلی سرمایه داری برای بازتولید سود اور است، اما هدایت و تنظیم آن به صورتی که آن در خدمت اهداف بزرگ‌تر رفاه جهانی و عدالت قرار گیرد. در نتیجه، ما باید جانور سرمایه داری برای عمل‌کرد مناسب خود را به حال خویش رها کنیم، قبول کنیم که خواسته های بازار محترم شمرده شوند، و هر گونه اخلال مستقیم در مکانیسم بازار به فاجعه ختم میشودما میتوانیم فقط امیدوار باشیم که بتوانیم جانور را رام کنیمبا این حال، همه این تلاشها، که معمولاً با نیت خوب تلاش در راه اتحاد رئالیسم عملی با تعهدات اخلاقی برای عدالت می باشد، دیر و یا زود، با تضاد واقعی بین این دو بعد روبرو میشود: جانور سرمایه داری دوباره و دوباره از دست مقرارت اجتماعی خیر خواهانه فرار میکند. در نقطه ای، ما باید اجبارا از خود این سؤال سرنوشت ساز را کنیم: آیا واقعاً بازی با این جانور، تنها بازی قابل تصور در شهر است؟ چه باید کرد اگر سرمایه داری با همه باراوری ان، خیلی ساده قیمتی که برای عمل‌کرد مداوم آن پرداخت میشود، بیش از حد بالا باشد؟ اگر ما از طرح این سؤال اجتناب کرده و به انسانی نمودن سرمایه داری ادامه دهیم، آنگاه ما فقط به پروسه معکوس آن کمک میکنیم. علایم این پروسه در همه جا فراوان است، از جمله در ظهور والمارت به عنوان نماینده شکل جدیدی از مصرف که طبقات پایین‌تر جامعه را هدف قرار داده است:

بر خلاف اولین شرکت های بزرگ که بخش‌های کاملا جدیدی با کمک بعضی از اختراعات(مانند ادیسون با لامپ، مایکروسافت با نرم‌افزار ویندوز، سونی با واکمن، و یا اپل با ای پاد/ ای فون/ای تیونز)، و یا شرکت های دیگر که تمرکز بر ساخت نام تجاری خاص (مانند کوکاکولا و یا مارلبورو) دارند، والمارت چیزی را که قبلاً قابل تصور نبود، انجام داد. آن ایدئولوژی ارزانی را در یک نام تجاری بسته بندی نمود که هدفش جذب طبقه کارگر و طبقه متوسط پایین که از نظر مالی تحت فشار قرار داشتند، بود. در ارتباط با ممنوعیت شدید اتحادیه های کارگری، آن توانست سنگری برای پایین نگه داشتن قیمتها شود و در مشتریان همیشه رنج کشیده طبقه کارگر احساس رضایت را گسترش دهد چرا که بهره برداری از تولید کنندگان ( عمدتا خارجی) کالا، در سبد خرید شان تقسیم میشود.٧

اما ویژگی اصلی بحران فعلی این است که ربطی به هزینه‌های بی حساب کتاب، حرص و طمع، مقرارت بی‌فایده بانکی و غیره ندارد. یک چرخه اقتصادی به پایان خود نزدیک میشود، چرخه ای که در اوایل سالهای ۱۹۷۰ آغاز شد، زمانی که واروفاکیس عنوان می‌کند «مینوتاور جهانی» [مینوتاور جانوری افسانه‌ای در یونان قدیم که نیمی از بدنش گاو و نیمه دیگرش انسان بوده است] متولد شدموتوری هیولایی که اقتصاد جهانی را از ابتدای سالهای ۱۹۸۰ تا ۲۰۰۸ می کشید.٨ در اواخر سالهای ۱۹۶۰ و اوایل سالهای ۱۹۷۰ فقط دوره بحران نفت و رکود تورمی نبود؛ تصمیم نیکسون به کنار گذاشتن استاندارد طلا برای دلار آمریکا نشانه ای از یک تغییر خیلی بیشتر رادیکال در عمل‌کرد اصلی سیستم سرمایه داری بود. در پایان سالهای ۱۹۶۰ اقتصاد آمریکا دیگر قادر به بازیافت مازاد خود در اروپا و آسیا نبود: مازاد آن به کسری بودجه تبدیل شده بود. در سالهای ۱۹۷۱ ، دولت ایالات متحده به این کاهش با یک حرکت استراتژیکی بی پروا پاسخ داد. به جای مقابله با کسری بودجه رو به رشد کشور، تصیمیم به اقدامی در خلاف آن گرفت، افزایش کسری بودجه. و چه کسی به جای آنان میپرداخت؟ بقیه جهان! چگونه؟ با انتقال دائم سرمایه که با شتاب و پیوسته دو اقیانوس بزرگ را برای تأمین مالی کسری بودجه آمریکا می پیمود. دومی به این ترتیب آغاز به کار کرد

مانند یک جارو برقی غول پیکر، سرمایه و کالاهای مازاد مردم دیگر را جذب میکرد. در حالی که این «روش و ترتیب» تجسم بزرگترین عدم تعادل قابل تصور در مقیاس یک سیاره بود … با این وجود، این باعث چیزی شبیه تعادل جهانی میشود؛ یک سیستم بین‌المللی از جریانهای بسرعت شتابان نامتقارن مالی و تجاری قادر به ایجاد ثبات و رشد مداوم ظاهری. …. با قدرت این کسری بودجه، اقتصادهای با تولید اضافی پیشرو جهان (به عنوان مثال، المان، ژاپن و بعدها چین) بطور مداوم به تولید کالا، در حالیکه آمریکا آن‌ها را جذب میکرد، ادامه دادند. تقریباً ۷۰ درصد سود جهانی که توسط این کشورها کسب می شد، بعداً در قالب جریان سرمایه به وال استریت به ایلات متحده منتقل می گردید. و وال استریت با آن‌ها چه کار کرد؟ آن، این جریانهای سرمایه را صرف سرمایه‌گذاری مستقیم، سهام، ابزارهای مالی جدید، فرم‌های جدید و قدیم وام و غیره نمود.٩

اگرچه دیدگاه امانوئل تود از نظم جهانی امروز کاملاً یک‌طرفه است، اما انکار لحظه حقیقت دشوار است: اینکه ایالات متحده یک امپراتوری در حال زوال است.١٠ تراز تجاری منفی نشان میدهد که آن یک درنده بی‌فایده است. آن روزانه ورود یک میلیارد دلار از ملتهای دیگر را صرف مصرف خود میکند، که معادل است با مصرف کننده جهانی کینزی، که اقتصاد جهانی را در گردش نگه میدارد.(همین قدر برای ایدئولوژی اقتصادی ضد کینزی که امروز در دنیا غالب بنظر میرسد کافی است ). این واردات، بطور موثری شبیه دهکی است که به رم دوران باستان پرداخت میشد (یا هدیه‌ای که در یونان باستان قربانی مینوتاور میشد)، متکی بر مکانیزم اقتصادی پیچیده‌ای است: ایالات متحده به عنوان مرکزی امن و پایدار «قابل اعتماد» است، طوری که دیگران، از کشورهای عربی تولید کننده نفت گرفته تا اروپای غربی و ژاپن، و هم‌اکنون حتی چین، سود مازاد خود را در ایالات متحده سرمایه‌گذاری میکنند. از آنجا که این اعتماد در درجه اول ایدئولوژیکی و نظامی است و نه اقتصادی، مشکل ایالات متحده این است که چگونه نقش امپریالیستی خود را توجیه کندان نیاز به وضعیت مداوم جنگی دارد، بنابراین در «جنگ با ترور»، آن خود را به عنوان محافظ جهانی همه دیگر دولتهای «عادی» (و نه «سرکش» ) ارائه میدهد. بنابراین، تمام جهان همچون یک اسپارت جهانی با سه طبقه ان، که در حال حاضر به شکل جهان های اول، دوم و سوم ظاهر میگردد، عمل میکند: (۱) ایالات متحده به عنوان قدرت نظامی، سیاسی و ایدئولوژیک؛ (۲) اروپا و قسمتهایی از آسیا و امریکای لاتین به عنوان مناطق تولید صنعتی (در اینجا آلمان و ژاپن، پیشگامان صادر کننده دنیا، و چین در حال صعود، مهم هستند) ؛ (۳) بقیه [کشورهای] توسعه نیافته، بندگان امروزی. به عبارت دیگر، سرمایه داری جهانی، یک گرایش جدید بسوی الیگارشی را به ارمغان آورده است که انرا با نقاب «تنوع فرهنگی» تجلیل میکند: برابری و جهانگرایی به عنوان اصول سیاسی واقعی بطور فزاینده ای در حال ناپدید شدن است. اگر چه،این مجموعه، حتی قبل از آنکه بطور کامل مستقر شود، این سیستم جهانی نئواسپارت در حال خرد شدن است. بر خلاف وضعیت سال ۱۹۴۵ ، دنیا به ایالات متحده نیازی ندارد؛ امروز ایالات متحده به بقیه جهان نیاز دارد.

بر اساس دورنمای این سایه غول پیکر، کشمکش های اروپارهبران آلمان از یونان خشمگین بوده و تمایلی به پرتاب میلیاردها دلار در یک چاله سیاه ندارند؛ رهبران یونانی بطور رقت امیزی اصرار بر حاکمیت خود داشته و فشار از سوی بروکسل را با اشغال آلمان در طول جنگ جهانی دوم مقایسه میکنندنمیتواند ولی کوچک و مضحک به نظر میرسد.

١ کارل مارکس، مقدمه‌ای بر نقد اقتصاد سیاسی

٢ نگاه کنید به ژانکلود میلنر، Clartes de tout

٣ میکائل هارت و انتونیو نگری، انبوهه(و یا انبوه خلق)

٤ همچنین یک اختلاف جالب میان چین امروز و روسیه وجود دارد: در روسیه کادر دانشگاهی بطور مسخره ای دستمزد بسیار ناچیزی دریافت میکنند؛ آن‌ها عملاً به پرولتاریا پیوسته اند، در حالی که در چین، به آن‌ها برای تمکین شان «دستمزد اضافی» پرداخت میشود.

٥ این درست است که قیمت پرداخت شده برای این پاداش سرسام اور این است که مدیران باید بیست و چهار ساعت در روز در دسترس باشند، در نتیجه در یک اضطراب دائمی زندگی کنند.

٦ یکی از اظهارات ظالمانه تر ژاک لاکان این است که حتی اگر ادعای یک شوهر حسود که زنش با دیگران به بستر می‌رود درست باشد، حسادت وی همچنان نوعی بیماری است. در این رابطه ما میتوانیم بگوییم که حتی اگر اکثر ادعاهای نازی ها در مورد یهودیان درست بودند(که البته این چنین نیست)، احساسات ضد یهودی آن‌ها هنوز پاتولوژیک هست(و بود)، از آنجا که آن، دلیل واقعی که نازی ها به ضد یهودیت احتیاج داشتند، یعنی حفظ موقعیت ایدئولوژیکی شان را فرو می نشاند. دقیقاً همین ادعا در مورد یونانیان تنبل نیز صادق است: حتی اگر این نیز صادق می بود، این اتهام نادرست است، چرا که آن، مکانیزم های پیچیده جهانی را که آلمان، فرانسه و دیگران را مجبور می کند تا یونانی های «تنبل» را تأمین مالی کنند، را مبهم و تاریک می سازد.

٧ «مینوتاور جهانی: مصاحبه با یانیس واروفاکیس»، نگاه کنید به nakedcapitalism.com

٨ نگاه کنید به یانیس واروفاکیس، میناتاور جهانی

٩ «مینوتاور جهان: مصاحبه با یانیس واروفاکیس» قابل دسترس در nakedcapitalism.com

١٠ نگاه کنید به امانوئل تود، بعد از امپراتوری

Views All Time
Views All Time
3630
Views Today
Views Today
1

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.