برابری-ازادی

مدت‌های مدید چپ در انتخاب بین آزادی و برابری، آگاهانه و یا ناآگاهانه آزادی را قربانی برابری نموده است. این نه تنها معضل چپ ایرانی، دنیای سوسیالیستی قدیمی، بلکه چپ بطور عموم بوده و هست. همه ما بخوبی از نتایج تاسف‌بار چنین سیاستی که در ایران به دفاع از انحصارگران به امید برابری بیشترارزوهای ناکام بخشی از چپ که فرسنگ‌ها از واقعیت جاری جامعه فاصله داشتانجامید، آگاه هستیم. چنین سیاستی در سوسیالیسم واقعاً موجود دیروز، به برقراری دیکتاتوری‌های مخوف، و در نهایت پوسیدگی نظام سوسیالیستی منجر شد. امروز پیشبرد چنین سیاستی در معضلات سیاسی پیچیده ملی و جهانی کنونی، به دفاع نصف و نیمه از مبارزات ازادی‌خواهانه بدل می‌گردد.

اما، سئوال واقعی این است که چرا با وجود آگاهی از چنین معضلی، باز هم ما در دفاع از برابری، آزادی را به قتلگاه روانه می‌کنیم؟ چه مکانیزم‌هایی وجود دارد که ما را در چنین جهتی سوق می‌دهد؟ آیا بدون ازادی، امکان برابری وجود دارد و بالعکس، آیا آن‌گونه که لیبرال‌ها مدعی انند، فقط باید از آزادی بی‌قید و شرط دفاع نمود و برابری را به بوته فراموشی سپرد؟

در طی چند دهه، اتین بالیبار، فیلسوف فرانسوی در پی رازگشایی این معمای سخت بوده است. او راه حل این مشکل را در آزادی توأم با برابری می‌داند. در زیر، اناورنا نوست‌هوف به جمع‌بندی افکار بالیبار در این مورد می‌پردازد.

برابریازادی1: نکاتی در مورد اندیشه اتین بالیبار

نوشته: اناورنا نوست‌هوف

برگردان: رضا جاسکی

تعداد کلمات: ۳۰۳۷

nosthoffBalibar_day_night

روز و شب، مک اشر، وودکات ۱۹۳۸

می‌توان گفت که شبح ازادیبرابری (Egaliberte)، آثار اتین بالیبار را دهه‌هاست که دنبال می‌کند. دلالت‌های ضمنی این اصطلاح را می‌توان در مفهوم شهروند به عنوان «تعادل موقت»٢یک اصل ساختاری کلیدی که «برابریازادی» را پی‌ریزی می‌کند، یافت. خود مفهوم در سرتاسر آثار وی مرتبا ظاهر می‌شود. متمایزترین و خلاصه تنظیم شده اصول آن، در اثر وی، «برابریازادی» آمده است (در سال ۲۰۱۰ به زبان فرانسوی منتشر گشت)، و این اثر شامل مجموعه‌ای از مقالات است که جواب‌گوی این اصطلاح می‌باشد.

برابریازادی بیش از هر چیز یک گزاره و قضیه است تا مفهوم. آن اشاره به شرایط بغرنجی دارد که مشخص کننده عرصه سیاسی است. بالیبار اغلب از صفات و اصطلاحات «مرکب» که شهادت از ذات ناهمسان آن می‌دهد، استفاده می‌کند. زمانی که او شجره‌نامه برابریازادی را دنبال می‌کند، منشاء آن را در دوران سیسرو باز می‌یابد ازادی برابر» و «حق برابری» از اصول کلیدی تشکیل‌دهنده جمهوری محسوب می‌شدند)، تحلیل سیاسی وی عمدتا بر یک دلالت ضمنی مدرن از حکم و گزاره متمرکز می‌شود. مشخصه آن، نقشش در اعلامیه حقوق بشر و شهروند است که در آن از برابری و آزادی به صراحت یاد می‌شود. این نه فقط به خاطر در پهلوی هم قرار گرفتن و پیوستگی (1)ازادی و برابری انسان‌ها آزاد به دنیا امده‌اند و آزاد با حقوق برابر باقی خواهند مانند» )، بلکه بخاطر (2) «بشر و شهروند» نیز می‌باشد.

علاوه بر این، آنچه که می‌تواند «ابعاد ثانوی» نامیده شود، در هر دو پیوستگی در یک ردیف قرار داده می‌شوند. به خاطر یادآوری (1) و (2)، این‌ها توسط یک «محدودیت متقابل٣» آرایش شده‌اند، به عبارت دیگر یک تضاد دیالکتیکی که در درجه اول دیالکتیکی منفی می‌باشد.

به طور خلاصه، معادلات دیالکتیکی زیر، برابریازادی را توصیف می‌کنند:

(1)برابری – آزادی

(1.2) بعد ثانوی: برادری – مالکیت

(2) جهانشمولی فشرده – جهانشمولی گسترده (یا : بشر – شهروند)

(2.1) بعد ثانوی: قدرت مقرر شده– قدرت انتخاب‌کنندگان

(1 )برابری – آزادی

این کمک بزرگی خواهد بود اگر بندهای (1)و (2) بطور جداگانه توضیح داده شوند، زیرا هر کدام از آن‌ها به جنبه‌های متفاوتی از برابریازادی اشاره دارند. (۱) برابر با این گفته است که برابری (A)

و آزادی (B) را نمی‌توان و نباید به مثابه مفاهیم مجزا و ایزوله درک نمود. پارادوکسی که بالیبار مدعی آن است این می‌باشد که هم A و B چنان در هم تنیده هستند که می‌توان A را پایه B درک نمود و برعکس. به همین منوال، حتی بیان هر گونه اختلافی روشن بین انان امکان‌پذیر نیست، از آنجا که متضادِ مفروضِ A یک شرط وقوع A است، در نتیجه همیشه مستلزم و متضمن آن می‌باشد. اجرای برابری مجزا تنها می‌تواند به نوعی از سرکوب ختم شود، در حالی که پیاده کردن آزادیِ تنها منجر به برتری فاسد کننده و وابستگی خواهد گشت٤. بالیبار مطمئن است که تحقق سیاست روز و عملی، هم برای A و هم B هرگز مستقل از همتای خاص آنان امکان‌پذیر نمی‌باشد٥. بنابراین تشخیص ماهیت درهم تنیده بین A و B می‌تواند به مثابه نفی قاطعانه هر گونه سنتی تلقی گردد که به A یا B به هزینه دیگری اولویت می‌دهد.بالیبار معتقد است که اگر آزادی در زمینه یک نظم سیاسی خاصی سرکوب شود، برابری نیز به طور مشابه کاهش خواهد یافت. خلاصه، سرکوب فقط آزادی و یا فقط برابری وجود ندارداگر یکی سرکوب شود، دومی نیز به همان سرنوشت دچار خواهد گشت.

بنابراین، مطالبه واقعی برابری بطور کلی به معنای تقاضای برابری ازادانه (یا بر مبنای ازادی) می‌باشد.علاوه بر این، کلاً مطالبه واقعی آزادی به معنی آزادی برابرانه است، یعنی آزادی هر فرد بطور یکسان تضمین می‌گردد. در واقع، هر کدام از انها، «وسیله سنجش دقیق» دیگری است.٦

اما، ترجمه دو جهانشمول در یک چارچوب سیاسی بطور هم زمان، همانطور که مشاهده خواهیم کرد، با هزاران اما و اگر پی‌ریزی می‌شود. در درجه اول و قبل از هر چیز، اجرای هر دو در مقیاس عملی مستلزم مذاکره است:

[…] آنچه مورد اختلاف خواهد بود، درجه برابری مورد لزومِ همگانی نمودن ازادی‌های فردی، و حد آزادی لازم برای برابری جمعی افراد است،و پاسخ هر بار همان خواهد بود: ماکسیمم در شرایط معین.٧

در حالی که هر دو اصل نمی‌توانند بدون قید و شرط و بطور همزمان جامعیت بخشیده شوند، به ناچار خواسته‌های منفردِ هم برابری و هم آزادی برای جامعیت بخشیده شدن تا حدی در معرض خطر قرار می‌گیرند. در مقاطعی از زمان٨ برابری لازم است با آزادی در یک فضای مذاکره مستمر بین حقوق برابر سازش کند. بی‌انتهایی مبارزه ذاتی که با واژه «بین» مشخص می‌شود، در عدم امکان هر گونه نهادینه‌سازی عملی برای نمایش کامل برابریازادی، به نقطه اوج می‌رسد. نه آزادی و نه برابری، اجماع و توافق با یکدیگر را طلب نمی‌کنند. اما، سیاست عملی همکاری را الزامی می‌سازد، در حالی که اجماع فقط به طور موقتی صورت‌بندی کشمکش دوباره تردید ذاتی برابریازادی را به تعویق می‌اندازد. در نتیجه برابریازادی در شکل بنیانی‌ترینِ تفسیرِ اخلاقیسیاسی خودیک اما و اگر و تردید بی‌انتها را مشخص می‌کند. آن شرطِ خود سیاست برای ممکن ساختن و شدن در قالب یک تناقض بی‌انتها می‌باشد.در این معنا، برابریازادی یک «نهاد کبیر»٩ است، آن قانون اساسی ویژه هر قانون اساسی معینی است که بعد از آن می‌اید. بنابراین، آن قبل از نهادینه شدن می‌اید؛ آن ادغام خود را مطالبه می‌کند، با وجود این واقعیت که آن هرگز به اندازه کافی، یعنی بطور کامل و عام نمایندگی نخواهد شد. ما به این معضل باز خواهیم گشت، چرا که در رابطه با پیوستگی دوم گویاتر خواهد شد.

اول باید «بعد ثانوی» برابریازادی توضیح داده شود. بالیبار تصریح می‌کند که منشاء انتاگونیستی برابریازادی برای آنکه بتواند سطح قابل توجهی از ثبات نهادی را تضمین کند، احتیاج به میانجی‌گران دارد. این میانجی‌گران برادری و مالکیت است. هر دو مانند خود برابریازادی، به شکل متضاد ظاهر می‌شوند. در حالی که مالکیت به لیبرالیسم /سوسیالیسم گره خورده است، برادری به ناسیونالیسم/کمونیسم مربوط می‌شود. چارچوب پر اهمیت پدید آمده، رابطه متضاد E-L است که از یک طرف توسط برادری و از سوی دیگر توسط مالکیت آشتی داده می‌شود. بدینوسیله، واسطه A همچنین فساد بالقوهB را تصحیح می‌کند و بالعکس. (بالیبار بخوبی آگاه است که برادری به راحتی با ناسیونالیسم و مالکیت با فردگرایی انتزاعی و تملک‌گرا فرسوده می‌شود.) هر چهار نیرو یک خط فاصل اجتماعیسیاسی را تشکیل می‌دهند، که شکل یک دیالکتیک در حال پیشرفت را بخود می‌گیرد.

nosthoffBalibar_chart

برابریازادی فرم منحصربفردی از تعمیم را برجسته می‌کند. ان به عنوان یک گزاره کاملاً نامطمئن باقی می‌ماند، زیرا که خواهان تجدید حیات مطالبات خود در شرایط تاریخیسیاسی است. بالیبار این جهانشمولی را هم تاریخی و هم قیاسی می‌خواند. او در بعضی نکات بنظر می‌رسد که تا حدودی به اصطلاح «استثنا درون ماندگار»١٠ بادیو نزدیک می‌شود، بویژه وقتی که او به برابریازادی به عنوان یک «حقیقت غیرقابل بازگشت» اشاره می‌کند. با این حال، بالیبار از نوافلاطونیِ بادیو دقیقاً در بیان یک کلیتی که خودش دلالت ضمنی بر « تأثیرات حقیقی» دارد، جدا می‌گردد. همانطور که من قبلاً اشاره کردم، برابریازادی واقعاً یک ایده نیست، بلکه یک قضیه است که باعث پیامدهایی می‌گردد که باید بطور مداوم مورد ارزیابی قرار گیرد. به عبارت دیگر، یک گزاره حقیقی که وقتی کشف شد (در اینجا در‌واقع می‌توان به یک رویداد بزرگ [یعنی: ۱۷۸۹] اشاره کرد)، وقتی که پیامدهای نهادی آن دلالت بر تغییر در زمینه مبدأ و اصلِ انتقال قدرت و شرایط معرفت‌شناسیِ همراه با آن می‌کند، باید بطور مداوم بازتفسیر شود.بنابراین، در یک معنا برابریازادی، حقیقت نهایی است١١، در حالی که تأثیرات عملی (حقیقتِ تاثیرات یا تأثیرات این حقیقت) از مطالبه حقیقتارزش منحصربفرد آن، تغییر ارزش‌گذاری سیاست عملی ان منتج می‌گردد. در معنایی دیگر، وقتی حقیقت در یک رویداد انقلابی کشف می‌شود، خودش خواستار نهادینه‌سازی برابریازادی می‌شود، در حالی که فرم خاص آن (رویداد) بستگی به ترکیب نیروهای انقلابی دارد١٢.

برابریازادی، با وجود عدم تعینِ رادیکال آن به عنوان یک گزاره جهانشمول١٣، دلالت بر پیامدهایی در رابطه با یک سطح مادی دارد.رویارویی با حقیقتارزش ذاتی برابریازادی بالیبار به عنوان یک امر جمعی، به معنی کشف ضرورت سیاست رادیکال به مثابه یک عملِ در حال انجام است، دقیقاً همان‌طور که ژیژک استدلال می‌کند١٤، بخاطر آنکه برابریازادی تجسم یک «مطالبه بی قید و شرط برای آزادی و برابری است که هر نظم مثبتی را گسترده می‌کند».پس برابریازادی هیچ چیز دیگری نیست «بجز مطالبه برای حاکمیت مردم و استقلالِ بدون استثناء و محرومیت١٥». از این رو، جهانشمولی ذاتی آن منفی است و یک اختلاف منظر رادیکال را تشکیل می‌دهد. این امر در رابطه با پیوستگی دوم: انسان و شهروند آشکار می‌گردد.

(2) انسان – شهروند

مسأله انسان و شهروند، و بشریت و شهروندی، ادغام کامل هر «انسانی» در یک دایره عموما گسترده شهروندان را طلب می‌کند. این با دو شکل دیگر تعمیم در ردیف قرار دارند: جهان‌شمولی گسترده و فشرده.

جهان‌شمولی گسترده بطور کمی تعریف شده است. در اینجا شهروندی بر پایه اشکال واگرای شهروندی ملی و فدرالی که تناسب و گسترش آن با جنبه‌های یک سیستم سیاسی خاص مرتبط می‌باشد، واقعی می‌شود. برعکس، جهان‌شمولی فشرده مربوط به یک کیفیت ذاتی است که بخاطر یک بنیانِ قیاسیْ اعتبار جهان‌شمول کسب می‌کند. ان بطور ضمنی یک توسل به ذات انسانی هگل و فویرباخ است. این مفهوم تا آنجا که برای انسان، بدون در نظر گرفتن کیفیت‌ها یا منابع خاص و ویژه، مورد استفاده واقع می‌شود، جهان‌شمول است. آن طلب می‌کند که شهروندی نبایستی بر پایه امتیازات رد شود. این کیفیتِ ذاتی «حذف استثنا» به مثابه یک نفی دوگانه است. اما، آن از قبل بر این پایه منطقی استوار است که محرومیت در اینجا هنوز ضمنی است، مانند مستثنی کردن استثنا که هنوز مستثنی کردن است. بنابراین تعمیم و جهان‌شمولیت «از پروسه‌های استثنا و طردِ داخلی جدا نشدنی است». این درست مانندِ مورد برابریازادی است، ناقصیِ «سیاست نمایندگی» به عدم امکان سنتزِ کاملِ نفیِ دوگانه به یک مطلق هگلی می‌رسد، یعنی عملاً مانع تحقق بخشیدن شهروندی بدون استثناء می‌گردد (به عبارتی در نتیجه، در سطح جهان‌شمولی گسترده ). با قرض کردن گفته رانسیر، همیشه یک «بخشی از آن‌هایی که هیچ بخشی ندارند» وجود دارد. بطور مشابه، اگامبن می‌توانست عنوان کند: یک تضاد بین «مردم»، به مثابه یک بدنه سیاسی معین و تعریف شده، و «مردم»، یک توده پراکنده، غیرهمگانی و مشتق که بالغ بر «مردم» است، وجود دارد.

در نتیجه ، مفهوم «ما، مردم» که اغلب در طول مبارزات انقلابی استفاده می‌شود، با توجه به تنظیمات نهادی که بعد از صورت‌بندی یک اراده عمومی (volonte generale)١٦ می‌اید، انحصارگر می‌شود. بالیبار خاطرنشان می‌سازد که نتایج مبارزات سیاسی همیشه تا حدودی مابین جوامع اساساً لایتجزایی که یاداور دولت‌‌های انحصارگر، فردگرا (شبه) جنگی و مطلقه است، و تقویت همگنی و تجانس می‌باشد. در نتیجه، جامعه شهروندان انطوری که پا می‌گیرد ضرورتاً ناقص است. آن بین دو افراط که به ناچار مرزهای استثناء و محروم‌سازی می‌افرینند، در چرخش است.

بنابراین، معادله منشور «حقوق بشر و شهروند»، جایی که شک ذاتی ناشی از عدم امکان اینکه بتوان بطور عملی برابریازادی را در یک سطح عمومی اجرا نمود بیشتر منشاء گزارشی غم‌انگیز می‌گردد که بطور منفی دلالت بر دیالکتیک بی‌انتها دارد. در نتیجه، گفته بالیبار که «[…] نظم سیاسی ذاتاً شکننده و یا مخاطره‌انگیز است»، چندان تعجب‌اور نیست، بلکه تقریباً یک نتیجه‌گیری منطقی است که می‌توان از عوارض ساختاریِ خود زیر بنای برابریازادی استنتاج نمود. پس، ماتریس توپوگرافی و مکان‌نگاری سیاست، به یک دولت با استثنائات دائم ، که حالتی بین یک رهایی و «چالش واقعی» دارد، ختم می‌شود.

این چالش آن‌گونه که در پیوستگی دوم بیان می‌شود، اشاره به جنبه حیاتی دیگری دارد، یعنی، «خودِ فرایند <بنیان> بطور ذاتی و تقلیل‌ناپذیری متناقض و پارادوکسال است». در اینجا بطور ضمنی گونه‌ای از بینش اشمیتی وجود دارد. بالیبار با این واقعیت مواجه است که استثناء از قانون، خود شرط امکان‌پذیر شدن آن است. او توضیح می‌دهد که در سیاست همیشه یک بُعد منفی یا یک «عدم امکان ضروری» بطور ضمنی وجود دارد. این از نظر قالب و شکل، آن چیزی است که او «مفاهیم محدود» می‌نامد،که به عبارت دیگر، «حق مقاومت» یا «حق قیام» است. از جهتی، این‌ها «در خودِ دولت، لحظه برانداختگی آن را ثبت می‌کنند». بنابراین، دموکراسی بر بنیان‌های مشروط استوار است، و آن ضرورتاً این‌گونه عمل می‌کند. از این رو، بالیبار بطور ضمنی در بیان این موضوع که درجه‌ خاصی از خشونت وجود دارد که همیشه «نیروی قانون» را به ارث می‌برد، به دریدا نزدیک می‌شود.

اما، این خشونت از طریق سکانس‌های سیاسی که مبتنی بر برابریازادی است، کاهش خواهد یافت. به عبارت دیگر، فرایندی از مذاکره مداوم بین اشکال برپا شده و سازنده و موسس قدرت وجود دارد؛ بین مطالبه برای یک نهادینه‌سازی حقوق جهانشمول و الحاق و ترکیب واقعی آن در یک چارچوب قانونی. مطالبه محدود نمودن این خشونتْ برابریازادی را ذاتی و ماندگار می‌کند، دقیقاً به همان گونه که قضیه خواهان یک ممارست ثابت و همبافت برای قرار دادن پایه‌های نهادی خود حوزه سیاسی می‌باشد. بنابراین قدرت تشکیل‌شده و انتخاب کننده تا حدودی عمل‌کرد و نقش یک واسطه را در میان انسانشهروند دارد.

بالیبار اشاره به غیر قابل اجتناب بودن «سیرت ناتمام» دموکراسی دارد. اما، باید در نظر داشت که این به معنای آن نیست که از شکاف رادیکال بین دو بعد جهانشمول، بین حاکمیت مردمی و یک نظم قانونی نهادینه شده، باید عواقب عملی را نتیجه گرفت. بالیبار، با وجود آگاهی‌اش از واقعیات سیاست عملی و زور معاصر، هنوز معتقد به ظرفیت فرد برای مشارکت در قالبِ قدرتِ مشروط است. بنابراین، آنچه که او بطور کلی خواهان ان است به دو اصل ختم می‌شود: (1) یک تأمل و غور دائم پیرامون واقعیات سیاسی به معنای روشنگریِدرراه، که بر پایه توسل دوباره به انتقاد ( از خود)، و عقل عملی می‌باشد و (2) یک دغدغه ثابت و مداوم برای باز قرار دادن منشاء و مبدأ (arkhe) سیاست بر پایه یک عمل ناسالارگرایانه و انارشی که در جهان‌شمولیِ فشرده اعطا می‌شود (از این جنبه، افکار او نقاط مشترک خاصی با میگوئل ابنسور و ژاک رانسیر دارد ). تجدید ارزش دائمی برابریازادی که در خود بعد مذاکره‌ای رادیکال حمل می‌کند و از این رو پیش از هر چیز به معنای آنچه که نیومن «یک مطالبه افراطیِ اخلاقیِ بی قید و شرط و ضروری» می‌نامد، است١٧. بالیبار خواستار تمرین نظری است، در حالی که تمرکز مقدم وی بر اجرای عملی امر انتزاعی و پتانسیل انتزاع برای ایجاد تغییر عملی می‌باشد. نهایتا، برابریازادی از طریق تعهد عملی مادی می‌شود، وجودش یک عمل آگاهانه از ظهور نفس است. قبل از هر چیز، این خودِ عملِ صورت‌بندی مطالبه شده است که حیاتی است، همراه با تجربه یک ما جمعی و همگانی، که شکل‌گیری‌اش به عنوان یک پیش‌شرط نهایی برای هر پروژه سیاسی که ارزش نام برابریازادی را داشته باشد، عمل می‌کند.

در این معنا، «واژه مرکب» بالیبار ، ما را دعوت به «سیاست بر علیه سیاست» می‌نمایدیک سیاستی که بر علیه سیاستِ ایستا و راکد است، که آگاه از خطر ذاتیِ موضع‌های استثنایی است، و هم ضرورت نهادینه کردن و هم ناتمامی ضمنی آن را در خاطر می‌سپرد.

Anna-Verena Nosthoff, Critical Legal Thinking, law & the political, september 2014

١ بالیبار از اصطلاح خود ساخته فرانسوی egaliberte –ترکیب دو کلمه فرانسوی، «egalite»، برابری و «liberte»، ازادیکه در انگلیسی به equaliberty ترجمه شده است، استفاده می‌کند . این را در فارسی می‌توان برابری توأم با آزادی ترجمه نمود. در این متن از واژه برابریازادی استفاده می‌شود که هر چند نارساست، اما بر اهمیت همزمان آزادی و برابری تأکید دارد.

٢ اتین بالیبار، «پیشنهادات شهروندی»، نشریه اتیک ۹۸:۴

٣ اتین بالیبار،« آیا فلسفه حقوق مدنی بشر امکان‌پذیر است؟ تاملاتی جدید بر برابریازادی»، فصلنامه اقیانوس اطلس، ۱۰۳:۲

٤ اتین بالیبار، «ایده جدید روشنگری» در مجموعه« الهیات سیاسی و آغاز مدرنیته» با ویراستاری جولیا

٥ همانجا

٦ اتین بالیبار،« حقوق بشر و حقوق شهروند» در کتاب، توده‌ها، طبقات، ایده‌ها: مطالعه‌ای در باب سیاست و فلسفه قبل و بعد از مارکس.

٧ همانجا

٨همانجا و نیز نگاه کنید به «ایده جدید روشنگری» در مجموعه« الهیات سیاسی و آغاز مدرنیته»

٩ دایان انس، «گفتگو با اتین بالیبار»

١٠ اتین بالیبار،« حقوق بشر و حقوق شهروند»

١١ نگاه کنید به «ایده جدید روشنگری» در مجموعه« الهیات سیاسی و آغاز مدرنیته»

١٢ اتین بالیبار،« حقوق بشر و حقوق شهروند»

١٣ بالیبار، «ایده جدید روشنگری» در مجموعه« الهیات سیاسی و آغاز مدرنیته»

١٤ اسلاوی ژیژک، «یک دادخواست چپ برای اروپامحوری» تحقیق انتقادی، ۲۴:۴

١٥ اتین بالیبار،« آیا فلسفه حقوق مدنی بشر امکان‌پذیر است؟ تاملاتی جدید بر برابریازادی»،

١٦ اتین بالیبار، برابریازادی

١٧ ساول نیومن، «جایگاه قدرت در گفتمان سیاسی»، نشریه بین‌المللی علوم سیاسی، ۲۵:۲

Views All Time
Views All Time
2772
Views Today
Views Today
1

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.