[download id=”1942″]
خبر کنارهگیری برنی سندرز از ادامه رقابت با جو بایدن، موجب تاثر بسیاری از هواداران او در سراسر جهان گشت. این مقاله به طور کوتاه نگاهی به برخی از زمینههای شکست سندرز میاندازد. بعضی از تحلیلگران ایرانی، «رویای امریکایی» را بزرگترین رقیب سندرز در رقابتهای تعیین نامزد حزب دموکرات امریکا معرفی کردهاند. آیا چنین است؟
سندرز و دموکراتهای جدید؟
« زندانیان رؤیای امریکایی»
نوشته: رضا جاسکی
تعداد کلمات:۳۰۵۹
خبر کنارهگیری برنی سندرز از ادامه رقابت با جو بایدن، موجب تاثر بسیاری از هواداران او در سراسر جهان گشت. این مقاله به طور کوتاه نگاهی به برخی از زمینههای شکست سندرز میاندازد. بعضی از تحلیلگران ایرانی، «رویای امریکایی» را بزرگترین رقیب سندرز در رقابتهای تعیین نامزد حزب دموکرات امریکا معرفی کردهاند. آیا چنین است؟
۱
برنی سندرز در چند سخنرانی چه در سال ۲۰۱۵ و ۲۰۱۹ برنامههای خود را با اصلاحات فرانکلین روزولت پیوند داد. از نظر او منشور حقوق اقتصادی روزولت ناتمام مانده بود و وظیفه دموکراتها ادامه راهی بود که روزولت در دهه سی آغاز کرده بود. در زمانی که اشتاینبک کتاب موشها و ادمها را نوشت حتی اقشار متوسط سفیدپوست آمریکایی نیز به قعر فقر سقوط کردند. بنا به گفته برخی از مورخین بین ۵۰-۴۰ درصد از مردم در فقر زندگی میکردند. روزولت ناچار شد در طی اصلاحاتی که نام نیودیل را به خود گرفت، مانع رشد فقر و کاهش تأثیرات مرگبار بحران شود. در آن زمان در سوئد نیز پروژه بزرگ «خانه مردم» برای ایجاد دولت رفاه آغاز شده بود. یکی از خبرنگاران مارکیز چایلدز در سال ۱۹۳۶ کتابی به نام «سوئد: راه میانه» را منتشر کرد که به یک کتاب پرفروش بدل شد. ظاهراً روزولت از ترکیب بسیار عجیب یک کشور پادشاهی، یک دولت سوسیالیستی و یک رژیم سرمایهداری شگفتزده شده بود. پروژه نیودیل دموکراتها در امریکا و «خانه پدری» سوسیالدمکراتها در سوئد تأثیرات معینی بر یکدیگر داشتند، هر چند که سیستم بازتوزیع درآمد و ثروت که دولت را موظف به پرداخت پول به بازنشستگان، بیکاران و کودکان میکرد متفاوت بود. در سال ۱۹۹۹ سوئد ۲۱ درصد از درآمد ناخالص ملی خود را صرف پرداختهای دولتی در حوزههای رفاهی اصلی کرد. این رقم در امریکا، نصف یعنی حدود ۱۱ درصد درآمد ملی بود. اما باید در نظر داشت که این اختلاف در اثنای ریاست جمهوری روزولت بسیار کمتر بود. کمکهای پزشکی و بیمههای اجتماعی روزولت همگانی نبود و فقط افراد کم درآمد را در بر میگرفت. روزولت دارای عقاید و افکار سوسیالیستی نیز نبود اما با توجه به مقتضیات زمانه مجبور شد بسیاری از مشکلات حاد جامعه را با اصلاحات خود حل نماید. وی قبل از پایان جنگ فوت کرد و برنامههای اصلاحی اش نیز ادامه نیافت، اما او میراث پر ارزشی را برای حزب دموکرات باقی گذاشت. یکی از مهمترین میراث نیو دیل دفاع از حقوق کارگران و حمایت از سیاست اشتغال کامل و تغییر موازنه قدرت از کارفرمایان به سوی کارگران بود. از این جهت آن همخوانیهای فراوانی با برنامههای سوسیالدمکراسی شمال اروپا داشت. بسیاری از برنامههای رهبران بعدی دموکراتها نیز تحت تأثیر برنامههای اقتصادی او بودند.در ضمن، این برنامهها در زمان روزولت به هیچ وجه غیرامریکایی و یا مبارزه با «رویای امریکایی» محسوب نمیشدند.
یکی از کسانی که برنی سندرز را به روزولت پیوند میداد، جسه جکسون مبارز سیاهپوست آمریکایی بود که در دو دوره ۱۹۸۴ و ۱۹۸۸ با یک برنامه اصلاحی رادیکال خود را کاندید انتخابات ریاست جمهوری کرد، اما مانند سندرز در میانه راه متوقف گشت. جکسون که تبلیغات خود را حول «اتحاد رنگینکمان» بنا نهاده بود، مسائلی چون تبعیض نژادی، برابری اقتصادی و حقوق کارگران را در صدر شعارهای خود قرار داد. جکسون مغلوب مایکل دوکاکیس که پدیده جدیدی را در حزب دموکرات نمایندگی میکرد شد. او پرچمدار سیاستی بود که رهبران دیگر حزب دموکرات چون بیل کلینتون، الگور، جان کری، باراک اوباما، هیلاری کلینتون و اکنون جو بایدن با وجود همه اختلافات کوچک و بزرگی که با هم داشتند، آن سیاست را وفادارانه ادامه دادهاند. سیاستی که راه حزب دموکرات را از نیودیل به «دموکراتهای آتاری» تغییر دادند. (اتاری، نام شرکتی بود که از دهه ۱۹۷۰ به تولید رایانههای خانگی و کنسولهای بازی پرداخت). شورای رهبری دموکراتها که در سال ۱۹۸۵ تحت رهبری ال فروم ایجاد شد، وظیفه خود را تغییر خط مشی حزب از برابری اقتصادی و عدالت اجتماعی به برابری فرصتها تغییر داد. سیاستی که دموکراتهای جدید به رهبری بیل کلنتون آن را به اجرا گذاشتند و از آن زمان تاکنون سیاست رسمی حزب محسوب میشود. جسه جکسون اولین کسی بود که طعم شکست در برابر این تغییر مشی در حزب را کشید، هر چند که در آن زمان هنوز ابعاد این سیاست روشن نشده بود. این سیاست جدید نتیجه «خیانت» عدهای از رهبران جدید دموکرات نبود بلکه خود زاده برخی از تغییرات ساختاری بود که در جامعه امریکا، از جمله در ادامه برخی از سیاستهای اقتصادی نیودیل شکل گرفته بود. تغییراتی که موجب تغییر موازنه قدرت در درون حزب گشت.
۲
نیودیل هدف خود را تقویت جنبش کارگری و قرار دادن این جنبش زیر چتر حمایتی خویش قرار داد. سندها و منشورهای مختلف آن مانند منشور امنیت اجتماعی، منشور ملی روابط کارگری و اداره ترقی کار که وظیفه خود را گسترش پروژههای اشتغالی همگانی همچون راهسازی و بنای ساختمانهای دولتی قرار داده بود، گامی در این جهت محسوب میشدند. در آن زمان، کارگران صنعتی عمدتا در شهرها زندگی و در کارخانههای بزرگ مشغول به کار بودند. در عین حال سیاستهای نیودیل رقیب دیگری در کنار کارگران صنعتی ایجاد کرد.
بنا به گفته لیلی گیسمر، استاد تاریخ دانشگاه کلرمونت در کالیفرنیا، بوروکراتهای روزولت و ترومن سیاستهایی را به اجرا گذاشتند که ایجاد خانههای مستقل تک خانواده در حومه شهرها برای سفیدپوستان را تشویق میکردند. از آنجا که رنگینپوستان از چنین مزایایی محروم بودند، در نتیجه به طور سیستماتیک مناطقی ایجاد شدند که از نظر طبقاتی و نژادی مجزا گشتند.در واقع دولت با سیاستهای تشویقی متفاوت خود موجب نابرابری اقتصادی و نژادی شد.
از سوی دیگر، نیودیل همچون سوسیالدمکراسی اکثر کشورهای اروپایی توسعه ایدههای تکنولوژیکی را در مرکز برنامههای خود قرار داد. به منظور کمک به بخش نظامی، دولت هزینه بسیاری از تحقیقات علمی دانشگاههایی چون ام ای تی، هاروارد و استانفورد را به عهده گرفت. با توسعه کمکهای دولتی بسیاری از شرکتها و ازمایشگاههای تکنولوژیکی جدید شکل گرفتند. ظهور این شرکتها و ازمایشگاهها زمینه ایجاد انقلاب تکنیکی جدیدی را بوجود اوردند. چرخهای این شرکتهای تازه با نیروی کار جدیدی به چرخش در میامدند: دانشورزانی که نام کارگران دانشی را به خود گرفتند و تفاوتهای زیادی با کارگران صنعتی سنتی داشتند. این کارکنان فنی جدید به اتحادیههای کارگری صنعتی علاقهای نداشتند. همزمان شکاف بزرگی بین رهبران اتحادیهها و کارگران بخش صنعتی ایجاد شده بود. این مجموعه باعث گشت که بتدریج نفوذ رهبران اتحادیهها در حزب دموکرات کم شود.
مهندسین، محققین، دانشگاهیان که به مناطق جدید حومهشهرها مهاجرت کرده بودند با طبقه متوسط محافظهکار سفیدپوست کلاسیک تفاوت داشتند. آنها طرفدار حقوق بشر و لیبرالیسم بودند. در درجه اول اعتقاد به ایدههای شایستهسالاری داشتند و از «فرصت برابر» و «حقوق فردی» دفاع میکردند تا اینکه مدافع کمکردن نابرابری اقتصادی یا حل مسأله مناطق مجزای مسکونی باشند. درست به همین خاطر آنها مخالف ایجاد مسکن برای خانوادههای کمدرامد در مناطق مسکونی خود و یا طرحهای ادغام مدرسهها بودند.
در همین زمان تغییرات سازمانی معینی در حزب دموکرات ایجاد شد که این تغییرات ساختاری را منعکس میکرد. مکگاورن اولین کاندیدای ریاست جمهوری بود که در انتخابات، کارکنان یقه سفید بیشتر از یقه آبی به دموکراتها رأی دادند. رهبران بعدی حزب دموکرات که سیاست جدید مکگاورن را ادامه دادند به «بچههای واترگیت» معرف شدند. معروفترین آنها مایکل دوکاکیس بود. او توانست جسه جکسون که با برنامههای عدالتخواهانه نه فقط برای سیاهان، بلکه برای زنان، همجنسبازان، کارگران، جوانان و سیاست خارجی صلحامیز به میدان آمده بود- سیاستهایی که خط سنتی و طبقاتی نیودیل را توسعه داد- را مغلوب نماید. در دهه ۱۹۸۰ این سیاستمداران جدید حزب دموکرات توانستند با تکیه بر تغییرات طبقاتی که در طرفداران حزب دموکرات رخ داد، خط مشی جدیدی را تثبیت کنند. خطمشی جدید بر پایه حقوق بشر، مواضع لیبرالی در سیاست خارجی، فمینیسم و محیط زیست قرار داشت. آن وظیفه اصلی خود را رشد بخش خصوصی و تشویق کارافرینی میدانست. از آنجا که مرکز توجه سیاستمداران هوادار این خط مشی صنعت با تکنولوژی بالا بود، طرفداران آن نام «دموکراتهای اتاری» را به خود گرفتند.
سیاست جدید به معنی خداحافظی با خط مشی نیودیل بود. آن «راهحلی مربوط به دهه سی بود». هدف «دموکراتهای اتاری» توسعه بخشهای صنعتی با تکنولوژی بالا و پایین نگهداشتن سطح مالیات به منظور جذب ارا کارکنان فنی و دانشورزان حومههای شهری بود. این سیاست جدید موجب افزایش نابرابری اقتصادی و توزیع رشد اقتصادی به شکل ناعادلانه ، الویت دادن به طبقه متوسط دانشورز و در نهایت تقویت نابرابری ساختاری گشت.بخشهای جدید صنعتی معمولاً متکی بر کار متخصصینی بود که خود را بینیاز از عضویت در اتحادیههای کارگری تلقی میکردند. از این رو سیاست طبقاتی دموکراتها با افزایش قدرت «دموکراتهای اتاری» محو گشت. تمرکز حزب از کارگران صنعتی به سمت کارکنان فنی حرفهای رفت.
در سال ۱۹۸۸ دوکاکیس جسه جکسون را شکست داد اما او که در نظرخواهیها تا مدتها جلوتر رقیب جمهوریخواهاش بود مغلوب بوش پدر گشت. پس از او چوب مسابقه امدادی «دموکراتهای اتاری» به پسر طلایی شورای رهبری دموکراتها، بیل کلینتون رسید. بعد از دوکاکیس، آنها رهبری حزب دموکرات را بدست گرفتند و سیاستگذاران اصلی حزب محسوب میشوند.
استراتژی جدید حزب از یک سو موجب شد که دموکراتها آرا بسیاری از کارکنان بخش جدید اقتصادی را بدست اورند، اما از سوی دیگر، بسیاری از رایدهندگان با درآمد پایین ترجیح میدهند در روز انتخابات در خانه باقی بمانند.بیشتر رایدهندگان کمدرامد طرفدار سرمایهگذاری دولتی، بیمههای درمانی، حمایت بیشتر از اتحادیهها، آموزش عالی رایگان...هستند، اما هواداران جدید حزب چنین اولویتهایی را ندارند. نتیجه آنکه سیاستهای جاری حزب دموکرات باعث افزایش فاصله طبقاتی و نابرابری اقتصادی در جامعه گشته است.
حتی اوباما که به دلایل تاریخی معینی موفق به کسب ارا انتخابکنندگان جدیدی برای حزب دموکرات گشت، اولویت اول خود را کسب ارا طبقه متوسط بالای کارکنان فنی و حرفهای قرار داد. او بارها تکرار نمود که فقط طرفدار فرصت برابر بدون توجه به نتیجه آن است. از نظر او، اگر فرد سخت کار میکرد و به تعهدات خود عمل مینمود حتماً موفق میگشت. در هر دو انتخابات او توانست رأی اکثر کارکنان شرکتهای بزرگی چون گوگل، مایکروسافت، اپل و امثالهم را کسب نماید. هنگامی که در قدرت بود نیز رابطه بسیار نزدیک خود با مدیران سیلیکون ولی را حفظ کرد. در سال ۲۰۱۶ هیلاری کلینتون بیشترین کمکهای مالی فردی را از شرکتهای مستقر در سیلیکون ولی دریافت کرد. این موضوع باعث واکنش منفی بسیاری از مردم شده است. ۸۲ درصد مردم آمریکا معتقدند که شرکتهای بزرگ قدرت زیادی در جامعه کسب کردهاند و ۶۱ درصد انان مخالفت خود را با قدرت کمپانیهای با تکنولوژی بالا اعلام کردهاند. بنا به گفته لیلی گیسمر «بسیاری از امریکاییها دیگر سیلیکونولی را نه سمبول فرصت و دموکراسی بلکه آن را دژ نخبهگرایی تلقی میکنند.»
۳
بنا بر آنچه گفته شد، هدف سندرز قرار دادن مسأله نابرابری اقتصادی در صدر سیاستهای حزب دموکرات و تغییر خطمشی لیبرالی حزب به سمت یک مشی مترقی طبقاتی، جنسی و نژادی بود. او توانست ۱۸۸ میلیون دلار کمک مالی جمع کند. ۱۰ میلیون کمک با متوسط ۱۸.۵ دلار. جنبشی که از او حمایت میکرد عمدتا جوانانی بودند که با نابرابریهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی مخالفت میکردند. بسیاری از آنها نمیتوانستند برای خود آینده بهتری نسبت به والدینشان تصور کنند.
زمانی که اوباما در مقابل هیلاری کلینتون قرار گرفت، او در نظر بسیاری همچون یک غریبه در حزب دموکرات مینمود، در حالی که او غریبه نبود. اختلاف در حزب دموکرات موجب آن شده بود تا هاری رید رهبر سناتورهای دموکرات از اوباما بخواهد تا وارد میدان گردد. این موضوع به او کمک فراوانی کرد. (نگاه کنید به مقاله کانور کیلپاتریک در ژاکوبن. «ما نبرد را باختیم اما جنگ را میبریم»). اما زمانی هیلاری کلینتون در مورد سندرز گفته بود: «هیچکس او را دوست ندارد». منظور هیلاری کلینتون این بود که او هیچ طرفداری در رهبری حزب ندارد و سندرز و هوادارانش این را به خوبی میدانستند. اما سندرز مخالفین بزرگ دیگری نیز داشت: روشنفکران لیبرال یا چپ لیبرال که سیاست طبقاتی و پیشنهادهای رادیکال و جنبش پرشور طرفداران او را بر نمیتافتند. مخالفین او قبل از هر چیز رسانههای بزرگی چون سی ان ان ، نیویورک تایمز... تا وکس بودند. در مقابل وظیفه اصلی دفاع از او بر عهده رسانههای محدودی چون «Democracy now» و یا نشریاتی چون نیشن و ژاکوبن یا نشریات کوچکتر دیگر افتاده بود. چند سال قبل دو تن از نویسندگان نیویورکتایمز کریستوفر اچن و لاری بارتلز در کتاب «دموکراسی برای واقعگرایان» در مورد طرفداران سندرز گفته بودند «انها پیشقراولان یک حزب جدید سوسیالدمکرات- یک حزب دموکرات باب روز» نیستند بلکه «مردان سفید ناراضی» هستند که بیشتر مجذوب شعارهای انقلابی میشوند تا آن که «واقعیتهای زمینی» را درک کنند. چنین ادعاهایی از سوی کسانی چون پاول کروگمن، برنده جایزه نوبل در اقتصاد، نیز تأیید شد.
ممکن است گفته شود که در انتخابات چهار سال پیش، و حتی امروز بسیاری از رسانهها مخالف دونالد ترامپ بوده و هستند، با این حال او توانست پیروز از میدان جنگ نابرابر دراید. در این گفته دو نکته نادیده گرفته میشود و آن اینکه بسیاری از طرفداران او بیننده رسانه بزرگی چون فاکس نیوزبوده و هستند و نکته مهمتر آن که، مهم نیست که شما مخالف یا موافق ترامپ هستید، او کاری میکند که همیشه در صدر اخبار دوست و دشمن قرار گیرد. این چیزی نیست که از عهده سیاستمداران چپگرایی چون برنی سندرز براید. چهار سال ریاست جمهوری ترامپ باعث شد که سندرز حتی نتواند حملات شدیدی به رقیبی چون بایدن کند، زیرا بسیاری از جمله سندرز اولویت خود را شکست ترامپ در انتخابات قرار دادهاند. در نتیجه، اگرچه او در نگاه رهبری حزب یک غریبه است، اما به خاطر عدم حملات شدید به رقبای خود، از نظر بسیاری، ضد نخبگان حاکم حزب دموکرات تلقی نمیشود.
سندرز خود را طرفدار سوسیالدمکراسی اروپایی بویژه اسکاندیناوی معرفی میکند، اما در میان روشنفکران سوسیالدمکرات اروپایی، مثلاً نگاه کنید به یکی از آخرین مقالات کاس موده در گاردین، و یا رهبران سرشناس سوسیالدمکراتهای سوئد نیز طرفداران زیادی ندارد. سوسیالدمکراسی سوئد کمی بعد از دموکراتها به سیاستهای راستگرایانه روی آوردند و از آنجا که در گذشته از نظر اصلاحات چند دهه جلوتر از ایالات متحده بودند، تغییر سیاستهای طبقاتی آنها هنوز به نتایج بسیار فاجعهبار نابرابرانه منجر نشده است. هنوز مکانیزمهای زیادی وجود دارند که این روند را کند میکنند. بسیاری از رهبران سوسیالدمکراتهای سوئد در دوره قبل طرفدار هیلاری کلینتون بودند، و اکنون نیز طرفدار جو بایدن هستند. البته این موضوعی نیست که آنها به طور آشکار در موردش سخن بگویند، بلکه سوسیالدمکراتهایی که دیگر وظیفه رسمی حزبی ندارند، میتوانند با آرامش خاطر به بحث در این مورد بپردازند.
برداشت شخصی این قلم تاکنون این بوده است که بسیاری از لیبرالها و لیبرالدمکراتها همیشه به هنگام شکست، دیگران را مسئول شکست خود میدانند و به هنگام پیروزی، علت را سیاستهای صحیح خویش قلمداد میکنند. چپ اگر زمانی این چنین بود، حداقل پس از فروپاشی سوسیالیسم واقعاً موجود عده زیادی به این نتیجه رسیدهاند که قبل از هر چیز، علت را در میان خود بجویند، هر چند که نقش عوامل بیرونی را نادیده نگیرند.
بنابراین برخلاف ال گور که طرفدارانش شکست خود را منتسب به رالف نادر، رأی دادگاه و نه سیستم انتخاباتی آمریکا کردند، و نیز طرفداران هیلاری کلینتون که همه اشکلات را به ماجرای دخالت روسیه ، نامههای لو رفته، ویکی لیکس، طرفداران جیل استاین، خشم مردان سفیدپوست.. مربوط. دانستند و سالها در این شیپور دمیدند، نویسنده حاضر آرزو دارد که طرفداران سندرز در چنین دامی نیفتند. باید همه عوامل شکست و ضعفهای جنبش سندرز را شناسایی کرد ، میتوان از نیرنگهای انتخاباتی رهبری حزب دموکرات خشمگین شد، اما اگر کسی بر امکان وقوع چنین حوادثی از قبل حساب نکرده، تقصیرکار خود اوست.
با این حال باید گفت، پذیرش شکست به معنی پذیرش بازتعریف دلایل شکست توسط دیگران نیست. ممکن است طرفداران سندرز به تحلیلهای متفاوتی از دلایل شکست نیز برسند، اما احتمالاً تحلیل طرفداران سندرز با کسانی که « مخالفت سندرز با رویای امریکایی» را عامل عمده شکست او تلقی میکنند، فاصله زیادی داشته و خواهد داشت.
سندرز مخالف «رویای امریکایی» کارگران، زحمتکشان، زنان، جوانان، رنگینپوستان، مهاجرین و همه گروههای دیگر تحتفشار در جامعه نابرابر آمریکا نبود. او مخالف «رویای» بسیاری از طبقات پایین و متوسط قشر متوسط نیز نبود. او طرفدار سیاستی بود که که آرزوها و «رویاهای» همه این اقشار را برآورده کند. او قطعا «رویای امریکایی» طبقات ثروتمند را به کابوسی برای آنها بدل کرد. سندرز خود نیز نمونه »رویای امریکایی» در شکل گتسبی بزرگ نبود، اگر بود میتوانست خود را با اتیکتهای معمول رهبران حزب دموکرات سازگار کند و نه اینکه یک «سوسیالیست دمکراتیک» بنامد. او واقعیتها را درست مانند اشتاینیک با همه زشتیهایش به مردم معرفی کرد ضمن آنکه به آنها امید دموکراسی و برابری بیشتر داد.
اگر او گفت ما شکست خوردیم اما «ما نبرد ایدئولوژیک را بردیم» درست به همین خاطر بود. بسیاری نه فقط در آمریکا بلکه سرتاسر جهان که خود را طرفدار سوسیالیسم میدانند، تا قبل از پدیده سندرز و کوربین همچون موجودات فضایی فرض میشدند، چیزی که امروز تغییر کرده است. ( ضمنا باید به خاطر آورد که در گذشته نه چندان دور، جنبش کارگری در آمریکا جنبش قوی بوده است.) ایدههای رادیکالی که قبلاً تابو محسوب میشدند امروز به ایدههای جریان عمومی بدل گشته اند.
در مورد رقابت سندرز و ترامپ میتوان همچون گذشته فقط گمانهزنی کرد. اما، در مورد رقابت »دموکراتهای نو» و ترامپ یک واقعیت تاریخی به نام شکست هیلاری کلینتون با وجود همه کمکهای استراتژیکی که او دریافت کرد، وجود دارد. با ارزوی آنکه جو بایدن بتواند نظر مساعد طرفداران سندرز را جلب کند تا همه دنیا شاهد پایان عصر ترامپ شود، هرچند که سربالایی بسیار تندی در مقابل بایدن قرار دارد. به امید آنکه نفس و حافظهاش یاری کند.

