از جمهوری دمکراتیک خلق یمن تا مقر نیروهای القاعده و داعش. از صدور انقلاب سوسیالیستی تا انقلاب اسلامی. بر سر مردم یمن در عرض نیم قرن گذشته چه رفته است؟ آیا کسی ظهور جنبش چپ منطقه، جنگ ظفار، وضع فوقالعاده عدن، بریتانیاییهایی که بسرعت منطقه را رها نمودند،.. را بیاد دارد؟ آیا در جامعه کنونی یمن اثری از فرهنگ چپگرایانه نیم قرن پیش باقی است؟ آیا در یمن به جز القاعده، شیعیان حوثی، وهابیون، جنبش دیگری وجود دارد؟
بلال زناب احمد، نویسنده و کنشگر یمنی، هم اکنون در دانشگان لندن مشغول تحصیل است و عضو هیئت تحریریه نشریه سوسیانت میباشد. او در مقاله زیر به طور مختصر به بررسی تاریخ نیم قرن گذشته و وضعیت کنونی یمن میپردازد.
ارواح چپ
نوشته: بلال زناب احمد
برگردان: رضا جاسکی
تعداد کلمات: ۳۵۵۰
در ماه مه ۲۰۰۴، مارک سدون مقاله نویس گاردین گزارش داد که در هنگام بازدید از بازار سیاهی در شمال صنعا ، تفنگ ال۱ آ۱ (L1A1) را در میان مجموعهای از انواع سلاحهای گرم مختلف دیگر یافته است.
این سلاحها ساخت بریتانیا، و یکی از بقایای « یک و نیم قرن صدارت بریتانیا در عدن، زمانی مهمترین بندر استراتژیک جهان»، میباشد. بقایای دیگر شامل گورستان نظامی، یک کپی کوچک از بیگ بن به نام «لیتل بن»، صندوقهای پستی و در بعضی جاها اسکناس پوند است.
بریتانیا در جنوب یمن شکست خورد. آنها قادر به فرونشاندن ناآرامیهای بزرگ ضدامپریالیستی در طی سالهای ۱۹۶۷–۱۹۶۳ (Aden Emergency)، وضع فوقالعاده عدن، نبودند، و پس از خروج انان، کادر مارکسیست–لنینیست پیشدستی کرده و با ایجاد جمهوری دمکراتیک خلق یمن، متحدانشان را غافلگیر نمود.
اما، بر خلاف حکمرانی بریتانیا، خاطره حکومت چپ در یمن تا حد زیادی از حافظهها پاک شده است. چگونه ستیزهجویان مذهبی، ابتدا از طریق القاعده در شبه جزیره عربستان و اکنون داعش، توانستند درکمتر از پنج دهه بعد از پیروزی جبهه آزادی بخش ملی، درک ما از جنوب یمن را تعیین کنند؟
از وضع فوقالعاده تا اتحاد
وضع فوقالعاده عدن تبلور خلق و خوی منطقه در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میباشد، زمانی که جنبشهای آزادی بخش ملی چپگرا محبوب شدند. این روند به خصوص در یمن شمالی و جنوبی غالب بود.
یمنیها، حتی در مقایسه با همسایگان خود، در یک کشور توسعهنیافته زندگی میکردند، و داغهای بزرگی از قرنها جنگ قبیلهای، استعمار، و سیاستهای مذهبی دودمانی داشتند. ترکیبی از پانعربیسم، مارکسیسم–لنینیسم و شورشگری قبیلهای مانیفستهای ایدئولوژیکی این خستگی گشت و منجر به بیش از یک دهه آشوب شد. شمال یمن پس از کودتای جمهوریخواهان توسط عبدالله السلال در ۱۹۶۲ که از سوی مصر حمایت میشد در منجلاب جنگ داخلی فرو رفت. عربستان سعودی به مثابه پیش درآمد خشونت نیابتی امروز، اما قابل توجه بیشتر به خاطر فقدان فرقهگرایی مذهبیاش، در جنگ داخلی شمال یمن از امامت شیعه زیدی در مقابل عربگرایان حمایت کرد. ریاض مایل بود در راه به چالش کشیدن جمهوری سکولار در شبه جزیره عربستان، که خود تهدیدی برای خانواده سلطنتی عربستان محسوب میشد، مسأله شیعه بودن متحد پادشاهی خویش را نادیده بگیرد.
در همین حال، تنشهای زیادی در جنوب یمن به خاطر یک جریان ثابت تبلیغات ضدامپریالیستی از سوی ناصریهای مصر، و همچنین طرحهای امپراتوری بریتانیا در حمایت از یک حکومت پادشاهی فدرال به جای خود، پس از استقلال، وجود داشت. اگر طرح انتقال موفق شده بود، فدراسیون عربستان جنوبی ساختاری شبیه به امارات متحده عربی پیدا میکرد.
سازمانهای سیاسی و جنگجویان چریک ضدانگلیسی مختلف به دو اردوی مختلف تقسیم شدند: جبهه آزادی بخش ملی (ان.ال.اف)، که با مصر ارتباط برقرار کرد، و جبهه آزادی جنوب اشغالی یمن (اف.ال.او.اس.ای –فلوسی). فلوسی عمدتا از عدنیهایی تشکیل شده بود که خواهان ایجاد جمهوری سوسیالیستی پس از استقلال بودند. جبهه آزادی بخش ملی، در حالی که از بسیاری از این خواستهها حمایت میکرد، اما در عین حال مباهات به اعضایی مینمود که عمدتا روستایی بودند، و احساس نزدیکی ایدئولوژیکی بیشتری نسبت به احزاب مارکسیست–لنینیست چین و اتحاد شوروی داشتند.
جبهه آزادی بخش ملی و فلوسی به همدیگر و نیروهای بریتانیایی حمله میکردند (هر چند افسران انگلیسی در خاطرات جنگ اعتراف به پاپوش سازی برای بسیاری از حملههای هر دو طرف میکنند. )
جنگ وقتی آغاز شد که وضع اضطراری پس از یک حمله نارنجکی به مقر کمیساریای عالی، کندی تراواسکیس، برقرار گشت. در حالی که شورشیان از طریق عملیات جنگ وگریز، به ویژه در منطقه دهانه عدن، پیروزیهای قابل توجهی کسب کردند، اما در عین حال اکثر مرگ و میرها به خاطر اختلافات و جنگ داخلی بوقوع میپیوست.
در نهایت، بریتانیا در سال ۱۹۶۷ عقبنشینی کرد.تا زمان جنگ عراق، این آخرین جنگ بریتانیا در منطقه بود. پس از یک دولت ائتلافی کوتاه مدت، جبهه آزادی بخش ملی دست به یک کودتا بر علیه فلوسی و دیگر انقلابیون یمن جنوبی زد، که منجر به تشکیل جمهوری دمکراتیک خلق یمن گشت. جمهوری دمکراتیک خلق یمن با اتحاد شوروی کنار امد، و از اصول مختلف مارکسیسم–لنینیسم، از جمله کنترل بخشهای بزرگی از اقتصاد توسط دولت حمایت نمود.
بزودی حوادث بعدی منطقه باعث میشود که دفتر سیاسی عدن در موضع تند خود تجدید نظر کند. عوامل کلیدی در این حوادث، شکست شورش ظفار در عمان، عقبنشینی جمهوری دمکراتیک خلق یمن پس از درگیری در مرز عربستان، و عدم توانایی شورش جبهه دموکراتیک ملی در سرنگونی علی عبدالله صالح در شمال یمن ( پس از پیروزی جمهوریخواهان در در جنگ داخلی که در ۱۹۷۰ پایان یافت، معروف به جمهوری عرب یمن گشت) بودند.
قیام ظفار در ابتدا یک شورش قبیلهای بود که در سال ۱۹۶۲ با شورش مسلم بن نفل، رهبر قبیلهای که سلاح و وسایل نقلیه از عربستان سعودی میگرفت، و همچنین حمایتهای امام غالب بن علی تبعیدی آغاز گشت. ظفار استانی بود که بشدت مورد کم توجهی قرار میگرفت و از محرومیت اجتماعی، اقتصادی و زبانی رنج میبرد (در حالی که دربار سلطان تیمور در مسقط به زبان عربی صحبت میشد، اهالی ظفار به زبانهای متنوع عربی جنوبی مانند شهری و مهری حرف میزدند ) .
در سال ۱۹۶۵ ، این شورش، در اثر تلاشهای سلطان تیمور برای آرام کردن آن رادیکالتر گشته و کمیتههای سازمانی به جبهه خلق برای آزادی عمان تکامل یافتند. جبهه خلق برای آزادی عمان، اتحاد گروههای مختلف با خواستههای متنوع، از جمله استقلال و توسعه بیشتر بود. با کسب قدرت جبهه آزادی بخش ملی در جمهوری دمکراتیک خلق یمن، که دارای مرزهای مشترک با ظفار بود، بلوکهای مارکسیست و عربگرا نفوذ بیشتری در عمان کسب نموده، و برای سرنگونی سلطنت فشار زیادی اوردند.
پس از بحث جدی در مورد چگونگی ادامه شورش که نیاز به کمک خارجی داشت، در کنگره ۱۹۶۸ مارکسیست–لنینیستها کنترل جنبش را بدست گرفتند. آنها نام جبهه خلق را به آزادی خلیج فارس تغییر داده و شروع به دریافت سلاح و پشتیبانی لجیستیکی از جمهوری دمکراتیک خلق یمن، چین و اتحاد شوروی نمودند.
عدن همچنین به منظور صدور انقلاب، از تهاجمهای مرزی در داخل عربستان سعودی در سالهای ۱۹۶۹ و ۱۹۷۳، و از شورش جبهه دموکراتیک ملی در سال ۱۹۷۸ در جمهوری عربی یمن حمایت و پشتیبانی نمود.
ابتدا، نفوذ آن در عربستان سعودی با بمباران ستیزهجویان جمهوری دمکراتیک خلق یمن توسط جنگندههای نیروی هوایی پاکستان که به دفاع از ریاض پرداختند، دفع گشت. قیام ظفار بوسیله «حیلهگری تاریخ»، بطور ناخواسته دولت عمان را مجبور به بازسازی خود از طریق مبارزه با شورش نمود.
وستمینیستر که به هیچ وجه قصد حفظ حکومت سلطان تیمور پس از خروج برنامهریزی شده بریتانیا از خلیج فارس در سال ۱۹۷۱ را نداشت، به پسرش سلطان قابوس که در پی کسب قدرت و تحول جاهطلبانه کشورِ توسعه نیافته آن زمان بود، مساعدت نمود. اصلاحات عمده به اجرا در آمدند و ظفار به طور رسمی به عنوان یک ایالت به ثبت رسید.
در سال ۱۹۷۵، با شکست جمهوری دمکراتیک خلق یمن در تحریک انقلاب در عمان، خصومتها به پایان رسیدند. به دنبال ان، یمن با بلاتکلیفی ایدئولوژیک، و نیز به خاطر انزوای دیپلماتیک با کمبود کالا روبرو گشت. این امر بویژه بخاطر آنکه درگیری با عربستان سرانجام بدی داشت، حاد شد.
ضربه نهایی در سال ۱۹۷۸، مربوط به شورش جبهه دموکراتیک ملی در شمال یمن بود. شورش یاد شده، تلاش عمدهای برای سرنگونی صالح، که همان سال زمام امور را به دست گرفته و بیدرنگ در مسیر تحکیم حکومت خود گام برمیداشت، بود.
شورش توسط فراکسیونهای مختلف اپوزیسیون رهبری، و از سوی جمهوری دمکراتیک خلق یمن و لیبی حمایت میشدند. آن، با وجود موفقیتهای اولیه در جنگ، قادر به حفظ هیچ قلمرو قابل توجهی نگشت، و اقدامهای جمهوری دمکراتیک خلق یمن در پیوستن به یک اختلاف مرزی در سال ۱۹۷۹ ، به صلح با میانجیگری سازمان آزادی بخش فلسطین ختم شد.
در نهایت جبهه دموکراتیک ملی در سال ۱۹۸۲، توسط ترکیبی از نیروهای نظامی دولتی و اخوانالمسلمین یمن شکست خورد. تأثیر فوری اختلاف، کمک به تفوق نخبگان کمتر نظامی در جمهوری دمکراتیک خلق یمن بود.
برای جانشینی جبهه ازادیبخش خلق با حزبی که بطور کاملتری فراکسیونهای چپگرا در جمهوری دمکراتیک خلق یمن را نمایندگی کند، رئیس جمهور عبدالفتاح اسماعیل رهبری ایجاد حزب سوسیالیست یمن در سال ۱۹۷۸ را هدایت کرد. اما، او نتوانست مانع سلطه اعضای حزبی شود که در اثر شکستهای حزب در خارج از کشور، خواهان یک سیاست خارجی کمتر مداخلهجویانه و اصلاحات در خود جمهوری دمکراتیک خلق یمن بودند.
هنگامی که اسماعیل در سال ۱۹۸۰ از پست خود استعفا نمود (ظاهراً به دلایل پزشکی، اما احتمالاً به او در مورد یک کودتای قریبالوقوع هشدار داده بودند)، و ریاست جمهوری را به نخستوزیر علی ناصر محمد واگذار نمود، این به معنای آن بود که بلوک کمتر جنگطلب، قدرت را در کشور به دست گرفته بود.
این امر مایه خوشحالی دفتر سیاسی برژنف گشت، که مدتهای طولانی اسماعیل رانقطه ضعف تلقی مینمود، و عدم تمایل وی در عدول از جاهطلبیهای منطقهای خود و حتی خودداری از بهبود روابط با پادشاهیهای خلیج فارس، را که با سیاست خارجی اتحاد شوروی در آن زمان سازگاری نداشت، مورد ملاحظه قرار داده بود.
چرخش به سوی امتناع از جنگ طلبی، پس از جنگ داخلی سال ۱۹۸۶ بین اسماعیل که دست به طغیان زده و طرفداران محمد ، که به مرگ اولی در حمله نیروی دریایی ، مهاجرت دومی به جمهوری عربی یمن ، و صعود وزیر دفاع، علی سلیم البید به قدرت انجامید، شتاب بیشتری گرفت.
البید حتی کمتر از محمد به جنگطلبی بوروکراتیزه اسماعیل علاقه داشت، و بلافاصله شروع به کاوش ذخایر نفتی نمود و همزمان مذاکره اتحاد با جمهوری عربی یمن را از سر گرفت.
اگر چه دولت رادیکالتر وی با او همراه گشت، اما نبایستی آن را خوشایندتر از این جلوه داد. تمام فراکسیونهای درون جمهوری دمکراتیک خلق یمن از شیوه اقتدارگرایانه و تک حزبی که در کشورهای بلوک شرق متداول بود، سرمشق میگرفتند. در نتیجه، ویژگی جمهوری دمکراتیک خلق یمن ، سرکوب وحشیانه بود، و در طی قسمت اعظم تاریخ ان، اسماعیل به مثابه یک دیکتاتور حکومت نمود.
با این حال، مهم این است که دستاوردهای مادی آن را به خاطر اوریم. جمهوری دمکراتیک خلق یمن به بیش از یک ونیم قرن سرپرستی امپراطوری بریتانیا پایان داد که در غیر این صورت ممکن بود تا دوره پسااستعمار ادامه مییافت. آن در دهه ۱۹۷۰ ، همچنین مفتخر به حمایت دولت از اشتغال، درمان و بهداشت، آموزش و مسکن، به شمول مناطق خارج از عدن، در مناطقی که عمدتا توسط بریتانیاییها نادیده گرفته میشدند، بود.
در حالی که نوستالژی کنونی برای جمهوری دمکراتیک خلق یمن، بر این دستاوردهای مادی، و نیز پیروزی بر بریتانیا تأکید دارد، مهم این است بیاد داشته باشیم که این دستاوردها به آن اندازه که میتوانستند مؤثر باشند، نگشتند (هر چند که آن اقدامهای به مراتب بیشتری نسبت به جمهوری عربی یمن را به اجرا گذاشتند، که برای مثال هرگز یک برنامه سواداموزی مخصوص زنان، آن طور که جمهوری دمکراتیک خلق یمن در دهه ۱۹۷۰ اجرا نمود، نداشتند).
مشکل اصلی این بود که جمهوری دمکراتیک خلق یمن گروگان گرایشات تاریخی بود که خارج از کنترل عدن قرار داشت. در زمانی که آن شروع به اجرای سیاست خود در دهه ۱۹۷۰ نمود، اکثر کشورهای متحد آن (به خصوص در بلوک شرق) شروع به شل کردن کنترلهای دولتی و اکتشاف روابط جدید با بازار نمودند.
عدن هرگز نتوانست اسیبهای بسته شدن کانال سوئز در سالهای ۱۹۷۵–۱۹۶۷ را ترمیم کند، به ویژه آنکه این امر همزمان با ترقی سریع پادشاهیهای خلیج فارس به عنوان مراکز جدید حمل و نقل و تجارت فراملی رخ داد.
میزان این تحول چنان سریع و عظیم بود که تقریباً غیر ممکن است اهمیت اقتصادی و استراتژیکی که عدن برای بریتانیاییها داشت، را به خاطر اورد. در طول یک نسل، عدن به طور کامل توسط شهرهایی مانند دوبی، منامه و دوحه که اکنون اهمیت ژئوپلیتیکی بیشتری به خاطر تولید و صادرات نفت داشتند، جایگزین گشت.
این به هیچ وجه اتفاقی نیست که افول مداوم–اجتماعی و سیاسی–جنوب یمن با تجدید خاطرات شیرین جمهوری دمکراتیک خلق یمن همزمان گشته است. در واقع، جنبش کنونی استقلال جنوب، ریشه در اعتراضات ماه مه ۲۰۰۷ توسط بازنشستگان دارد، که خواهان کمکهای بیشتری از سوی صنعا بودند. تظاهرات کوچک آنها بسرعت منجر به درخواستهای وسیعتر استقلال و جدایی گشت، عمدتا بدین خاطر که انان با درخواستهای خود برای برابری و افزایش حمایت دولتی، یک احساس نارضایتی گستردهتر ی در جنوب جامعه یمن را تحریک نمودند. بدون دست و پنجه نرم کردن با واقعیات سیاسی و اقتصادی زندگی پس از اتحاد، درک این حس بیصبری غیرممکن است.
ظهور ناسیونالیسم
نوستالژی کنونی برای جمهوری دمکراتیک خلق یمن به خوبی شرایط کنونی یمن را توضیح میدهد، شرایطی که مُلّون به نارضایتی نسبت به شرایط اتحاد یمن است ، و خصوصا پس از سال ۲۰۰۷، ظهور ناسیونالیسم جنوب یمن، بیان ایدئولوژیک اندوه طولانی به خاطر فقدان حقوق دموکراتیک و اقتصادی در کشور، است.
از زمان وحدت با جمهوری عربی یمنِ صالح، جنوب در معرض مشکلات متنوعی قرار گرفت که نتیجه قبول اقتصاد بازار آزاد بود. تنشهای خصوصیسازی انقدر شدید گشت که رهبران جنوب اقدام به جدایی از کشور تازه متحد شده نمودند.
صنعا در طی جنگ داخلی یمن در سال ۱۹۹۴ کنترل جنوب را به دست گرفت، و به سیاستهای ضد مردمی که از سوی قدرتهایی مانند ایالات متحده و عربستان سعودی، و نیز وام دهندگان بینالمللی مانند صندوق بینالمللی پول حمایت میشدند، ادامه داد.
یارانهها حذف گشتند، از ارزش ارز کاسته شد، بخش دولتی به خاطر عواقب وخیم مسکن، بهداشت، آموزش و پرورش داغان شد، شبکههای آب و برق مورد توجه قرار نگرفت، و بسیاری از حقوق بازنشستگی محروم گشتند.
وحدت نیز منجر به توانمندی بیشتر نخبگان شمال گشت؛ انها قادر به خرید املاک، و کسب کنترل صنایع مهمی مانند نفت و توریسم شدند، و نیز بر مکانهای دانشگاهی و بازار نیروی کار تسلط یافتند.
صالح همچنین به سرعت شروع به اجرای سیاستهای فرهنگی در جنوب نمود که او قبلاً از آنها در جهت خنثی کردن مخالفان خود در شمال استفاده کرده بود. اساسا، رویکرد صالح میانجیگری میان نخبگان متنوع در یک دولت ضعیف، و بویژه تأکید بر توانمند نمودن مرتجعین قبیلهای به منظور کنترل بادیهنشینان یمن بود.
در حالی که صالح و حامیان وی اصرار داشتند که چنین رویکردی با توجه به دستهبندیهای متنوع در جامعه یمن ضروری بود، اما برای بسیاری از اهالی جنوب کاملاً واضح بود که هدف واقعی، جلوگیری از تجمع بیش از حد قدرت در تک تک مناطقی از کشور بود، که میتوانستند صنعا را دعوت به مصاف قابل توجهی نمایند.
بخشی از این رویکرد، معنای دامن زدن به شعارهای مذهبی سنی وهابی را داشت که در خلیج فارس بیش از پیش محبوبیت مییافت. تولد دوباره اموزههای مذهبی، که وابستگی نخبگان ارتجاعی به پادشاهیهای خلیج فارس را افشا کرد، بیشتر در جهت خنثی کردن جناح چپ در منطقه است.
عواقب این امر به ویژه در کشورهایی چون یمن، که انها زمینه را برای سیاستهای مذهبی ارتجاعی آماده کرده بودند، شدید بوده است. انها چند سال پس از ناآرامیها، شروع به ایجاد اشکال جدید میلیتاریسم مذهبی نمودند، اگر چه یمنیها هنوز بطور گستردهای دست رد بر سینه گروههایی مانندالقاعده در شبه جزیره عربستان و داعش میزنند.
این نکته حائز اهمیت فراوان است که ناظران بینالمللی، به ویژه در شمال آمریکا و غرب اروپا، این موضوع را درک کنند، زیرا آن روایات عقبماندگی یمنیها، و پذیرش بسیاری از ستیزهجویان اسلامی در کشور را به چالش میکشد.
بنابراین، بسیاری از اختلالات اجتماعی کنونی یمن، نتیجه مشکلات ذاتی جامعه یمن نیست؛ آنها توسط صالح و همپیمانانش دههها قبل از حکومت وی دامن زده شدند تا اینکه سیاستهای شورشگرانهای که زمانی در کشور غالب بودند، و تهدید به در کام کشیدن کل شبه جزیره مینمودند، را ساکت نمایند. غلبه بر سلطه انان بدون جا باز کردن برای ایدئولوژیها و پلاتفرمهایی که در جامعه یمن با دقت زیادی سرکوب شدهاند، امکانناپذیر خواهد بود.
جالب توجه اینکه، واکنش به چنین سرکوبی، انگیزه ایجاد گروههایی گشت که هماکنون در حال جنگ با یکدیگر هستند. حوثیها به عنوان یک سازمان فرهنگی احیای شیعه زیدی به نام« اعتقاد جوانان» در پاسخ مستقیم به رشد بنیادگرایی سنیها ی جامعه یمن، شروع شد .قبایل شمالی در واکنش نسبت به فضای اجتماعی فرهنگی به یک هویت شیعهای عقب نشینی کردند که به نظر میرسید با ایجاد جمهوری عربی یمن ساقط شده بود. و در جنوب، اکنون ناسیونالیسم برای جمهوری دمکراتیک خلق یمنی، که به مجرد آنکه سیاست فرهنگی سکولار مورد ادعای آن از هم پاشید، شروع به رشد نمود؛ و ان بویژه پیامدهای وخیمی برای زنان جنوب دارد.
این روند اخیر را نباید با یک میل برقراری مجدد جمهوری دمکراتیک خلق یمن در همه جوانب آن اشتباه گرفت. کم و بیش یک توافق نظری وجود دارد که جنوب یمن بیرحمانه مورد ستم قرار گرفت. با این حال، از سال ۱۹۹۴ به بعد، ناسیونالیسم به طور پیوسته به بیان اصلی نارضایتیهای مختلف– که اساسا به مثابه نتیجه کنترل جنوب توسط شمالِ تحت حکومت صالح درک میشود– در جامعه محلی بدل گشته است.
این روند ایدئولوژیک نوپای در سال ۲۰۰۷ وقتی که شورش افسران بازنشسته به خاطر حقوق بازنشستگی، سراسر جنوب را درنوردید، تحکیم گشت و در نهایت به اتحاد در الحراک، که در داخل یمن به عنوان «جنبش جنوب» شناخته میشود، ختم شد.
کمیتههای محلی الحراک مواضع مختلفی دارند، از تمایل آشکار استقلال گرفته تا خودمختاری محلی، و افزایش فدرالیسم در یک دولت وسیع. اما، آنها در فراق و حسرت به جمهوری دمکراتیک خلق یمن اشتراک نظر دارند.
با وجود استبداد جمهوری دمکراتیک خلق یمن ، درجهای از بازتوزیع، حفاظت دولتی، و از همه مهمتر، ثبات اقتصادی وجود داشت که با فروپاشی آن از دست رفت. وجود آن حداقل امیدی را ایجاد میکرد که بطور جدی بتواند جایگزین سرمایهداری استبدادی و پادشاهی در شبه جزیره عربستان گردد.
این دقیقاً آن چیزی است که الحراک، و درواقع اکثر جنبشهای دموکراتیک در کشور را برای قدرتهای بزرگ در منطقه هراسناک میسازد. بخشا اینکه ستیزهجویان مذهبی اخبار را تحتالشعاع خود قرار داده و در ملاحظات استراتژیک عامل مهمی محسوب میشوند، بدین خاطر است که آنها برای به کنار زدن قدرت بالقوه سیاستهای دموکراتیک این کشور مفید هستند.
بهار عربی لحظهای بود که در آن جامعه یمن در پاسخ به شرایط جدید، شروع به احیا ایدئولوژیها و جنبشهای سیاسی نمود که به طرز وحشیانهای مورد تعرض قرار میگرفتند. این درست مانند آن بود امکانات انقلابی که پس از آغاز دوران پسااستعماری به دقت از جامعه یمن رانده شده بودند، به صورت خروشان بازگشته باشند، به ویژه به خاطر جنبشهای جوانتری چون الحراک.
این انتقاد که بمباران امریکایی–سعودی فقط به قطعه قطعه کردن جامعه یمن خدمت میکند ، و با توانمند کردن جهادگران این امکانات جدید تضعیف میشوند، یک نکته مهم را نادیده میگیرد. سلمان، پادشاه عربستان بیش از هر چیز دیگری به دنبال چنین پیامدی است. جنبشهایی چون الحراک بر پایه حافظه فرهنگی یمنیها، بویژه در جنوب، بنا شده است و مصرانه در پی سیاست دموکراتیکی است که کشورهایی مانند عربستان سعودی اساساً علاقهای به دیدن آن در آن سوی مرزهای خود ندارند.
برای انان دلپذیرتر این است که اتحاد بالقوه نیروهای کاملاً متفاوتی که در همایش گفتمان ملی، شامل حوثیها، انقلابیون قبیلهای، الحراک، و رهبران مختلف جامعه مدنی، شرکت دارند، را توسط یک جنگ تحمیلی ناممکن سازند. الترناتیو آن میتواند یک جمهوری دمکراتیک خلق یمن دیگری باشد که پتانسیل صدور انقلاب به شورای همکاری خلیج فارس را دارد.
آن اسلحههای خودکار بریتانیایی در بازار سیاه یمن ممکن است یادگاری از جنگی باشد که قبل از تولد بسیاری از ما به وقوع پیوست، اما برخی از نیروهای محرکه آن جنگ دگرگون نگشتهاند. هیچکس علاقهای ندارد که شاهد موفقیت دموکراسی یمن و تأثیر آن بر همسایگانش باشد ، همچنان که چهل و هشت سال پیش چنین علاقهای وجود نداشت. مسأله پیش رو این است که چگونه جنبشهایی مانند الحراک موفق به حفظ اهداف خود در برابر خواستههای قدرتهای بزرگتری چون عربستان سعودی و ایالات متحده خواهند گشت.
روند تاسفبار تاریخ یمن اشاره به جنگ مجدد دارد، و معلوم نیست که چگونه یک جنگ طولانی نیروهای موجود در میدان مبارزه را فرم دهد. الترناتیوهای مترقی در ابهام باقی میمانند.
برگرفته از ژاکوبین انلاین
Bilal Zenab Ahmed, Ghosts of the Left, Jacobian online, 2015-08-27