بازنگری پوپولیسم: سیاست، رسانهسازی و سبک سیاسی
برگرفته از: مطالعات سیاسی، ژوئن ۲۰۱۳
نوشته: بنجامین موفیت و سیمون تورمی
برگردان: رضا جاسکی
تعداد کلمات:۳۳۲۰
بنظر میرسد که پوپولیسم یکی از واژههای کلیدی منظره سیاسی کنونی است. در حال حاضر، پوپولیسم را میتوان در محیطهای ناهمسازی چون ایالات متحده، هلند، تایلند و ونزوئلا، در کشورهایی که ظهور «تی پارتی»، جدال پیرامون خیرت ویلدرز، ادامه نفوذ نخستوزیر سابق تاکسین شیناواترا و موفقیت چاوز، که به ترتیب نمونه تغییرات منطقهای این پدیده را نشان میدهند، را در عمل مشاهده نمود. در امتداد این تحولات تجربی علاقه به پوپولیسم به طرز چشمگیری افزایش یافته است، و ان در سالهای اخیر به یکی از جنجالیترین مسائل علوم سیاسی بدل گشته است. (Canovan, 2004; Comfort, 2011) . با این حال، هنوز توافق اندکی در مورد اینکه چگونه آن را به درستی تعبیر و تعریف کرد، وجود دارد. تعاریف غالب پوپولیسم عموما وصله ناجوری هستند و موفق به درک ویژگی این پدیده نمیگردند.
این مقاله نقدی از مفاهیم غالب پوپولیسم را ارائه میکند، و در عین حال به معرفی مقوله «سبک سیاسی»، به عنوان روش جدید قانعکنندهای برای این پدیده میپردازد. ما استدلال میکنیم هر چند ممکن است در ادبیات معاصر یک اجماع عمومی در مورد اینکه کدام یک از بازیگران سیاسی را میتوان «پوپولیست» خواند وجود داشته باشد، اما درواقع اختلاف نسبتاً گستردهای در ایدئولوژیها، گفتمانها، و استراتژیهای سیاسی و سازمانی این بازیگران پوپولیست وجود دارد. برای نمونه، پوپولیستها میتوانند در یک طیف گسترده، از چپ افراطی (اوو مورالس) تا راست افراطی (ژان ماری لوپن) ظاهر شوند. آنها میتوانند گفتمانهای مختلفی را در پوپولیسم خودشان ترکیب نمایند، مثلا عناصری از گفتمان تکنوکراتی در مورد رافائل کوریا (De la Tore 2012), یا اینکه بندرت از گفتمان پوپولیستی استفاده نمایند، مانند کارلوس منم (Hawkins, 2010) . بالاخره، از نظر سازمان سیاسی، آنها میتوانند شبکههای سست و شل (هوگو چاوز) ، ویا حزب بسیار منضبط (خیرت ویلدرش) بسازند. به عبارت دیگر، ادراک ایدئولوژیکی، گفتمانی و سازمانی کنونی از پوپولیسم ما را در موقعیت عجیب استدلالی قرار میدهد که درواقع برخی از «مظنونین همیشگی» یا نمونههای اولیه و قدیمی پوپولیستی اصلاً «پوپولیست» نیستند. در این راستا، هدف ما برای غلبه بر این تمایزات، توسعه مدلی از پوپولیسم به عنوان یک سبک سیاسی بر اساس استقرا، و شناسایی ویژگیهای مشترک آن دسته از رهبرانی که در نوشتجات بعد از دهه ۱۹۹۰ به عنوان پوپولیست شناخته شدهاند – یعنی، توسل به « مردم»؛ بحران، سقوط؛ تهدید؛ «رفتار بد»-به منظور برجستهکردن ابعادی از پوپولیسم است که در روشهای رقبا از نظر افتادهاند.
پوپولیستها میتوانند در یک طیف گسترده، از چپ افراطی (اوو مورالس) تا راست افراطی (ژان ماری لوپن) ظاهر شوند. آنها میتوانند گفتمانهای مختلفی را در پوپولیسم خودشان ترکیب نمایند، مثلا عناصری از گفتمان تکنوکراتی در مورد رافائل کوریا , یا اینکه بندرت از گفتمان پوپولیستی استفاده نمایند، مانند کارلوس منم . بالاخره، از نظر سازمان سیاسی، آنها میتوانند شبکههای سست و شل (هوگو چاوز) ، ویا حزب بسیار منضبط (خیرت ویلدرش) بسازند.
به منظور انجام این کار، ما مشکلات نظری و عملی تعاریف حاضر از پوپولیسم– مانند ایدئولوژی، منطق، گفتمان یا استراتژی– را مورد توجه قرار میدهیم و استدلال میکنیم که اگرچه ممکن است در مورد برخی از ویژگیهای پوپولیسم توافق وجود داشته باشد، اما انتخاب برخی از مقولاتی که برای توصیف این پدیده مورد استفاده قرار گرفتهاند، مشکلزاست. از این رو ما مفهوم سبک سیاسی را برای شرح تحولات اخیر در جامعهشناسی سیاسی و نظریههای نمایندگی، با تمرکز بر بعد نمایشی پوپولیسم در چارچوب محیط به شدت رسانهای «و دارای سبک» سیاست معاصر، معرفی میکنیم. سپس از مدل پوپولیستی خود به عنوان یک سبک سیاسی آغاز نموده، با توضیح اینکه چگونه این روش به ما اجازه درک ظهور پوپولیسم در سراسر طیفهای سیاسی را میدهد ، چگونه آن در جریان اصلی سیاسی ترجمه میشود، و نیز مفاهیم نظری و روششناختیاش، آن را به پایان میبریم.
مشکلات پوپولیسم
پوپولیسم مانند بسیاری از اصطلاحات در فرهنگ علوم سیاسی با درجه بالایی از بحث و جدل مشخص میشود. درواقع، یک ویژگی بدیهی ادبیات در این مورد،
اذعان به ذات رقابتی پوپولیسم است (Ionescu and Gellner, 1969; Laclau, 1977; Taggart, 2000)، و اخیراً این ادبیات به سطح جدیدی از متا–بازاندیشی رسیده است، و درواقع اعتراف به اذعان چنین واقعیتی به امری عادی بدل گشته است (Panizza, 2005a) . دو روش برای خوانش این موقعیت وجود دارد. اول، این استدلال که از مفهوم پوپولیسم به طور گسترهای–و معمولاً به شیوهای موهن برای بدنام کردن شخصیت سیاسی که ما دوست نداریم– استفاده میکنیم، در نتیجه آن ارزش تحلیلی خود را از دست داده و بیمعنی گشته است.
در مقابل، کسانی وجود دارند که بحث پیرامون پوپولیسم را به عنوان نشانهای از چیزی مهم و امیدبخش در مورد مفهوم ان تلقی میکنند. ترکیب مجادله مستمر همراه با قدرت شگفتاور پایداری پوپولیسم در ادبیات را میتوان نشانهای از نشاط و معنیدار بودن آن شمرد. ممکن است عنوان شود که تعاریف پوپولیسم منعکسکننده ماهیت چند وجهی این پدیده است. گذشته از این چنین مباحثی بازتاب دهنده این واقعیت است که فقط در دهه گذشته، یا در این حدود، تلاش جدی برای زدن پلی بین ادبیات مختلف پیرامون پوپولیسم (Mudde and Rovira Kaltwasser, 2011; 2012; Rovira Kaltwasser, 2012; Taggart, 2000)-خصوصا بین ادبیات سیاسی نظری امریکای لاتین، امریکای شمالی،و اروپا– صورت گرفته است، و در نتیجه ما میتوانیم انتظار بحثهای جدی فکری و اصطلاحی که در برخورد بین این روشهای مختلف بوجود میاید، را داشته باشیم.
ما دیدگاه دوم را تصدیق میکنیم. هنگامی که از پوپولیسم سخن میگوییم، وظیفه ما روشن کردن آنچه که مورد نظر است میباشد؛ مهمتر، این اصطلاح در حال حاضر به طور گستردهای توسط متخصصین مطالعات تطبیقی و منطقهای مورد استفاده قرار میگیرد. علاوه بر این مسأله صرفاً علاقه دانشگاهی نیست. اغلب ادعا میشود که پوپولیسم عنصر بیثباتی در سیاستهای دموکراتیک است (Rosanvallon, 2008; Urbinati, 1998). با فرض چنین موردی، آنگاه چیزهای زیادی منوط به دقتِ ابزار مفهومی است که ما برای درک پوپولیسم از انها استفاده میکنیم.
در ادبیات معاصر، حداقل چهار رویکرد مرکزی برای پوپولیسم وجود دارد–به عنوان ایدئولوژی، منطق، گفتمان، و استراتژی/سازمان–و هرکدام از آنها مشکلات خود را فاش میسازند.
در ادبیات معاصر، حداقل چهار رویکرد مرکزی برای پوپولیسم وجود دارد–به عنوان ایدئولوژی، منطق، گفتمان، و استراتژی/سازمان–و هرکدام از آنها مشکلات خود را فاش میسازند. در حالی که برخی از این روشها تا حدی با ویژگیهای پوپولیسم در تعاریف خودشان مطابقت دارند، ما استدلال میکنیم که آنها اصطلاحات مشکلسازی را برای دستهبندی این پدیده به کار میگیرند. در زیر، ما قبل از آنکه به ذکر دلایل خود در مورد پوپولیسم به مثابه سبک سیاسی بپردازیم و موقعیت آن را در منظره سیاسی رسانهای معاصر را مطرح کنیم، به شناسایی کاستیهای مرکزی این روشها اشاره میکنیم.
پوپولیسم به عنوان ایدئولوژی
شکی نیست که مفهوم پوپولیسم چون ایدئولوژی در طول چند سال گذشته به موضع غالب ، به ویژه در میان محققین علوم سیاسی اروپایی بدل گشته است. بخش زیادی از آن را میتوان به اثار کاس موده (Cas Mudde, 2007; 2009) نسبت داد که نوشتههایش در مورد پوپولیسم دستور کار محققین تطبیقشناسی در میدان را تنظیم کرده است. موده تعریف کمینهای از پوپولیسم را مطرح میکند:
یک ایدئولوژی رقیق–محور که جامعه را در نهایت به دو گروه همگن و متخاصم، «مردم پاک» و «نخبگان فاسد» تقسیم میکند، و استدلال میکند که سیاست باید بیانی از volonté générale (اراده عمومی) مردم باشد (Mudde, 2007).
برای موده، قدرتِ یک تعریف کمینه از پوپولیسم در قابلیت به کارگیری آن در تحقیقات تطبیقی تجربی–به ویژه در توانایی آن در رفتن به ورای طرفداری منطقهای–و نیز توانایی آن در کنار گذاشتن همه بارهای هنجاری که مفاهیم پوپولیسم اغلب با آنها به اهتزاز در میایند، قرار داشت. او اضافه میکند که ما به تعریف آن چون یک ایدئولوژی رقیق میتوانیم درک کنیم که پوپولیسم به شکل خالص وجود ندارد، بلکه آن همیشه در بازگوییهای ترکیبی با سایر ایدئولوژیها عرضه میشود (Mudde and Rovira Kaltwasser, 2011). نویسندگان دیگری که ایده پوپولیسم چون یک ایدئولوژی رقیق–محور را توسعه دادهاند، شامل کوئن ابتس و استفان رومنس (Koen Abts and Stefan Rummens; 2007)، بن ستانلی (Ben Stanley; 2008)، و کریستوبال روویرا کالتواسر (Cristobal Rovira Kaltwasser, 2012)، و مارگارت کانووان (Margaret Canovan, 2002)، حتی تا آنجا پیش رفتهاند که استدلال میکنند پوپولیسم را میتوان به عنوان ایدئولوژی دمکراسی درک نمود.
برخلاف، اکولوژیسم و فمینیسم، به سختی کسی خود را «پوپولیست» میشناسد، و هیچ جنبش گسترده جهانی پوپولیستی یا انترناسیونال پوپولیستی وجود ندارد. هیچ فیلسوف و یا نظریهپرداز عمده پوپولیسم، و یا هیچ نوع نوشتهای برای« غلیظ کردن تراکم اندیشه» آن نیز وجود ندارد. علاوه بر این، پوپولیسم پس از حزب مردم در دهه ۱۸۹۰ ( یا شاید نارودنیکهای روسیه در دهه ۱۸۷۰ ) فاقد مرجع روشن مشترک تاریخی و شجرهنامهای است .
در رابطه با دستهبندی پوپولیسم به عنوان یک ایدئولوژی رقیق مشکلاتی وجود دارد. نگرانی اصلی این است که از اصطلاح ایدئولوژی نسبتاً بدون مشکل در ادبیات پیرامون پوپولیسم استفاده میشود و اغلب به آنجا ختم میشود که ان بدل به یک اصطلاح هزاربیشه گشته که به طور ضمنی در طی مسیر خود روشهای دیگر را میبلعد–به طور کاملاً اشکارا در مورد رویکرد گفتمانی–و به همین دلیل، وضوح ظاهری اولیه خود را از دست میدهد. علاوه بر این، ما باید سؤال کنیم که آیا یک «ایدئولوژی رقیق» میتواند چنان رقیق شود که اعتبار و سودمندی مفهومی خود را از دست بدهد؟ بنیانگذار شیوه ریختشناسی، مایکل فریدن، که این نویسندگان به او استناد میکنند، اشاره مینماید که ایدئواوژیهای رقیق مانند اکولوژیسم، فمینیسم اگرچه از یک هسته مفهومی محدود شروع کردند، اما «پس از آن تلاشهای زیادی برای جمعاوری طیف وسیعی از سامانهای مفهومی کردهاند تا چگالی اندیشههایشان را غلیظتر کرده و جذبه و زیستپذیری آنها را گسترده و کامل سازند» (Friden, 1996). اشکارا پوپولیسم چنین ایدئولوژی نیست. برخلاف، اکولوژیسم و فمینیسم، به سختی کسی خود را «پوپولیست» میشناسد، و هیچ جنبش گسترده جهانی پوپولیستی یا انترناسیونال پوپولیستی وجود ندارد. هیچ فیلسوف و یا نظریهپرداز عمده پوپولیسم، و یا هیچ نوع نوشتهای برای« غلیظ کردن تراکم اندیشه» آن نیز وجود ندارد. علاوه بر این، پوپولیسم پس از حزب مردم در دهه ۱۸۹۰ ( یا شاید نارودنیکهای روسیه در دهه ۱۸۷۰ ) فاقد مرجع روشن مشترک تاریخی و شجرهنامهای است . به این ترتیب، تعریف پوپولیسم چون یک ایدئولوژی با توجه به «رقیقی» خود مفهوم ایدئولوژی در این شیوه چندان معقول به نظر نمیرسد . در این شکی وجود ندارد که پوپولیسم دارای عناصر اندیشهای مهمی است، اما همانگونه که ما استدلال خواهیم کرد، این عناصر اندیشهای به عنوان بخشی از سبک سیاسی پوپولیسم بهتر معنی پیدا میکنند.
پوپولیسم به عنوان منطق سیاسی
در حالی که رویکرد ایدئولوژیکی موده و دیگران در سیاست تطبیقی اروپا نفوذ مسلم و بی چون و چرایی دارد، در عرصه تئوری سیاسی و اجتماعی، مفهوم پوپولیسم ارنستو لاکلائو به عنوان یک منطق سیاسی ( Ernesto Laclao; 2005a; 2006) بیشترین تأثیر را داشته است. لاکلائو با هدف فرار از هردمبیلی و دگرگونپذیری مجادلات معنایی پیرامون پوپولیسم که در بالابحث شد، استدلال میکند که تلاشهای قبلی برای تعریف پوپولیسم از آنجا که انها نگران جایگاه معنای وجودی پوپولیسم بودند تا اینکه وضعیت هستیشناسی مفهوم را درک کنند، لزوما با شکست مواجه شدند. با دور شدن از محتوی مخصوص واقعی سیاست–یعنی، واقعیت سیاست تجربی– و نزدیکی به سطح انتزاعیتر «امر سیاسی»-یعنی، روشهایی که جامعه را نهادینه میکنند Mouffe, 2005a()-لاکلائو نظر خود را برای پوپولیسم به عنوان منطق ساختاری زندگی سیاسی مطرح میکند، و ان هر جا تعادل بر تفاوت پیروز میگردد، قابل درک است.
با این حال، پوپولیسم فقط یک منطق سیاسی نیست؛ لاکلائو استدلال میکند که آن منطق امر سیاسی است. «مردم» در این فرمولبندی، به امکان هر پروژه نو و مؤثر سیاسی، در واقع، خود موضوع امر سیاسی بدل میگردند. و اگر «مردم» موضوع امر سیاسی هستند، آنگاه پوپولیسم منطق امر سیاسی است. در این معنا، لاکلائو استدلال میکند که همه سیاستها پوپولیسم هستند: «اگر پوپولیسم شامل فرض بدیل یک گزینه رادیکال در فضای اجتماعی است، یک انتخاب بر سر دوراهی در مورد آینده محورهای یک جامعه معین است، آیا این پوپولیسم را به مترادف سیاست بدل نمیکند؟ پاسخ فقط میتواند مثبت باشد» (Laclao, 2005a).
در اینجا سه مشکل مرکزی وجود دارد: لغزش مفاهیم، مسأله نمونههای مخالف تجربی و نیز نقطه نظر روششناختی. اول، زمانی لاکلائو و شانتال موف (Laclao and Mouffe, 1985) استدلال کردند که نام بازی که در حوزه امر سیاسی صورت میگیرد، هژمونی است، اکنون لاکلائو استدلال میکند که «پوپولیسم جاده سلطنتی درک چیزی در باره ساختار هستیشناسی امر سیاسی بطور ذاتی است» (Laclao, 2005a). این منجر به تلفیق مفاهیم کلیدی لاکلائو میگردد، این موضوع به شکل ماهرانهای در عنوان یکی از نقدهای اخیر گذاشته شد « آیا پوپولیسم هژمونی است، سیاست است؟» (Arditi, 2010).
پوپولیسم فقط یک منطق سیاسی نیست؛ لاکلائو استدلال میکند که آن منطق امر سیاسی است. «مردم» در این فرمولبندی، به امکان هر پروژه نو و مؤثر سیاسی، در واقع، خود موضوع امر سیاسی بدل میگردند. و اگر «مردم» موضوع امر سیاسی هستند، آنگاه پوپولیسم منطق امر سیاسی است. در این معنا، لاکلائو استدلال میکند که همه سیاستها پوپولیسم هستند.
دوم، جنبشهای سیاسی در منظره سیاسی معاصر وجو دارند، مانند زاپاتیستها و نیز جنبش اصلاح–جهانیشدن و جنبشهای اشغال، که به طور آگاهانه در پی فاصله گرفتن از حالتهای گفتمانی و سازمانی پوپولیستی میباشند، به عبارتی برای رد «منطق پوپولیستی» که لاکلائو آن را عام درک میکند تلاش میکنند، یعنی از طریق نفی بیان خواستههای خود از طریق یک رهبر، یا کلا عدم بیان درخواستهای واقعی.١
سوم، از نقطهنظر روششناختی، فرمولبندی لاکلائو بیش از حد گسترده است تا بتواند اجازه کاربرد مفیدی از تئوری او را بدهد. یک مثال ساده برای آن این است که مجموعه مقالاتی که با ویراستاری پانیزا، «پوپولیسم و آینه دموکراسی» (Panizza, 2005a) تدوین شد، اکثر نویسندگان تلاش میکنند تا نسخهای از تئوری پوپولیسم لاکلائو را در طیفی از نمونههای تجربی به کار گیرند. مشکل اینجاست که در نمونههای تجربی انتخاب شده، همه آنها با محتویات «وجودی» به اصطلاح مشکلزا که لاکلائو تلاش داشت آن را از تئوری خود بیرون افکند، مطابقت مینمودند. طبعا نمیتوان نویسندگان را به خاطر انتخاب آن حوادث سیاسی که پیرامون درخواستهای واقعی «مردم» میچرخید، سرزنش نمود–زیرا اگر ما میخواهیم تئوری پوپولیسم لاکلائو را جدی بگیریم، باید آن برای مطالعه هر مورد سیاسی قابل استفاده باشد. با این حال، میتوان مشاهده کرد که نتیجه منطقی آن این است که چنین سطحی از کلیتگرایی منجر به ابهام و ابتذال در انتخاب موارد مشخص برای تجزیه و تحلیل تجربی میگردد. بدین لحاظ، تلاش لاکلائو برای یکسان فرض کردن پوپولیسم با امر سیاسی کمک اندکی برای درک یکسانی یا تفاوت است–که در هر حال، وظیفه اصلی سیاست تطبیقی میباشد.
پوپولیسم به عنوان گفتمان
دو روش اصلی تحت این عنوان میتوان یافت. اولین آن مربوط به کار نظری قبلتر لاکلائو (Laclao, 1977; 1980; 2005a) و بخش عمدهای که پس از آن از تحلیل گفتمانی «دانشگاه اسکس» سرچشمه میگیرد، است در حالی که دومین روش هم به تحلیلهای کلاسیک محتوی و هم به تحلیلهای کمی ان مربوط میشود.
ما نمیخواهیم وارد جزئیات رویکرد دانشگاه اسکس شویم زیرا قسمت زیادی از آن با تعدادی از مفروضات بنیادی لاکلائو که رئوس آن در بالا مطرح شد، همپوشانی دارد. در واقع، لاکلائو و موف مقام رسمی این شیوه را به عهده دارند، و سهم قابل توجهی از آن توسط جاکوب تورفینگ، دیوید هاوارد، التا نوروال و یانیس استاوراکاکیس (Howarth, 2000; Howarth et al., 2000)، صورت گرفته است. این رویکرد، پوپولیسم را به عنوان «یگ گفتمان ضد وضع موجود در نظر میگیرد که فضای سیاسی را به طور نمادین از طریق تقسیم جامعه بین «مردم» (به عنوان «توسریخور») و «دیگری» ، ساده میسازد (Panizza, 2005a)، و نمونههای اولیه ان شامل آثار سباستین باروس، استاوراکاکیس و الخاندرو گروپو میشود. مشکل اساسی بخش عمده این ادبیات در مورد پوپولیسم (به طور کلی رودیکرد گفتمانی) این است که اغلب آنها به روشن کردن یا تحلیل موضوع مورد بررسی کمکی نمیکنند، بلکه بیشتر برای بررسی و اثبات صحت و کاربرد عام چارچوب لاکانی که از آن بهره میگیرد، میباشد.
برای موضوعی که به خاطر نفوذ رهبران کاریزماتیک و شکوفایی سبکش زبانزد است، تصور اینکه بتوان پوپولیسم را فقط از طریق شمارش مجموعهای از کلمات گرداوریشده اندازهگیری نمود، خیالپردازانه است.
پوپولیسم به عنوان استراتژی/سازماندهی
این تنها روش ایدئولوژیکی نیست که هدف مرکزی خود را یک تعریف حداقلی از پوپولیسم قرار داده است. تعریف کورت ویلند از پوپولیسم به عنوان« یک استراتژی سیاسی که یک رهبر فردگرا به دنبال و یا اعمال قدرت دولتی بر اساس حمایت مستقیم، بیواسطه، و غیرنهادی از سوی تعداد زیادی از پیروان غیرسازماندهیشده است » (Weyland, 2001)، به ویژه در ادبیات پیرامون پوپولیسم امریکای لاتین برای نقطه آغاز تحلیلهای تجربی، محبوبیت کسب نموده است (Ellner, 2003; Roberts, 2003).
هیچ دلیلی وجود ندارد تا باور کنیم پوپولیسم فقط در مواردی که نهادگرایی یا سازماندهی نازل است پیروز میشود؛ کامیابی های جبهه ملی لوپن یا حزب« فور د فرینهید» ویلدر ثابت میکنند که درواقع پوپولیسم میتواند در یک محیط تنگ انضباط حزبی نیز رشد کند.
به علاوه، در این روش مرجع کلاسیک مباحث پوپولیستی نادیده گرفته میشود: «مردم». با انجام چنین کاری، نه فقط یکی از ویژگیهای مرکزی که پوپولیسم را از دیگر سبکهای سیاسی متمایز میسازد رها میکند، بلکه آن همچنین پایههای ریشهشناختی این واژه که در اصل بر پایه کلمه لاتین populi است، را از نظر دور میدارد. بدیهی است ردیابی ریشهشناسی اصطلاحات دلیل اصلی دور انداختن یک برداشت نمیباشد، اما همانطور که الن نایت تذکر میدهد، در مورد پوپولیسم «ریشهشناسی به اندازه کافی روشن، و جدید است و ما را وادار میکند که آن را جدی بگیریم» (Knight, 1998).
ادامه دارد
برگرفته از مجله مطالعات سیاسی، ژوئن 2013
دکتر بنجامین موفیت محقق فوقدکترا در دانشکده علوم سیاسی در دانشگاه استکهلم است. او نویسنده کتاب «ظهور جهانی پوپولیسن: عملکرد، سبک و نمایندگی سیاسی» میباشد.
پروفسور سیمون تورمی، رئیس دانشکده علوم اجتماعی و سیاسی در دانشگاه سیدنی است. او نویسنده کتابها و مقالات متعددی در عرصه علوم سیاسی است. آخرین کتاب وی، «پایان سیاست نمایندگی» است.
١برای مشاهده نمو نههای اینکه چگونه این جنبشها از منطق پوپولیستی فرار میکنند، به چسترش و ولش (2006) و روبینسون و تورمی(2009) مراجعه کنید.