فصل دوم کتاب اختراع آینده

[download id=”1390″]

مطلب پیش‌رو ترجمه فصل دوم از کتاب اختراع آینده، پسا ـ سرمایه‌داری و جهان بدون کاراثر نیک سرنیسک و آلکس ویلیامز است. در صورت لزوم، فصل اول کتاب را در اینجا می‌توانید مطالعه کنید. نویسندگان در این فصل تلاش کرده‌اند به علل شکست و به نتیجه نرسیدن جنبش‌های مردمی دو دهه‌ی اخیر ریشه‌یابی کنند. در این فصل جنبش‌هایی مورد ارزیابی قرار گرفته‌اند که اصطلاحاً جنبش‌های افقی‌‌گرایی و جدا از جریان‌های متعارف چپ بوده‌اند و بعضاً جنبش‌های شبکه‌ای نامیده شده‌اند و دامنه‌ی گسترده‌ای داشته‌اند، مانند جنبش اشغال، زاپاتیستا . . . چرا این جنبش‌ها، علیرغم مشارکت گسترده مردم، نتوانستند تغییرات ساختاری چندانی را در پی داشته باشند. نویسندگان تلاش کرده‌اند علل ناکامی چپ را را در این جنبش‌ها مورد ارزیابی قرار دهند.

محمود شوشتری

چرا ما پیروز نمی‌شویم؟ نقد چپ معاصر

برگرفته از فصل دوم کتاب اختراع آینده

ترجمه: محمود شوشتری

حتی اگر مرغ پرورش دهی برای گلدمن ساکس اهمیتی ندارد.

نیک سرنیسک

جودی دین

معضل شکست حاصل از خیزش‌ها و مبارزات چند ساله اخیر چالش کلیدی است که چپ معاصر باید با آن برخورد کند. از جنبش ضدگلوبالیزاسیون تا جنبش اِشغال، ما شاهد برآمد نوین سیاسی مردمی بوده‌ایم. چرا این جنبش‌ها، علیرغم بسیج و شور قابل توجه مردمی، در ایجاد تغییرات قابل توجه‌ای در وضعیت سیاسی موجود شکست خوردند و به نتیجه‌ای نرسیدند؟ برخی از نویسندگان چنین استدلال کرده‌اند که ناتوانی جنبش‌های چپ را می‌توان با پایه‌ی طبقاتی آن‌ها، مانند کمبود و حضور ناچیز عنصر طبقه‌کارگر، و یا نفوذ و تأثیر‌گذاری منافع و خواسته‌های رقرمیستی در این جنبش‌ها توضیح داد (۱). برخی دیگر بر این نظرند که مشکل در ذات و طبیعت سیستم و محدودیت‌هایی که این سیستم در برابر هرگونه پروژه گذار و تغییر ایجاد کرده، نهفته است. هماگونه که ما در فصل قبل بحث کردیم، چنین استدلالی تنها توضیح دهنده‌ی بخشی از علل این ناکامی است. در این فصل و در برخورد با این گونه استدلاها بحث ما این است که مشکل اصلی در نظریه سیاست‌ مردمی است که در سال‌های اخیر فُرم دهنده‌ی افق استراتژیک سیاسی چپ بوده است. ما در پی رصد کردن مرزها و محدودیت‌هایی که با اتخاذ سیاست مردمی از جانب چپ بوجود آمد، هستیم.

همانگونه که در فصل اول بحث شد، سیاست‌های مردمی در تقاطع و اتصال بین یک واکنش عمومی نسبت به معضلات اجتماعی

الکس ویلیامز

رو به رشد در سال‌های اخیر و نیز تاریخ ویژهٔ جنبش‌های چپ در قرن بیستم پدیدار شدند. این فصل [از کتاب] سیاست مردمی را که در این فرآیند به موضع غالب نهادهای سیاسی چپ معاصر تبدیل شد، بررسی خواهد کرد. ما هیچ ادعایی نداریم که در این جا همه‌ی عرصه‌های جنبش‌های اجتماعی را پوشش دهیم، نداریم. تنها بگونه‌ای ساده روی آن چه که بلحاظ سیاسی در طی پانزده سال گذشته به سیاست غالب و محبوب چپ رادیکال تبدیل شد، تکیه خواهیم کرد. ما همچنین ادعا نمی‌کنیم که تنها یک تاکتیک سیاسی خاص اتخاذ شده از طرف این جنبش‌ها بود که در ذات خود مسئله آفرین شد. یک تاکتیک معین تنها زمانی قابل خوانش است که بتوان کارآیی آن را در هر دو زمینه‌ی سپهر تاریخی وسیع‌تر و اهداف استراتژیکی که هدف، گذار به آن بوده، دید. موضع کنونی ما، در جهانی که الزامات سرمایه‌داری جهانی شده به شدت بر آن غلبه دارد، این است که ما با رویکرد سیاست مردمی استراتژی‌ ما روی منطقه [محل] و خود بخودی بودن [جنبش‌ها] متمرکز خواهد شد. [موردی] که ما آن را ضعف اساسی چپ معاصر می‌دانیم. ما بررسی خود را قبل از این که به نظریه‌ای گسترده که محوریت آن لوکالیسم [محلی‌گرایی] بود، تبدیل گردد وبه سیاست و واکنش عمومی بیشتر جریان‌های اصلی و چپ رادیکال تبدیل شد؛ با یکی از محبوب‌ترین گرایش‌های سیاسی پانزده سال گذشته ـ افقی‌گرایی ـ آغاز خواهیم کرد.

افقی‌گرایی [هوریزانتالیسم]

افقی‌گرایی در دههٔ ۱۹۷۰ در جنبش اجتماعی آمریکا متبلور شد و سپس توسط جنبش زاپاتیست‌ها، جنبش فعالین خواهان تغییر گلوبالیزاسیون و جنبش میدان‌ها اوج گرفت و به بندرگاه عمده چپ معاصر تبدیل شد (۲). جنبش‌های افقی‌گرایی در واکنش به ناکامی سیاست تغییر دولت در قرن بیستم، پدیدار شدند و خواهان تغییر جهان از طریق تغییر روابط اجتماعی از پائین بودند (۳). نظرات افقی‌گرایی بر بستر یک سنت طولانی تئوریک و پراتیک استوار بود که [پیشینه‌ی آن] از آنارشیسم، کمونیسم شورایی، کمونیسم لیبرال و خودگردانی (خود مختاری) برمی‌گردد و در یک کلام مدافع ـ تغییر جهان بدون تسخیر قدرت [سیاسی]” است (۴). در قلب این جنبش‌ها نفی دولت و دیگر نهادهای رسمی نهفته است، و جامعه بعنوان جایی که تغییرات رادیکال باید از آن آغاز شود؛ رجحان دارد. افقی‌گرایی پروژه هژمونی را بعنوان مقوله‌ای ذاتی [روابط اجتماعی] رد می‌کرد و به جای آن سیاست پیوستگی محور [همبستگی محور] را مطرح کرد(۵). افقی‌گرایی بجای فراخوان دادن و یا حمایت از کسب قدرت عمودی دولتی، استدلال می‌کرد که باید در جهت همکاری افراد برای جمع شدن و ابداع کمون‌های خودمختار و اداره‌ی زندگی خودشان کوشش کرد. در یک ترم وسیع‌تر و در معنای کلی‌تر می‌توان این نظرات را بلحاظ مضمونی در چهار الزام عمده دسته بندی کرد:

۱ـ نفی هرگونه سلطه

۲ ـ پیروی از دمکراسی مستقیم، یا اجماع در تصمیم‌گیری (۶)

۳ ـ الزام و متعهد بودن در قبال سیاست‌های و الگوهای از قبل تعریف شده (پریفیگوراتیوـ توضیح مترجم)

۴ ـ تأکید بر عمل مستقیم.

محیط شدن در چنین مجموعه‌ای از الزامات، خود مجموعه‌ای از مشکلات تحمیلی را به همراه دارد که موجب محدود شدن پتانسیل مبارزه برعلیه سرمایه‌داری جهانی می‌شود.

تمرکز [نظریه‌ی] افقی‌گرایی بر مقوله‌ی سلطه در همه‌ی اشکال آن؛ شاید نشان و اشاره‌ای آشکار برای مشارکت باشد (۷). فراتر رفتن و گذر از تفکر چپ سنتی گذشته که روی دو موضوع دولت و سرمایه متمرکز شده بود، خود تأکیدی بر ادامه و وجود اشکال دیگری از سلطه در ساختار جامعه (نژادی، پدرسالاری، جنسیتی، وجود تبعیض نسبت افراد کم‌توان و توان‌خواه و غیره) بود، گامی بسیار مهم و رو به جلو بود که امروز بسیاری از چپ‌های رادیکال معاصر، آن را پذیرفته و در مرکز عمل‌اشان گنجانده‌اند و خواهان محو هرگونه سلطه، ظلم و فشار اند. تعهد و الزامی که ما معتقدیم هر سیاست‌ورز جدی چپ باید آن را اتحاذ کند. با این حال، میانگین تلاش جنبش‌های افقی‌گرایی در سمت و سوی غلبه بر همه‌ی اشکال نوع سلطه و ظلم بسیار محدود بوده و در چارچوب سیاست‌های مردمی خلاصه می‌شود. این جنبش‌ها در تلاش مستقیم‌ و بی‌واسطه‌اشان برای فسخ و برچیدن هرگونه سلطه در روابط اجتماعی گرایش به چشم‌پوشی از اشکال نامحسوس موجود و ظریف سلطه بوده و یا از ارائه یک ساختار سیاسی مقاوم که بتواند ضامن تداوم و نگهدارنده‌ی بلندمدت روابط اجتماعی جایگزین باشند، ناموفق بوده‌اند.

الزام و تعهد به احتراز از همه‌ی اشکال سلطه در روابط اجتماعی در ارتباطی تنگاتنگ با همهٔ نمادهای آن، چه بلحاظ مضمونی و چه به شکل سیاسی آن قرار دارد. چنین رویکردی در عمل بیشتر گرایش به نفی ساختارهای سلسله مراتبی (هیرارشی)، که وجه مشخصه سیاست‌ورزی نمایندگان سیاسی موجود اند، دارد (۸). تجربه‌ی تاریخی نشان از فساد در اتحادیه‌های کارگری و فرسوده شدن تدریجی لیبرال دمکراسی‌ها و گرایش آن‌ها به جذب شدن به ساختارهایی که در جهت منافع و بهره‌وری تعدادی از نخبگان حاکم اند، دارد. چنین گرایشی اجتناب‌ناپذیر بوده است. این ساختارها باید با اشکالی از دمکراسی مستقیم که به دلیل بی‌واسطه بودن نسبت به اشکال با واسطه، از احساسات شخصی بیشتر سیاسی برخوردارند جایگزین شوند (۹). در این جا نظر بر این است که دمکراسی رو درروبه احتمال زیاد بسیار طبیعی‌تر و قابل اعتمادتر است و گرایش کمتری به تقدم هیرارشی دارد (۱۰). در دمکراسی رو دررو تصمیمات سیاسی نه توسط نمایندگان، بلکه بوسیله‌ی افراد که خود نماینده خویش بمثابه اشخاص حقیقی‌اند، گرفته می‌شود (۱۱). دمکراسی مستقیم در نهایت به اعتبار و حمایت نظریه‌ی سیاست مردمی که معتقد است هر آنچه که بی‌واسطه باشد بهتر از آنچه است که با واسطه است، ارزشی پایه‌ای پیدا می‌کند. در سیاست مردمی بجای قانون اکثریت ـ روش پارلمانی و دیکته کردن از طرف کمیته مرکزی ـ اجماع عمومی، بعنوان هدف مهمی که باید در اتخاذ هر تصمیمی رعایت شود، قرار داده می‌شود (۱۲). بحث و اداره کردن [فرآیند اجماع] باید تا حداکثر ممکن فراگیر باشد، و روند شور و مشورت، صرفنظر از نتیجه، آن چیزی است که باید ارزشمند باشد (۱۳). جذابیت دمکراسی مشارکتی برای بسیاری از مردم؛ با توجه به پیشینه‌ی ژست‌های تشریفاتی و توخالی دمکراسی‌های باواسطه‌ی کنونی، قابل درک است (۱۴). بسیاری از شرکت کنندگان سخن از احساس توانمندی که نتیجه‌ی مشارکت آن‌ها در فرآیند تصمیم‌گیری بوده، می‌کنند (۱۵). بنابراین فراگیری و اجماع حداکثری در بحث و فرآیند تصمیم‌گیری ارزشمندند. بدین ترتیب تاکتیک و فرآیند تصمیم‌گیری بالاتر از استراتژی قرار داده می‌شود.

دمکراسی مستقیم، اجماع و فراگیر بودن همه بخشی از الزامات تصور سیاسی افقی‌گرایی در سیاست پریفیگوریسم اند، که هدف‌اش خلق دنیای مورد نظر او در در آینده، همین جا و همین الآن است. سیاست‌های پریفیگوریسم سنت دیرینه‌ای در چپ دارند که پیشینه‌ی آن از آنارشیسم کروپکتکین و بوخارین به این سو است. ولی تنها در طی سال‌های اخیر است که این سیاست به نوک پیکان سیاست‌های جناح چپ تبدیل شده است. وعده‌های نسل گذشته این بود که بعد از انقلاب سلسله مراتب و در حاشیه بودن بخار شده و به هوا خواهد رفت. وعده‌ای که تسلی خاطری برای زنان و مردم رنگین پوستی بود که به دغدغه‌های آن‌ها از طرف رهبری مردانه‌ی سفید پوست اهمیتی داده نشده بود. سیاست‌های پریفیگوریسم کوشش دارد بجای انتظار برای آن انقلابی که ادعا شده بود، دنیای نوین بلاواسطه‌ی عاجلی را معرفی کند ـ در این جا بار دیگر با تکیه بر حس ضمنی که فوریت و بی‌واسطه ذاتاً بر تلاش‌های باواسطه [اقداماتی که از طریق و در ارتباط با تشکیلات و نهادهای سنتی صورت می‌گیرند. ـ مترجم] رجحان داده می‌شود. سیاست‌های پریفیگوریسم در بهترین حالت تلاش‌اش در مجسم کردن انگیزه‌ی اتوپیایی و آوردن آینده در زمان کنکرت امروز است (۱۶). بدتر این که اصرار بر پریفیگور کردن تبدیل به یک ادعای جزمی (دگم) می‌شود، بدین معنا که میانه‌ی راه باید با انتها همخوانی داشته باشد. و این اصرار همراه با نفی و نادیده گرفتن نیروهای ساختاری که در مقابل آن صف کشیده‌اند، صورت می‌گیرد(۱۷).

اگر هدف خلق دنیایی که می‌خواهیم این جا و همین حالا است، و اگر استفاده از نهادهای واسطه‌ی موجود در ایجاد چنین دنیایی ممنوع است (و یا حداقل انکار می‌شود)، بنابراین مناسب‌ترین شکل عمل باید عمل مستقیم باشد. عمل مستقیم، شکلی از عمل است که می‌تواند طیف وسیعی از تاکتیک‌های ممکن را در بر گیرد، طیفی از اعتراضات نمایشی به شیوه‌ی موقعیت‌گرایان (موقعیت‌گرایان بین‌المللی: جنبشی بود متشکل از هنرمندان، نویسندگان و شاعران اروپایی پیشرو و انقلابی که در سال ۱۹۵۷ در یک گردهمآیی در ایتالیا فعالیت خود را آغاز کردند. این جنبش نقد سرمایه‌داری براساس ترکیبی از مارکسیسم و سوررئالیسم را مطرح می‌کرد. موقعیت‌گرایان در زمینه‌ی فرهنگ خواستار برداشتن مرز بین هنرمندان و مصرف‌کنندگان بودند و تولید فرهنگی را به بخشی از زندگی روزمره مردم تبدیل کردند ـ مترجم). تا اعتصاب به روش گربه‌های وحشی (اعتصاب گربه‌های وحشی، عملی است که توسط کارگران غیر سازمانیافته در اتحادیه‌های کارگری و به رهبری آن‌ها صورت می‌گیرد. این ترم در مواقعی به عمل غیر رسمی صنعتی نیز اتلاق می‌شود. اعتصاب گربه‌های وحشی نیروی فشار کلیدی تاکتیکی بود که در اعتصابات ماه مه ۱۹۶۸ در فرانسه مورد استفاده قرار گرفت ـ مترجم). ایجاد راه‌بندان در خروجی‌ها تا به آتش کشیدن پروژه‌های ساختمان‌های لوکس. در این شکل از کنش‌های اعتراضی ما باز نشانه‌هایی از سیاست مردمی را می‌توانیم ببینیم ـ رجحان داشتن عمل مستقیم و بیواسطه و حسی. بدون شک، عمل مستقیم و بلاواسطه می‌تواند در مواقعی مؤثرتر از اعتراضات رایج و معمول باشدـ مانند ریختن بتُن برای پوشاندن میخ‌هایی که برای جلوگیری از تجمع بی‌خانمان‌ها قرار می‌دهند، و یا استفاده از روش‌های مبارزاتی برای کاهش ضرب‌آهنگ کار در کارگاه‌ها (۱۸). باز در این جا کماکان همانگونه که مشاهده می‌کنیم، عمل مستقیم بخاطر انزوای آن، اغلب در تضمین تحکیم و استواری تغییرات درازمدت ناموفق است و تنها نوع خاصی از ایجاد مانع در مقابل دولت و سرمایه باقی می‌ماند.

ما در این‌جا تسریع می‌کنیم که دمکراسی مستقیم و سیاست‌های پریفیگوریسم و عمل مستقیم، ذاتاً نقص ندارند (۱۹). بدون این که قصد تقبیح آن‌ها را داشته باشیم، باید کارآیی این‌ها در ارتباط با شرایط تاریخی و استراتژی مشخص از این منظر که آیا این سیاست‌ها می‌توانند پدید آورنده‌ی نیروی واقعی برای یک گذار ماندگار باشند، مورد قضاوت قرار گیرند. پیچیدگی‌های واقعیت‌های موجود، جهانی شدن سرمایه‌داری بگونه‌ای است که اقدامات کوچکی که توان گسترش در مقیاس بزرگ را ندارند، بعید است که قادر به سازماندهی دوباره نظام اجتماعی و اقتصادی ما باشند. همانگونه که ما در نیمه‌ی دوم این کتاب پیشنهاد کرده‌ایم، مجموعه‌ی تاکتیک‌های افقی‌گرایی تنها زمانی سودمند خواهند بود که با دیگر اشکال باواسطه‌ی سازمان‌های سیاسی و کنش‌های سیاسی جُفت و همراه باشند.

پس از مروری کلی از الزامات و تعهدات تئوریک افقی‌گرایی و نیز پرسش‌های کلی که در ارتباط با آن‌ها وجود دارد، حال ما می‌توانیم به دو پی‌آمد مهم سیاست در قرن بیست و یکم بپردازیم که بتوانیم بر هر دو جنبه‌ی امکانات عملی و محدودیت‌های جدی سیاست مردمی که نهفته در ذات چنین الگوی کنش سیاسی است، پرتو بیفکنیم. در ادامه‌ی بحث ما دو نمونه از قویترین اشکال افقی‌گرایی را بررسی خواهیم کرد: جنبش اشغال که پس از بحران مالی سال ۲۰۰۸ پدیدار شد و تجربه‌ی آرژانتین در سال ۲۰۰۱. در هر دو مورد ما هم می‌توانیم موفقیت‌های واقعی و هم این که محدودیت‌های قابل لمس این اقدامات را مشاهده کنیم.

اشغال

مهم‌ترین شکل از اصول افقی‌گرایی در جنبش میدان‌هاپدیدار گشت. گرچه عمل اشغال ضرورتاً نیازمند این نیست که از طرف افقی‌گرایی حکمرانی و اداره شود، (در اصل مبتکر سازه‌های اولیه‌ی چنین تاکتیکی ارتش بود) (۲۰)، ولی بیشتر اشغال‌ها پس از سال ۲۰۰۸ در چنین سمت و سویی سازمان یافتند. موجی از اشغال اماکن عمومی بسرعت به بیش از ۹۵۰ شهر در سرتاسر جهان در سال ۲۰۱۱ گسترش یافت، که هرکدام بگونه‌ای در ارتباط با نوعی سیاست محلی، اقتصادی، فرهنگی و موارد طبقاتی بودند. در این‌جا ما عدم موفقیت جنبش اشغال بویژه در جهان غرب را بررسی خواهیم کرد، چرا که این شکست می‌تواند بر کمبودهای تفکر سیاست مردمی در قلب کشورهای سرمایه‌داری، پرتو افکند (۲۱). قابل توجه است که این شکست علیرغم طیف گسترده‌ای از تلاش‌هایی که تحت نام اشغال صورت گرفت، بوقوع پیوست. برای مثال در ایالات متحده‌ی آمریکا از اشغال وال‌استریت تا اشغال در اوکلند (جنبش وسیع اشغال که از تاریخ ده تا بیست و پنجم اکتبر سال ۲۰۱۱ ادامه یافت و در نهایت با دخالت پلیس برچیده شد. ـ مترجم)، جنبش اشغال در برگیرنده‌ی طیفی از جریان‌های بغایت خشونت‌پرهیز و نیروهای ستیزه‌جو بود، بین لیبرالیسم اغلب متوهم و کمونیسم آزادیخواه (۲۲). علاوه بر این گستردگی جفرافیایی باید ترکیب و آرایش مختلط ایدئولوژیک شرکت کنندگان را اضافه کرد که موجب گسترده‌تر شدن منظر سیاسی آن‌ها می‌شد و در برگیرنده‌ی لیبرال‌های رفرمیست، مخالفین سرمایه‌داری، آنارشیست‌های شورشی، کمونیست‌های ضد قدرت دولتی و فعالان سندیکایی همراه با تعداد کمی از فعالین ضد فدرال رزرو (فدرال رزرو یا فد، به معنی ذخیره فدرالبانک مرکزی ایالات متحده آمریکا است که در سال ۱۹۱۳ با هدف نظارت بر عملیات بانکی در این کشور تأسیس شد. این بانک با تصویب لایحه فدرال رزرو در سال ۱۹۳۳ در پاسخ به رشته بحران‌های مالی تشکیل شد که نیاز به کنترل مرکزی سیستم پولی را نشان داد. این نهاد مسئول تدوین سیاست‌های پولی، پیگیری رسیدن به اشتغال کامل، تشتت قیمت‌ها و رشد اقتصادی در آمریکا استـ مترجم)، بود. افزون بر چنین تنوعی، مقاومت گسترده‌ای در برابر چگونگی بیان خواسته‌های سیاسی وجود داشت که اتحاد جنبش را دچار مشکل و فهم آن را بغرنج می‌کرد.

درک این که چرا توده‌ی وسیعی انگیزه‌ی پیوستن به جنبش را پیدا کردند، چندان دشوار نیست. طبیعت افقی‌گرایی (غیر هیرارشی بودن) جنبش اشغال به مردم معنا و امکانی می‌داد که حضور خود را در جامعه نشان دهند. کسانی که صدای آن‌ها بندرت در جامعه شنیده شده بود (۲۳). این موضوع بویژه در آمریکا که ساختار دمکراسی انتخاباتی محدود به دو حزب بزرگ است، روزنه‌ی اظهار نظر و مباحثه سیاسی به طور باور نکردنی تنگ شده است. ترکیب شعارها و دلیل مشارکت آن‌ها در اشغال گواه بر انفجار خشم نهفته و برآمد خواسته‌های سیاسی دارد که تاکنون شنیده نشده است. اشغال حتی برای آن گروه از محرومانی که در عمل اشغال مشارکت مستقیم نداشتند، پلاتفرمی شد که در سایت ما ۹۹ درصدیمصدای اعتراض آن‌ها بر علیه فقر اقتصادی و محرومیت اجتماعی شنیده شود (۲۴). جدا از هر نتیجه سیاسی، در جنبش اشغال فرصتی برای تعداد زیادی سرخورده از محرومیت پدید آمد که موجب دلگرمی آن‌ها و رشد این احساس شد که اختیاردار سرنوشت خود شده‌اند.

اشغال همچنین موجب ایجاد اخلال در زندگی روزمره‌ی زندگی شرکت کنندگان و ناظران آن شد و این امکان را برای مردم بوجود آورد که کنار هم در یک پروژه سیاسی مشارکت کنند. طبق گفته‌ی یک ناظر: “عمل مستقل، درسی برای هر شرکت کننده در پی بردن به قدرت خویش است” (۲۵). فعالین در مناطقی مانند اوکلند بارها به سیاست‌های رادیکال‌تر از آن چه که معمولاً سازمان‌های باواسطه اجازه می‌دهند، کشیده شدند. عمل اشغال، مانند بسیاری دیگر از جنبش‌های اعتراضی، رویکردی بود تا کسانی را که در آن شرکت داشتند، بویژه زمانی که با پاسخ بسیار نامناسب و خشن پلیس روبرو می‌شدند، به رادیکالیسم سوق دهد. اشغال‌ها با تصوری از جهانی‌نو که قرار بود بنا شود، صورت می‌گرفت. اگرچه هنوز تا رسیدن به آن جهان‌نو هنوز راهی باقی بود، ولی جنبش به شرکت‌کنندگان نشان داد که با همبستگی سیاسی چه چیزی امکان‌پذیر است (۲۶).

فراتر از این دستآوردهای درونی، اشغال اماکن بمثابه پایگاهی برای اعتراض برعلیه سیستم سیاسی عمل می‌کرد (مانند اعتراض برعلیه گروه کشورهای هشت) (۲۷). این اقدامات اغلب شامل تظاهرات و راهپیمائی‌های اعتراضی بودند و اماکن اشغال شده بعنوان محلی برای اتخاذ تصمیمات جمعی مورد استفاده قرار می‌گرفتند. در ارتباط با کنش‌های خارجی، اماکن اشغال شده بعنوان ستاد کسب تجربه و مهارت بودند. برای مثال، چگونگی انجام نافرمانی مدنی، و یا چگونگی رو در رویی با سرکوب پلیس و یا اطلاع‌رسانی در باره‌ی حقوق مدنی (۲۸). در یک مفهوم کلی، کارکرد اشغال اماکن بارزترین نماد از یک برنامه‌ی اعتراضی در ایجاد زیرساخت برای مجموعه‌ی جنبش بود. اشغال اماکن همچنین پایگاهی (گرچه نه همیشه)، برای حمایت از محروم‌ترین اقشار جامعه، بویژه بی‌خانمان‌ها بود (۲۹) و به کانونی برای جلب توجه رسانه‌های ارتباط جمعی تبدیل شدند ـ بخصوص در جریان اشغال پارک زوکوتی در نیویورک ـ که توانستند بسیاری از مسائل به حاشیه رانده شده را مطرح کنند و توجه دولت و توده‌ی گسترده‌تری از مردم را به آن‌ها جلب کنند (۳۰). اشغال اماکن توانست حداقل برای مدت کوتاهی توجه بخش قابل توجهی از مطبوعات و تلویزیون‌های خبری را به مسائلی از قبیل عدالت اقتصادی را در فضای بغایت نئولیبرالی وسایل ارتباط جمعی، معطوف کند.

معهذا علیرغم همه این دستآوردها، جنبش اشغال از جنبه‌های مهمی شکست خورد. تاکنون بسیاری از مفسران درون جنبش، خود به پاره‌ای از این جنبه‌ها اشاره کرده‌اند. از جمله‌ی این عدم موفقیت‌ها این که علیرغم فراگیر بودن شعارهای جنبش اشغال، یک سری از مسائل اصلی که بر پایه نژاد ، جنسیت و وقت آزاد بودند، در حاشیه باقی ماندند (۳۱). محدودیت‌های سیاست‌های مردمی نوع نگاه و عمل جنبش را تحت تأثیر قرار داد و همین گرایشات بودند که در نهایت موجب شدند جنبش در گسترش دادن خود در عرصه‌ی جغرافیایی، تداوم و تحکیم خود بلحاظ زمانی و نیز جهانشمول شدن ناتوان گردد. برای این که مطمئن شوید، بدنیست بدانید که پاره‌ای از جنبش‌های اشغال اماکن که صورت گرفتند، قصد و اصرار چندانی بر تداوم آن بلحاظ زمانی و یا جهانشمول شدن نداشتند. بسیاری از متفکرین الگوی افقی‌گرایی (البته نه همه) تأکید بر دینامیسم خودویژه و نسبتاً کوتاه‌عمر بودن آن و سیاست‌های خلق‌الساعه آن داشتند، دوام و بقاء بلند مدت آن ضرورتاً یک فضیلت نیست” (۳۲). اینکه چنین رویکردی حتی از قبل مورد نظر بوده باشد یا نه، ولی جنبش در عمل گرایش به الویت و رجحان دادن زمان، موقتی بودن داشت و درک ناظر که حاکی از فوریت داشتن خواسته‌ها بود، موجب تضعیف کلیت آن و ناتوان شدن‌اش شد. جنبش اشغال نتوانست مدت زیادی دوام داشته باشد تا این شانس را پیدا کند که بطور جدی اهداف پایه‌ای خود را پیگیری کند.

طبق اصول الگوی افقی‌گرایی [غیر هیرارشی]، ویژگی عمده‌ی جنبش اشغال پیروی از دمکراسی مستقیم بود. ضمن این که [باید در نظر داشت که] دمکراسی مستقیم می‌تواند در اشکال متنوعی وجود داشته باشد ـ از شکل شورا‌های کارگری تا مدل دمکراسی منطقه‌ای سویسی ـ وقتی که جایی اشغال می‌شد، محل اشغال شده به مکانی برای برپایی اجلاس عمومی تبدیل می‌شد. برگزاری مجمع عمومی شکل غالب سازمانی بود که بوجود می‌آمد (۳۳). یکی از رایج‌ترین راه‌های نوین دمکراسی، بویژه در دوران کاهش امکان تأثیرگذاری دمکراتیک، شرکت در این نوع اعتراضات بود (۳۴). گرچه دمکراسی مستقیم بمثابه هدفی والا در نظر گرفته می‌شد، معهذا این الگو بشکلی اجتناب‌ناپذیر محدودیت‌های قابل توجه‌ای داشت. در درجه‌ی اول، سطح تلاش و دخالت شرکت کنندگان در سیاست و طرح خواسته‌هایی که در دمکراسی مستقیم مطالبه می‌شد، موجب بروز مشکلاتی در پایداری آن می‌شد. برای مثال پروژه‌ی اقتصاد مشارکتی [اقتصاد مشارکتی یا پارهکن، نوعی سیستم اقتصادی است که توسط فعال و تئوریسین سیاسی میشل آلبرت و اقتصاددان ملی رادیکال روبین هاهیل پیشنهاد شده است. در این مدل، شرکت کنندگان در مورد مکانیزم اقتصادی در خصوص سمت و سوی تولید، مصرف و بهره‌وری از منابع در یک جامعه معین، تصمیم گیرنده‌اند. این مدل را نوعی نظرگاه آنارشیسم اقتصادی نیز نامیده‌اند. این مدل بدیلی در برابر اقتصادبازار موجود و اقتصاد دولتی برنامه‌ریزی شده‌ی دولت سوسیالیستی است. این الگو گونه‌ای از اقتصاد سوسیالیستی نیز نامیده می‌شود، زیرا که مالکیت در این نوع از اقتصاد جمعی است. ـ مترجم]، نیز در رویای برقراری دمکراسی مستقیم در همه‌ی سطوح جامعه بود؛ ولی چنین دیدگاهی در دنیای پسا ـ کاپیتالیسم، در واقع گذاری به برقراری جلسات بی‌انتهای کارکنان حرفه‌های مختلف و جزئیات زندگی بود که دقیقاً دیدگاهی اتوپیایی است (۳۵). در طی اشغال، تجمع‌های عمومی به شرایط مشابهی فرا روئیدند که در اجلاس‌ها بسیاری از مسایل دنیوی پر زحمت و مشقت به جمع ارجاع می‌شد (۳۶). بحث‌های زننده و ضرب گرفتن‌های پر سر و صدا در جریان اشغال پارک زوکوتی، تنها نمونه‌ای خنده‌دار این شکل از تصمیم‌گیری بود. نکته‌ی کلی این است که دمکراسی مستقیم نیاز به میزان قابل توجهی از مشارکت مردم و تلاش فراوان دارد ـ بعبارت دیگر مستلزم کار و تلاش بیشتری است. شاید میزان این کار و تلاش اضافی در یک لحظه‌ی سرشار از شور انقلابی چندان با اهمیت بنظر نرسد؛ ولی پس عادی شدن اوضاع، این کار اضافی بار و فشاری می‌شود که به زندگی روزمره اضافه خواهد شد (۳۷). کار اضافه‌ای که دمکراسی مستقیم ایجاد می‌کند، مسئله آفرین است، بویژه آن جا که بخشی را در حاشیه قرار می‌دهد ـ بطور مشخص برای آن دسته که امکان حضور فیزیکی در گروه‌های بزرگ انسانی را ندارند، یا کسانی که فاقد آن مهارت لازم برای سخنرانی در مقابل جمع اند (با لحاظ کردن دیگر فاکتورها، مانند پیشداوری‌هایی در مورد جنسیت، نژاد که لزوماً وجود دارند) (۳۸). با ادامه‌ی جنبش اشغال، اجلاس‌های عمومی به آسانی از هم پاشیده شدند، چنین فروپاشی عموماً بدلیل وزن زیاد خستگی و فرسودگی حاصل از چالش‌ها بود. نتیجه‌ای که از این نکته استنتاج می‌شود این است که امروز مشکل دمکراسی این نیست که مردم طالب اظهار نظر در مورد هر جنبه‌ی ساده از زندگی خود اند. مشکل واقعی ونقص دمکراسی این است که امکان تصمیم‌گیری در مورد مهم‌ترین مسائل جامعه در خارج از دسترس بخش قابل توجه‌ای از مردم قرار دارد (۳۹). دمکراسی مستقیم در واقع پاسخی به این معضل بود، ولی تلاش کرد آن را از طریق تجربه و انکار نهاد‌های واسطه دمکراسی به امری فوری تبدیل کرده و مشکل را حل کند. رجحان دادن و عاجل دانستن در این نوع از دمکراسی، خود به مانعی در برابر امکان مقیاس پذیری آن در سطحی گسترده‌تر شد. به بیان ساده، دمکراسی مستقیم نیاز جوامع کوچک است. قابل ذکر است که حضور صدها هزار نفر در میدان تحریر در مصر معنایش برپایی یک مجمع عمومی نبود، حتی در اشغال وال‌استریت نیز چنین نبود. مجمع‌ عمومی در چنین همآیش‌هایی تنها در برگیرنده‌ی بخش کوچکی از مجموع کل شرکت کنندگان بود (۴۰). مکانیزم و آرمان دمکراسی مستقیم [بحث رو در رو] هستی آن را برای پاسخ دادن به معضل ملی، منطقه‌ای و گلوبال دمکراسی؛ جدا از جوامع کوچک، غیر ممکن می‌سازد. بعلاوه محدودیت‌های مکانی [جغرافیایی] در دمکراسی مستقیم از جنبه‌های عقب افتاده‌ی جوامع کوچک چشم پوشی می‌کند. این جوامع؛ خودمانی و در هم تنیده، اغلب آشیانه‌ای برای اشکال بدخیمی از بیگانه‌‌‌ستیزی، ضدیت با دگرباشی جنسیتی، نژادپرستی و شایعات بی‌اساس مهلک و دیگر افکار عقب افتاده اند. جوامع کوچک مورد نیاز دمکراسی مستقیم هدف مناسبی برای جنبش مدرن چپ نیستند. بعلاوه دمکراسی مشارکتی می‌تواند بخوبی با استفاده از فنآوری مدرن موجود امروز، فارغ از این معضلات بدخیم جاری شود.

نارسایی دیگر سیاست مردمی هنگام تأکید و اصرار آن بر اجماع عمومی بعنوان هدف بنیادین این فرآیند ظاهر شد. هدف از اجماع عمومی رسیدن به تصمیمی بود که مورد قبول همگان باشد، که باز در این‌جا در ارتباط با ظرفِ بی‌درنگ بودن [بلافاصله رسیدن] است. همان‌گونه که متفکر آنارشیست دیوید گریبر اشاره می‌کند: “در یک تجمع رو در رو تشخیص این که بیشتر شرکت کنندگان طالب چه چیز اند، بسیار آسان‌تر از این است ‌که دیگران را که نمی‌خواهند با آن جمع همراه باشند متقاعد کرد” (۴۱). ولی باز آن چه که در یک مقیاس معین (تجمع رو در رو) کارآیی خوبی دارد، عملکرد آن در یک مقیاس بزرگ‌تر، می‌تواند بسیار دشوارتر باشد. شاید در مورد جنبش نسبتاً پراکنده‌ای مانند جنبش اشغال، اجماع، اگر چنین اجماعی حاصل شود، در تصمیم‌گیری در باره مجموعه‌ای از خواسته‌ها بعنوان حداقل خواسته‌های مشترک، اجتناب‌ناپذیر باشد. در چنین تجمع‌هایی در شرایط عدم وجود خواسته‌های معین، لفاظی‌های مبالغه‌آمیز بسیاری نیز صورت می‌گرفت که تا حدودی رادیکال بودند. این‌گونه بحث‌های درونی جنبش مشخصاً تولیدگر خواسته‌های انحرافی بودند و موجب شکاف در جنبش می‌شدند. پاره‌ای از این نظرات بالقوه موجب تضعیف نقش جنبش، از طریق دست دراز کردن به نیروهای خارج از جنبش ـ مانند دولت ـ بودند و از این رو خواهان همکاری جنبش با دولت بودند (۴۲). منتقدین این دیدگاه چنین استدلال می‌کنند که هرچند طبیعت این خواسته‌ها نفاق‌افکنانه اند، ولی جنبه‌های مثبتی هم در این خواسته‌ها وجود دارد: این دیدگاه موجب می‌شود که تعدادی از شرکت‌کنندگان در خارج از جنبش قرار گیرند، ولی جنبش می‌تواند بهمان میزان کسان دیگری را بسیج کند که به خواسته‌های مورد مطالبه برسد. بعلاوه برای رفع اختلافات واقعی سیاسی در جنبش تلاش خواهند کرد ـ اختلافات اغلب در عمل برطرف خواهند شد، حتی وقتی که حل آن‌ها غیرممکن بنظر برسد (۴۳).

مشکل دیگر در جنبش اشغال همزمان با رد صوری هرگونه شکل عمودی از ساختار سازمانی پدیدار گشت. چنین نگاهی دشواری‌هایی را در ارتباط با ایجاد رابطه بین جنبش و دیگر گروه‌های بلحاظ فکری مشابه، بوجود آورد. در حالی که جنبش میدان‌ها در مصر و تونس پیوند محکمی با جنبش‌های کارگری موجود برقرار کردند، جنبش اشغال در جهان غرب عمدتاً چنین همکاری را رد کرد (۴۴). چنین امتناعی سه گرایش را موجب شد. اولین پی‌آمد آن فلج شدن مکرر ساختار تصمیم‌گیری بود. اشغال اغلب توسط گروه‌های کوچک‌تر زیرمجموعه که مستقلاً عمل می‌کردند، صورت می‌گرفت. عمل اشغال براساس تصمیم خودشان بود و نه اجماع در مجمع عمومی (۴۵). بعبارت دیگر، منشاء کنش‌ها از افقی‌گرایی نبود. دوم، شواهد نشان می‌دهند که حضور سازمان‌های دارای ساختارها هیرارشی برای دفاع از جنبش در مقابل دولت حیاتی اند. در زمان اشغال، حراست از اماکن اشغال شده در برابر سرکوب پلیس نه حاصل تلاش‌های افقی‌گرایی، بلکه نتیجه‌ی کوشش نهادهای عمودی بود که اعضای خود را برای حمایت از اشغال بسیج می‌کردند (۴۶). در مصر طرفداران ورزش فوتبال و سازمان‌های مذهبی نیروی اصلی حمایت از میدان تحریر در مقابل خشونت دولت و مرتجعین بودند (۴۷). و آخر این که، رد ساختار عمودی در همه اشکال آن بعنوان مکانیزم کلیدی در گسترش جنبش از نظر تداوم زمانی آن و گسترش جغرافیایی از کار افتاده بود. پیوند با نیروی کار، عدالت اجتماعی و حتی احزاب سیاسی می‌توانست زیرساختی برای جنبش اشغال ایجاد کند که بتواند فراتر از پارامترهای سیاسی مردمی حرکت کند. برای مثال حضور کارگران سازمان‌یافته در مصر برای چرخش اعتراض عمومی به سمت یک اعتصاب عمومی حیاتی بود تا کشور را به تعطیلی بکشانند که حاصل آن وارد آمدن ضربه‌ی نهایی به رژیم مبارک بود (۴۸). همچنین پیوند با احزاب سیاسی به اشغال کنندگان در ایسلند، یونان و اسپانیا کمک کرد که بتوانند دامنه‌ی موفقیت‌های خود را وسیع‌تر کنند. در پایان، علیرغم وجود آرزو‌های روشن برای گسترش ایده‌ی جنبش اشغال ـ و کسب موفقیت واقعی در جلب توجه عمومی ـ هرگز اقدامی لازم برای گذار در بافت اجتماعی موجود صورت نگرفت.

جنبش اشغال در اساس خود را شدیداً مقید به پیشبرد سیاست پریفگوریسم می‌دانست. اساس و کارپایه‌ی ژست و رفتار پریفگوریسم این بود که به مدینه‌ی فاضله‌ی آینده در حال حاضر و بلادرنگ جسمیت بدهد ـ تغییر شیوه‌ی رابطه‌ی ما با یکدیگر بگونه‌ای که شایسته‌ی زندگی در شرایط پسا ـ سرمایه‌داری، در حال حاضر است. نقش اشغال کنندگان نمونه‌ی کلاسیکی از این است: آن‌ها اغلب آگاهانه تلاش دارند که جهان غیرسرمایه‌داری را از طریق حمایت از نفی هیرارشی و کاربرد دمکراسی مستقیم بگونه‌ای انعطاف‌ناپذیر، بوجود بیاورند. علیرغم این چنین مکان‌هایی چنین فهمیده می‌شوند که موقتی ساخته شده‌اند ـ نه مکان‌هایی پایدار بمنظور ایجاد تغییرات جدی و یا حداقل کار برای ارائه‌ی یک بدیل کنکرت، و نه این که تنها برای حرف زدن و یا نشان دادن به رقبای بلند‌پروازی مانند سرمایه‌داری بین‌المللی. بجای آن چنین شد که این‌ها فضاها و یا مکان‌هایی اند با خصلت کوتاه مدت که تجربه‌ی نچندان پایداری از جامعه‌ی بی‌واسطه را در خود نهفته دارند (۴۹). بیانات یکی از پیشروان جنبش اشغال بیان روشنی از چنین نوع نگاهی است:

“[دانشجویانی که اصرار بر هیچ خواسته‌ای نداشتند] این دانشجویان مکان اشغال شده را بعنوان لحظه‌ای خلق شده که گشایشی در زمان و مکان سرمایه‌داری بود می‌دیدند. یک باز‌آرایی که ترسیم کننده‌ی خطوط و شمایی از یک جامعه‌ی جدید بود. ما همتراز با موضع ضد رفرمیستی هستیم. گرچه می‌دانیم که این مناطق آزاد جزیی و ناپایدار اند، معهذا تنشی را که بین امکان واقعی و ممکن افشاء می‌کنند، باعث خواهد شد که مبارزه به رادیکالیسم بیشتری سوق پیدا کند” (۵۰).

اذعان به این که اشغال امری موقتی است، در این جا با این باور خام که مبارزه به سمت تغییرات رادیکال سوق داده می‌شود، ترکیب شده است. مکان‌هایی که قرار بود سمبل جوامع پریفیگوریسم باشند، همواره درگیر مبارزه‌ای دائمی برای برطرف کردن مسائلی بودند که روزانه با آن روبرو بودند. اول این که چنین مکان‌هایی نیاز به حمایت‌های گوناگون زیرساختی داشتند که شامل مسکن، غذا، امکانات بهداشتی و درمانی و دفاع و مشاروه‌ی حقوقی بودند. بیشتر این امکانات نمی‌توانستند از درون خود جامعه پریفیگوریسم تأمین شوند، و در مقابل به گونه‌ای متکی به شبکه سرمایه‌داری موجود بودند (۵۱). بازتولید اجتماعی قرارگاه بسیار دشوار بود، حتی تحت مطلوب‌ترین شرایط، برای نمونه، حتی برای مجتمع‌های اتوپیایی جا افتاده (که اغلب ماهیت مذهبی دارند) دشوار بود که اسقلال خود را حفظ کرده و خود کفا باقی بمانند (۵۲). دوم، چنین مکان‌هایی اغلب در معرض سرکوب دولت و شرکت‌های بزرگ بودند و اگر نیستند، علت آن بطور مشخص این بود که ژست و خودنمایی آن‌ها تهدیدی برای نظم اجتماعی موجود نبود. برای نمونه، به زاپاتیست‌ها آزادی نسبی داده شد، چرا که دولت و سرمایه تهدیدی از جانب آن‌ها احساس نمی‌کرد (۵۳). هرآینه که تجمع‌های پریفیگوریسم به تهدیدی تبدیل شود، همان لحظه‌ای است که سرکوب با تمام سنگینی وزن‌اش بر آن‌ها وارد خواهد شد و در آن زمان است که تقدس‌گرایی افقی‌گرایی به مسئولیتی جدی تبدیل خواهد شد. بنابراین بدترین ویژگی سیاست‌های پریفیگوریسم این است که نیروهایی را که در مقابل تلاش آن‌ها برای خلق و گسترش دنیایی نو، صف کشیده‌اند را نادیده می‌گیرد. پیش‌فرض‌های ساده‌ی تمرین دنیای نوین برای غلبه بر چنین نیروهایی در زمانی که اشغال با سرکوب روبرو می‌شود، کافی نیستند (۵۴).

بنابراین پرسش بلافصلی که در برابر هر سیاست پریفیگوریسم قرار می‌گیرد این است که: چنین جامعه‌ای چگونه می‌تواند بسط داده شود و مقیاس آن بلحاظ جغرافیایی گسترش یابد؟ (۵۵) حتی اگر بتوان مجموعه‌ی مسائل و مشکلات مفروض مردمی را که خواهان زندگی در چنین اردوگاهی اند، برطرف کرد، کدامین تلاش ممکن لازم است که بتوان بلحاظ فیزیکی و اجتماعی چنین اُردوگاهی را توسعه داد؟ وقتی که تئوریسین‌های پریفیگوریسم با چنین پرسشی روبرو می‌شوند، بگونه‌ای ابهام‌آمیز دست تکان می‌دهند: لحظه‌ها بدون شک در یکدیگر پژواکمی‌یابند. هر حرکت کوچک تبدیل به روزانه برای یک حرکت کیفی می‌شود که در جامعه شکافایجاد می‌کند، شورش و راه‌بندان گسترش می‌یابد و در یکدیگر ضرب می‌شوند؛ تجربه شرکت کنندگان به یکدیگر سرایتکرده و بدین طریق گسترش می‌یابد و بسته‌ی مقاومت پریفیگوریسم فوران خواهد کرد (۵۶). بهرحال، وظیفه‌ی دشوار گذار از خاص به جهانی، از محلی به گلوبال، از موقتی به پایدار با افکار واهی و پوچ حذف می‌شوند و ضرورت گسترش استراتژیک آن به هدفی جهانی برآورده نخواهد شد.

اگر جنبش اشغال در گسترش فضاهای [مکان‌های] پریفیگوریسم به فراتر از مرزهای جامعه موفق نبود، معهذا این اُردوگاه‌های اعتراضی کم و بیش می‌توانند در راه اندازی مسیر و راهی برای اقدام مستقیم مفید واقع شوند. در واقع یکی از دستآوردهای قابل توجه جنبش اشغال این بود که توانست زیرساخت‌های فیزیکی و اجتماعی بوجود آورد که بتوانند بعنوان زیربنایی برای کنش‌های مستقیم باشند. در کشورهایی مانند یونان و اسپانیا، اعتصابات بدهی‌ها سازماندهی شدند و شبکه‌ای برای حمایت از کارگران فاقد حق اعتصاب تشکیل شد. دیگر جنبش‌های اشغال از اشغال‌کنندگان خانه‌ها حمایت کردند، غذا برای بی‌خانمان‌ها تهیه کردند، رسانه‌های پیرات [حمایتی] راه انداختند. برای جلوگیری از اخراج بسیج شدند، در مقابل سیاست‌های صرفه‌جویی دولت‌ها اعتراض کردند و یا کمک‌های بشردوستانه در مواقعی که بلاهای طبیعی بوقوع می‌پیوست، می‌رساندند. معهذا نباید در مورد نفوذ جنبش اشغال اغراق شود. برای مثال بسیاری از اقدامات موفق بر علیه اخراج و سلب حق اقامه‌ی دعوی، در واقع پی‌آمد کار و تلاش جنبش‌هایی مانند فعالین سیاه ـ که تحت نام زمین را باز پس بگیرید، فعالیت می‌کردند، بود (۵۷). در گستره‌ای وسیع‌تر مشکل این است که عمل مستقیم تنها تأثیرش در سطح است و مرهمی بر جراحات سرمایه‌داری اند و علت این معضلات و زیربنای آن‌ها دست نخورده باقی می‌مانند. سلب اقامه دعوی با شتاب ادامه می‌یابد، بدهی مصرف کنندگان به نقطه اوج جدیدتری می‌رسد، و کارگران از محل کارشان به خیابان‌ها پرتاب می‌شوند و بر موج و انبوه بی‌خانمان‌ها اضافه می‌شود. آنچه که در مورد جنبش اشغال آشکار شد، محدویت‌های این جنبش در تبلیغ کارکردش بود (۵۸). با وجود این‌که عمل مستقیم می‌تواند موفقیت‌های واقعی داشته باشد، ولی دامنه‌ی آن ‌در محدوده‌ی تنگ جغرافیایی محدود و موقتی می‌ماند و کماکان تنها یک سیاست مردمی است. عمل مستقیم می‌تواند در کاهش بدترین افراط‌های سرمایه‌داری مؤثر باشد، ولی هرگز نمی‌تواند با معضل پیچیده‌ی پریشان‌فکری بین‌المللی برخورد کند. عمل مستقیم اغلب روی هدف‌های احساسی تمرکز می‌کند (۵۹). پروژه‌ی یک چپ توسعه یافته در گذار از سرمایه‌داری اساساً بی‌پاسخ باقی می‌ماند.

تصویری که در این جا از اشغال پدید آمد، این است که جنبش اشغال جنبشی بود که با پاره‌ای فرض‌های معین در سودمندی مکان‌های محلی، جامعه‌های کوچک، دمکراسی مستقیم و خودگردانی موقتی در حاشیه‌ی جامعه، عقد نکاح بسته بود. این باورها بنوبه‌ی خود، جنبش را در گسترش جغرافیایی، و ایجاد گذار پایدار و بین‌المللی شدن‌اش ناتوان کرده بود. جنبش اشغال موفقیت‌هایی واقعی در ایجاد همبستگی، انعکاس صدای مردم سرخورده و به حاشیه رانده شده و موجب بالا بردن سطح آگاهی عمومی شد، با این حال این مکان‌ها بعنوان مجموعه‌ای از جزیره‌هایی جدا افتاده‌ای از جامعه‌ی متصور آینده باقی ماندند که در محاصره‌ی محیط سرمایه‌داری، خصم سرسخت آن‌ها، بودند. علت بلاواسطه و نزدیک شکست این جنبش در سرتاسر ایالات متحده آمریکا، سرکوب دولتی در شکل و شمایل فراخواندن پلیس بعنوان ابزار سرکوب در جارو کردن بی‌رحمانه‌ی مکان‌های اشغال شده بود. ولی علل ساختاری آن فرضیات و عملکرد خود جنبش بود. بدون تمرکز مرکزی روی خود مکان‌هایی که اشغال شده بودند، جنبش شقه شقه و ناپدید شد. شکل سازمانی این جنبش‌ها نتوانست معضلاتی مانند مقیاس‌پذیری و ایجاد شکلی مقاوم از قدرت بوجود آورد که بتواند بگونه‌ای مؤثر در برابر عکس‌العمل‌های گریزناپذیر دولت مقاومت کند. آن چه که ممکن است در یک مقیاس معین ـ شاید صد نفر ـ کارآیی داشته باشد؛ وقتی که مقیاس‌اش از آن مقدار فراتر رود، بازدهی مؤثر آن بمراتب دشوارتر خواهد شد (۶۰). سیاست بلندپروازانه‌ی چپ تبدیل شدن و ارتقا یافتن به یک آکتور بین‌المللی است ـ سیستم سرمایه‌داری نئولیبرالی و نهادهای حاکم آن، مانند دولت‌ها، ارتش و نیروهای پلیس آن، و ثروت‌های همه‌ی شرکت‌ها و نهادهای مالی ـ همه خارج از این مناطق ابتدایی عمل می‌کنند. گرچه بدون شک درس‌های بسیار دیگری وجود دارند که می‌توان از این جنبش‌ها آموخت، ولی بحث ما این است که این جنبش‌ها به خودی خود از ایجاد تغییراتی در مقیاس بزرگ، ناتوان ماندند.

آرژانتین

اگر در تاریخ معاصر تنها یک مورد وجود داشته باشد که بتواند در مورد قابلیت و کفایت افقی‌گرایی امیدوار کننده باشد، چنین موردی در آرژانتین تظاهر پیدا کرد که موجب تغییرات گسترده‌ای به سمت افقی‌گرایی شد و کارگران را ترغیب به کنترل کارخانه‌ها کرد. با این حال نگاهی کوتاه به تجربه‌ی آرژانتین در واقع نشان دهنده‌ی عرصه‌های جدیدی از محدودیت‌های سیاست‌های مردمی است. در اوضاع آرژانتین، ضرورت عاجل برای یک سازمان اجتماعی نوین از دل سقوط اقتصاد ملی سر برآورد. اقتصاد کشور بر اثر ضریات خُرد کننده‌ی بحران اقتصادی سال ۱۹۹۸ خم شد و تا سال ۲۰۰۲ بیش از یک چهارم از ارزش تولید ناخالص ملی را از دست داد. تنش در ماه دسامبر ۲۰۰۱ به اوج خود رسید، براثر سیاست‌های ریاضت کشی و محدودیت‌های [اعمال شده از طرف] دولت و هرج و مرج مالی مردم تحریک شدند که موجب اعتراض عمومی شد. حاصل آن سقوط دولت و قصور احتمالی در پرداخت طلب مردم بود. ناتوانی و عدم تمایل دولت در کمک به مردم‌اش، مردم را ناچار به جستجوی راه‌های نوینی برای تأمین معاش کرد.

در پی‌آمد این چالش‌ها، بسیاری از مردم آرژانتین خود را سازماندهی کرده و ایجاد ساختارهای سیاسی و اقتصادی جدید را خود عهده‌دار شدند. این اقدامات تا حد قابل توجهی آشکاراً در پیروی از اصول افقی‌گرایی صورت گرفتند (۶۱). جنبش اشغال در آرژانتین از جنبه‌های مختلف، فوائدی نیز داشت که ما می‌توانیم آن‌ها را در الگوی سازماندهی افقی‌گرایی رصد کنیم. مهم‌تر از همه شاید این باشد که این جنبش‌ها توانستند نُرم‌های حس مشترک جامعه نئولیبرال را مختل سازند و فراتر از فردگرایی و همبستگی منفی جامعه‌ی بازار حرکت کنند. رشد و پرورش بند بین مردم کمک کرد تا بر آنتاگونیسمی که اکثر تظاهرات و اعتصابات از جانب دیگر بخش‌های جامعه با آن روبرو می‌شدند، غلبه کنند. جنش افقی آرژانتین، همانند دیگر جنبش‌های اشغال ولی در مقیاسی بزرگ‌تر، توانست به‌سرعت الگویی برای بازتولید اجتماعی در شرایط بحران بوجود بیاورد (۶۲).

ولی، علیرغم این تجربه‌‌ی مثبت از افقی‌گرایی که دستآوردهایی نیز داشت، این تجربه بلحاظ اصولی محدودیت‌های دیگری نیز را عیان کرد. عمده‌ترین محدودیت‌هایی که با آن روبرو شد در ارتباط با شکل سازمانی بود که تجمع‌های محلی همجوار داشتند، بود. الگوی سازمانی افقی‌گرایی تجمع‌های همجوار که در واکنش به ضرورت پاسخ دادن به نیازها و امکانات عاجلی که در شرایط بحران بوجود آمده بودند، مشکل آفرین شد. این تجمع‌ها مانند اجلاس‌های عمومی در جنبش اشغال، توانستند امکانی بوجود آورند که مردم صدای نوینی پیدا کنند. ولی وقتی که این تجمع‌ها در یک تجمع عمومی مشترک به هم پیوستند، هرگز نتوانستند به سطحی از اقدام مشترک برسند که جایگزین دولت بشوند و یا حداقل توان این را داشته باشند که خود را بعنوان یک بدیل ماندگار مطرح کنند. جنبش افقی‌گرایی در شرایطی که مشارکت در آن به بیشترین حد رسیده بود، حتی به نزدیکی جایگزینی کارکرد دولت که بتواند ـ رفاه، بهداشت و درمان، بازتوزیع، آموزش عمومی و غیره ـ را سازماندهی کند، نرسید. بدین ترتیب کارکرد این جنبش در حد پاسخ دادن به معضلات در محدوده‌ی محلی در مقابل بحران باقی ماند. محدودیت دیگر آن زمانی هویدا شد که این تجمع‌ها تنها به رد منافع سازمانیافته اکتفا کردند ـ که می‌توان گفت، منافع عمومی بودند ـ و یا این‌که حداقل با آن‌ها متحد شوند و به همین دلیل درهم شکسته شدند (۶۳). منافع عمومی را بدون خُرد کردن و تجزیه کردن نمی‌توانستند در فرآیند تصمیم‌سازی وارد کنند، چرا که آن‌ها اغلب روی تصمیم و بحث‌ها کنترل داشتند. این تجمع‌ها، بگونه‌ای نامعین، تنها بر پایه‌ی فردگرایی خوب عمل می‌کنند.

یکی دیگر از تجربیات سازمانی در آرژانتین درگیر کردن گسترده‌ی کارگران در کنترل کارخانه‌ها بود. در پی بحران اقتصادی، پاره‌ای از کسب و کارها تحت کنترل کارکنان‌اشان قرار گرفتند. این کارخانه‌ها موفق شدند که به کارگران کمک کنند که کار خود را داشته باشند و شواهدی در دست است که نشان می‌دهد که آن‌ها دستمزد بهتری هم برای کار خود دریافت کردند. متأسفانه علیرغم هشدارهایی که به آن‌ها داده شد، میزان کل مردمی که در آن مشارکت کردند، نسبتاً کم بود: با خوشبینانه‌ترین برآوردها، تنها حدود ۲۵۰ کارخانه با ترکیبی از ۱۰۰۰۰ کارگر در کنش شرکت داشتند (۶۴). با درنظر داشت نیروی کاری حدود ۱۸ میلیون، این رقم معنایش این است که درصد شرکت کنندگانی که در کنترل کارخانه‌ها شرکت داشتند، هنوز تا رسیدن به رقم ۰،۱ درصد فاصله‌ی زیادی داشت. این کارخانه‌ها نه تنها بخش کوچکی از کل اقتصاد بود، بلکه بشکلی اجتناب‌ناپذیر در همان روابط اجتماعی سرمایه‌داری بازسازی شده بودند. رویای رهایی، تنها در رویا باقی ماند. کسب وکارهای تحت کنترل کارگران هم وقتی که در ارتباط تنگاتنگ با الزام سودآوری قرار می‌گیرند، می‌توانند ظالمانه باشند و حتی کسب و کارها کلان، همانند هر کسب و کار کلان دیگر، تخریب‌گر محیط زیست باشند، با کمترین مقیاس بازدهی کار. چنین مشکلی ویژگی همه‌ی تجربیات بدست آمده از کنترل کارگری است. نه تنها مورد خاص آرژانتین، بلکه در الگوی زاپاتیست‌ها و سراسر آمریکا خود را نشان داده است (۶۵).

فراتر از این محدودیت‌های سازمانی، معضل کلیدی در الگوی آرژانتین برای دوران پسا ـ سرمایه‌داری این بود که این الگو تنها مرهمی بود بر مشکلات سرمایه‌داری، نه بدیلی در مقابل آن. بمحض این که اقتصاد رو بهبودی رفت، میزان مشارکت در اجلاس‌ها از طرف تجمع‌های همجوار و اقتصادهای آلترناتیو شدیداً کاهش یافت (۶۶). جنبش افقی‌گرایی پسا بحران در آرژانتین بعنوان واکنشی اضطراری در برابر سقوط نظم موجود بوجود آمده بود، نه بعنوان حریف و رقیبی در برابر نظمی که کارآیی نسب داشت. در واقعیت امر، مشکل جنبش افقی‌گرایی امروز این است که الگوی این جنبش اغلب در شرایط ویژه مانند وضعیت طوفانی، زلزله، و یا بحران اقتصادی ظاهر شده و خود را بعنوان نمادی از دنیای بهتر عرضه می‌کند (۶۷). می‌توان گفت که این جنبش، حداقل ستیزی است برای چگونگی ایجاد بهبودی در شرایط زندگی اکثریت سکنه جهان در شرایط پسا ـ فاجعه. سیاستی که بهترین بیان و سیمای خود را تنها در شرایط سقوط نظم اجتماعی و اقتصادی نشان دهد، یک آلترناتیو نیست، بلکه بیشتر مانند عکس‌العمل غریزی زانو [در مقابل یک ضربه] است. گرایش دیگر افقی‌گرایی که بهمین میزان مشکل آفرین است، این میباشد که افقی‌گرایی سعی دارد ظرفیت‌های سیاسی برای سازماندهی در همین جهان خاکی بیابد که بسادگی شیوه‌ی زندگی روزمره باشند ـ جمع شدن دوستان دور هم، مهمانی، جشن‌ها و غیره (۶۸). مشکل این است که چنین اشکالی از سازماندهی قادر نیستند که فراتر از جوامع کوچک توسعه یابند ـ و نکته‌ی بیشتر قابل توجه این که چنین الگویی استفاده چندانی برای یک هدف معین سیاسی ندارد. همانگونه که نمونه‌ی آرژانتین نشان داد، چنین اشکالی از سازماندهی می‌توانند برای بقای تجمع‌های همجوار کمک کننده باشند که بتوانند حس مشترک همبستگی در بین مردم بوجود بیاورند. اما خواست افقی‌گرایی مبارزه و رقابت برای رسیدن به تأمین منافعی که سازمانیابی بهتری دارند، است. افقی‌گرایی تلاش می‌کند که خود را به سطحی عادی و پایداری برساند که بتواند به اهداف سیاسی دراز مدت و کلانی که می‌توانند پاسخ بهتری به بهداشت و درمان بین‌المللی، آموزش همگانی متعالی و امنیت اجتماعی بدهند، برسد. است. ولی تلاش‌های کنونی تنها مورد استفاده در شرایط استثنایی و فقط برای یک ردیف اهداف باقی می‌مانند، و نه در جامعه انقلاب می‌کنند و نه واقعاً تهدیدی سرمایه‌داری بین‌المللی هستند.

در هر دو مورد، تجمع‌های همجوار و نیز کنترل کارگری کارخانه‌ها ما می‌بینیم که الگوی پایه‌ای سازمانی افقی‌گرایی ناکافی است. تاکتیک‌های این جنبش اغلب انفعالی بوده و در رقابت و روبرو شدن با فضاهای خصومت‌آمیز سرمایه‌داری جهانی ناتوانند و شکست می‌خورند. در سطح تئوریک و مشخصاً در مورد جنبش اشغال در آرژنتین، محدویت‌های افقی‌گرایی در طی دهه‌ی گذشته بکرات روشن شده است. ما ضمن این‌که اهمیت تاکتیک‌های افقی‌گرایی را در ایجاد حمایت از تجمع‌ها در مقیاس کوچک در ایجاد اخلال در پاره‌ای از اشکال استثمارگرانه‌ را قبول داریم، ولی الزام و پافشاری تقدس‌گونه افقی‌گرایی بر اجماع عمومی، عمل مستقیم و بویژه سیاست پریفیگوریسم را عاملی در محدود کردن امکان گسترش آن و گذر از سیستم اجتماعی موجود می‌دانیم.

محلی‌گرایی (لوکالیسم)

[لوکالیسم، بیانگر یک سری فلسفه‌های سیاسی است که محل را ترجیح می‌دهد. در کل محلی‌گرایی از تولیدات محلی، مصرف تولیدات محلی، کنترل دولت محلی و ترویج تاریخ و فرهنگ و هویت محلی حمایت می‌کند. محلی‌گرایی می‌تواند منطقه‌گرایی را قرینه باشد و در مقابل مرکز گرایی و دولت واحد است ـ مترجم].

محلی‌گرایی بلحاظ سیاسی از افقی‌گرایی کمتر رادیکال است، اما تقریباً به همان میزان فراگیر است و بمثابه ایدئولوژی گسترده‌تر از چپ است. طیف لوکالیسم در برگیرنده‌ی سیاست‌های گوناگونی از حمایت از سرمایه‌داری، ضدسرمایه‌داری، رادیکال‌ها و در عین‌حال مدافع فرهنگ غالب بوده و بعنوان فرم جدیدی از حس مشترک سیاسی عمل می‌کند. وجه مشترک همه‌ی جریان‌های باورمند به لوکالیسم این است که مقیاس گستردگی دنیای مدرن ریشه‌ی سیاسی معضلات زیست‌محیطی و اقتصادی کنونی است و بنابراین راه‌حل در رویکرد کوچک زیباستنهفته است (۶۹). کنشگری در مقیاس کوچک، اقتصاد محلی، جوامع بلاواسطه، تعامل رو در رو (برخورد رو در رو). همه‌ی این رویکردها منعکس‌کننده‌ی جهان‌بینی باورمندان به لوکالیسم اند. در شرایطی که بنظر می‌رسد اغلب استراتژی سیاسی و تاکتیک‌هایی که در قرن نونزده و بیست توسعه یافتند کُند و بی‌نتیجه مانده‌اند، منطق لوکالیسم در جلب توجه بخود اغواگر شده است. لوکالیسم در همه‌ی اشکال متنوع‌اش، از راست ـ مرکز جامعه‌گرا (۷۰) تا مصرف‌گرایی اخلاقی (۷۱)، اعطای وام‌های کم برای توسعه، و رفتارهای آنارشیستی معاصر (۷۲)، همه وعده‌ی کاری کنکرت را می‌دهند. کنش سیاسی برای آن‌ها معنایش تأثیرگذاری فوری توجه برانگیز و برانگیختن و تقویت احساس توانمندی در فرد است. ولی [برانگیختن و تقویت] حس توانمندی ممکن است گمراه کننده باشد. مشکل نگاه لوکالیسم این است که در تلاش برای کاهش معضلات سیستماتیک مقیاس بزرگ بیشتر در حوزه و قلمرو جوامع کوچک‌تر قابل اداره پیوستگی سیستماتیک ذاتی معضلات جهان امروز را بگونه‌ای قابل توجه انکار می‌کند. معضلاتی مانند: چگونگی بهره‌برداری از منابع بین‌المللی، تغییرات آب و هوایی زمین، افزایش بیش از اندازه‌ی جمعیت و بحران‌های ادواری و تکرار شونده‌ی سرمایه‌داری، تنها چکیده‌ای از این معضلات اند که در سطح دیده می‌شوند، علت این معضلات،پیچیدگی ساختاری است و غیر محلی هستند. این معضلات بر همه‌ی مناطق و محل‌ها تأثیر گذارند و هیچکدام از آن‌ها دارای خصلت محلی کامل نیست. این مشکلات در اساس سیستماتیک و انتزاعی اند و باید به همین شکل به آن‌ها پاسخ سیستماتیک و انتزاعی داد.

ضمن این که می‌توان بسیاری از [نظرات] پوپولیست‌های لوکالیسم راست را بعنوان فانتزهای واپسگرا رد کرد (مانند آزادایخواهان تجزیه طلب)، پوشش گمراه کننده‌ی ریاضت‌کشی اقتصادی (در بریتانیا حزب محافظه‌کار، جامعه بزرگ“) یا نژادپرستان صرف (مانند ناسیونالیست‌ها و یا فاشیست‌هایی که مهاجرین را بعلت معضلات اقتصادی ساختاری سرمایه‌داری، سرزنش می‌کنند)، لوکالیسم چپ کمتر بطور کامل و به دقت مورد بررسی قرار گرفته است. عناصر مهمی از لوکالیسم در سیاست‌های اقتصادی هر دو نحله‌ی چپ؛ چپ رادیکال و نیز جریان اصلی چپ، بدون شک در خسارت زدن به آن‌ها سهیم بوده است. در ادامه مطلب ما تلاش خواهیم کرد دو گونه‌ی محبوب از لوکالیسم را با نگاهی انتقادی بررسی کنیم، مواد غذایی محلی و اقتصاد بومی. این دو نوع از لوکالیسم بطور کلی دینامیسم مشکل آفرین خود را در مناطق مختلف نشان داده‌اند.

مواد غذایی محلی

ویژگی مواد غذایی محلی این است که دامنه‌ی آن بسیار فراتر از محافل سیاسی کشیده شده و نظریه‌ی لوکالیسم اخیراً در همه‌ی بحث‌های مربوط به تولید، توزیع و مصرف مواد غذایی غلبه داشته است. آن چه که وجه غالب پیوند و اتفاق‌نظر درونی بحث‌های این جنبش‌ها بوده تحت عنوان غذای سنتیو لوکالیسم” (مصرف غذای محلی)، شناخته می‌شود. جنبش مصرف غذای سنتی در میانه‌ی دهه‌ی هشتاد میلادی در ایتالیا شروع شد. این جنبش در ابتدا تا حدودی اعتراضی در مقابل دست‌اندازی و گسترش روزافزون شبکه‌های زنجیره‌ای غذاهای حاضری [فاست فود] بود. غذای سنتی همان گونه که از نام‌اش پیداست معنایش هر چیز به جز آن است که مک دونالد در خارج از غذاهای محلی، دستورالعمل‌های پُخت سنتی، آهسته غذا خوردن، و تولید ماهرانه‌ اند، بود (۷۳). غذای محلی، غذایی است که تجسمی از فوائد روشن زندگی سنتی بوده و با بازگشت به روش زندگی قدیمی‌تر آرام گذشته بر ضرب‌آهنگ تغییرات سریع سرمایه‌داری برتری دارد. در این الگو لذت بردن از غذا با استفاده از تکنیک‌های تولید سنتی مورد نظر است (۷۴). اما، حتی طرفداران این نوع نگاه اعتراف می‌کنند که پیروی از روش زندگی سنتی مشکلاتی را در پی خواهد داشت: “تعداد کمی از ما وقت و پول و انرژی و حتی انظباط لازم را داریم که بتوانیم از این الگوی زندگی پیروی کنیم” (۷۵).

بدون یک ارزیابی دقیق در این مورد که زندگی ما چگونه بر اثر فشارهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی سازماندهی شده، که مصرف غذاهای از پیش آماده شده را برای ما آسان‌تر از رویکرد به الگوی مصرف غذاهای سنتی می‌کند، [چیزی حاصل نخواهد شد و] نتیجه نهایی کار در نهایت به موضوعی از مصرف اخلاقی با یک پیچ و خم لذت‌گرایی تبدیل خواهد شد. کاملاً روشن است برای کسی وقت داشته باشد خوردن غذایی که با حوصله و عشق تهیه شده باشد، می‌تواند تجربه‌ی لذت‌بخشی باشد. توجه به غذایی که با اتکاء به تجربه و استفاده از ابزار تمیز تهیه شده بیشتر از یک تجربه‌ای اخلاقی خواهد بود. ولی دلائل ساختاری وجود دارند که چرا ما از تکرار چندین باره‌ی چنین تجربه‌ای پرهیز می‌کنیم ـ دلائلی که ربطی به عدم موفقیت‌های اخلاقی ندارند. بطور مثال، ساختار کار یکی از دلائلی اساسی است که بسیاری از ما نمی‌توانیم به رویکرد غذا خوردن سنتی و یا غذایی که طبق نظرات جنبش غذای سنتی تهیه شده است، رو بیاوریم. غذای سنتی شاید همیشه نیاز چندانی به پول نداشته باشد، ولی همواره وقت‌گیر است. برای کسانی که دارای مشاغل متعدد اند که بتوانند خرج زندگی خانواده‌اشان را تأمین کنند، وقت، نوعی حق بیمه است. غذای سنتی بیشتر از جنبه‌ی سیاست جنسیتی مسئله آفرین است. ما در جامعه‌ای پدرسالار زندگی می‌کنیم که در آن وظیفه‌ی طبخ غذا کماکان بعهده‌ی همسران و مادران است (۷۶). اگرچه غذاهای سریع، یا مصرف غذاهای از پیش طبخ شده ناسالم اند، محبوبیت و شهرت آن‌ها تا اندازه‌ای موجب آزادی زنان می‌شود تا کمتر بطور روزانه به خاطر خوراک دادن به اعضای خانواده‌ فرسوده شده و زندگی بهتری داشته باشند (۷۷). بنابراین اگرچه جنبش مصرف غذای سنتی در نگاه اول معصوم بنظر می‌رسد، ولی همانند همه‌ی دیگر اشکال مصرف اخلاقی، در گسترش خود بعنوان یک الگو موفق نیست که توضیح بدهد که نظریه‌اش چگونه می‌تواند در متن سرمایه‌داری درنده‌خو کارآیی داشته باشد.

لوکاواریسم و رژیم غذایی ۱۰۰ مایلدر ارتباط نزدیکی با جنبش مصرف مواد غذایی سنتی قرار دارند ـ سیاست غذایی که تأکید بر مصرف مواد غذایی دارد که در محل تولید شده‌اند. لوکاواریسم بر این عقیده است که تکیه بر منابع غذایی محلی نه تنها بلحاظ سلامتی سالم اند، بلکه جزیی اساسی از تلاش ما در کاهش میزان انتشار اکسید کربن است و بنابراین روی محیط زیست تأثیر دارد. به این اعتبار این نگاه جایگاه خود را بخشی از پاسخ به مسائل گلوبال می‌داند. بهرحال لوکاواریسم مدعی است که راهی بر غلبه‌ی بیگانگی ما با غذا در نظام سرمایه‌داری است. با مصرف مواد غذایی که در محیط زندگی ما تولید و بوجود آمده‌اند، ما قادر خواهیم بود که در ارتباطی نزدیک با چگونگی تولید غذایمان قرار گیریم و آن را از دست فرسوده‌ی سرمایه‌داری که آن را به مسیر مرگ‌آوری سوق داده، باز پس گرفته و اصلاح کنیم (۷۸). موضع لوکاواریسم در مقایسه با جنبش مصرف مواد غذای سنتی از صراحت سیاسی بیشتری برخوردار است و در مقابل گلوبالیزاسیون (جهانی شدن) است. به این ترتیب لوکاواریسم خود را بصورت مجموعه‌ای از نظرات سیاست مردمی بیان می‌کند که محل (منطقه، محل زندگی) را به عرصه‌ای برای عمل سیاسی ترجیح می‌دهد. با این نگاه که محل زندگی برگلوبال رجحان بیشتری دارد. بلاواسطه بهتر از باواسطه است، ساده برتر از پیچیده است.

این نظرات اغلب مسائل پیچیده و متراکم زیست‌محیطی را به موضوع اخلاق فردی تبدیل می‌کنند. بنابراین یکی از جدی‌ترین بحران‌های زمان ما (که ذاتاً جمعی اند) بگونه‌ای جدی تبدیل به امر خصوصی شده است. این تعهد اخلاقی زیست‌محیطی افراد بگونه‌ای نمونه‌وار در سیاست‌های مواد غذایی لوکاواریسم نیز وجود دارد ـ بویژه در ارتباط با رعایت جنبه اخلاقی (در قیمت) در تولید مواد غذایی کشت شده جایگاه برتری دارد. در این جا ما با بحثی با انگیزه‌ی اکولوژیکی روبرو هستیم (برای مثال، تعدیل میزان مصرف انرژی از طریق کاهش فاصله‌ی بین مواد غذایی و محل مصرف در حمل و نقل) همراه با تفکیک طبقاتی (در شکل شیوه‌ی بازاریابی جهت معرفی و عرضه مواد غذایی اکولوژیکی) روبرو هستیم. به همین ترتیب، ما مشاهده می‌کنیم که مسائل پیچیده و متراکم بگونه‌ای ضعیف فرموله و خلاصه نویسی شده‌اند. برای مثال نظریه‌ی مایل مواد غذاییـ براساس میزان مسافتی که مواد خوراکی حمل شده اند، تعریف می‌شود. و این مورد بعنوان نمونه‌ای مناسب [در نظر گرفته می‌شود]که نشان داده شود میزان کربن کمتری منتشر شده است. مشکل این است که اغلب چنین پنداشته می‌شود که وظیفه‌ی اخلاقی برای راهنمای عمل کافی است. براساس گزارش دپارتمان کشاورزی و تأمین موادغذایی پادشاهی بریتانیا در سال ۲۰۰۵، اگرچه تأثیرات زیست‌محیطی حمل و نقل مواد غذایی مسلماً قابل توجه بوده، ولی تنها تکیه بر یک شاخص مجرد که نشاندهند‌ی کل مایلی است که مواد غذایی حمل شده‌اند، بعنوان یک معیار برای یک اندازه‌گیری درست، ناکافی است (۷۹). قابل توجه‌تر این که اندازه‌ی مایل موادغذایی تأکید بر یک جنبه از تولید مواد غذایی دارد که سهم آن تنها بخش کوچکی از کل کربنی که در هوا منتشر می‌شود، است. وقتی که با ساده‌لوحی فکر می‌شود که کوچک زیباست، ما به آسانی می‌توانیم این فاکتور را که هزینه‌ی انرژی که برای تولید و کشت و برداشت مواد غذایی در محل را که بسیار فراتر از هزینه‌ی حمل و نقل آن است را نادیده بگیریم و آن را برای آب و هوا مناسب‌تر بدانیم (۸۰). حتی اگر با این هدف باشد که بخواهیم حمل و نقل مواد غذایی را ارزیابی کنیم، مایل مواد غذایی تراز ضعیفی است. برای مثال باربری هوایی تقریباً میزان نسبتاً بسیار ناچیزی از حمل و نقل مواد غذایی را در بردارد، ولی همین میزان کم، به نسبت، تقریباً بخش زیادی از کل اکسید کربن را که براثر حمل و نقل مواد غذایی در هوا منتشر می‌شود را تشکیل می‌دهد (۸۱). میزان انرژی که صرف می‌شود تا غذا در بشقاب ما قرار گیرد مهم است، ولی چنین انرژی مصرفی براحتی نمی‌تواند با تراز مایل مواد غذایی یا با این تفکر که محلی بهترین استاندازه گیری شود. در واقع تکنیک غیرکارآی تولید مواد غذایی محلی می‌تواند بسیار گران‌تر از روش تولید مؤثر بین‌المللی که خریداری می‌شوند، باشد. سئوال مهم‌تر این جا در ارتباط با برتری نوع مواد غذایی که ما تولید می‌کنیم، است. تولید چگونه کنترل می‌شود، مواد غذایی چگونه مصرف می‌شوند و با چه هزینه‌ای.

هنگامی که سیاست مواد غذایی لوکالیسم تلاش می‌کند پیچیدگی‌های موجود را از طریق ساده کردن آن‌ها حل کند، بگونه‌ای مضاعف رنگ می‌بازد: گلوبال بد، محلی خوب. برعکس، آن چه که مورد نیاز است، راه حل بسیار ساده‌تری دارد. باید پیچیدگی مسئله را دید ـ یک بررسی که به کلیت سیستم مواد غذایی گلوبال توجه داشته باشد، جدا از تلاش بگونه‌ی تندنویسی و فرمول‌بندی کردنی مانند مایل مواد غذایی، یا مواد غذایی ارگانیکدر مقابل مواد غذایی غیرارگانیک“. به احتمال زیاد روش ایده‌آل برای تولید مواد غذایی بین‌المللی ترکیب پیچیده‌ای از تلاش‌های محلی، روش کشاورزی صنعتی، و یک سیستم بین‌المللی برای توزیع خواهد بود. بسیار قابل تصور است که تجزیه تحلیلی که بتواند بهترین روش برای تولید و توزیع مواد غذایی را محاسبه کند و نشان دهد که آن روش خارج از فهم یک مصرف‌کننده‌ی مجرد است، نیاز به دانش و تکنیک قابل توجه‌ و تلاش جمعی و هماهنگی بین‌المللی دارد. هیچ یک از این راه‌حل‌ها دستآورد یک فرهنگ نخواهد بود، که بتواند در یک محل ارزش‌گذاری شوند.

اقتصاد محلی

لوکالیسم؛ در همه‌ی اشکال آن، تلاشی را نمایندگی می‌کند که خواهان رها شدن همیشگی از مشکلات و سیاست‌های مقیاس بزرگ سیستم از جمله اقتصاد بین‌المللی، سیاست و محیط زیست است. مشکلات ما بطور فزاینده‌ای سیستماتیک و جهانی‌اند و پاسخ به آن‌ها به همان میزان نیاز به یک پاسخ سیستماتیک و گلوبال دارند. راهکارها باید همیشه و تا حد معینی در سطح محلی صورت گیرد ـ و مسلماً نظریه‌ی لوکالیسم بعنوان یک نیروی محرکه می‌تواند مفید باشد. ولی لوکالیسم بمثابه ایدئولوژی بسیار فراتر از آن می‌رود، تجزیه تحلیل سیستماتیکی را که می‌تواند راهکارهای محلی را مدیریت و هماهنگ کرده که بتوانند با قدرت وفشار بین‌المللی و یا تهدیدی که جهان با آن روبرو است، برخورد و مخالفت کرده و احتمالاً جایگزین آن شوند را رد می‌کند. هیچگاه بیشتر از زمانی که لوکالیسم در صدد محلی کردن کسب و کار و بانکداری و اقتصاد برمی‌آید، ناتوانی راه حل‌های آن بیشتر آشکار نمی‌شود. در زمان بحران مالی ۲۰۰۸، گرایشات متعددی در سطح چپ در صدد اصلاح سیستم اقتصادی و پولی ما بودند. ضمن این که بیشتر این تلاش‌ها سودمند بوده‌اند، یکی از برجسته‌ترین این گرایش‌ها تأکید بر گذار سیستم اقتصادی از طریق لوکالیسم بوده است. بر اساس این نظریه، معضل اقتصاد کلان خصلت استثمارگرانه‌اش ذاتی نیست، بلکه علت در بزرگی و مقیاس سرمایه‌گذاری میباشد که درگیر آن است. کسب و کار کوچک و بانک‌های کوچک‌تر ظاهراً برای تجمع‌های محلی مؤثرتر اند.

یکی از کمپین‌های اخیر که از محبوبیت زیادی برخوردار بوده است، جنبش دارایی‌های خود را جا بجا کنبوده است. هسته‌ی مرکزی نظر این جنبش بر این استوار بوده که، اگر علل بحران مالی، بانک‌های بزرگ بودند و باید آن‌ها را مقصر دانست، بنابراین مشتریان این بانک‌ها باید بصورتی جمعی دارایی‌های خود را به نهادهای کوچک‌تر که پرهیزکارتر و پاکدامن‌تر اند، منتقل کنند. یک کمپین اخلاقی مصرفی از این دست در ظاهر عمل مؤثری را پیشنهاد می‌کند ـ چنین نگاهی راه‌حل‌های ساده‌ای در باره‌ی مشکلات سیستم ارائه می‌دهد و اشاره براین دارد که یک کنش ساده و بی درد برای حل آن لازم است. چنین راهکاری مانند بیشتر راه‌حل‌های سیاست مردمی، همه‌ی احساسات و خواست انجام دادن کاری را در درون خود دارد. در این نگاه بانک‌های بزرگ در جایگاه شر قرار گرفته‌اند و مردم ظاهراً می‌توانند تأثیر زیادی بر آن‌ها داشته باشند. این تأثیر می‌تواند تنها از طریق انتقال پول‌های خود به کوچک‌ترها، بانک‌ها و مؤسسات قرضه‌ای کوچک‌تر بالفعل شود. آنچه که چنین الگویی نادیده می‌گیرد پیچیدگی انتزاعی سیستم بانکداری مدرن است. پول بسرعت در سطح بین‌المللی و در ارتباطی درونی با بازارهای دیگر بگردش در‌می‌آید. در شرایطی که یک بانک کوچک و یا مؤسسه‌ی قرضه‌ای که سرمایه‌ای بیشتر از آن چه که بتواند در سطح محلی سودآور باشد، داشته باشد، ناچاراً در پی یافتن زمینه‌هایی [بازارهای] بزرگ‌تر در سیستم مالی برای سرمایه‌گذاری، بر خواهد آمد. درواقع، نگاهی به حسابرسی‌های مالی بانک‌های کوچک در ایالات‌متحده نشان می‌دهد که این بانک‌ها مانند دیگر بانک‌ها در همان بازار مالی بین‌المللی سهیم و مشارکت داشته اند ـ سرمایه‌گذاری در خزانه‌داری دولتی، رهن‌گذاری و اوراق قرضه‌ی شرکت‌هایی که درگیر کارکرد ویرانه‌گرانه‌ی وام دادن‌های اجتماعی اند، عمل‌اشان مانند همان بانک‌ها است (۸۲). انتظار از یک راهکار روشن و آشکار رفرمیستی مانند دارایی‌های خود را جا بجا کنیداین است که حداقل به نوعی گذار و دگرگونی در مجموعه‌ی سیستم بانکی ایالات متحده منجر شود. برخلاف چنین انتظاری از هنگام بحران مالی در سپتامبر ۲۰۱۳، کل دارایی‌های شش عدد از بزرگ‌ترین بانک‌های آمریکایی به میزان ۳۷ درصد افزایش یافته است. درواقع، علیرغم همه‌ی اقدامات موجود بانک‌های بزرگ از زمان شروع بحران تاکنون فربه‌تر شده اند و ۶۷ درصد از کل دارایی‌ها در سیستم بانکی ایالات متحده آمریکا را دارا می‌باشند (۸۳). در عین حالی که در سرتاسر جهان تمهیداتی قانونی برای تحمیل پاره‌ای از محدویت‌ها در مقابل فعالیت‌هایی که به بروز بحران منجر شد، صورت گرفته، (الزامی بودن افزایش میزان سرمایه نسبی بانک‌ها و تست استرسمداوم در نظر گرفته شده است که بانک‌ها دیگر نیازی به کمک‌های نجات‌بخش نداشته باشند) اعطای وام‌های ریسکی کماکان ادامه دارد (۸۴)، و میزان معاملاتی که می‌توانند طبعات سرگیجه‌آوری داشته باشند، آن هم در سطحی بالا، قرار دارد (۸۵).

اگر تلاش‌های لوکالیسم در محدود کردن اندازه‌ی بانک‌های بزرگ، بنظر می‌رسد که محکوم به شکست است، پس کدامین کمپین بدیل را باید براه بیاندازیم که بتوانیم الگویی مناسب مانند الگوی پاره‌ای از بانک‌های محلی که بخش زیادی از سیستم بانکی قاره اروپا را تشکیل می‌دهند، تکرار کنیم؟ برای مثال هفتاد درصد از بخش بانکداری آلمان از بانک‌های اجتماعی و یا بانک‌هایی با اندازه‌ی کوچک تشکیل شده است (۸۶). بانک‌های اجتماعی و سوئیسی، طرفداران این بانک‌ها چنین استدلال می‌کنند که برکه‌ای از ریسک همه‌ی این بانک‌ها را تهدید می‌کند ضمن این که بانک‌هایی که متعلق به همه اند و از درجه بالایی از استقلال داخلی برخوردارند می‌توانند از مزیت دانش محلی نیز برخوردار باشند. حاصل این بود که در تمام مدت بحران مالی این بانک‌ها سودآور باقی مانند (۸۷). آن‌ها همچنین استدلال می‌کنند که این نوع از بانک‌ها امکان بیشتری دارند که به کسب و کارهای کوچک‌تر، تا مؤسسات بزرگ‌تر، آن گونه که در ایالات متحده آمریکا و بریتانیا معمول است، وام دهند. الگوی بانک‌های محلی دارای مزایایی است، ولی نسبت به پایداری و ثبات آن‌ها اغلب غلو می‌شود. برای مثال بانک‌های محلی اسپانیا [کایاس ـ بانک پس‌انداز اسپانیا] علیرغم درجه بالایی از محلی و تحت کنترل بودن از طرف جامعه، در دهه ۲۰۰۰ معاملات و سرمایه‌گذاری‌های بسیار خطر‌آفرین با ریسک بالایی در بخش املاک و دیگر معاملات مالی احتکارزا انجام داد که این بانک را ناچار کرد که بعد از بحران سال‌های ۲۰۰۸ تمهیدات سخت‌گیرانه و دقیقی را برای بازسازی سیستم مالی خود انجام دهد.

گرچه بقول معروف، تصمیمات سرمایه‌گذاری تحت کنترل و نظارت گسترده نمایندگان جامعه بگونه‌ای مؤثر و مناسب صورت گرفت، ولی باز بنظر می‌رسد در این جا باز لوکالیسم بلحاظ سیاسی، علیرغم حکمرانی بی‌طرفانه و تغییر مسیر کایاس ـ بانک پس‌انداز ـ پلاتفرمی برای سرمایه‌گذاری دولت‌های محلی در طرح‌ها و برنامه‌های مستقلاتی که دارای فرهنگی احتکارزا و پارتی بازی بود، بود (۸۸). بدترین جنبه‌ی بحران بانک‌های اسپانیا که روی بانک‌های محلی متمرکز شد، این بود که بازسازی ساختاری به این گونه صورت گرفت که بانک‌های کوچک را ادغام کردند که مؤسسات بزرگ‌تری بوجود آورند. حتی در آلمان که همواره تبلیغ می‌شد دارای بهترین سیستم بانک‌های محلی در جهان است، مشکلاتی در مورد پاره‌ای از بانک‌های محلی بوجود آمد. برای مثال بانک کشوری که بگونه‌ای سنگین در قرضه‌های زیرساختی سرمایه‌گذاری کرده بود، در دوران بحران ضعیف کار می‌کرد. آموزه‌ای که در این جا وجود دارد این است که هیچ مکانیسم درونی در مؤسسات کوچک‌تر وجود ندارد که آن‌ها را قادر سازد که بتوانند در مقابل مابازای بحران مالی مقاومت کنند و عملی کردن این نظریه‌ی پاک که امروز بتوان اشکال محلی را از اشکال بین‌المللی جدا کرد، غیر ممکن است. جبر سیاسی ایجاب می‌کند که سرمایه‌گذاری‌های سودآورتری فراتر از آن چه که در منطقه وجود دارد، جستجو کنند و بهمین دلیل ساده، سود بیشتر معنایش تن دادن به سرمایه‌گذاری‌هایی با درجه بالایی از ریسک است. این‌ها فاکتورهایی هستند که بانک‌های محلی را ترغیب می‌کنند که با سیستم‌های مالی گسترده‌تر و بزرگ مشارکت کنند. حتی مالکیت مشترک نیز ضمانتی در مقابل پاکدامنی نخواهد بود، همانگونه که مشقت‌های اخیر بانک تعاونی در انگلستان که تقریباً در پی‌آمد یک تصور ناکافی از ساختمان و ساختار جامعه در سال ۲۰۰۹ نشان داد (۹۰). با معضلات موجود ساختار سیستم مالی تنها از طریق قدرت اقتصادی می‌توان برخورد کرد، حال یا از طریق وضع مقررات همه جانبه (همان گونه که در دوران کینزیسم پسا ـ جنگ صورت گرفت) و یا روش‌های انقلابی. بنظر می‌رسد که تقدس کردن کوچک و منطقه‌ای که ساده‌لوحانه راه‌های عمده‌ای را که برای گذار سیستم و بهتر شدن آن لازم اند را رد می‌کند.

مقاومت بیهوده است

ضعف ناشی از اتخاذ سیاست مردمی که خود را در افقی‌گرایی رادیکال و بیشتر از آن در جنبش‌های لوکالیسم میانه‌رو نشان داد، درکی مشابه از جانب بخش وسیعی از چپ معاصر مورد حمایت و پشتیبانی قرار گفت. یک سری قضاوت‌ها بگونه‌ای گسترده مورد قبول همه‌ی این گروه‌ها قرار گرفت: کوچک زیباست، منطقه‌ای اخلاقی است، ساده‌تر بهتر است، بقاء ستمگرانه است، پیشرفت به انتها رسیده است. برای این گروه‌ها چنین نظریه‌هایی بیشتر از هر پروژه‌ی دیگر ضدهژمونی جذاب است ـ حتی سیاستی که ممکن است در ستیز با قدرت سرمایه‌داری در مقیاس بزرگ باشد. بنابراین قلب طپنده‌ی سیاست مردمی معاصر بر نوعی بدبینی عمیق تأکید دارد: بنظر می‌رسد که این بدبینی براین نقطه نظر است که ما نمی‌توانیم مقیاس بزرگ را اداره کرده و تغییرات اجتماعی بوجود بیاوریم (۹۱). باور به چنین نگرش شکستی، خودکشی چپ را در پی دارد ـ و شاید دلیل مناسبی برای توضیح تداوم شکست چپ در طی سه دهه‌ی گذشته باشد.

برای احزاب سیاسی چپ میانه، نستالژی گذشته‌ی از کف رفته بهترین امیدی است که می‌توانند بدان دل‌بسته باشند. رادیکال‌ترین مفهومی که بین آن‌ها می‌توان یافت، رویای سوسیال دمکراسی و آن چه که اصطلاحاً عصر طلاییسرمایه‌داری نامیده می‌شود، است (۹۲). گرچه دیگر شرایطی که در یک دوره برآمد سوسیال دمکراسی را ممکن ساخت دیگر وجود ندارد. “عصر طلاییسرمایه‌داری مبتنی بر الگوی [پارادیم] تولید کارخانه‌ای منظم بود، جایی که کارگران (سفید، مرد) امنیت و استانداردهای اولیه زندگی کردن را در برابر تحمل خستگی مداوم و استثمار اجتماعی در تمام طول عمرشان، دریافت می‌کردند. چنین سیستمی وابسطه به وجود یک امپراطوری هیرارشی بین‌المللی، مستعمرات و یک مجموعه‌ی پیرامونی در حال توسعه؛ وجود یک هیرارشی ملی از راسیسم و سکسیسم، و یک هیرارشی محکم خانوادگی مبتنی بر مطیع بودن زنان بود. بعلاوه، سوسیال دمکراسی متکی بر توازن مشخصی بین نیروهای طبقات اجتماعی (با خواست و تمایل مصالحه) بود. وحتی چنین امکانی تنها در شرایط معینی امکان‌پذیر بود. همین امکان نیز با بروز رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم و در رویارویی با تهدید خارجی از جانب کمونیسم و فاشیسم به ویرانی کشیده شد. برای چنین نستالژی [دلتنگی] که بسیاری کماکان بلحاظ احساسی درگیر آنند، باید گفت که چنین نظامی دیگر نامطلوب و غیرقابل بازگشت شده است. اما، مهمترین نکته قابل توجه این است که حتی اگر ما می‌توانستیم که به سوسیال دمکراسی باز گردیم، نباید می‌رفتیم. ما می‌توانیم بهتر انجام دهیم. سوسیال دمکراسی که تنها به توسعه و اشتغال منتهی می‌شود، معنای عملی‌اش این است که به قیمت [رنج] مردم در رکاب و سمت قابل اطمینان سرمایه‌داری باشیم. به‌جای این که ما آینده‌امان را صرف دلتنگی (نستالژی] گذشته بکنیم، باید کوشش کنیم که آینده‌ای برای خود ابداع کنیم. حرکت بسوی آینده، فراتر از محدودیت‌های موجود، از مسیر بازگشت و بازسازی یک سرمایه‌داری بیشتر انسانی از منظر خاطره‌ای مبهم با چشمانی مه گرفته نسبت به گذشته، نخواهد گذشت.

دلتنگی برای گذشته از کف رفته، قطعاً نه تنها پاسخ کافی و مناسب نیست، بلکه، حتی تمجیدی از مقاومت امروز نیست. مقاومت همواره معنایش ایستادگی در برابر یک نیروی فعال دیگر است. بعبارت دیگر، مقاومت معنایش رفتاری پدافندی و واکنشی، به دور از این جنبش موجود است. ما در برابر یک دنیای جدید که در حال شدن است، مقاومت نمی‌کنیم، ما بنام یک دنیای کهنه مقاومت می‌کنیم. بنابراین تأکید بر مقاومت مدرن در تناقض با مقاومت در برابر دست‌اندازی گسترش یابنده‌ی سرمایه‌داری است. نمونه‌ی چنین مقاومتی، موضع جنبش اتحادیه‌ای در برابر نئولیبرالیسم با مطالبه‌ی حفظ سیستم سلامتی مایا پایان دادن به سیاست‌های ریاضت کشیاست؛ ولی این مواضع به سادگی نشاندهنده‌ی تمایلات محافظه‌کارانه در قلب این جنبش است. برپایه‌ی چنین خواسته‌هایی بهترین چیزی که می‌توان به آن امیدوار بود ایجاد موانعی کوچک در برابر درنده‌خویی سرمایه‌داری است. ما تنها می‌توانیم برای آن چه که در شرایط موجود داریم مبارزه کنیم، برای آن چه که محدود شده و دچار بحران شده‌اند. حتی در آمریکای لاتینی که رهبری چپ دارد، با بیشترین موفقیت‌ها که عمدتاً تلاش‌هایی بود برای مانع شدن از شرکت‌های ترانسناشنال، بویژه در مورد استخراج معادن بود، چنین گرایشی نیز قابل مشاهده است (۹۳). در بسیاری از محافل مقاومت کاراکتر محافظه‌کارانهٔ‌ چنین موضعی در پس حجابی از شعارهای رادیکال پنهان شده است. بنظر می‌رسد که معنای مقاومت همه‌ی آن چه است که ممکن است، در حالی که پروژه‌های سازنده تنها چیزی بجز یک رویا بنظر نمی‌رسند (۹۴). گرچه در پاره‌ای شرایط چنین موردی مهم است، ولی در تلاش برای ساختن دنیای نوین، مقاومت بیهوده و پوچ بنظر می‌رسد.

برخی دیگر از جنبش‌ها رویکرد انصراف را استدلال می‌کنند، که به موجب آن خروج همه‌ی اشخاص از نهادهای موجود را طرح می‌کنند. افقی‌گرایی در ارتباطی نزدیک با چنین تلاش‌هایی قرار داشته و نفی همه‌ی نهادهای موجود را موعظه و ایجاد شکل‌هایی از جوامع خود‌گردان و مستقل را مطرح می‌کند. در واقعیت، تاریخ فعالیت‌ها در سال‌های اخیر نشان دهنده‌ی وجود چنین گرایشی است (۹۵). چنین تلاش‌هایی اغلب و به صراحت در تقابل با جوامع پیچیده اند، که به معنای این است که در مقصد نهایی بلحاظ مضمونی شکلی از کموناریسم (تجمع‌گرایی) و یا آنارشیسم بدوی هستند (۹۶). دیگران به افراد پیشنهاد می‌کنند که بگونه‌ای ناپیدا باشند و بتوانند از سرکوب دولت طفره رفته و بگریزند (۹۷). رادیکاترین استدلال به جناح چپ بقاء‌طلب مربوط است: تمدن (مدرنیته) در فاجعه بسر می‌برد (۹۸)، و عقب‌نشینی و پناه بردن به جماعت‌های (کمون‌های) کوچک (۱۰۰)، چگونگی کشت و کار و تأمین غذای خود را یاد بگیریم، شکار، درمان و دفاع از خود (۱۰۱) را یاد بگیریم. اگر چپ در این مرحله از بقاء‌طلبی، و اشکال دیگری از این نوع مواضع که شاید چندان جذاب نباشند؛ باقی بماند، بنابراین، باید حداقل دارای حد معینی از ثبات [پیگیری، استحکام، توافق] باشند. این‌ها باید حداقل دارای این فضیلت باشند که در مورد پی‌آمدهای نظرات‌اشان با مردم صریح و رو راست باشند. بحث گریز و نامرئی شدن و خروج، براحتی موجب ایجاد توهم در مورد منطق نظریه‌ی اجتماعی بریدن از سرمایه‌داری با منطق اجتماعی که با سرمایه‌داری موضعی خصمانه (آنتاگونیسم) دارد، و یا قوی‌تر از آن با منطقی که خود را تهدیدی در مقابل منطق سرمایه‌داری مطرح می‌کند، شود (۱۰۲). واقعیت این است که سرمایه‌داری همواره سازگار با طیف وسیعی از اشکال گوناگون تجمع‌های خودگردان بوده و خواهد بود. شهرک اسپانیایی مارینالدا یکی از نمونه‌های مفید چنین کنش‌هایی است. در دوره‌ای بیش از سه دهه، این جامعه‌ی کوچک (متشکل از ۲۷۰۰ سکنه) توانست اتوپی کمونیسمرا در قطعه زمینی مصادره‌ای بنا کرده در آن خانه‌سازی کرده و تعاونی تأسیس کند، هزینه‌ی زندگی را پائین نگاه دارد و برای همه کار ایجاد کند. ولی محدودیت‌های چنین اقدامی برای گذار سرمایه‌داری بسرعت هویدا گشت: تأمین مالی مواد ساختمانی برای بنا کردن ساختمان‌ها توسط دولت صورت می‌گرفت، سوبسیدهای کشاورزی از طرف اتحادیه‌ی اروپا تأمین می‌شد، حفظ اشتغال تنها از طریق انکار و یا بکار نگرفتن ابزاری که موجب کاهش کار بدنی می‌شدند، میسر بود. درآمدها کماکان از عرضه و فروش تولیدات در بازارهای بزرگ‌تر سرمایه‌داری بدست می‌آمد و کسب و کار کماکان تحت تأثیر و معرض رقابت‌ها و بحران‌های مالی بین‌المللی قرار داشتند (۱۰۳). مارینالدا اما نمونه‌ای است که نشان می‌دهد پروژه‌ی خروج و گریز و یا سرباز زدن از سرمایه‌داری کماکان در چارچوب و بستر سیاست مردمی باقی می‌ماند، که حامی پناهگاه‌های خود گردانی در مقابل یورش سرمایه‌داری، بهترین نمونه‌ای است که می‌توان به آن دل بست. ما چنین استدلال می‌کنیم که نه تنها می‌توان امیدوار بود [و بدست آورد]، اما واقعیت این است که در فقدان ستیز سیستماتیک نیز احتمال دارد این بسته‌های کوچک از مقاومت سریعاً ریشه کن شوند.

همه‌ی سیاست‌ها منطقه‌ای هستند؟

افقی‌گرایی، لوکالیسم، نستالژی، مقاومت و کناره‌گیری همگی در بردارنده‌ی درجات کوچک و بزرگی از درک سیاست مردمی از چگونگی سیاست ورزی اند. همه‌ی این بینش‌ها در مورد امر چگونگی گذار از سرمایه‌داری ناکافی می‌مانند. ولی این به معنای این نیست که گفته شود این بینش‌ها را باید در کلیت و یک‌جا رد کرد. همان گونه که در ادامه‌ی کتاب نیز بدان پرداخته خواهد شد، عناصر بسیار مهمی در این تلاش‌ها وجود دارد که باید حفظ شوند. این رویکردها ذاتاً بدخیم نیستند، بلکه سیاست‌های مردمی اند که به بیان ساده، قسماً موقتی و ناکافی هستند. تلاش‌های رویکردهای متنوع افقی‌گرایی، برای مثال، سئولات مهمی را در باره‌ی قدرت، هژمونی و هیرارشی [سلسله مراتب] مطرح کردند. ولی پاسخی که به این پرسش‌ها داده‌اند چندان توسعه یافته نیستند و بنابراین عکس‌العمل آن‌ها برای تغییر نارسا مانده است. سیاست مردمی بعنوان یک گرایش از رویارویی با این دشواری‌ها برای برطرف کردن آن‌ها عقب‌نشینی می‌کند و از همان ابتدا با دور زدن آن‌ها از این امر طفره می‌رود. ولی در دنیایی که هژمونی [سلطه]، قدرت، هیرارشی و بهره‌کشی به ما تحمیل شده است، با این مسائل، به‌جای آن که از مقابل آن‌ها عقب‌نشینی کرد، باید مستقیماً برخورد کرد (۱۰۴). به همین ترتیب در یک مفهوم ابتدایی، همه‌ی سیاست‌ها خصلت محلی دارند. ما در قبال مسائل پیرامون خود برای این واکنش نشان می‌دهیم که ساختار‌های سیاسی بزرگ‌تر را تغییر دهیم. ما نمی‌توانیم به همین سادگی محلی [منطقه‌ای] بودن سیاست‌ها را انکار کنیم. ولی گرایش امروز سیاست مردمی در مفهوم مطالبه و فراخوان‌اش دارای غلظت بیشتری از سیاست محلی است: عقب‌نشینی به منطقه برای احتراز از رویارویی با مسائل پیچیده‌ی انتزاعی جامعه؛ فرض و باور بر صحت و درستی و طبیعی بودن منطقه و محل و بی‌توجهی به مقیاس‌پذیری [گستردگی] و کنش پایدار که بتواند بسیار فراتر از محل (منطقه) گسترش یابد. مادامی که همه‌ی سیاست‌ها محدوده‌ به منطقه‌اند، سیاست مردمی تنها خصلت محلی خواهد داشت.

در پایان، بخش کمتر و قابل توجهی از مشکل سیاست مردمی در ارتباط با تاکتیک‌ها و کنش‌های خاص آن‌ها نیست، مشکل در گرایشی است که تمایل دارند خود را در چارچوب یک نگاه کلی استراتژیک قرار دهد. تظاهرات، راهپمایی‌ها، اشغال، تحصن و محاصره همه جای خود را دارند: هیچ یک از این تاکتیک‌ها در بطن خود سیاست مردمی نیستند، ولی وقتی که این تاکتیک‌ها هم‌گام با دیدگاه استراتژیکی می‌شوند که افق دید و موفقیت‌هایش تنها محدود به تغییرات موقتی و مقیاس کوچک است، و یا وقتی که این تاکتیک‌ها به فراتر از آن شرایطی که موجب تأثیرگذاری آن‌ها شده است، تعمیم داده می‌شود، این تاکتیک‌ها بناچار در چارچوب شیوه‌ی تفکر سیاست مردمی محدود خواهند ماند. بطور مثال، اگر تاکتیک اشغال با هدف ایجاد نماد و یا مکانی موقت با روابط اجتماعی غیرسرمایه‌داری بکار گرفته شود، در این صورت این تاکتیک ناچاراً در ایجاد تغییرات پایدار شکست خواهد خورد. از سوی دیگر، اگر این تاکتیک بعنوان مکانیسمی برای ایجاد یک شبکه‌ی همبستگی و بسیج برای راهکارهای دیگر فهمیده شود، در این صورت چنین تاکتیکی می‌تواند کارکردهایی برای حرکت‌های استراتژیک ضد هژمونیک داشته باشد. اما این نوع تفکر استراتژیک بخاطر نگاه تنگ‌اش بویژه در عمل آن چیزی است که بسیاری از چپ‌های امروز فاقد آنند. بخش زیادی از اعتراضات و تظاهرات و اشغال‌ها که کارکرد نمونه‌وارشان تهی از هرگونه حس و تفکر استراتژیک است، تنها حرکاتی پراکنده و اکوهایی مستقل از نوعی مقاومت اند. تاکنون در این باره که چگونه این حرکت‌های مختلف را می‌توان بهم پیوند زد؛ و چگونه این حرکت‌ها می‌توانند هماهنگ با هم عمل کنند که بگونه‌ای مؤثر بتوانند دنیای بهتری بسازند، کمتر اندیشه شده است. بجای آن ما در محدوده‌ی حرکت‌هایی باقی مانده‌ایم که گاهی موفقیت‌هایی در پی دارند و بندرت نگاهی فراگیر دارند که چگونه می‌توانند نیرویی کمک کننده به اهداف میان مدت و بلند مدت باشند (۱۰۵). در فصل بعد، ما خواهیم دید که چگونه راست عهده‌دار چنین تفکر استراتژیکی شد و شرایط را بگونه‌ای هماهنگ و موزون کرد که نئولیبرالیسم به تفکر عمومی غالب زمان ما شد.

2. WHY AREN’T WE WINNING?
A CRITIQUE OF TODAY’S LEFT

1.These other positions can be seen in the various denunciations of Occupy for being too liberal. See Mark Bray, ‘Five Liberal Tendencies that Plagued Occupy’, ROAR Magazine, 14 March 2014, at roarmag.org. Similar arguments have also been made in the past. Marx, for example, argued that the peasantry provided an insufficient class basis for revolutionary politics, and that only the industrial working class would have interests in line with communism. Our argument is that, regardless of the class basis of horizontalism, localism and other folk politics, they all remain bound by notions of spatial, temporal and conceptual immediacy.

2.Anna Feigenbaum, Fabian Frenzel and Patrick McCurdy, Protest Camps (London: Zed, 2013), p. 159. We might observe that variants of horizontalism were present in left politics for some time before the early 1970s, with proto-horizontalist commitments clearly visible in nineteenth-century anarchism, as well as much earlier movements.

3.This chapter will leave aside the lengthy history of anarchist thought and practice, in order to focus solely on horizontalism as a contemporary embodiment of some of its principles and practices.

4.John Holloway, Change the World Without Taking Power: The Meaning of Revolution Today (London/Sterling, VA: Pluto, 2002).

5.Richard Day, Gramsci Is Dead: Anarchist Currents in the Newest Social Movements(London: Pluto, 2005), p. 8. See also Jon Beasley-Murray, Posthegemony: Political Theory and Latin America (Minneapolis: University of Minnesota Press, 2010).

6.A commitment to consensus decision-making is not always an explicit mainstay of horizontalism as such, but is rather a popular contemporary way of procedurally embodying horizontality in practice. Some forms of anarchism, such as South American ‘platformism’, explicitly avoid consensus decision-making.

7.Uri Gordon, Anarchy Alive! Anti-Authoritarian Politics from Practice to Theory (London: Pluto, 2007), p. 20.

8.While we remain unconvinced of the large-scale prospects for direct democracy in its face-to-face and/or consensus-driven forms, this certainly does not preclude thinking about how participative democracy might be conceived along more complex, technologically mediated lines.

9.Murray Bookchin, Post-Scarcity Anarchism (Edinburgh: AK Press, 2004), p. xxviii.

10.Ibid., p. 58.

11.Manuel Castells, Networks of Outrage and Hope: Social Movements in the Internet Age(Cambridge, UK/Malden, MA: Polity, 2012), p. 11.

12.The origin of the form of consensus decision-making used in contemporary left activism is generally thought to have been with the Quaker religious movement around 300 years ago. The procedure was introduced to political activism via Quaker participants in anti-nuclear campaigns. L. A. Kauffmann, ‘The Theology of Consensus’, in Astra Taylor and Keith Gessen, eds, Occupy! Scenes from Occupied America (London: Verso, 2011).

13.Marina Sitrin, ‘Occupy: Making Democracy a Question’, in Federico Campagna and Emanuele Campiglio, eds, What We Are Fighting For: A Radical Collective Manifesto(London: Pluto, 2012), pp. 86–7.

14.Colin Crouch, Post-Democracy (Cambridge: Polity, 2004).

15.Kauffmann, ‘Theology of Consensus’.

16.Federico Campagna and Emanuele Campiglio. ‘What Are We Struggling For?’, in Campagna and Campiglio, What Are We Fighting For?, p. 5.

17.Bookchin, Post-Scarcity Anarchism, p. 11.

18.South London Solidarity Federation, ‘Direct Action and Unmediated Struggle’, in Campagna and Campiglio, What Are We Fighting For?, p. 192.

19.Perhaps the best-known form of direct action, the mass strike, was the most powerful weapon of labour movements in the nineteenth and twentieth centuries, and remains a significant tool when used appropriately today. But this often requires scaling up (to a national or industry-wide level) as well as persistence, solidarity, consistent membership and organised systems of funding. The structure of horizontalist movements often militates against the success of this kind of tactic.

20.Feigenbaum et al., Protest Camps, p. 161.

21.The relative successes of Egypt, Tunisia and Iceland in using the tactic of occupation stem from a variety of conditions that render them significantly different from the conditions in Europe and North America – for instance, the relatively homogeneous religious and ethno-cultural composition of Tunisia and Iceland; the strong links forged between the occupations and other institutional forms of resistance in all three countries; the different (more visible) form of state repression in Egypt and Tunisia; the small size of Iceland (and the conscious attempt to express the movement in parliamentary terms); and the distinctive affective hurdles (namely, fear) to be overcome in Egypt and Tunisia. For these and other reasons, these countries managed more success with the tactic.

22.Research and Destroy, ‘The Wreck of the Plaza’, Research and Destroy, 14 June 2014, atresearchanddestroy.wordpress.com.

23.Josh MacPhee, ‘A Qualitative Quilt Born of Pizzatopia’, in Kate Khatib, Margaret Killjoy and Mike McGuire, eds, We Are Many: Reflections on Movement Strategy from Occupation to Liberation (Edinburgh: AK Press, 2012), p. 27.

24.Taylor and Gessen, Occupy!.

25.George Ciccariello-Maher, ‘From Oscar Grant to Occupy: The Long Arc of Rebellion in Oakland,’ in Khatib et al., We Are Many, p. 42.

26.Castells, Networks of Outrage and Hope, p. 59.

27.Feigenbaum et al., Protest Camps, p. 35.

28.Ibid., pp. 52–3.

29.Ibid., p. 42.

30.See, for example, the Australian Tent Embassy built around aboriginal land rights (ibid., p. 45); Castells, Networks of Outrage and Hope, pp. 59–60.

31.Lester Spence and Mike McGuire, ‘Occupy and the 99%’, in Khatib et al., We Are Many, p. 58.

32.Raúl Zibechi, ‘Latin America Today, Seen from Below’, Upside Down World, 26 June 2014, at upsidedownworld.org, pp. 42–4. We would argue that, while spontaneous political and social movements lasting a relatively short time have a role to play, a politics that consists entirely of such entities will find it extremely difficult to take apart and replace the relatively long-lasting embedded phenomena that characterise advanced capitalism.

33.Anton Pannekoek, Workers’ Councils (Edinburgh: AK Press, 2003); Gregory Fossedal,Direct Democracy in Switzerland (New Brunswick, NJ: Transaction, 2007); Keir Milburn, ‘Beyond Assemblyism: The Processual Calling of the 21st-Century Left’, in Shannon Brincat, ed., Communism in the 21st Century, Volume 3: The Future of Communism (Santa Barbara: Praeger, 2013).

34.Isabel Ortiz, Sara Burke, Mohamed Berrada and Hernán Cortés, World Protests 2006–2013(New York: Initiative for Policy Dialogue and Friedrich-Ebert-Stiftung, 2013), pdf available at fes-globalization.org.

35.Michael Albert, Parecon: Life After Capitalism (London: Verso, 2004).

36.Samuel Farber, ‘Reflections on “Prefigurative Politics”’, International Socialist Review 92 (March 2011), at isreview.org.

37.Jane McAlevey, Raising Expectations (and Raising Hell): My Decade Fighting for the Labor Movement (London: Verso, 2014), p. 11.

38.Not An Alternative, ‘Counter Power as Common Power’, Journal of Aesthetics and Protest 9 (2014), at joaap.org.

39.Martin Gilens and Benjamin Page, ‘Testing Theories of American Politics: Elites, Interest Groups, and Average Citizens’, Perspectives on Politics 12: 3 (2014).

40.Rodrigo Nunes, Organisation of the Organisationless: Collective Action After Networks(London: Mute, 2014), p. 36.

41.David Graeber, Fragments of an Anarchist Anthropology (Chicago, IL: Prickly Paradigm, 2004), p. 89.

42.Helen Hester, ‘Synthetic Genders and the Limits of Micropolitics’, … ment 6 (2015).

43.Marco Desiriis and Jodi Dean, ‘A Movement Without Demands?’ Possible Futures, 3 January 2012, at possible-futures.org.

44.Noam Chomsky, Occupy (London: Penguin, 2012), p. 58.

45.Not An Alternative, ‘Counter Power as Common Power’.

46.Ibid.

47.Jeroen Gunning and Ilan Zvi Baron, Why Occupy a Square? People, Protests and Movements in the Egyptian Revolution (London: Hurst, 2013), pp. 180–1.

48.Ibid., p. 181.

49.Hakim Bey, TAZ: The Temporary Autonomous Zone, Ontological Anarchy, Poetic Terrorism, 2nd rev. edn (Brooklyn: Autonomedia, 2011), p. xi.

50.‘Communiqué from an Absent Future’, We Want Everything, 24 September 2009, atwewanteverything.wordpress.com, p. 19.

51.Desiriis and Dean, ‘A Movement Without Demands?’.

52.See, for example, Theodore Schatzki’s discussions of Shaker villages: Theodore Schatzki,The Site of the Social: A Philosophical Account of the Constitution of Social Life and Change (University Park, PA: Pennsylvania State University, 2002).

53.Farber, ‘Reflections on “Prefigurative Politics”’.

54.Bruno Bosteels, ‘The Mexican Commune’, at academia.edu, p. 12.

55.This is an old question, often invoked in debates between anarchism and Marxism. See, for example, historical reflections on anarchism and communism in Mexico in ibid., p. 6.

56.The Invisible Committee, The Coming Insurrection (Los Angeles: Semiotext(e), 2009), p. 12; John Holloway, Crack Capitalism (London: Pluto, 2010); Nathan Brown, ‘Rational Kernel, Real Movement: Badiou and Theorie Communiste in the Age of Riots’, Lana Turner: A Journal of Poetry and Opinion 5 (2012); David Graeber, ‘Afterword’, in Khatib et al., We Are Many, p. 425.

57.Spence and McGuire, ‘Occupy and the 99%’, p. 61.

58.Paul Mason, Why It’s Kicking Off Everywhere: The New Global Revolutions (London: Verso, 2012), p. 63.

59.In light of the emergence of Occupy, McKenzie Wark memorably asked: How do you occupy an abstraction? See McKenzie Wark, ‘How to Occupy an Abstraction’, atversobooks.com.

60.R. I. M. Dunbar, ‘Neocortex Size as a Constraint on Group Size in Primates’, Journal of Human Evolution 22: 6 (1992).

61.For the most extensive study of this, see Marina Sitrin, Everyday Revolutions: Horizontalism and Autonomy in Argentina (London: Zed, 2012).

62.Silvia Federici, ‘Feminism, Finance and the Future of #Occupy – An Interview’, ZNet, 26 November 2011, at zcomm.org.

63.A similar problem arose with the general assemblies at Occupy Wall Street. Milburn, ‘Beyond Assemblyism, p. 191; Sitrin, Everyday Revolutions, p. 67–8.

64.Sitrin, Everyday Revolutions, p. 130; Juan Alcorta, ‘Solidarity Economies in Argentina and Japan’, Studies of Modern Society 40: 12 (2007), p. 270.

65.Farber, ‘Reflections on “Prefigurative Politics”’.

66.Estimates are that the barter economy went from between 1 and 2.5 million people to just 100,000 people once the economy recovered. Alcorta, ‘Solidarity Economies’, pp. 272–3; Sitrin, Everyday Revolutions, p. 77.

67.Feigenbaum et al., Protest Camps, p. 159.

68.Holloway, Change the World Without Taking Power.

69.Ernst Schumacher, Small Is Beautiful: Economics as if People Mattered (New York: Harper & Row, 1973).

70.Phillip Blond, Red Tory: How Left and Right Have Broken Britain and How We Can Fix It(London: Faber & Faber, 2010).

71.Justin Healey, Ethical Consumerism (Thirroul, NSW: Spinney, 2013).

72.Uri Gordon, Anarchy Alive! Anti-Authoritarian Politics from Practice to Theory (London: Pluto, 2007).

73.Alan Ducasse, ‘The Slow Revolutionary’, Time, 3 October 2004.

74.Carl Honoré, In Praise of Slow: Challenging the Cult of Speed (New York: HarperSanFrancisco, 2005).

75.Ibid., p. 84.

76.Sarah Bowen, Sinikka Elliott and Joslyn Brenton, ‘The Joy of Cooking?’ Contexts 13: 3 (2014).

77.Miriam Glucksmann and Jane Nolan, ‘New Technologies and the Transformations of Women’s Labour at Home and Work’, Equal Opportunities International 26: 2 (20 February 2007).

78.Will Boisvert, ‘An Environmentalist on the Lie of Locavorism’, New York Observer, 16 April 2013.

79.Alison Smith, Paul Watkiss, Geoff Tweddle, Alan McKinnon, Mike Browne, Alistair Hunt, Colin Treleven, Chris Nash and Sam Cross, The Validity of Food Miles as an Indicator of Sustainable Development: Final Report (London: Department for Environment, Food and Rural Affairs, 2005).

80.Caroline Saunders, Andrew Barber and Greg Taylor, Food Miles: Comparative Energy/Emissions Performance of New Zealand’s Agriculture Industry, Agribusiness and Economics Research Unit, Lincoln University, Canterbury, NZ, July 2006, pdf available atlincoln.ac.nz.

81.In the UK in 2005, air freight made up just 1 per cent of food tonne miles travelled, but 11 per cent of food-related emissions. Smith et al., Validity of Food Miles, p. 3.

82.Doug Henwood, ‘Moving Money (Revisited)’, LBO News, 2010, at lbo-news.com.

83.Stephen Gandel, ‘By Every Measure, the Big Banks Are Bigger’, Fortune, 13 September 2013, at fortune.com.

84.Victoria McGrane and Tan Gillian, ‘Lenders Are Warned on Risk’, Wall Street Journal, 25 June 2014.

85.OTC Derivatives Statistics at End-June 2014, Basel: Bank for International Settlements, 2014, p. 2, at bis.org.

86.David Boyle, A Local Banking System: The Urgent Need to Reinvigorate UK High Street Banking (London: New Economics Foundation, 2011), p. 8.

87.Ibid., pp. 8–9.

88.Giles Tremlett, ‘Spain’s Savings Banks’ Culture of Greed, Cronyism, and Political Meddling’, Guardian, 8 June 2012.

89.Boyle, Local Banking System, p. 10.

90.Andrew Bibby, ‘Co-op Bank Crisis: What Next for the Co-operative Sector?’, Guardian, 21 January 2014.

91.Greg Sharzer, No Local: Why Small-Scale Alternatives Won’t Change the World(Winchester: Zero Books, 2012), p. 3.

92.Philip Mirowski, Never Let a Serious Crisis Go to Waste: How Neoliberalism Survived the Financial Meltdown (London: Verso, 2013), p. 326.

93.Zibechi, ‘Latin America Today’.

94.Christian Marazzi, ‘Exodus Without Promised Land’, in Campagna and Campiglio, eds,What We Are Fighting For, p. viii.

95.Such an approach has also been labelled ‘alternativism’ by communisation theorists. Endnotes, ‘What Are We to Do?’ in Benjamin Noys, ed., Communization and Its Discontents: Contestation, Critique, and Contemporary Struggles (Brooklyn: Minor Compositions, 2012), p. 30.

96.Day, Gramsci Is Dead, pp. 20–1.

97.Bey, TAZ, p. 99.

98.Invisible Committee, Coming Insurrection, p. 96.

99.Ibid., p. 113.

100.Ibid., p. 102.

101.Ibid., pp. 107, 114.

102.Vivek Chibber, Postcolonial Theory and the Specter of Capital (London: Verso, 2013), pp. 228–9.

103.Dan Hancox, The Village Against the World (London: Verso, 2013), Chapter 8; Ulrike Fokken, ‘Die Rote Insel’, Die Tageszeitung, 16 February 2013, at taz.de; Jason E. Smith, ‘The Day After the Insurrection’, Radical Philosophy 189 (2015), p. 43.

104.See also Alberto Toscano, ‘The Prejudice Against Prometheus’, STIR, 2011, atstirtoaction.com.

105.Chris Dixon, ‘Organizing to Win the World’, Briarpatch Magazine, 18 March 2015, atbriarpatchmagazine.com; Keir Milburn, ‘On Social Strikes and Directional Demands’, Plan C, 7 May 2015, at weareplanc.org.

Views All Time
Views All Time
4260
Views Today
Views Today
2

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.