نئولیبرالیسم پیشرفت‌خواه چیست؟ (قسمت دوم)

[download id=”1445″]

«نئولیبرالیسم پیشرفت‌خواه» وجود نداشت

مباحثه قلمی نانسی فریزر و جوانا برنر – قسمت دوم

نوشته: جوانا برنر

برگردان: رضا جاسکی

تعداد کلمات: ۳۰۴۱

 

تجزیه و تحلیل نانسی فریزر از انتخاب ترامپ و نقد عمیق وی از دموکرات‌های کلینتونی در مقاله «پایان نئولیبرالیسم پیشرفت‌خواه» حاوی مطالب زیادی قابل قبولی است. اما من مخالف حمله ظریف اما روشن وی به جنبش‌های اجتماعی به عنوان ملازمان ظهور نئولیبرالیسم هستم.

فریزر از یک سو عمدتا به ما آن چیزی را می‌گوید که از قبل می‌دانیمنقش شورای رهبری حزب دموکرات کلینتون، رابطه گرم حزب دموکرات و سرمایه مالی، افزایش تسلط فرهنگی نخبگان فن‌اوری، و اتحاد فمینیسم لیبرال و کثرت‌گرایی فرهنگی در سیاست و ایدئولوژی نئولیبرال. همچنین نسخه او برای حرکت به جلو نیز کاملاً اشناستایجاد چپ در بیرون از حزب دموکرات به منظور ائتلاف مبارزه بر علیه ظلم و ستم اجتماعی و به چالش کشیدن قدرت سرمایه‌ شرکت‌های بزرگ . بسیاری از ما سال‌ها برای چنین چیزی استدلال می‌کنیم.

از سوی دیگر استدلال فریزر حامل یک سرزنش پنهانی از فمینیسم و دیگر جنبش‌های اجتماعی برای شرکت در آن چیزی است که او «نئولیبرالیسم پیشرفت‌خواه» می‌نامد. او معتقد است که شورش بر علیه نئولیبرالیسم پیشرفت‌خواه موجب پیروزی ترامپ بر کلینتون گشت. فریزر در تغییر تجزیه و تحلیل از تهاجم طبقه سرمایه‌دارکه نظم نئولیبرالی را به وجود آورد و در درجه اول مسئول رانش سیاست ایالات متحده به سمت راست است، به تهاجم به «سیاست هویت» در مقابل «سیاست طبقاتی» می‌پردازد. اگرچه او نتیجه‌می‌گیرد که چپ باید ضد تبعیض جنسیتی و ضد نژادپرستی باشد اما تحلیل وی عکس آن را می‌رسانداو به طرز اشکاری به کثرت‌گرایی و تنوع مشکوک است.

فریزر استدلال می‌کند که نئولیبرالیسم «در فمینیسم شرکتی شایسته‌سالارانه که روی «کسب موفقیت»و «شکستن سقف شیشه‌ای»متمرکز بود، همکار عالی خود را یافت». این درست است. اما فریزر این فمینیسم را با کل فمینیسم یکی می‌کند. او ادامه مبارزه توسط فمینیست‌های دیگر را در اتحادیه‌های کارگری؛ در سازمان‌های دفاع از حقوق مهاجران ، عدالت زیست محیطی، و زنان بومی؛ در پروژه‌های مردمی حقوق مدنی و در گروه‌های سازماندهی کارگران ترنسجندر؛ در محیط‌های دانشگاهی، و جاهای دیگر، را در نظر نمی‌گیرد. در آن جاهایی که سیاستی که او ما را بدان فرا می‌خواند، در حال حاضر توسعه یافته است. پلت‌فرم جنبش زندگی سیاهان، که من فکر می‌کنم آن را باید به عنوان یکی از پیشرفته‌ترین و فراگیرترین بصیرت‌های سیاسی که ما تاکنون در ایالات متحده شاهد آن بوده‌ایم در نظر گرفت، از اندیشه، فعالیت و درس‌های اموخته‌شده این جنبش‌های اجتماعی در سه دهه گذشته نشأت گرفته است.

استدلال فریزر حامل یک سرزنش پنهانی از فمینیسم و دیگر جنبش‌های اجتماعی برای شرکت در آن چیزی است که او «نئولیبرالیسم پیشرفت‌خواه» می‌نامد. او معتقد است که شورش بر علیه نئولیبرالیسم پیشرفت‌خواه موجب پیروزی ترامپ بر کلینتون گشت. فریزر در تغییر تجزیه و تحلیل از تهاجم طبقه سرمایه‌دارکه نظم نئولیبرالی را به وجود آورد و در درجه اول مسئول رانش سیاست ایالات متحده به سمت راست است، به تهاجم به «سیاست هویت» در مقابل «سیاست طبقاتی» می‌پردازد. اگرچه او نتیجه‌می‌گیرد که چپ باید ضد تبعیض جنسیتی و ضد نژادپرستی باشد اما تحلیل وی عکس آن را می‌رسانداو به طرز اشکاری به کثرت‌گرایی و تنوع مشکوک است.

فریزر خود اذعان دارد که اصطلاح «نئولیبرالیسم پیشرفت‌خواه» یک ترکیب متناقض است. با این حال او توضیح می‌دهد که این » نه صرفاً نئولیبرالیسم، بلکه نئولیبرالیسم پیشرفت‌خواه» بود که سیاست غالب در حزب دموکراتی گشت که رای‌دهندگان (سفید، مرد) «طبقه متوسط» را رها کرد، کسانی که در نهایت شورش نمودند. او استدلال می‌کند که نئولیبرالیسم شرکتی به طرز مصیبت‌امیزی از «کاریزما»ی جنبش‌های اجتماعی برای توجیه خود استفاده نمودبا ارائه چشم‌انداز «جامعه نیک» که مبتنی بر فرصت‌های برابر در دسترسی به نعمت‌های یک سیستم کاملاً رقابتی و سلسله‌مراتبی اقتصادی و سیاسی برای همه بود. فریزر در این بازگویی از جنبش‌های اجتماعی به طور کامل سه دهه از مبارزه برای تحول نظری و سیاسی جنبش‌هایی که او از آن‌ها انتقاد می‌کند، را پاک می‌نماید. او با لیبرالیسم شرکتی مانند نماینده همه جنبش‌ها رفتار می‌کند. ، حتی اگر آن چیزی جز یک تحریف نباشد.

در دهه ۱۹۷۰ جنبش‌های رهایی‌بخش بر علیه ظلم و ستم ، نمود گسترده‌ای در سیاست داشت. با این حال، سیاست غالب فمینیستی در طی دهه‌های ۷۰ و ۸۰ نه با فمینیسم رادیکال یا سوسیالیستی تعریف می‌شد و نه لیبرال فمینیسم کلاسیک. در عوض، سیاست‌های فمینیستی این دوران با آنچه که من فمینیسم رفاه اجتماعی می‌خوانم، مشخص می‌شد.

فمینیست‌های رفاه اجتماعی با تعهد فمینیسم لیبرالی نسبت به حقوق فردی و فرصت‌های برابر، اشتراک نظر داشتند، اما از آن‌ فراتر می‌رفتند. آن‌ها به دنبال دولتی گسترده و فعال برای رسیدگی به مشکلات زنان، کاهش بار کار دو برابرِ روزانه، بهبود موقعیت زنان به ویژه مادران در بازار کار ، ارائه خدمات عمومی که کار مراقبتی را اجتماعی نماید، و گسترش مسئولیت اجتماعی برای مراقبت (مثلا، از طریق مرخصی والدین، پرداخت حق‌الزحمه به زنان برای مراقبت از اعضای خانواده) ، بودند.

کسب چنین خواسته‌هایی، نیاز به رویارویی با قدرت طبقه سرمایه‌دار داشت. با این حال، زمانی که فمینیسم رفاه اجتماعی در قوی‌ترین دوران خود در دهه ۱۹۷۰ به سر می‌بردند، سونامی تجدید ساختار سرمایه‌داری به وقوع پیوست که دوره جدیدی از حمله به طبقه کارگری که ابزار کمی برای دفاع از خود در اختیار داشت، را به وجود اورد. در زمانی که مردم برای زنده ماندن در این نظم جدید مبارزه می‌کردند، هنگامی که ظرفیت‌های جمعی و همبستگی از دسترس دور شدند، وقتی که رقابت و ناامنی کم‌کم افرایش یافت، دورانی که بقای فردی در دستور روز قرار گرفت، راه برای ورود فمینیسم لیبرال برای افزایش هژمونی نظم نئولیبرالی، به صحنه آماده گشت.

در دهه ۱۹۷۰ جنبش‌های رهایی‌بخش بر علیه ظلم و ستم ، نمود گسترده‌ای در سیاست داشت. با این حال، سیاست غالب فمینیستی در طی دهه‌های ۷۰ و ۸۰ نه با فمینیسم رادیکال یا سوسیالیستی تعریف می‌شد و نه لیبرال فمینیسم کلاسیک. در عوض، سیاست‌های فمینیستی این دوران با آنچه که من فمینیسم رفاه اجتماعی می‌خوانم، مشخص می‌شد.

به عبارت دیگر، موج دوم فمینیسم رفاه اجتماعی انقدر هم به عنوان هم‌قطار پذیرفته نمی‌شد چرا که ان از نظر سیاسی به حاشیه رانده شده بود.

من کتمان نمی‌کنم که بسیاری از طرفداران زنان و اقلیت‌ها در طبقه متوسط رتوریک و شعارهای خود را در واکنش به مقاومت سیاسی سرسختانه‌ای که با آن روبرو بودند، تغییر دادند. مثلا، پس از آنکه بیل کلینتون در سال ۱۹۹۶ اصلاحات رفاه اجتماعی را اوراق کرد، شعار اقتصادی «خودکفایی» برای مادران تنها با این امید که بودجه اموزشی، مراقبت از فرزندان و دسترسی به کار با مزد کافی توجیه شود را پذیرفتند. البته در عوض، مادران تنها مجبور به پذیرش کاری نامطمئن با در‌آمد پایین، و اغلب بدون دسترسی به خدمات همگانی مراقبت از کودکان گشتند. اما همیشه این گفتمان‌ها مورد اعتراض قرار می‌گرفتند هر چند که مخالفین آن‌ها در حاشیه باقی ماندند.

موفقیت‌های مهمی نیز کسب شدمثلا سازماندهی زنان رنگین‌پوست، سازمان‌های جریان اصلی طرفدار حق انتخاب [برای سقط جنین]، به ویژه نارال (انجمن ملی برای لغو قوانین سقط‌جنین) ، و سازمان فرزندپروری تنظیم شده ( تنظیم خانواده )، که به خاطر دفاع از « حریم خصوصی» لیبرال بورژوایی به دفاع از حق سقط جنین می‌پرداختند، به سمت گفتمان‌های «حقوق بازتولید» رفتند که کمتر می‌توان آن را در ردیف ایدئولوژی نئولیبرالی قرار داد. زنان رنگین‌پوست، فمینیسم قانون و نظم که طرفداری از خشونت جنسیتی را تثبیت می‌نمود، را به چالش کشیدند. انها استراتژی‌های جایگزینی (چون پناه‌گاه‌های باز و عدالت ترمیمی) را توسعه دادند و پیوند خشونت بین افراد و خشونتی که دولت بر جماعت‌هایشان تحمیل می‌کند، را تحلیل نمودند. (برای نمونه، به وب سایت incite! نگاه کنید).

به عبارت دیگر، موج دوم فمینیسم رفاه اجتماعی انقدر هم به عنوان هم‌قطار پذیرفته نمی‌شد چرا که ان از نظر سیاسی به حاشیه رانده شده بود.

این حقیقت دارد در صحنه بین‌المللی برخی از سازمان‌ها مانند بنیاد فمینیستی اکثریت (FMF) از مداخله ایالات متحده در افغانستان حمایت کردند. با این حال، گروه‌های به خوبی سازمان‌یافته ضد جنگ فمینیستی (مانند کُد پینک و مادره) و دیگر سازمان‌های فمینیستی، سیاست‌های توسعه‌طلبانه نئولیبرالی را طرد و به چالش کشیدند(مانند سازمان محیط زیست و توسعه زنان). جنبش مقاومت انتقادی بسیاری از جوانان را با چشم‌اندازی فمینیستی، ضدنژادپرستانه، و ضدکاپیتالیستی به اعتراض در مقابل دولت کنترل‌کننده دعوت نمودند. برخی از رهبران فعال رادیکال‌ترین جنبش‌های اجتماعی سال‌های اخیر، مانند «زندگی سیاهان مهم است» و «رویاگران»، سیاست‌های خود را از طریق جنبش‌های مخالف متنوع در دانشگاه‌ها یاد گرفتند، جایی که رشته مطالعات زنان سیاست‌های، که تحلیل «تقاطعی» خوانده می‌شد را بسط می‌دادند. ظهور اینترنت فضای بزرگتری را برای به چالش کشانیدن فمینیسم لیبرال، و ترویج چشم‌اندازهای رادیکال‌تر ، ضدشرکتی و فمینیستی باز کرد . همین امر برای بسیاری از جنبش‌های اجتماعی دیگر نیز صادق است.

فریزر استدلال می‌کند که ما باید انتخاب قطبی بین «مالیه‌گراییرهایی» و «حمایت اجتماعی» را طرد کنیم. من مطمئن نیستم که این «ما» کیست. بار دیگر، اگر فریزر در مورد فمینیست‌های شرکتی، طبقه سیاسی سیاهان، یا خودفروشان حزب دمکرات صحبت می‌کند، بله باید چنین کرد. اما در واقع، بسیاری از گروه‌ها و سازمان‌ها در طی این مدت در مقابل چنین انتخابی مقاومت کرده‌اند. جریان اصلی فمینیستی و سازمان‌های حقوق مدنی برنامه ریاضت اقتصادی را مثلاً از طریق دفاع از امنیت اجتماعی در مقابل تلاش جمهوری‌خواهان برای خصوصی نمودن آن، به چالش کشیده‌اند. جریان اصلی فمینیستی همچنان خواهان ادامه گسترش بودجه مراقبتِ با کیفیتِ همگانی کودکان است. بله، آن‌ها اغلب ناموفق هستند. و بله، آن‌ها متأسفانه متکی بر حزب دموکرات طرفدار شرکت‌های بزرگ هستند. و بلی اگر با یک جنبش کارگری تجدیدحیات شده متحد می‌گشتند، آن‌ها می‌توانستند موفقیت بیشتری کسب کنند. اما آن‌ها «نئولیبرال‌های پیشرفت‌خواه» نیستند که در عشق فردگرایی رفاقتی گرفتار شده باشند، و آن‌ها همچنان از نظر سیاسی با یک برنامه فمینیستی رفاه اجتماعی مشخص می‌شوند.

فریزر استدلال می‌کند که نئولیبرالیسم «در فمینیسم شرکتی شایسته‌سالارانه که روی «کسب موفقیت»و «شکستن سقف شیشه‌ای»متمرکز بود، همکار عالی خود را یافت». این درست است. اما فریزر این فمینیسم را با کل فمینیسم یکی می‌کند.

فریزر معتقد است، امروز چپ آمریکا به علت آنکه «پیوندهای بالقوه بین کارگران و جنبش‌های اجتماعی جدید نیز گسسته بود»، این‌قدر ضعیف می‌باشد. البته شکست ایجاد اتحاد بین کارگران و فعالین جنبش اجتماعی منجر به رشد راست شد. اما آیا واقعاً فریزر معتقد است که این امر نتیجه تصمیمات عمدی اتخاذ شده توسط فعالین جنبش‌های اجتماعی بود؟ آن‌ها واقعاً اتحاد با سیاست شرکتی حزب دموکرات را بر اتحاد با کارگران ترجیح می‌دادند؟ یا اینکه شکست در ایجاد چنین اتحادهایی نتیجه بوروکراتیزه شدن اتحادیه‌ها پس از جنگ دوم جهانی بود، که کارگران را در مقابل تهاجم کارفرمایان بر علیه حقوق و شرایط کاری کاملا بی‌دفاع گذاشت و یا آنکه مایل به مقابله با کارفرمایان نبود. این جریان در اوایل دهه ۱۹۷۰ آغاز شد و فقط در نتیجه جهانی شدن سرمایه‌داری تشدید شده است. تنها یک جنبش کارگری مبارز، سیاسی و فراگیر که حاضر به چالش کشیدن قدرت شرکت‌های بزرگ است می‌تواند برای ایجادِ اتحاد با جنبش‌های اجتماعی علاقه داشته باشد و قادر به فایق آمدن بر اختلافات درونی فراوان طبقه کارگر است.

در شرایط افزایش قدرت سرمایه جهانی شده و تشدید خلع‌ید طبقه کارگر سیاست ایالات متحده به سمت راست رانده شد. اکنون، رهبری بوروکراتیک اتحادیه‌ها هم از درون (مثلا، توسط رادیکال‌های محلی چون «اتحادیه عدالت اجتماعی» در سانفراتسیکو و اتحادیه معلمان شیکاگو که کنترل را به دست گرفتند ) و هم خارج (مثلاً از طریق مراکز کارگری چون انجمن پیشرو چین، و یا پروژه‌های جامعهمحور مانند راه نیویورک در بروکلین ) به رقابت کشیده می‌شود. و البته، مبارزه برای جنبش ۱۵ دلار و تبلیغات موفق افزایش حداقل دستمزد در بسیاری از ایالت‌ها و شهرها در طی پنج سال گذشته در جریان است.

من فکر می‌کنم فریزر تا حدی امتیازهای سفید بودن و مردانگی که در شکل‌گیری و بیان درک و پریشانی آن‌ها نقش داشت، را دست کم می‌گیرد.

این نیز درست است که برنی سندرز مردم جدید بسیاری را به فعالیت واداشت، طنین پیام او از نمونه‌های قبلی مقاومت مانند جنبش اکوپای و «زندگی سیاهان مهم است» قدرت گرقت. این چالش‌‌هاکه توسط فریزر به عنوان «طغیان» رد می‌شوندعمارت هژمونی نئولیبرالی را ضعیف نموده و شرایط را برای انفجار مبارزه انتخاباتی سندرز آماده کردند.

در نهایت، اگر چه من قطعاً موافق این هستم که رای‌دهندگان سفیدپوست طبقه کارگر طرفدار ترامپ، خشم خود را به لیبرالیسم نخبه‌گرای حزب دموکرات (و نیز مقامات جمهوری‌خواهی که در انتخابات مقدماتی رد شدند) ابراز نمودند ، اما من فکر می‌کنم فریزر تا حدی امتیازهای سفید بودن و مردانگی که در شکل‌گیری و بیان درک و پریشانی آن‌ها نقش داشت، را دست کم می‌گیرد. همان‌طور که دیگر نویسندگان نیز تأکید نموده‌اند، کارگران سیاه و لاتین دلایل زیادی برای مقصر شمردن کلینتون‌ها و همدستان حزب دموکرات داشتند (رفرم رفاه اجتماعی، مجتمع زندانصنعت، اخراجی‌ها و غیره).با این حال، این فرار طبقه کارگر سفیدپوست در ایالت‌های چرخشی بود که ترامپ را به قدرت رساند. واضح است که اکثریت کارگران سیاهپوست و لاتین نمی‌توانستند زن‌ستیزی و نژادپرستی شنیع ترامپ را نادیده بگیرند. اما این برای مردان (و زنان) سفید کارگر امر آسانی بود. پس بیائیم تقابل «سیاست هویت» و «سیاست طبقاتی» را رد کنیم. بیایم در عوض از کثرت‌گرایی لیبرال و فمینیسم لیبرال انتقاد کنیم، در عین حال بینش سوسیالیستفمینیستی، ضدنژادپرستانه و ضدسرمایه‌داری را به پیش ببریم. بیائیم شکاف‌های فرقه‌ای که مانع ماست را پشت سر گذاریم و فرصت برای ایجاد یک چپ نو را دریابیم.

بر علیه نئولیبرالیسم پیشرفت‌خواه، یک پوپولیسم پیشرفت‌خواه نو

نوشته: نانسی فریزر

خوانش جوانا برنر از مقاله من، مرکزیت مشکل هژمونی را نادیده می‌گیرد. نکته اصلی من این بود که سلطه فعلی سرمایه مالی فقط از طریق زور بدست نیامده است بلکه همچنین حاصل چیزی که گرامشی «رضایت» می‌خواند، می‌باشد. من ادعا کردم نیروهایی که طرفدار مالیه‌گرایی، جهانی‌سازی شرکتی، و صنعت‌زدایی بودند موفق گشتند که از طریق ارائه این سیاست‌ها ی آشکار ضدکارگری به عنوان پیشرفت‌خواه، کنترل را در حزب دموکرات به دست گیرند. نئولیبرال‌ها از طریق مزین کردن پروژه خود با اخلاق جهان‌وطنی جدید، بر محور تنوع،توانمندسازی زنان، و حقوق دگرباشان جنسی تمرکز نمودند. آن‌ها با جلب طرفداران این ارمان‌ها یک بلوک هژمونیک جدید را که من نئولیبرالیسم پیشرفت‌خواه می‌نامم، ساختند. من با شناسایی و تحلیل این بلوک هرگز آن طور که برنر مدعی است، قدرت سرمایه مالی را نادیده نگرفتم، بلکه توضیحی برای غلبه سیاسی آن ارائه نمودم.

لنز هژمونی همچنین پرتویی بر موقعیت جنبش‌های اجتماعی در مقابل نئولیبرالیسم می‌افکند. من به جای آنکه به تجزیه و تحلیل اینکه چه کسی تبانی نمود، کی همکاری کرد، بر تغییر گسترده در اندیشه، از برابری به شایسته‌سالاری متمرکز شدم. اشباع امواج رادیو تلویزیونی در دهه‌های اخیر در مورد این طرز تفکر فقط فمینیست‌های لیبرال و طرفداران کثرت‌گرایی که آگاهانه اخلاق فردی آن را در آغوش کشیدند را تحت تأثیر قرار ندادند، بلکه بر افراد بسیاری در درون جنبش‌های اجتماعی نیز تأثیر گذاشتند. حتی آن‌هایی که برنر فمینیست‌های رفاه اجتماعی می‌نامد نیز در نئولیبرالیسم پیشرفت‌خواه چیز مشترکی یافتند، و بدین خاطر چشم را بر تناقضات آن بستند. بر خلاف ادعای برنر گفتن چنین چیزی به منظور سرزنش آن‌ها نیست، بلکه برای روشن نمودن اینکه چگونه هژمونی عمل می‌کنداز طریق کشاندن مامی‌باشد تا اینکه دریابیم چگونه به بهترین وجهی می‌توان ضدهژمونی را ساخت.

خوانش جوانا برنر از مقاله من، مرکزیت مشکل هژمونی را نادیده می‌گیرد. نکته اصلی من این بود که سلطه فعلی سرمایه مالی فقط از طریق زور بدست نیامده است بلکه همچنین حاصل چیزی که گرامشی «رضایت» می‌خواند، می‌باشد. من ادعا کردم نیروهایی که طرفدار مالیه‌گرایی، جهانی‌سازی شرکتی، و صنعت‌زدایی بودند موفق گشتند که از طریق ارائه این سیاست‌ها ی آشکار ضدکارگری به عنوان پیشرفت‌خواه، کنترل را در حزب دموکرات به دست گیرند. نئولیبرال‌ها از طریق مزین کردن پروژه خود با اخلاق جهان‌وطنی جدید، بر محور تنوع،توانمندسازی زنان، و حقوق دگرباشان جنسی تمرکز نمودند. آن‌ها با جلب طرفداران این ارمان‌ها یک بلوک هژمونیک جدید را که من نئولیبرالیسم پیشرفت‌خواه می‌نامم، ساختند

ایده دوم استانداردی برای سنجش سرنوشت چپ از دهه ۱۹۸۰ تا امروز ایجاد می‌کند. برنر با بازنگری آن دوره، به بررسی قسمت موثری از فعالیت چپ که هم او و هم من آن‌ها را تحسین می‌کنیم می‌پردازد. اما توجه به این نکته که این کنشگری و فعالیت هرگز تا سطح یک ضدهژمونی رشد نکرد، چیزی از تحسین ما کم نمی‌کند. به عبارتی، آن نه در ارائه خود به عنوان یک گزینه معتبر در مقابل نئولیبرالیسم پیشرفت‌خواه موفق بود، و نه در جایگزینی دیدگاه آخری با دیدگاه خود، که چه کسی را باید به عنوان «ما» و چه کسی را «انها» در نظر گرفت. برای توضیح این امر نیاز به یک مطالعه طولانی وجود دارد، اما حداقل یک چیز مشخص است: کنشگران چپ‌گرا به خاطر عدم تمایل به چالش صریح روایت‌های پیشرفت‌خواهنئولیبرال از فمینیسم، ضدنژادپرستی، و کثرت‌گرایی هرگز قادر نبودند که به «پوپولیست‌های ارتجاعی» برسند (یعنی، به سفیدپوستان طبقه کارگر صنعتی دست یابند) که به ترامپ رأی دادند.

برنی سندرز استثنایی است که قاعده را ثابت می‌کند. کمپین انتخاباتی وی، هر چند بی‌نقص نبود، مستقیماً خطوط گسل سیاسی تثبیت‌شده را به چالش کشانید. او با هدف قرار دادن «طبقه میلیاردر» به کسانی دسترسی یافت که توسط نئولیبرالیسم پیشرفت‌خواه به حال خود رها شده بودند، جماعت‌هایی را مورد خطاب قرار داد که برای حفظ شیوه زندگی «طبقه متوسط» که سزاوار احترام هستند، به عنوان قربانیان یک «اقتصاد خدعه‌امیز» مبارزه می‌کنند و می‌توانند با دیگر قربانیان، که بسیاری از انان هرگز دسترسی به کارهای «طبقه متوسط» نخواهند داشت، هدف مشترکی داشته باشند. در عین حال سندرز تکه بزرگی از کسانی که به نئولیبرالیسم پیشرفت‌خواه متمایل شده بودند را کند. او اگر چه مغلوب کلینتون شد، اما راه یک ضدهژمونی بالقوه را نشان داد: او به جای اتحاد پیشرفت‌خواهنئولیبرال مالیه‌گرایی باضافه رهایی، به ما نگاهی اجمالی از یک بلوک جدید «پوپولیستی پیشرفت‌خواه» ارائه داد که رهایی را با حمایت اجتماعی ترکیب می‌نمود.

به نظر من، گزینه سندرز تنها استراتژی اصولی و برنده در دوران ترامپ باقی می‌ماند. من به کسانی که زیر پرچم «مقاومت» بسیج می‌شوند پیشنهاد ضدپروژه« اصلاح مسیر» را دارم. در حالی که اولی پیشنهاد بسط تعریف پیشرفت‌خواهنئولیبرالی «ما» (پیشرفت‌خواه) در مقابل «انها» (طرفداران اسفناکترامپ) را دارد، دومی به معنی ترسیم مجدد نقشه سیاسی استاز طریق ایجاد یک هدف مشترک بین همه آن‌هایی که این دولت به آن‌ها خیانت نموده است: نه فقط مهاجرین، فمینیست‌ها، رنگین‌پوستانی که بر علیه او رأی دادند، بلکه لایه‌های طبقه کارگر راست بلت (Rust belt) و جنوب که به او رأی دادند. بر خلاف نظر برنر، هدف مضمحل کردن «سیاست هویتی» در «سیاست طبقاتی» نیست. بلکه به وضوح نشان دادن این موضوع است که ریشه مشترک بی‌عدالتی‌های طبقاتی و مرتبه‌ای سرمایه‌داری مالی است، و برای مبارزه بر علیه هر دو انان باید اتحادی میان آن‌هایی که باید به هم بپیوندند، ایجاد نمود.

نانسی فریزر استاد فلسفه و سیاست در مدرسه نو برای تحقیقات اجتماعی است. از آخرین آثار او می‌توان از «سرنوشت فمینیسم: از سرمایه‌داری با مدیریت دولتی تا بحران نئولیبرالینام برد.

جوانا برنر نویسنده » زنان و سیاست طبقاتی» است. آخرین مقالات او در نشریات مطالعات سوسیالیستی، ژاکوبن، « در برابر جریان» و لوگوس منتشر می‌شوند.

برگرفته از نشریه دیسنت، بهار ۲۰۱۷

  1. توضیح مترجم: این مباحثه قلمی شامل دو مقاله از نانسی فریزر و یک مقاله از جوانا برنر است. قسمتی از مقاله اول نانسی فریزر توسط خانم مرجان نمازی ترجمه و در نشریه قلمرو رفاه شماره ۲۱ به چاپ رسیده است. در متن حاضر تا حد ممکن از ترجمه خانم نمازی استفاده شده است.

Views All Time
Views All Time
1842
Views Today
Views Today
1

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.