آیا سوسیالدمکراسی پاسخگوی مشکلات امروز است؟
نوشته: رضا جاسکی
تعداد کلمات:۲۰۵۳
“ما به سوی آینده با ابزار دانش و نیروی محرکه اعتقاد میرویم. زیرا سیاست–رفقا– خواستن است. “
اولاف پالمه، سیاست خواستن است
بعد از انتشار مقاله وارثان برنشتاین، برخی از دوستان لطف کردند و در این بحث شرکت نمودند. من قبل از هرچیز میخواهم از همه دوستان به خاطر مشارکتشان در بحث و اظهارنظر در مورد گذشته و آینده سوسیالدمکراسی تشکر کنم. من بویژه از دوستان عزیز، نقی حمیدیان، احمد پورمندی و فواد تابان به خاطر مقالاتشان سپاسگذارم!
قصد من این بوده و هست که در طی چند مقاله به بررسی گذشته و آینده سوسیالدمکراسی بپردازم. لازم به تذکر نیست که من درواقع سعی کرده و خواهم نمود که یک جمعبندی از نظرات برخی از پژوهشگران چپ که عمدتا، اما نه لزوما، در خارج از طیف سوسیالدمکراسی قرار دارند را ارائه کنم.از این رو، اکثر دوستان احتمالاً با بخش بزرگی از این مباحث آشنایی دارند. طبعا همه ما به عنوان چپهای ایرانی دغدغه اصلیمان معطوف به کشور خودمان است و هدف غایی ایجاد بحث و گفتگو در مورد ارزیابی از راه سوسیالدمکراتیک در ایران، با توجه به تجربه کشورهای اروپایی است.
در اینجا قصد من فقط پاسخ به چند انتقاد دوستان عزیز است. از آنجا که من در مقالات آینده به وضعیت کنونی سوسیالدمکراسی، از جمله سوسیالدمکراسی سوئد خواهم پرداخت، پاسخ به برخی از انتقادات را به آینده موکول خواهم کرد. ضمناً من در نوشتههای خود از بکار بردن القاب آقا و خانم خودداری میکنم، امیدوارم که این موضوع حمل بر بیادبی نشود و موجبات رنجش کسی را فراهم نکند.
لنین و برنشتاین؟
دوست گرامی حمیدیان مینویسد «نمیتوان هم از لنین و هم از برنشتاین بهره گرفت. این دو …به دو جناح و دو نظر به کلی متفاوت در تاریخ احزاب و جنبش سوسیالیستی تعلق داشتند و نمیتوان در میانه این دو ایستاد» (نقی حمیدیان، تاملی بر وارثان برنشتاین، اخبار روز)
من به هیچ وجه نمیخواهم در میان این دو قرار بگیرم و این را نیز گفتهام. نویسنده چند سطر پایینتر ادامه میدهد «مشکل «کمونیستها»ی پیرو نظریات لنین در کشورهایی مانند ایران این بود که …هیچ اثری از برنشتاین و کائوتسکی مورد مطالعه قرار نمیگرفتند…با پیشداوریهای تعصبالودی کل سوسیالدمکراسی اروپایی صرفاً با یک چشم و آن هم کاملاً منفی نگریسته میشد.” (همانجا)
آنچه که من میگویم دقیقاً مقابله با همان چیزی است که در سطور بالا نکوهش میشود! “بهره» گرفتن در اینجا یعنی حداقل گوش دادن و یا مطالعه نظرات مقابل ، تأمل و قضاوت در مورد آن نظرات. شجاعت گوش دادن به نظرات مخالف، حداقل یک بار، و فکر کردن در مورد ان!
آیا نمیتوان از نظرات دیگران استفاده کرد؟ مارکس از متد هگل، از ماتریالیسم فوئرباخ، از اقتصاد اسمیت و ریکاردو، از نظرات سوسیالیستهای تخیلی، … با وجود همه اختلافاتش با آنها استفاده کرد. این به معنی آن نبود که او انتقاداتش از آنها را پنهان میکرد یا اینکه راهی میانه انتخاب مینمود. امروز، در زمانی که میتوان به آسانی به آثار و گفتههای همه مراجعه کرد، گوش داد، یا حتی دید؛ هنگامی که هیچ کشور سوسیالیستی نیز وجود ندارد که بخواهد افکار چپ را در مسیر خاصی هدایت کند، دیگر نمیتوان بهانه زیادی برای خودسانسوری یافت. من میگویم امروز نیز با لنین همانکاری را نکنیم که دیروز با کائوتسکی کردیم!
آیا این موضع لیبرالی نیست؟ قطعاً نه! من اگر حزب لنینی و کلاً درک لنین از دمکراسی را قبول ندارم، دلیلی ندارم آن را بپذیرم. اگر نظرات برنشتاین در مورد تئوری ارزش مارکس، یا ناسیونالیسم را نمیپذیرم، مجازم از آنها انتقاد کنم. اگر روشنفکران چپ خود را طرفدار تفکر انتقادی تلقی میکنند باید بتوانند در مقابل تفکرات غالب در گروه، حزب و دسته خود و نه فقط جامعه، نیز ذرهای از استقلال و انتقاد را نشان دهند در موقع شکست معمولا ما چپها، شاید به خاطر رادیکالیسممان، خیلی راحتتر میخواهیم همه چیز را از صفر شروع کننیم.از این رو میراثدار خوبی نیستیم.( البته باید اضافه کرد، اگر شکست را بپذیریم!)
یکی دیگر از مشکلات ما، در صورت قبول شکست این است که علت ان را به دیگران نسبت میدهیم، به اصطلاح دنبال بز بلاگردان هستیم. این عارضه نیز احتمالاً نه فقط چپها بلکه همه گروهها و مذاهب دیگر را در بر میگیرد. راحت میتوانیم بگوئیم به خاطر لنینیسم، این گناه کبیره را مرتکب شدیم. یا اینکه امروز چون منشاء همه بیماریها را ایدئولوژیهای رنگاوارنگ میدانیم پس با اعلام تبری خود از هر ایدئولوژی، فکر میکنیم خود را در مقابل ا نواع بیماری واکسینه کردهایم. حتی اگر ایدئولوژی را در معنای معمول و کلاسیک آن بکار گیریم وقتی کسی در مقابل همه ایدئولوژیهای دیگری چون مارکسیسم، فاشیسم، لنینیسم، نئولیبرالیسم ، کننسرواتیسم و امثالهم موضع داشته باشد، با نفی آنها اعلام میکند که دارای مواضع معینی است. اگر نوع خاصی از » بیماری « از ایسم معینی سرچشمه میگیرد، مثلاً اقتدارگرایی از لنینیسم، پس حداقل ما چیزی راجع به آنها میدانیم و شاید «راه علاج» آن را نیز بدانیم. اما ایدئولوژی که نام و نشان ندارد، از همه ایدئولوژیهای دیگر «خطرناکتر» است زیرا راجع به آن چیزی نمیدانیم. شاید بشود اسم آن را ایدوپاتیسم نهاد.( ایدوپاتی نامیاست که بر بیماریهایی که منشاء ناشناخته دارند، گذاشته شده است).
واقعیت این است که نه مارکس مارکسیسم ، و نه لنین لنینیسم را تدوین نکردهاند. مارکسیسمی که ما میشناسیم گاه با خرواری از نظرات دیگران که ربطی به مارکس ندارند پوشانده شده است. در مورد لنین اگر چه میتوان بسیاری از اموزههای او را دربست رد کرد، اما باز هم لنینیسم ساخته استالین بود. لنین را باید دقیقاً به خاطر اشتباهات مهلکی که کرده محکوم کرد و نه آنچه که نکرده است.
مثلا، در رابطه با انتقاد دوست عزیزم حمیدیان، در مورد اروکمونیسم و حزب کمونیست ایتالیا میتوانم چنین بگویم. مقصر اصلی سرنوشت غمانگیز حزب کمونیست قبل از هر کس دیگری خود حزب کمونیست ایتالیا بود. آنها حزبی پرطرفدار و رهبری بسیار توانا را در اختیار داشتند. دستگاه رهبری چنین حزب بزرگ و سابقهداری، نیازی به دستور گرفتن از استالین و کمینترن نداشت. وقتی که» دفترهای زندان» گرامشی از زندان بیرون امد، این رهبران سعی کردند نظرات گرامشی را با لنین یکی کنند، نتیجه آن سانسور نوشتههای گرامشی بود. بعد از گنگره بیست حزب کمونیست اتحاد شوروی نظرات گرامشی مکمل نظرات لنین شد. از سال ۱۹۶۸ نظرات گرامشی جایگزین نظرات لنین گشت. بعد از چندی گرامشی به خاطر آنکه تحت تأثیر لنین بود طرد شد. و در آخرین صحنه این تراژدی، حزب نیز عنوان کرد که از لنین و گرامشی گذر کرده است. در نهایت حزب در سال ۱۹۹۱ خود را منحل کرد. (نگاه کنید به پری اندرسن، وارثان گرامشی در اخبار روز)
این فاجعه قبل از آنکه به لنین مربوط باشد، مربوط به حزب کمونیست ایتالیا بود. اگر حزب کمونیست ایتالیا لنینیست بود، بسرعت راه خود را از کمینترن جدا کرده بود. اگر ما بخواهیم چیزی از لنین یاد بگیریم درست همان استقلال فکر و عملش بود. او در مقابل همه انترناسیونال دوم به دلایل درست و غلطی ایستاد. با اینکه فردی بسیار پراگماتیست بود دست به چنین عملی زد. بلشویکها حزب کوچکی بودند اما موفق به چنین کاری شدند. چرا حزب بزرگی چون حزب کمونیست ایتالیا بایستی خود را در چنین مخمصهای بیاندازد؟
ما میتوانیم هم از لنین و هم از برنشتاین و هم دیگر متفکران بزرگ یاد بگیریم. میتوانیم به خاطر جنایات فرد معینی راه خود را کاملاً از او جدا کنیم، ولی حداقل این را با چشم باز انجام دهیم. اما از همه مهمتر مسئولیت اعمال خودمان را بر دوش دیگران نگذاریم. من خواهان دنبالهروی از هیچکدام از آنها نیستم. به همین خاطر از گذر صحبت کردم. من اعتقاد دارم، ما برای درک عملکرد کنونی سوسیالدمکراسی نیاز به یک بعد تاریخی داریم و باید بتوانیم به همه ارا موافق و مخالف آن در گذشته نگاه کنیم.
سرمایهداری
آنچه که مارکس کشف کرد این بود که کسب سود بیشتر یکی از عامترین قوانین شیوه تولید سرمایهداری است. در تولید کالایی وظیفه سرمایهدار یافتن راههای مناسب برای افزایش سود است. من در مقاله دیگری در مورد تئوری ارزش مارکس نوشتهام، و وارد آن نمیشوم. عدم درک این موضوع باعث شده است که چپ ضربات فراوانی بخورد مثلا، در تئوریهای پسااستعماری کار به آنجا کشید که قوانین عام سرمایهداری نادیده گرفته شدند. گفته شد این قوانین مربوط به سرمایهداری غربی است و مثلاً در هند، که دارای روابط اجتماعی و فرهنگ متفاوتی است، بایستی انتظار رفتار دیگری از یک سرمایهدار را داشت. در ایران سرمایهداران چون مسلمان هستند حتماً حقوق کارگران «مسلمان» را در نظر خواهد گرفت. در کشورهای اسکاندیناوی سوسیالدمکراتها با صاحبان سرمایه ساختند و «در این معامله هم صاحبان سرمایه سود بردند و هم طبقات محروم!” (همانجا)
من برای حزب سوسیالدمکرات سوئد و دستاوردهای آنها ارزش زیادی قائل هستم، اما این امر نباید دلیلی بر ندیدن مشکلات این حزب و یا احزاب مشابه شود. از آنجا که من در مقالات اتیه، به ماجرای سوسیالدمکراسی سوئد نگاه خواهم کرد، وارد این بحث در اینجا نمیشوم، اما ذکر چند نکته ضروری است.
تاریخ معاصر سوئد مملو از مبارزات طولانی برای کسب حقوق مهم دمکراتیک بوده است. جنبشهای مردمی برای دمکراسی، حق رأی زنان، برابری ، آزادی بیان و … همه نه از بالا بلکه از طریق جنبشهای مبارزاتی گاه طولانی کسب شده اند.در سوسیالدمکراسی در ابتدای قرن گذشته بسیاری از مارکسیستها حضور فعال داشتند. باید به خاطر داشته باشیم در این دستاوردها به جز سوسیالدمکراتها ، دیگر گروههای چپ و حتی لیبرالها هم سهیم بودند…
سوسیالدمکراسی سوئد سعی نمود که با داشتن یک بخش بزرگ دولتی، تولید را در جهت معینی هدایت کند. بخش بزرگی از بودجه کشور صرف خدمات عمومی میشد، خدماتی که بخش خصوصی در ارائه آنها تقریباً نقشی نداشت. سرمایهداران نمیتوانستند چنین لقمه بزرگی را در جلو چشم داشته باشند، اما از خوردن آن محروم باشند انها در پی کسب سود بیشتر فشار را بر دولت زیاد کردند تا اینکه دولت مجبور شد با توجه به مشکلات بزرگ اقتصادی خود، قسمت زیادی از بخش خدمات عمومی ، چون مدارس، بیمارستانها، خانههای سالمندان و غیره رادر اختیار سرمایهداران قرار دهد. امروز اکثریت اعظم مردم به این نتیجه رسیدهاند که این سیاست اشتباه بوده است اما دولت سوسیالدمکراتها و بخش بزرگی از رهبری آن، با وجود آنکه در این مورد از طرف گنگره حزب یک قطعنامه وجود دارد، همچنان دودل هستند و نمیدانند که مسأله را چگونه فیصله دهند.
تحت شرایط خاص داخلی و خارجی امکان برخی از رفرمهای مهم در چهارچوب سرمایهداری وجود دارد، اما به مجرد آنکه فشار داخلی و یا خارجی از بین برود، سرمایهداری به همان چهره کاملاً غیرانسانی خود برمیگردد. بیاد داشته باشیم که بعد از ریگان و تاچر، در اواخر قرن گذشته و اوایل حاضر بزرگترین مشوقان رهایی کامل بندهای بازار، دولتهای سوسیالدمکرات بریتانیا، المان، سوئد و در آمریکا دمکراتها، کلینتون، بودند.
نمودار زیر شاخص جینی برای بودجه سالانه خانوارها را بین سالهای ۲۰۱۴–۱۹۹۴ برای چند کشور اروپایی و آمریکا نشان میدهد. هر چه ضریب جینی کمتر باشد برابری اقتصادی بیشتر است.
همانطور که میبینید، اگر چه دانمارک و سوئد نسبت به دیگر کشورها از نعمت برابری اقتصادی بیشتری برخوردار هستند، اما آهنگ رشد نابرابری در سوئد بیش از هر کشور دیگری است. ضریب جینی در طی بیست سال از ۰٫۲۲ به ۰٫۲۸ رسیده است. لازم به تذکر است که بین ۲۰۰۶–۱۹۹۸ سوسیالدمکراتها قدرت را در دست داشند.
اگرچه جهانی شدن در برخی از موارد تصمیمگیری را را سختتر کرده است اما در صورتی که احزاب بخواهند هنوز برخی از ابزارهای مهم تصمیمگیری را در اختیار دارند. به قول پالمه، سیاست خواستن است.
دوست عزیز احمد پورمندی پرسیده بودند، چرا راه سوم؟، و این که راه سوم، سرابی بیش نیست. اگر شما نیز بهبه این نتیجه برسید که این دو راه و نیز راه دوستان انارشیست در امریکای لاتین شکستخورده است، طبعا در مورد ایدههای جدیدتر فکر میکنید!