پوپولیسم، انتی-پوپولیسم و دموکراسی اروپایی: برداشتی از جنوب

در دهه‌های گذشته در اروپا، احزاب پوپولیستی راست رشد قابل توجهی را نشان داده‌اند، اما اخیراً در جنوب اروپا شاهد رشد پوپولیسم چپگرا نیز بوده‌ایم. طی سال‌های طولانی، احزابی که در حرف میانه‌رو هستند ولی در عمل سیاست کاملاً راستی را به اجرا می‌گذارند قدرت را در دست دارند.. با توجه به اینکه نخبگان سیاسی در قدرت، نه سیاستمداران نیمه حرفه‌ای سابق، بلکه کسانی هستند که حتی در صورت از دست دادن قدرت دولتی، بسرعت توسط مؤسسات خصوصی قدرت‌مند جذب مشاغل عالی می‌شوند، بحث‌های جدی در مورد رهبران و قشر حاکمه سیاسی کشورهای اروپایی در جریان است. کتاب The Establishment اثر اون جونز یکی از اثاری است که در ان نقش مقامات دولتی انگلیس و رابطه تنگاتنگ آن با قدرتمندان اقتصادی را بدقت مورد بررسی قرار می‌دهد. با کاهش نقش سیاست در اداره کشورها ، افزایش روزافزون قدرت متخصصین و بازار ، و کاهش بیش از پیش نقش مردم در تاثیرگذاری بر تصمیمات مهم، عده‌ای اژیر مرگ دموکراسی در اروپا را به صدا در اورده‌اند. امروزه شاهد بحث‌های جدی در مورد پستدموکراسی هستیم. «حاکمیت بدون مردم» و «حاکمیت بدون سیاست» به کجا ختم خواهد شد؟ آیا رشد پوپولیسم اروپایی، اعم از چپ و راست، پاسخی اعتراضی به پستدموکراسی اروپایی است؟

در حال حاضر، تبلیغات شدیدی خصوصا پس از به قدرت رسیدن سیریزا در یونان در جریان است تا هر چه بیشتر از واژه پوپولیسم به مثابه چماقی برای سرکوب مخالفین سیاسی استفاده شود. از این رو، عده‌ای تلاش دارند تا با تبلیغ میانه‌روی و اعتدال، پوپولیست‌های «افراطی» چپ و راست را به طور جمعی، به عنوان دشمنان بزرگ دموکراسی اروپایی معرفی نمایند. اما واقعاً چه فرقی بین این دو وجودارد. یانیس استاوراکاکیس و کاتسامبکیس در مقاله زیر به بررسی فرق این دو نوع پوپولیسم، با نگاهی بر حوادث یونان، می‌پردازند. این مقاله در سال ۲۰۱۳ و قبل از پیروزی سیریزا در یونان نوشته شده است.

یانیس استاوراکاکیس استاد علوم سیاسی در دانشگاه ارسطو در تسالونیکی است. او تحقیقات زیادی در زمینه پوپولیسم کرده است.کاتسامبکیس نامزد دکترای علوم سیاسی در دانشگاه ارسطو می‌باشد. مقاله زیر پاسخی است به مجادله بین فیلیپ مارلیر و کاترین فیشی که در سایت OpenDemocracy در همان سال صورت گرفته یود.

پوپولیسم، انتیپوپولیسم و دموکراسی اروپایی: برداشتی از جنوب

یانیس استاوراکاکیس

یانیس استاوراکاکیس

نوشته: گیورگس کاتسامبکیس و یانیس استاوراکاکیس

برگردان: رضا جاسکی

تعداد کلمات: ۳۵۶۴

«ایا زمان کالبد شکافی افراط‌گرایی «مرکز میانه‌رو» فرا نرسیده است؟ آیا این وظیفه واقعی هر شهروند/محقق اجتماعی نیست تا بطور ریشه‌ای با این افراط‌گرایی که پشت میانه‌روی استتار شده، مخالفت کند؟» جورج گروز

در بحث اخیر بین فیلیپ مارلیر و کاترین فیشی١ ، در مورد مشکلات تعریف پوپولیسم و ابهامات تاثیرات سیاسی آن، فرصتی را برای بیان بعضی از استدلالات دقیق و روشنگرانه فراهم کرده است. اگرچه، هر دو تاکنون به مهمترین ویژگی‌های آن و پیامدهای علمی/سیاسی این مفهوم اشاره کرده‌اند، اما ما هنوز فکر می‌کنیم می‌توان نور کمی (هر چند نه زیاد) بر این مسأله افکند.

اما واقعاً خطر واقعی در اینجا چیست؟ مارلیر بدرستی از همان ابتدا بر استفاده و سوءاستفاده از «پوپولیسم» در مباحث باب روز تأکید می‌کند، که معمولاً احساسات جماعت‌هراسی نخبگان را پنهان می‌کند، در حالی که فیشی بر امر مسلم یک خطر پوپولیستی برای دموکراسی پای می‌فشرد. بنابراین بنظر می‌رسد مخالفت فیشی با مارلیر پیرامون یک مسأله (سیاسی) مرکزی، یعنی نیاز به یک سیاست (دموکراتیک) «میانه‌رو» در مقابل افراطِ (پوپولیستی) باشد.

دومین نکته (اساسی) اختلاف شامل تمایز قائل شدن بین مفصل‌بندی‌های چپ و راستگرایانه در گفتمان پوپولیستی و امکان اثرات متفاوتی که آن‌ها می‌توانند بر دموکراسی داشته باشند، است. در ادامه، ما قصد داریم تا بطور انتقادی به هر دو این مسائل برخورد کرده، و آن‌ها را با برداشتی از جنوب اروپای بحران‌زده مرتبط کنیم .

ساختارشکنی اپوزیسیون «اروپا در مقابل پوپولیسم»

برچسب «پوپولیست» بطور یکسانی برای توصیف انواع گسترده‌ای از سیاست‌ها، سیاستمداران، احزاب یا روش‌های بلاغی استفاده می‌شود. آنچه قرار است وجه مشترک این پدیده‌های متعدد باشد، با نگاه کنجکاو و «روشن» محققین یا مفسران عمومی آشکار می‌شود: اغلب با «پوپولیسم» به عنوان ضعف دموکراسی، یک بیماری بدخیم که دموکراسی اروپایی را تهدید می‌کند، رفتار می‌شود. قرار بر این است که همیشه یک دید مانی‌وار[دوالیستی] غیرمنطقی از جامعه‌ای که توده‌های «خام» را مسحورمی‌کند، احساسات اجتماعی کنترل نشده را آزاد کرده و در نتیجه جامعه را تهدید به انشقاق می‌نماید، ارائه شود.

در این دیدگاه غالب، ما یک «دام» واقعی برای محقق علوم سیاسی می‌یابیمو نیز برای هر شهروند – همان‌طور که مارلیر اشاره می‌کند: وسوسه ساده سازی، ذات‌گرایی و یا حتی مسلم فرض کردن هدف تحلیل، منجر به تلقی« آن» به مثابه تک و همگن، منسجم، و با زبان و کرداری یکسان می‌گردد.

از قضا این نوع انتقاد ضدپوپولیستی معمولاً به سبکی کاملاً پوپولیستی و مانوی بیان می‌گردد: از طریق استفاده از دوگانگی‌های شدید، قابل درک و بدیهی هم در دنیای اکادمیک، روزنامه‌نگاری و سیاست. چنین دوگانگی‌هایی شامل : «دموکراسی در مقابل پوپولیسم»، «کثرت‌گرایی در برابر پوپولیسم» می‌شود. این دومی، با توجه به موقعیت جغرافیایی و نیز تندی گفتار افرادی چون هرمان ون رومپوی و مانوئل باروسو، به خاصه باید مورد توجه قرار گیرد.

در واقع، چنین بنظر می‌رسید که اروپای پس از جنگ، مظهر تمام فضائل کثرت‌گرایی بود و ابتدا به ساکن به مثابه یک تجربه سیاسی نواورانه که ارزش‌های دموکراتیک، احترام به غیر، مدارا، دولت رفاه، اعتدال و غیره را به پیش می‌برد، مورد ستایش واقع می‌شد. هرکسی که با این پروژه مخالفت می‌کرد اقتدارگرا/توتالیتر و دشمن دموکراسی قلمداد می‌گشت. بنابراین، وقتی که رشد باصطلاح «پوپولیست‌های راستگرا» از دهه ۱۹۸۰ به بعد شتاب گرفت؛ بازنمایی که در این حوزه مسلط بود درگیری بین اروپایی، که به طور ذاتی دموکراتیک، معتدل، بی‌خطر مجسم می‌گشت، و پوپولیسم که اساساً غیر دموکراتیک، افراطی و زیان‌اور تلقی می‌گشت.

این بازنمایی تا حدی مجاب‌کننده بنظر می‌رسید چرا که نیروهای راستگرای افراطی ضد اروپایی ، در‌واقع عمدتا ضد دموکراتیک بودند (اگر چه کسری توسعه دموکراسی در تصمیم‌گیری‌های اتحادیه اروپا به آن‌ها یک هاله دموکراتیک غیر مستقیم بخشید ). اما، از آنجا که بحران، تقریباً همه چیز پیرامون ما را دگرگون ساخته است، آیا این بازنمایی و تجسم همچنان اعتبار دارد؟ به عبارت ساده، کدام «اروپا» و کدام «پوپولیسم» را می‌توان در چشم‌انداز بحران‌زده ما نظاره کرد؟ و ما چگونه می‌توانیم در مورد اثرات آن‌ها بر دموکراسی قضاوت کنیم؟

تجربه جنوب می‌تواند دقیقاً روشنگرانه باشد چرا که تغییرات در حال جریان، به شکل خشن‌تر و رادیکالی در اینجا تحمیل شده‌اند. در واقع، آنچه که حاشیه اروپا تجربه کرده است، اقدام اتحادیه اروپا بر خلافِ درستْ اصول و ارزش‌های تعریف شده خود او می‌باشد، در حالی که کنشگران سیاسی «مرکز میانه‌رو» ملی/محلی مدعی انند، که بطور بنیادی «اروپاگرا» هستند، عقلانیت افضل روح اروپایی، بیش از پیش بخاطر اجرای افراطی انان، تجسم کننده ریاضت‌های بی‌رحمانه و سیاست‌های تنظیمی نئولیبرالیستی ضد دموکراتیک است.

نیازی به گفتن ندارد که چنین عقلانیتی هیچ ربطی به خردی که به مثابه سنت اروپاییِ بازتاب‌پذیری درک می‌شود، ندارد؛ این بیشتر به منطق ابزاری مربوط است که ادورنو و هورکهایمر بطور قانع‌کننده‌ای واسازی نمودند. اگر کسی در پی ریشه‌های چنین «رادیکالیسم» و «عقلانیتی» هست، دفاع جانانه آین راند، فردگرای ضد اجتماعی از سرمایه‌داری را می‌تواند به عنوان یک راهنمای خوب بخدمت گیرد. اصلاً شگفتی‌اور نخواهد بود اگر کتاب وی اطلس شانه بالا انداخت، محبوب‌ترین کتابْ در انجمنِ کتاب کمیسیون اروپا باشد.

البته، روشنفکران عالی رتبه‌ای چون یورگن هابرماس و اولریش بک، در حال حاضر زنگ خطر پستدموکراتیک اروپااگر گفته نشود اقتدارگرا ، دگرگون شدهرا به صدا در اورده‌اند و نیاز به یک سیاست اروپایی بازگشت به پایه‌های عمده «مردم» را برجسته نموده‌اند.

آتین بالیبار نیز با بیان دغدغه‌های مشابه، عنوان می‌کند که اروپا بیش از پیش به بخشی از مشکل تبدیل می‌شود، تا اینکه بخشی از راه‌حل دموکراتیک مورد‌نیاز باشد. و با توجه به اینکه، اکثر نهادهای اروپایی اجرای وحشیانه [ریاضت‌های] تصویب شده توسط دولت‌های ملی در جنوب را پذیرفته، پشتیبانی نموده و یا حتی بطور فعالی تشویق کرده اند، به جز این چه می‌تواند باشد؟

موضوع فقط این نیست که قانونیت بتدریج از مشروعیت فاصله گرفته است، بلکه تفکیک قوا دستخوش تغییر گشته است، و خود پارلمان، از آنجا که عناصر بیشتر و بیشتری از « احکام صادر شده» مجازی به اجرا گذاشته می‌شوند (تمام ویژگی‌های مخمصه یونان در اجرای سیاست‌های تحمیلی نهادهای اروپایی و مالی بین‌المللی در طی چند سال گذشته)، به حاشیه رانده شده است. بعلاوه و مهمتر اینکه، خاموش شدن اخیر رسانه‌های عمومی در یونان [این مقاله در سال ۲۰۱۳ نگاشته شده است. منظور خاموشی ای.ار.تی، رادیو تلویزیون یونان در ژوئیه ۲۰۱۳ می‌باشد] نشان می‌دهد که ما در حال حاضر شاهد افزایش حمایت از یک سیستم تصمیم گیرنده سلطه از طریق بیداد می‌باشیم. چنین سلطه‌ای، بدور از هر گونه پشتیبانی واقعی استدلالی/عقلی، فقط می‌تواند به مثابه نیهیلیسم وحشیانه توصیف گردد.

آیا چنین اروپایی می‌تواند مدعی عقلانیت و دموکراسی باشد؟ فقط در صورتی که از یک «عقلانیت» بدون تأمل و بی‌منطق و دموکراسی سلسله مراتبیِ بدون مردم طرفداری شود. مطمئناً نیاز به تغییری رادیکال وجود دارد، اما این بدون دخالت و رضایت مردم قابل درک، طرح و اجراست؟ آیا پروژه اروپا می‌تواند با دخالت بیشتر توده‌های مردم در پروژه مشترک ما، تجدید نیرو کند؟

مشکل اینجاست هر آنچه که آن انجام می‌دهد، هر کسی که در گفتمان خود، از منبع نمادین فراموش شده « مردم» استفاده کند، متهم به «پوپولیست غیر مسئول » یا «عوام‌فریبی» است و با وی چون یک دشمن دموکراسی و پروژه اتحادیه اروپا رفتار می‌شود. این حتی، شامل مواردی می‌شود که ما در باره نیروهای سیاسی که هیچ ارتباطی با راست افراطی ندارند صحبت می‌کنیم. اگر بخواهیم از اصطلاحاًت [دربرگیرنده و انحصارطلب] و تمایز هوشمندانه نویسندگانی چون کاس موده و کریسوبال رویرا کالت‌واسر استفاده کنیم: به عبارتی، این موضوع حتی اگر ما با پوپولیسم دربرگیرنده و احاطه‌گر، و نه با کابوس‌اباد طردکننده و انحصارطلبِ باصطلاح «پوپولیست راستگرا»، سر و کار داشته باشیم نیز صادق است.

یک بار دیگر در اینجا تجربه یونان می‌تواند روشنگر باشد: بدون هیچگونه اغراقی آنچه اخیراً به مثابه گفتمان مرکزی/شکاف ایدئولوژیکی در صحنه سیاست یونان ظاهر شده است، از اتهام «پوپولیسم» برای بی‌اعتبار کردن هر نیروی سیاسی استفاده می‌شود که در برابر اقدام‌های ریاضتی مقاومت می‌کند و از حقوق دمکراتیک و اجتماعی در برابر نیهیلیسم وحشیانه مصوبه کمیسیون اتحادیه و بانک مرکزی اروپا ( دو بخش جدائی‌ناپذیر ترویکا ) دفاع می‌نماید.

این امر بویژه در مورد سیریزا صادق است ، که به مردم رجوع نموده و راه حل‌های هژمونیک (الیگارشی) را به خاطر احیای مشروعیت دموکراتیک و حاکمیت مردم رد می‌کند. حالا در اینجا کی خوب و کی بد است؟ انتخاب با شماست!

اعتدال‌گرایی افراطی

دوری از هر گونه تعصبات مختلف در برابر پوپولیسم به این معنا نیست که ما راه‌های عمیقا مشکل‌افرینی که بعضی از جنبش‌های پوپولیستی برای مفصل‌بندی ادعاهایشان در جهت نمایندگی « مردم» اتخاذ کرده‌اند، و بدین وسیله بطور اشکاری به مقابله با یک درک باز و دربرگیرنده دموکراسی پرداخته‌اند، را نادیده می‌گیریم؛ جنبش‌هایی متکی بر رهبران کاریزماتیک، مملو از خشمی که عملاً چارچوب نهادی دموکراسی نمایندگی را دور می‌زنند و/یا اغلب حاوی یک پتانسیل ملی، ضد حقوقی و لیبرالی هستند؛ برای اطمینان خاطر، لازم است که این جنبه‌ها خیلی جدی در نظر گرفته شوند و کاترین فیشی بدرستی سمتِ تاریک این پدیده را برجسته می‌کند.

باز هم، چنین تصویری نمی‌تواند حق مطلب انواع وسیع مفصل‌بندی های پوپولیستی را بیان کند. در واقع، با نمایندگی نمودن گروه‌های محروم، با یک دستور کار برابری‌طلبانه، انواع دیگر پوپولیسم را می‌توان به عنوان بخشی جدایی‌ناپذیر از سیاست دموکراتیک، به عنوان منبعی برای تجدید نهادهای دموکراتیک در نظر گرفت (همچنانکه بعضی از تحولات در امریکای لاتین در طی ده سال اخیر نشان داده است ).

از این نقطه نظر، هر چه بیشتر دموکراسی‌های غربی به سیاسی زدایی یا حتی اشکال الیگارشیِ حاکمیت روی اورند، پوپولیسم بیشتر به مثابه یک وسیله مناسبی برای تجدیدِ بیش از پپیش موردِ نیازِ سیاسی‌سازی در نظر گرفته خواهد شد. متأسفانه، اغلب مدافعان «سیاست اعتدال‌گرا» بطور خطرناکی با جهت‌ پستدموکراتیک و سیاست ‌زدایی لاس می‌زند، جایی که سیاست، امکان تغییر واقعی را، به نفع اداره فنی مصالح عمومی رها کرده‌‌ است.

همانطور که ما تلاش کرده‌ایم نشان دهیم، دقیقاً اینجاست که ما با بعضی از تضادهای اساسی مواجه می‌شویم. امروز، در اروپای بحران‌زده، این مدافعان نهادی «سیاست اعتدال‌گرا» هستند که یک نمایی مانوی از جامعه ایجاد می‌کنند، و هر نوع اختلافی را به مثابه غیر منطقی و پوپولیستی رد می‌نمایند، و بنابراین جامعه بیش از پیش رادیکالیزده شده و انحصاری می‌گردد.

با توجه به سیر حوادث در جنوب در یک جهت نیهیلیستی وحشیانه، آیا زمان آن فرا نرسیده است که افراط‌گرایی «مرکز میانه‌رو» را کالبدشکافی نمائیم؟ یکی از شرایط کلیدی در فهم این گرایش، آنچه که ما انتیپوپولیسم می‌نامیم می‌باشد، یک استراتژی گفتمانی که نیازمند بررسی ویژه خود است، چرا که آنْ اغلب کاریکاتور خود را از «دشمن» پوپولیستی می‌افریند.

در اینجا، انتیپوپولیسم اشاره به گفتمان‌هایی است که هدفشان کنترل ایدئولوژیک و منزوی کردن سیاسی جنبش‌های اعتراضی نوخاسته بر علیه سیاست ضد دموکراتیک ریاضتی، بویژه در کشورهایی همچون یونان، اسپانیا، پرتغال و غیره می‌باشد. همچنان که سرژ حلیمی اخیراً در لوموند دیپلماتیک اشاره کرده است، هر کسی که الیگارشی، افزایش سفته‌بازی طبقات برجسته، هدیه به بانک‌ها، ازادسازی بازار، کاهش دستمزد به بهانه رقابت را مورد انتقاد قرار دهد، به «پوپولیست» محکوم می‌شود.

البته، همانطور که ژاک رانسیر عنوان می‌کند، بنظر می‌رسد پوپولیسم «نامی راحت» برای بدگویی و بی‌اعتبار کردن دیگر الترناتیوها می‌باشد تا اینکه ادعای نخبگان سیاسی و اقتصادی برای «حاکمیت بدون مردم»، «حاکمیت بدون سیاست» را مشروعیت بخشد. آیا یک روش صادقانه و دموکراتیک نسبت به سیاست می‌تواند این جهت‌گیری را اغماض کند؟ یا اینکه وظیفه هر شهروند میانه‌رو، هر محقق اجتماعی، هر دموکرات این است که بطور رادیکالی با این افراط‌گرایی که خود را تحت لوای میانه‌روی استتار کرده است، مقابله کند؟

واسازی «نظریه افراط‌یون»

اجازه دهید هم اکنون به محور دوم اختلاف بپردازیم. اگر چه استدلال فیشی که پوپولیسم می‌تواند یک ایدئولوژی متمایزکننده برپا کند، بینش مهمی برای یک روش رسمی در گفتمان پوپولیستی را ارائه می‌دهد (چیزی که باید ملاحظات اولیه مارلیر پیرامون اعتبارِ خودِ مقوله را برطرف کند )، این ایده که همه انواع پوپولیسمراست تا چپویژگی‌های کم و بیش مشابهی را تقسیم می‌کنند، اصلاً منعکس کننده آنچه که در یونان تحت لوای «تئوری دو تفریط» ارائه می‌شود، است. آنچه که این تئوری جدید بدان اشاره دارد این است که اپوزیسیون رادیکال چپ، سیریزا، و نئونازی‌های طلوع طلایی بطور اساسی دو سوی یک سکه هستند، از آنجا که چیز خطرناک یکسانی برای دموکراسی در پوپولیسم افراطی وجود دارد که در هر دو مشترک است (همان طور که مارلیر خاطر نشان می‌سازد، یک بحث عمومی نسبتاً مشابهی در فرانسه در مورد معادله ملنشون با ماری لوپن وجود دارد ).

اگر یکی از عناصر کلیدی پوپولیسم، تعبیر و خواست «مردم» باشد، پس این جای مناسبی برای آزمایش« نظریه افراطیون» است که می‌تواند اختلافات و تشابهات بین دو تعبیر، بین «مردم» چپگرایان و «مردم» راستگرایان را نشان دهد.

آیا این دو تعبیر یکسان است؟ چه اتفاقی می‌افتد وقتی که ما از یک سطح رسمی به حقیقی، از دال به مدلول گذر می‌کنیم؟ این روشن است که زمینه گفتمان هم سیریزا و هم جبهه چپ در فرانسه، «مردم» ا که برای مشارکت فعال در یک پروژه مشترک، برای دگرگونی رادیکال دموکراتیک فرا خوانده می‌شوند می‌باشد، یک پروژه برای خودایفایی و رهایی.

بر خلاف «مردمِ» راست افراطی، «مردمِ» چپ معمولاً یک موضوع جمعی، اینده‌نگر، دربر گیرنده و فعال است که به محدودیت‌های قومی، نژادی، جنسی، جنسیتی یا محدودیت‌های دیگر وابسته نیست؛ یک موضوع که مبتکرانه عمل می‌کند و در امور مشترک بطور مستقیم دخالت می‌نماید، سوژه‌ای که در انتظار هدایت شدن یا نجات از طرف هیچ‌کس دیگری نمی‌باشد.

برعکس، همان‌طور که کایانی و دلاپورتا در تحقیقات گسترده خود پیرامون گفتمان راست افراطی در اروپا مشاهده کرده‌اند، «مردمِ» راست افراطی در اکثر مواقع منفعل و ، از نظر نژادی و قومی انحصارطلب هستند، جلوه‌های اقتدارگرایی و ضد دموکراتیک دارند؛ «مردمی» که منتظر انند که نخبگان جدیدِ «فاضل»تر و «پاک»تر، جایگزین نخبگان فاسد نئولیبرال فعلی در قدرت شده و نجات داده شوند. جای هیچگونه تعجبی نیست که طلوع طلایی یونان پیشوا را عنوانی مناسب برای تجسم اراده مردم تلقی می‌کند. واضح است که این دو «تعبیر» از مردم، به جای یکسان بودن تقریباً هیچ چیز مشترکی با هم ندارند.

پس آنچه ما نیاز داریم اذعان به تنوع/کثرت تبارهای پوپولیستی و اثرات متمایزی که آن‌ها بر نهادهای دموکراتیک دارند، می‌باشد. بر خلاف ذات‌گرایی ساده، ما باید بر این واقعیت تأکید کنیم که پوپولیسم شامل انواع گسترده‌ای از عناصر ایدئولوژیکیاغلب متناقضو ویژگی‌های سازمانی می‌باشد. بنابراین، با توجه به زمینه‌های اجتماعیسیاسی، آن می‌تواند هم به عنوان اصلاح‌کننده و هم تهدیدکننده دموکراسی، اگر بخواهیم از اصطلاحات مود و کالتاواسر استفاده کنیم، عمل کند. همانطور که دیده شد، آن می‌تواند هم مفصل‌بندی دربرگیرنده و هم انحصارطلبانه داشته باشد.

بعلاوه، تا آنجا که نقش« مردم» در هر رژیم دموکراتیکی امری مرکزی است، به همان اندازه، به عبارتی،بعضی از انواع پوپولیسم غیر قابل اجتناب است، پس آنچه که ما نیاز داریم این است که بطور محتاطانه خود را درگیر نموده و اولی را تصفیه و پاک نموده و با دومی مبارزه کنیم.

خوشبختانه، این انقدر هم مشکل نخواهد بود زیرا همان‌طور که دیده‌ایم، راست افراطی، با تمام این‌ها، انقدرها هم «مردمی» نیست! ارجاع آن به «مردم»، در بهترین حالت، اهمیت ثانوی دارد؛ جنبه‌ای ابزاری که از ان برای پیش راندن اهداف ناسیونالیستی، نژادی و هیرارشی محکم استفاده می‌شود. همان‌طور که تورکواتو دی تلا می‌گوید، این‌نوع از نیروهای «ناسیونالیست رادیکال» یا «راست رادیکال»، که اغلب «مارک پوپولیستی دارند، بایستی در یک مقوله متفاوتی قرار داده شوند، زیرا هدف آن‌ها مخالفت با گروه‌های حاکم نیست، بلکه بیشتر بر علیه گروه‌های محرومی است که آن‌ها را به عنوان تهدید تلقی می‌کنند

با توجه به این تضاد کامل، چگونه ما می‌توانیم اصرار روشنفکران و سیاستمداران در یونان، در جنوب اروپا و در کل اروپا در خطاب افراطیون راستگرا به عنوان اساسا «پوپولیستی» به جای نژادپرست، اقتدارگرا یا کاملاً فاشیستی را تفسیر کنیم؟ آیا هیچ کسی می‌تواند هیچ دلیل دیگری به جز عزم محافل هژمونیک سیاسی، اقتصادی و فکری برای بی‌اعتبار کردن خواسته‌های مردمی و سلب مشروعیت چپ اروپا در پیشنهاد خود برای عقب راندن بهمن پستدموکراتیک، ریاضتی که اروپا را مدفون می‌کند، چیز دیگری بیابد؟

در عین حال، مارلیر بدرستی اشاره می‌کند که این خصوصیات، بتدریج راست افراطی را دیوزدایی می‌کند، راه را برای توان‌بخشی و نوسازی سیستماتیگ آینده ان، برای زمان مناسب، هموار می‌کند. (این امر در حال حاضر در یونان از جمله در مورد لاوس، حزب پوپولیستی راستگرا در ائتلاف دولت پاپادموس که قدرت را پس از گئورگ پاپاندرو در سال ۲۰۱۱ بدست گرفت و به ترویکا بخشید، اتفاق می‌افتد [مقاله مدتها قبل از کسب قدرت سیریزا نوشته شده است] ).

وظیفه پیشِ رو

بنابراین وظیفه پیش رو، از نظر استراتژی‌های پژوهشی (و چرا که نه، سیاسی)، ثبت تحول پوپولیسم دربرگیرنده در اروپا، بازستانی «مردم» از انجمن‌های راست افراطی و تجدید فعالیت پتانسیل آن نه به عنوان یک تهدید، بلکه یک اصلاح‌کننده جهش و موتاسیونِ پستدموکراتیک از میراث دموکراتیک مدرنیته سیاسی، می‌باشد.

این بدین معنی نیست که هم‌اکنون پوپولیسم(های) چپگرا به یک اکسیر تبدیل شده‌اند؛ یعنی، از این به بعد، آن‌ها لزوماً باید (بدون قید و شرط) به مثابه یک اثر مثبت بر دموکراسی پذیرفته شود. اصلا؛ در اینجا هیچ تضمینی وجود ندارد. اما، تجربه اخیر دموکراسی‌سازی امریکای لاتین از طریق پوپولیسم‌های چپگرا و «بهار» فعلی پوپولیسم(های) اروپایی چپ دموکراتیک ، ما را برای تیز کردن ابزار تحلیلی‌ و گریز از کوته‌نظری یک‌جانبه اروپامحوری‌مان با اتخاذ یک چشم‌انداز تاریخی، تطبیقی و فرامنطقه‌ای، فرا می‌خواند. دو تمرین شالوده‌شکنانه ما در این متن، به منظور افزایش چنین نگرش دوراندیشانه‌ای است.

به عبارت دیگر، نقش ما به عنوان محققین علوم اجتماعی نه رد ساده پوپولیسم ، نه ایده‌الیزه کردن ان، بلکه دست و پنجه نرم کردن با هر دو پوپولیسم و پستدموکراسی فعلی و بیماری ضد دموکراتیک در حال رشد، در تلاش برای تجدید فعالیت تصورات کثرت‌گرایانه و برابری‌طلبی که در قلب مدرنیته سیاسی قرار داشت، است. وظیفه‌ای که ممکن است برای بقای خود اروپای دموکراتیک حیاتی باشد.

برگرفته از سایت oenDemocracy

Giorgos Katsambekis and Yannis Stavrakakis 23 Julay 2013, www.opendemocracy.net

١ برای مطالعه این مباحث رجوع شود به : www.opendemocracy.com

Views All Time
Views All Time
2572
Views Today
Views Today
2

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.