شکست تفکر انتقادی (۳)

در قسمت سوم و اخر مقاله، رازمیک کیوچیان به بررسی ویژگی‌های تفکر انتقادی نو می‌پردازد. رازمیک کوچیان، دانشیار جامعه‌شناسی دانشگاه سوربن پاریس است. متن زیر قسمتی از کتاب وی به نام قلمرو چپ است که ما قبلاً نیز بخش‌هایی از آن را منتشر کرده‌ایم.

شکست تفکر انتقادی (۱۹۹۳–۱۹۷۷)

رازمیگ کیوچیان

رازمیگ کیوچیان

نوشته: رازمیگ کوچیان

برگردان: رضا جاسکی

تعداد کلمات: ۶۱۲۶

جهانی شدن تفکر انتقادی

همزمان با «خاتمه امکانات» در قاره اروپا، جریانات قدرتمندی از اندیشه انتقادی در قلمروهای جنبی عرصه روشنفکری بین‌المللی پدید امدند. این بدان معنی نیست که تفکر انتقادی پیش از این محدود به دنیای غرب شده بود. مورد خوزه کارلوس ماریاتگویی، مارکسیست پرویی که در سال ۱۹۳۰ رخت از جهان فروبست، نمایانگر این است که از مدت‌ها قبل اشکال نواورانه انتقادی در خارج از اروپا ایجاد می‌شد.. نکته جالب در مورد ماریاتگویی این است که وی تئوری که در اروپای قرن نوزدهم توسعه داده شده بود، را در امریکای لاتین و بطور مشخص در جهان پیرامون رشته کوه آند در اوایل قرن بیستم منطبق نمود٣٥. همین موضوع در موردسی.ال.ار. جیمز در هند غربی از ترینیداد تا توباگو نیز صادق است، که اثر «ژاکوبین سیاه» وی (۱۹۳۸) در باره انقلاب هائیتی، با هفت مقاله تفسیری ماریاتگویی در مورد واقعیت پرو (۱۹۲۸) از نظر لطافت و باریک‌بینی رقابت می‌کرد.یا فرانتس فانون، که اثرش «نفرین‌شدگان زمینی‌» (۱۹۶۱) یکی از تاثیرگذارترین آثار در نیمه دوم قرن بیستم و یکی از منابع الهام‌بخش مطالعات پسااستعماری است.

با این حال مواردی از این نوع، نسبتا نادر هستند. تقریباً تا آخرین ثلث سده بیستم، نظریه‌پردازان انتقادی متعلق به حاشیه، در سطح جهانی تعداد زیادی را شامل نمی‌شدند. اما، برخی از متفکران انتقادی معاصر ریشه در حاشیه‌های «سیستم جهانی» دارند. در میان آن‌ها می‌توان از ادوارد سعید فلسطینی (مرگ، ۲۰۰۳) اسلاوی ژیژکِ اسلوونیایی، ارنستو لاکلائو ارژانتینی (مرگ، ۲۰۱۴)، سیلا بن‌حبیبِ ترکی، بولیوار اچوریا اکوادوری، روبرتو مانگابریا اونگرِ برزیلی، نستور گارسیا کانکلینیِ مکزیکی، کوجین کاراتانیِ ژاپنی، هومی بهابها هندی، اچیله مبمبه کنیایی، وانگ هویی یا پرویان انیبال کیجانو چینی نام برد. هیچ شکی نیست که قاره اروپا، آن‌گونه که تا سال‌های ۱۹۷۰ مرسوم بود، دیگر تولید‌کننده اصلی تئوری‌های انتقادی نبود. این‌گونه به نظر می‌رسد که به تدریج این مرکز بطور کلی از جهان غرب دور می‌شود.

ما چگونه می‌توانیم تأثیر جهانی شدن کنونی را بر تفکرات انتقادی توضیح دهیم؟ چنین تئوری‌هایی مشمول نظام عام گردش بین‌المللی ایده‌ها هستند. اگر (به قول پاسکال کازانوا) یک «جمهوری جهانی ادبیات» وجود داشته باشد، آنگاه یک «جمهوری جهانی از نظریات انتقادی» نیز وجود خواهد داشت٣٦. این جمهوری همگن نیست. آن، همچنان به شکل «توسعه نامتوازن» هدایت می‌شود، بدین مفهوم که همه حوزه‌ها سهم برابری در تولید فکری ندارند. بطور مشخص عوامل تعیین‌کننده تولید تئوریکی در یک منطقه، عبارتند از: ماهیت سیستم دانشگاهی ، توسعه اقتصادی ، و نیروی جنبش‌های اجتماعی آن. اما با وجود نابرابری‌های آشکار منطقه‌ای، امروز موضوع شرایط تولید و گردش تفکر انتقادی در سطح جهانی مطرح است٣٧.

اگر مرکز ثقل تئوری‌های انتقادی در طی دهه ۱۹۸۰ تغییر مسیر داد، در جهان انگلیسیامریکایی این پدیده بی ربط به تنوع خاستگاه ملی نویسندگان نبود. بر خلاف دانشگاه‌های فرانسوی که ویژگی خودمحصوری آن رسوای عالم است، دانشگاه‌های ایالات متحده برای جهان باز است.٣٨ این باز بودن در درجه اول با این واقعیت توضیح داده می‌شود که ایالات متحده کشور مهاجرین و بطور مشخص مهاجرینِ روشن‌فکر است. فقط در مورد دانشمندان و محققین معروفی که در طی جنگ دوم جهانی مهاجرت کردند، فکر کنید. لئو اشتراوس، الفرد شوتز، هانس رایشن‌باخ، رودولف کارناپ، اریش ائورباخ (که استاد سعید و جیمسون بود)، تئودور ادورنو و هربرت مارکوزه در دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ در ایالات متحده ساکن شدند.٣٩ دانشگاه‌های ایالات متحده ویژگی برونگرایی خود را حفظ نمودند که بدون شک پس از آن دوره نیز، باعث افزایش جلب عده زیادی از نظریه‌پردازان انتقادی برای خدمات منظم یا اقامت دائم گشته است. در این میان می‌توان از لاکلائو، والتر میگنولو، یان مولیربوتانگ، جیووانی ارریگی، سعید، روبین بلک‌برن، دیوید هاروی، اونگر، بواون‌تورا دو سوسا سانتوس، بهابها، اسپیواک، اچیله مبمبه، بادیو، جورجیو اگامبن و غیره نام برد. این لیست می‌تواند به طور نامحدودی درازتر شود. برخی از این افراد تمام دوران کار حرفه‌ای خود را در آمریکا تعقیب نموده، در حالی که عده‌ای اخیراً در آنجا سکونت گزیده‌اند. بعضی از انان در دانشگاه‌های دیگر کشورها مشغول تدریس هستندبرای مثال، کشورهای زادگاه خود. برخی دیگر منحصرا در ایالات متحده مشغول تدریس هستند. اما در هر حال، آن‌ها مورد قبول عامه در امریکای شمالی و برخی از انان، در سطح جهان مشهور هستند.

اما چرا ایالات متحده برای نظریه‌پردازان انتقادی معاصر جذاب است؟ و بالعکس، چرا دانشگاه‌های ایالات متحده، که دولت‌های اخیر آن بطور مشخص با ویژگی «مترقی» متمایز نمی‌شوند، موجب چنین علاقه‌ای در این نظریه‌پردازان می‌شود؟ امروز بیش از هر زمان دیگری، متفکرین انتقادی دانشگاهی هستند. اتحادیه‌های کارگری، فعالان اجتماعی، روزنامه‌نگاران یا چریک‌ها، گاهی اوقات تئوری‌های انتقادی تولید می‌کنند اما در اغلب موارد، این تئوری‌ها نیز توسط اساتید و یا مشخصا، استادان علوم انسانی بسط می‌یابند. از این رو می‌توان چنین استنباط کرد که بحث بین سازمان‌های سیاسی و روشنفکران انتقادی که توسط اندرسون در کتاب «مارکسیسم غربی» مطرح می‌شود، بعد از سال‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ افزایش یافته است. لنین‌، تروتسکی و لوکزامبورگ‌های معاصر، دانشگاهیانی هستند که اغلب در موسساتی مشغول به کارند که بطور عالی در بازار بین‌المللی ارزیابی می‌شوند. این امر به این نتیجه ختم می‌شود که آن‌ها در‌واقع شباهت کمی با شخصیت‌های کلاسیک مارکسیستی دارند و همان‌گونه که قبلا ملاحظه شد، هیچکدام از آن‌ها مقام دانشگاهی نداشتند. این بدان معنی نیست که روشنفکران انتقادی امروز دارای تعهد سیاسی نیستند، یا اینکه کمتر از مارکسیست‌های کلاسیک رادیکال هستند. اما خارج از تعهدات خود، آن‌ها دانشگاهی هستندچیزی که لزوماً بر تئوری‌های زاده و پرورده انان تأثیر دارد. ما در بخش سوم کتاب خواهیم دید که در میان بسیاری از این روشنفکران، بندرت کسانی یافت می‌شوند که عضو تمام‌عیار سازمان‌های سیاسی یا اجتماعی باشند.

هنگامی که نظریه‌پردازان انتقادی به طور عمده به محیط دانشگاهی منتقل می‌شوند، آن‌ها مشمول قوانین حاکم بر آن می‌گردند.٤٠ یکی از این قوانین جای شک ندارد: سلطه دانشگاه‌های امریکای شمالی در آموزش و تحقیقات عالی بازار جهانی در رابطه با امور مالی، انتشارات و امکاناتِ زیربنایی. جاذبه‌ای که نظریه‌پردازان انتقادی به این دانشگاه‌ها نشان می‌دهند یک مورد خاص است و این امر بطور کلی شامل همه روشنفکران، صرف نظر از جهت‌گیری‌های سیاسی انان می‌باشد. عموما جهت‌گیریِ نظریه‌پردازان انتقادی آمریکایی توسط جهت‌گیریِ نظریه‌پردازان آمریکا توضیح داده می‌شود. با توجه به اینکه متفکرین انتقادی معاصر در سیستم دانشگاهی ادغام شده‌اند، به هیچ وجه شکل یک «ضدجامعه» روشنفکری، مانند مدرسه سوسیال دموکراسی برای کادرها در اوایل قرن بیستم یا بعدتر، حزب کمونیست فرانسه را به خود نمی‌گیرد. امروزه احتمالا مؤسسات موازی این چنینی، در اشکال جنینی وجود دارند٤١. همچنین ممکن است فکر شود که بعضی از سایت‌های اینترنتی نقش «ضدجامعه» روشنفکری را بازی می‌کنند٤٢. با این حال، بطور کلی روشنفکران منتقد معاصر در «برج عاج» نشسته‌اند. و این گرفتاری در تابعیت انان، به قوانین و منابعی که این حوزه اجتماعی را هدایت می‌کنند، می‌باشد که مؤسسات دانشگاهی ایالات متحده را غیر قابل مقاومت می‌سازد.

اما، یک عامل مشخص‌تر دیگری برای مهمان‌نوازی از نظریه‌پردازان انتقادی جدید در دانشگاه‌های شمال آمریکا وجود دارد. بعد از دهه ۱۹۶۰ ، ایالات متحده کشور نابی برای سیاست هویت بوده است. این جمله شامل سیاست‌های دولتی یا غیر دولتیمی‌شود که هدفشان ترویج علاقه، یا مبارزه با انگ‌زدن به گروههای خاصی از مردم می‌گردد.سیاست هویت قصدش بازسازی «هویت» گروه‌های اجتماعی است که تاکنون به حساب درک منفی از انان، مورد تبعیض واقع شده‌اند. سیاست هویت دارای دو ویژگی مهم است٤٣. اول اینکه آن شامل اقلیت‌هایی می‌شود که خودشان را این چنین (اقلیت) احساس می‌کنندیعنی اینکه ماموریت تبدیل شدن به اکثریت را برای خود قائل نیستند. در این راستا، آن‌ها مخالف موجودیت‌هایی مانند «مردم» یا «طبقه کارگر»، که نقش تاریخی‌اش، در مدت کم و بیش طولانی، با خود جامعه به عنوان یک کل منطبق می‌گردد، هستند. مثلاً مبارزه برای برسمیت شناختن هویت همجنسگرایی، لزوماً قصدش عمومی کردن این هویت نیست. هدف آن نقطه پایان گذاشتن بر انگ زدن به افراد ذیربط می‌باشد. در نتیجه، دومین مشخصه که از «هویت» درک می‌شود، یک وضع (منحصربفرد) اقتصادی نیست. آن شامل یک بعد فرهنگی است.

رابطه بین سیاست هویت و جهت‌گیری تئوری‌های انتقادی ایالات متحده چیست؟ همان‌طور که فرانسوا کوست نشان داده است، نویسندگانی چون دریدا، دلوز و فوکو بخاطر پذیرش‌اشان در ایالات متحده از سال‌های ۱۹۷۰ به بحث‌های دانشگاهی و سیاسیِ سیاست هویت سوخت رسانی کردند٤٤. بدیهی است که در سرتاسر اقیانوس اطلس سنت‌های روشنفکری وجود دارند که مختص اقلیت‌های تحت ستم می‌باشند. مثلاً می‌توان به اهمیت ا.بی. دو بیوس (۱۹۶۳–۱۸۶۸) درایجاد یک مجموعه انتقادی پیرامون شرایط سیاهان یا سنت قوی فمینیستی که همچنان در حال بسط و توسعه است، اشاره کرد٤٥. از این رو، یک پیوند بین (پست)ساختارگرایی فرانسوی و «هویت‌گرایی» که دغدغه عده‌ای از روشنفکران و جنبش‌های اجتماعی و روشنفکری ایالات متحده بود، بوجود امد. آن پیوند از این واقعیت ناشی می‌شد که (پست)ساختارگرایی این امکان را بوجود می آورد تا تصور پتانسیلِ ازادیِ گروه‌های به اصطلاح « اقلیت‌تحت سلطه» ایجاد شود، و در عین حال مبتنی بر این واقعیت نیز بود که برخی از نحله‌های آن (هر چند کوچک) انتقاد از «تمایت‌گرایی» را به نفع فلسفه سیاسی مبتنی بر «اختلاف»، فرموله می‌نمایند. در فرانسه این احتمال وجود دارد، «جمهوری‌خواهی» که از انقلاب فرانسه مشتق شده است، از انجا که حزب کمونیست برای طبقه کارگر صنعتی و به هزینه دسته‌های دیگرِ تحت ستم نقش مرکزی قائل شد، تشدید گشته، و از ظهور جنش‌های مشابه اجتماعی جلوگیری به عمل اورد. ما به پایه‌های سیاست هویت و اهمیت انان در ظهور تئوری‌های انتقادی جدید باز خواهیم گشت. ما همچنین خواهیم دید که امروز مفهوم «هویت» در زمینه بحران «سوژه رهایی» که بعد از سال ۱۹۶۰ بوجود آمده است، اولویت پیدا کرده است. بطور کلی، بعد از دهه ۱۹۸۰ ، یک «تغییر کد» در دنیای اجتماعی در رابطه با «هویت‌ها» قابل توجه است.٤٦

گسترش منابع

یک ویژگی مهم تئوری‌های انتقادی نو، ازدست رفتن سلطه مارکسیسم در میان آن‌ها بود. بر خلاف عقیده رایج، امروز مارکسیسم یک پارادایم کاملاً زنده است. تعدادی از تئوری‌های انتقادی معاصر، از جمله مهیج‌ترین انان، خود را با این سنت شناسایی می‌کنند. ان نه فقط در حوزه تئوری‌های انتقادی، بلکه علوم اجتماعی فعال باقی‌مانده است. از میان بسیاری از اندیشمندان، کار رابرت برنر اقتصاددان؛ دیوید هاروی جغرافی‌دان؛ مایک دیویس جامعه‌شناس؛ پری اندرسون تاریخ‌نگار و برادرش؛ بندیک اندرسون محقق علوم سیاسی؛ یا اریک اُلین رایت جامعه‌شناس، گواهی این مدعا هستند. در عین حال، این کاملاً واضح است که دیگر مارکسیسم نمی‌تواند مدعی مرکزیتی باشد که زمانی از آن برخوردار بود. بیش از یک سده، از نیمه دوم قرن نوزدهم تا اوایل دهه ۱۹۷۰، مارکسیسم قدرتمندترین تئوری انتقادی بود. نفوذ آن حتی در قلمروهایی که تئوری‌های انتقادی رقیب، همچون انارشیسم، کاملاً پایدار و محکم جا گرفته بودند، بی کم و کاست بود. در جناح چپ، تنها دکترینی که می‌تواند با مارکسیسم در رابطه با گسترش و تأثیر سیاسی‌اش مقایسه شود، کینزیسم است. (لازم به تذکر است که کینزیسم به یک مجموعه سیاست اقتصادی منسوب می‌شود و نه یک جهان‌بینی جامع مانند مارکسیسم). در جناح راست، این مدل نئوکلاسیک و تعمیم‌های آن به تمام حوزه‌های اجتماعی توسط فردریش فون هایک، میلتون فریدمن و گاری بکر است که قابل مقایسه با نفوذ مارکسیسم می‌باشد.

موفقیت مارکسیسم را می‌توان به این واقعیت نسبت داد که آن شامل یک پارادایم جامع است و هیچ جنبه‌ای از موجودیت اجتماعیو به یک معنا فیزیکیراه گریز ندارد. یک دیدگاه مارکسیستی در تمام رشته‌های علوم انسانی: اقتصاد، جغرافی، جامعه‌شناسی، علوم سیاسی، فلسفه، زبانشناسی و غیره وجود دارد. گاهی اوقات حتی چند دیدگاه وجود دارد. مثلا، یک جامعه‌شناس می‌تواند نقطه‌نظر مارکسیسم «تحلیلی» –به عنوان نمونه، تحلیل الین رایتیا یک رویکرد که از مکتب فرانکفورت و سارتر الهام می‌گیردمانند جیمسون را اتخاذ کند. یک دلیل دیگر برای موفقیت مارکسیسم در سده گذشته، امیزه دقیق عالم عینی و هنجارمندی است که مشخصه آن می‌باشد. مارکسیسم هم تجزیه و تحلیل از جهان اجتماعی و هم یک پروژه سیاسی ارائه می‌دهد که تصور خطوطِ یک جهانِ ممکنِ دیگر را میسر می‌سازد. این ابهام بین واقعی و هنجارین که بهترین نمایندگانِ سنت می‌دانستند چگونه آن را بکار گیرند، هژمونی‌اش را در تاریخ مدرن تئوری‌های انتقادی توضیح می‌دهد.

وضعیت در آخرین سه‌یک قرن بیستم بطرز قابل توجهی دگرگون گشت، و دهه ۱۹۷۰ از این منظر نقطه عطفی محسوب می‌شود، که با شکوفایی ساختارگرایی همزمان شد ؛ ساختارگرایی مکتبی است که شاید تنها نمونه‌ بعد از مارکسیسم باشد که بطور ماهرانه امر عینی و هنجاری، امر سیاسی و علمی را ترکیب می‌کند، و نیز تنها موردی است که یک نقطه نظرِ «کامل» پیرامون جهان طبیعی و اجتماعی ارائه می‌دهد. با ظهور ساختارگرایی، مارکسیسم برای اولین بار در تاریخ خود با رقیبی شایستهِ نامِ رقیب مواجه شد، و هژمونی تئوریکی که آن تا آن زمان در جناح چپ در اختیار داشت را از دست داد٤٧. از همان ابتدا، اشکال ترکیبی مارکسیسم و ساختارگرایی ظهور کردند؛ اثار التوسر شاهد بسنده این امر است. در نتیجه، ارائه این دو جریان به عنوان رقیب در همه موارد، اغراق است؛ در برخی موارد آن‌ها دست در دست هم توسعه یافتند. با این حال، ما با دو پارادایم روبرو هستیم که بر پایه دو فرضیه متفاوت قرار دارند. امروز، تعدادی از تئوریسین‌های انتقادی خود را با فرمی از ساختارگرایی یا پست‌ساختارگرایی، با اعتقاد به اینکه الترناتیوی در مقابل مارکسیسم هستند، شناسایی می‌کنند.

مارکسیسم و ساختارگرایی تنها سنت‌های روشنفکری نیستند که توسط تئوری‌های انتقادی جدید بسیج گشته‌اند. ابدا. ما در زمان تکثیر متنوع‌ترین منابع و مراجع بسر می‌بریم، در حالی که بدون شک «معیار» انتقادی دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بیشتر استاندارد بودند. دقیق‌تر، در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ یک « حکم و معیار» وجود داشت و وقتی که آن با تکثر مراجع همراهی می‌شد، آن‌ها در حاشیه قرار می‌گرفتند، درست نقطه مقابل امروز. این التقاط می‌تواند به عنوان یک پیامد اضافی از شکستی تفسیر شود که چپ رادیکال از نیمه دوم دهه ۱۹۷۰ از آن رنج می‌برد. اغلب طرفداران یک تئوری شکست‌خورده به آثار متفکرانی که بیرون از آن قرار دارند به عنوان منابعی که بتوان آن را تجهیز دوباره نمود، نگاه می‌کنند. اندرسون نشان می‌دهد که این یکی از اقدام‌های تئوریکی اصلی است که بواسطه ان مارکسیسم غربی توسعه یافت٤٨. تأثیر وبر بر لوکاچ، کروچه بر گرامشی، هایدگر بر سارتر، اسپینوزا بر التوسر، یا یلم‌سلو بر دلا ولپ، نمونه‌های آن هستند. مارکس و مارکسیسم کلاسیک خودشان بدون در نظر گرفتن روابطشان با سنت‌های بیرونی غیر قابل تصور هستند: هگل و اقتصاد سیاسی کلاسیک در مورد مارکس، کلاوزه‌ویتس، هوبسون و ارنست ماخ در مورد لنین. این منابع خارجی با این واقعیت توضیح داده می‌شوند که آن‌ها یک موضع مرکزی در دوران مذکور داشتند. هر روشنفکری، اعم از مارکسیست یا غیره، که عقیده‌ای حول آثار کروچه در دوران قبل از جنگ ایتالیا نداشت، خود را از مهمترین مباحث دوران خود مجزا می‌ساخت. همین امر در مورد هر متفکر فرانسوی و فنومنولوژی (پدیدارشناسی) در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ صادق است.از طریق این منابع خارجی، نویسندگان یادشده تلاش داشتند که انگیزه‌های جدید را نصیب تئوری‌هایی کنند که در موقعیت سختیدقیقاً به حساب شکستی که آن‌ها متحمل شده بودندقرار داشتند.

تئوری‌های انتقادی نو چگونه هستند؟ شکست بر تنوع رهنمون‌ها حداقل از دو جهت تأثیر داشته است. اول، آن به نوسازی مفاهیم قدیم منجر گشت. در میان آن‌ها مثلاً می‌توان ، «اوتوپی»، «حاکمیت» و «شهروندی» را یافت. همان‌طور که دانیل لیندل‌برگ اشاره می‌کند، متفکران انتقادیبه ویژه مارکسیست‌هااستفاده از این مفاهیم را در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ مسخره می‌نمودند٤٩. مثلاً «شهروندی» و «حاکمیت» که ما در عبارت بسیار شیک «حاکمیت مواد غذایی» می‌یابیم، می‌توانست به مثابه اصطلاحی متعلق به واژگان دموکراسی «بورژوایی» در نظر گرفته شود. به نوبه خود «اوتوپی» می‌توانست به حسابِ معنی بی‌خود و بی‌موردِ «ایده‌الیست» مردود شمرده شود. اما، امروزه این مفاعیم غالباً به کار گرفته می‌شوند. یکی از پر مباحثه‌ترین مفاهیم در تئوری‌های انتقادی حاضر، مفهومی بود که در مجموعه مفهومی دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ وجود نداشت. و ان مفهومِ «انبوه خلق» است که توسط نگری، پائولو ویرنو و آلوارو گارسیا لینرا بسط داده شد.

علاوه بر بازسازی مفاهیم قدیمی، شکست باعث ظهور سرمشق‌های جدید، مثبت و منفی، در تئوری‌های انتقادی گشت. این بویژه شامل شخصیت‌هایی مانند هانا آرنِت و جان رالز می‌گردد. بدون شک تجزیه و تحلیل پیشین از توتالیتاریسم و تئوری پسین عدالت از موضوعاتی هستند که بیشترین مباحث را در طی دهه‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ ایجاد کرده است. بر این زمینه، کاملاً قابل فهم است که این‌ها در نوشته‌های متفکرین انتقادی برجسته شوند. دانیل بن‌سعید، جودیت باتلر، اگامبن و زیگموند باومن تحلیل‌هایی در مورد هانا آرنت ارائه داده‌اند، در حالی که الکس کالینیکوس، فیلیپ فان پاریس، بن‌حبیب، اندرسون و اُلین رایت به رالز توجه کرده‌اند. علاوه بر این، ما در تئوری‌های انتقادی نو ارجاع به یک سری از شخصیت‌های مربوط به جنبش‌های دمکراتیک و ازادی‌بخش ملی را می‌یابیم. نوشته‌های توماس جفرسون، موضوع یک ویرایش جدید است که توسط مایکل هارت ارائه شده است٥٠. هارت و نگری در «انبوه خلق» از یکی دیگر از «پدران بنیانگذار» ایالات متحده، جیمز مدیسون، الهام می‌گیرند٥١. بالیبار، به نوبه خود با احضار گاندی، ادعا می‌کند که مهمترین «برخورد از دست رفته» قرن بیستم، مربوط به وی(گاندی) و لنین بود٥٢. سخنرانی‌های روبسپیر با مقدمه ژیژک، و نیز آثار کامل سنت ژوست با معرفی میگوئل ابن‌سور تجدید چاپ شده‌اند٥٣. و این بدون در نظر گرفتن «بازگشت به مارکسِ» بی حد و حصر به منظور بازیابی روح نویسنده مارکس «در ورای» مارکسیسم است. همچنین، مقیاسِ شکست با کمیت متفکرانی که افراد مجبور به «بازگشت» بدانان هستند، نیز قابل اندازه‌گیری است.

یکی از نویسندگانی که به خاطر شایستگی‌اش، نظریه‌پردازان انتقادی توجه ویژه‌ای دارند، کارل اشمیت است. این حقوقدان محافظه‌کار با پیشینه نازی، تأثیر بزرگی بر اندیشمندان چپ رادیکال دارد. رجوع به آثار وی را می‌توان در اگامبن، بن‌سعید، نگری و بویژه بالیبار یافت. اشمیت چنان در میان اندیشمندان رادیکال محبوبیت یافته است، که یکی از متخصصین آثار وی، ژان کلود مونود، جای قابل توجهی را به آنچه که وی «نئو اشمیتی‌های چپگرا» می‌نامدیعنی، نویسندگانی که از اشمیت در تلاششان برای بازیابی انتقاد تئوریکی و سیاسی استفاده می‌کننداختصاص داده است٥٤. ضمنا رجوع به مفاهیم وی در «اوپرایسمو» (کارگرگرایی) ایتالیا دیده می‌شود. یکی از پایه‌گذاران آن جریان، ماریو ترونتی، در سال ۱۹۷۷ مقاله‌ای با عنوان «در باره استقلال سیاسی» منتشر کرد که در آن او به آثار اشمیت مراجعه کرده است. همانطور که از عنوان کتاب بر می‌اید، آن به وی در مورد معضل « خودمختاری امر سیاسی» در یک چهارچوب مارکسیستی کمک نمود، جایی که سیاست در کل به مثابه تابع اقتصاد در نظر گرفته می‌شد. و قبل از کارگرگرایان، والتر بنجامین تأثیر اشمیت را احساس نمود. ارجاع‌های متعددی در کتاب «درام غم‌انگیز خاستگاه المانی» (۱۹۲۵) به اشمیت وجود دارد. یک ارتباط نظری بین اشمیت و اندیشمندان مکتب فرانکفورت نیز وجود دارد. آن، از تشابه تجربه تاریخی انان، که شروعش در جمهوری وایمار بود، منتج می‌شود.

ما جاذبه اشمیت برای اندیشمندان چپ رادیکال را نخواهیم فهمید اگر این را درک نکنیم که او خود، تأثیرِ روشنفکران و رهبران جنبش کارگری را تجربه کرده بود. اشمیت در آثار خود به مارکس، لنین، تروتسکی و مائو رجوع می‌کند؛ و برای مثال، تئوری پارتیزان وی مستقیماً تحت تأثیر آن‌ها قرار داشت. همان‌طور که معروف است، برای اشمیت سیاست ذاتاً عبارت از تعیین مرز بین «دوست» و «دشمن» می‌باشد. علاقه اشمیت به مارکسیسم از این واقعیت نشأت می‌گرفت که بنا بر گفته وی، آن‌ها یک نوع جدیدی از «دشمن» –یعنی ،« دشمن طبقاتی» را اختراع کردند. در نزدیک شدن به اشمیت، تئوریسین‌های رادیکال امروزی در‌واقع موضوعاتی را که در اصل از مارکسیسم مشتق شده بودند را دوباره کشف می‌کنند. ارجاع به ژرژ سورل نیز به همان اندازه جالب است. آن در برخی از اندیشمندان معاصر رادیکال از جمله لاکلائو دیده می‌شود. اشمیت به صراحتْ به وی، که بنا بر اشمیت ماکیاولی قرن بیستم محسوب می‌شود، استناد می‌کند. در حال حاضر، ظاهراً نوعی مارکسیسم از تبار سورل وجود دارد، که از جمله گرامشی و ماریاتگویی، دو نویسنده‌ای که تأثیر قابل ملاحظه‌ای بر تئوری‌های نو دارند، در شمار نمایندگان آن هستند٥٥. از این رو تأثیر اشمیت بر این تئوری‌ها نه فقط مستقیم، بلکه نیز «به واسطه» نفوذی که وی بر اندیشمندانی که آن‌ها نیز به نوبه خود بر یکدیگر تأثیر داشتند، می‌باشد.

ما در نظریه‌های انتقادی جدید نیز شاهد ارجاع‌های متنابهی به اثار مذهبی هستیم. متفکران مختلف رادیکال معاصر آنالیزِ خود را بر اموزه‌ها یا شخصیت‌های مذهبی متکی می‌کنند. جالب اینکه این پدیده‌ای نو محسوب نمی‌شود. فقط کافی است به تأثیر پاسکال بر لوسین گلدمن، کسی که مدعی بود کشش به مارکسیسم بر پایه نوعی ایمان، شبیه به ایمان مذهبی قرار داشت٥٦، یا بررسی ارنست بلوخ در مورد توماس مونتسر: الهیات انقلاب (۱۹۲۱) و مهدویت انقلابی که جنبش‌های انقلابی قرن شانزدهم را مشخص می‌کرد، فکر کنیم. به نوبه خود ماریاتگویی متنی را حتی در سال ۱۹۲۹ به ژاندارک اختصاص داد٥٧. اما در مقایسه رجوع تئوری‌های انتقادی به الهیات در اوایل قرن بیستم اندک بود. ارجاع به آن توسط نویسندگانی صورت می‌گرفت که کاملاً قابل اغماض بودند و جایگاهی مرکزی در «اثار» چپ انقلابی نداشتند. علاوه بر این، آن‌ها در مارکسیسم غربی بیش از مارکسیسم کلاسیک وجود داشتند.

همه چیز کاملاً امروز فرق می‌کند. نویسندگانی که در آثار خود به اموزه‌های دینی استناد می‌کنند در زمره اندیشمندان اصلی انتقادی معاصر قرار دارند. از همین رو، بدیو اثر مهمی در مورد سنت پل نوشته است٥٨. او در آن کتاب در آزمایش پل این ایده را قرار می‌دهد که «سوژه» عبارت از وفاداری به «رخداد»، که می‌تواند سیاسی، علمی، هنری، و یا حتی عشق به همنوع باشد، است. رابطه بین سوژه و رخداد بطور سیسماتیک‌تری در «بودن و رخداد» و« منطق جهان»، که در ان رجوع به اندیشه مذهبی (به‌ویژه پل) نیز به چشم می‌خورد، باز می‌شود. اگامبن نیز موعظه‌ای را به سنت پل، در قالب تفسیری بر« نامه پل به رومیان» تحت عنوان «زمان باقی» اختصاص می‌دهد. فضل و دانش مذهبی اگامبن در میان اندیشمندان کنونی انتقادی بی‌نظیر است. در آثار وی ارجاعات مکرری به قانون دینی روم (در انسان مقدس)، سنت یهودیان، یا جنبه‌های خاصی از معادشناسی مسیحی، می‌گردد. از سوی دیگر، در «امپراتوری» نگری و هارت از «پوورلو» سنت فرانسیس اسیسی پشتیبانی می‌شود. علاوه بر این نگری اثری تحت عنوان «کار ایوب» را به «کتاب ایوب»، (از مجموعه عهد عتیق) اختصاص داده است. تعدادی از نوشته‌های ژیژک به مسائل دینی اشاره داردمانند، «مطلق شکننده» با عنوان فرعی، «چرا میراث مسیحیت ارزش مبارزه دارد؟»، و «عروسک و کوتوله»، عنوان فرعی «هسته منحرف مسیحیت» را دارد٥٩. در آثار ژیژک نیایش دین رویکردی است که سرچشمه‌ بزرگی برای بازسازی پروژه رهایی محسوب نمی‌شود (مانند بادیو و نگری) ، بلکه بیشتر دفاع از مسیحیت، تا آنجا که جزیی از تاریخ رهایی است، بخاطر خودش می‌باشد. سنت پاسکال در تئوری‌های انتقادی جاری، برای مثال، در «شرط‌بندی مالیخولیایی» بن‌سعید، زنده مانده است. بن‌سعید در آن، گوناگونی مارکسیسم اندره تُسل را به عنوان «مارکسیسم پاسکالی» مشخص می‌کند، تعهد انقلابی مشابه شرط‌بندی معروف معرفی می‌شود. («شرط‌بندی پاسکال» اشاره به این استدلال پاسکال دارد: اگرچه وجود خدا اثبات نشده است، اما عاقلانه‌تر این است که برای رسیدن به نتایج بهتر به وجود خدا معتقد شویم. در اینجا صلاح شرط‌بند عاقل، شرط بستن بر سر وجود خداست و نه بر عدم وجود ان. م. ) . بن‌سعید همچنین در پی احیا ماریاتگویی کتابی در مورد ژاندارک، «جین خسته از جنگ» نگاشته است. انریک دوسل، فیلسوف ارژانتینی تباری که در مکزیک زندگی می‌کند، پایه فکری خود را بر روی تفسیرهای بنیانی «الهیات رهایی‌بخش» امریکای لاتین قرار می‌دهد. دوسل، یکی از با نفوذترین اندیشمندان آن قاره، نویسنده کتاب «اخلاق ازادی بیاد ماندنی» است که وی در آن شهود خود را بخصوص با آثار کارلاوتو اپل و چارلز تیلور مقایسه می‌کند٦٠.رابطه بین دین و سیاست در امریکای لاتین با این رابطه در آمریکا و اروپا متفاوت است؛ و در این مورد تحلیل ویژه‌ای برای این قاره لازم است.

ما چگونه می‌توانیم وجود الهیات درست در قلب تئوری‌های انتقادی نو را توضیح دهیم؟ رابطه بین تفکر انتقادی و دین ابداً اتفاقی نیست. بطور مشخص، آن تأثیر تعیین‌کننده‌ای بر اتحادهایی که در آینده توسط جنبش‌های مترقی یا انقلابی با جریانات مذهبی، در دنیای غرب یا هر جای دیگر ایجاد خواهد شدو یا نخواهد شد، دارد. آن مارکسیسمیبطور دقیق، ان مارکسیسم ساخت‌نماییکه دین را ( در عبارت معروفی) به عنوان «افیون مردم» در نظر می‌گرفت، نه تنها بر تئوری بلکه بر استراتژی‌هایی که توسط جنبش کارگری دنبال می‌شد، تأثیر داشت. اگر ما مورد انقلاباتی که در جهان عرب بعد از اواخر ۲۰۱۰ بسط یافت را در نظر بگیریم، این امر اشکاری است که چیز مهمی در قالب روابط بین دین و آزادی نقش خود را بپایان رساند. جریانات اسلامگرا، که بسیار متنوع هستند، بسرعت دچار تناقضات گشتند. بعضی کنسرواتیو هستند؛ بعضی دیگر برای دموکراتیک نمودن دین حاضر به اتحاد با جنبش‌های «مترقی» هستند. طریقی که جریان دومی خودش را نشان خواهد داد، موافقت با اتحاد با جریانات اسلام‌گرا یا عدم موافقت با ان؛ تا حد زیادی نتیجه آن انقلابات را تعیین خواهد کرد. خلاصه، روشی که اشکال تفکر انتقادی امر دینی را تئوریزه می‌کند، یک مسأله بسیار مهم استراتژیک محسوب می‌شود.

ما باید خودمان را به دو جنبه مسأله محدود کنیم. اول اینکه، اکثر قریب به اتفاق ارجاع به مذهب در تفکر انتقادی جاری مربوط به یک مشکل ویژه است: باور. این مربوط به رجوع به سنت پل، ایوب و پاسکال است. این شخصیت‌های مذهبی این سئوال را بر‌می‌انگیزند که چگونه ممکن است به باور و امید ادامه داد، وقتی که همه چیز به نظر می‌رسد بر خلاف باور پیش می‌رود، وقتی که شرایط نسبت به آن اساساً خصمانه است. این امری طبیعی است که اندیشمندان انتقادی نیاز به ارائه جوابی به این موضوع داشته باشند. همه تجربیات ایجاد یک جامعه سوسیالیستی پایان غم‌انگیزی داشتند. چارچوب مفهومی و سازمانی مارکسیستی که بیش از یک قرن بر جنبش کارگری سلطه داشت فرو ریخته است. در چنین شرایطی، چگونه یکی می‌تواند به امکان‌پذیری سوسیالیسم ادامه دهد، در حالی که حقایق به طرز بی‌رحمانه‌ و مکرر بطالت این ایده را نشان داده است؟ الهیات منابع سرشاری برای تأمل و تفکر پیرامون این مسأله ارائه می‌دهدباور به آنچه که وجود ندارد، تخصصِ آن (الهیات) استو از این منظر، این امر که اندیشمندان انتقادی آن را قاپیده‌‌اند، قابل درک است.

جنبه دوم مسأله جامعه شناختی است. خیزش جاری دین به طور انحصاری مربوط به متفکران انتقادی نیست. این امر توسط جهانی که آن‌ها در آن بسر می‌برند بر انان تحمیل کرده است. فرضیه‌های جایگزین در مورد «بازگشت مذهب» یا برعکس، «سرخوردگی از جهان» موضوع مباحث شدیدی در میان کارشناسان است. بنظر می‌رسد که در اعمال روزمره، نقصان سکولاریسم اروپایی ادامه دارد، و بازگشت قوی مذهب در حوزه سیاست، مثل جریانات اسلام رادیکال و بنیادگرایی امریکایی، خود را نشان می‌دهد. در این رابطه، ستیز با پدیده مذهبی بنیادگرا، اثبات وجود اشکال مترقی و حتی انقلابی مذهبی، یک استراتژی هوشمندانه است. این به منزله مقابله با حریف در زمین خودش است. نمونه بارز آن در این زمینه مقدمه جدیدی است که تری ایگلتون در مورد «گسپل»، چهار کتاب اول انجیل عهد عتیق، با عنوان «تری ایگلتون عیسی مسیح را معرفی می‌کند» منتشر کرده است.٦١

یکی از پیامدهای شکست آن است که معبد نویسندگان انتقادی دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ دگرگون شده است. بعضی از نویسندگان که در بالای سلسله مراتب تعالیم قرار داشتند، به پایین کشیده شده‌اند و یا اساساً ناپدید گشته‌اند، در حالی که دیگرانی که در پایین قرار داشتند به بالا منتقل گشته‌اند. در طی دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بنجامین یک نویسنده برجسته در سنت مارکسیستی محسوب نمی‌گشت. اولین مقاله‌ای که به وی در نشریه نیو لفت ریویو تخصیص داده شدشاخص خوبی برای روندهای تئوریکیمربوط به سال ۱۹۶۸ می‌باشد. اما در مقایسه با شخصیت‌هایی چون مائو، مارکوزه، لنین یا ویلهم رایش، بنجامین درجه دو محسوب می‌گشت. در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ ، برجستگی سیاسی و اهمیت یک نویسنده منوط به استفاده استراتژیکی که از او می‌توانست صورت بگیرد، بود. هنگامی که ضدانقلاب نگولیبرالیستی به اجرا گذاشته شد، «امتیاز» بنجامین به تدریج افزایش یافت. در مارکسیسم نویسنده «تزهایی در مورد مفهوم تاریخ»، کسی است که به تمام معنی امکان تفکر در مور شکست را ممکن می‌سازد. ملاحظات وی در مورد«سنت مغلوب»-نجات و انتقال حافظه مبارزاتیاز آن زمان تاکنون به کار گرفته شده است٦٢.

اندیشمند دیگری که اهمیت آن همچنان در صی سال‌ها در حال رشد است، گرامشی می‌باشد٦٣. نویسنده «یادداشت‌های زندان» همیشه جای ویژه‌ای در معبد متفکران انتقادی قرن، بویژهو بطور بدیهیدر ایتالیا، را به خود اختصاص داده است. با وجود این، تأثیر وی در طی دو یا سه دهه اخیر اشکارا افزایش یافته است. دلیل این امر این است که، در درجه اول، گرامشی متفکر «روبنا» است. به عبارت دیگر، او نویسنده‌ای در سنت مارکسیستی است که امکان طرح مشکل فرهنگی را با صراحت بیشتری ممکن می‌سازد. بنابراین، گرامشی به عنوان نقطهمرجع جریانات روشنفکری متعددی محسوب می‌گردد، از جمله مطالعات فرهنگی، که شخصیت‌های اصلی آن شامل ریموند ویلیامز و استوارت هال می‌شود، که تخصص آن مطالعه «فرهنگ مردمی» است. علاوه بر این، گرامشی با مفهوم «هژمونی» خود، امکان درک ویژگی‌های اشکال سلطه که در زمینه‌های سیاسی خاصی رایج است، را فراهم می‌سازد. در نتیجه، روشنفکران انتقادیمثلاً گرامشی‌های ارژانتینی و هندی‌های «مطالعات فرودست»- رابطه خاصی با آثار وی برقرار کرده‌اند٦٤.

در سال ۱۹۹۳ «اشباح مارکس» دریدا به چاپ رسید. آن اولین اثری محسوب می‌شد که علامت نوعی از رقابت انتقاد تئوریکی در فرانسه بود و محرک مباحث مهم بین‌المللی گشت. آن سال، تاریخ چاپ «بدبختی جهان» بوردیو بود که یک موفقیت فروش پیش‌بینی نشده‌ای برای یک اثر علمی که بیش از یک هزار صحفه بود ، را به همراه داشت. احیای تفکر انتقادی در یکی از کشورها – اگر چه نه آن کشوری که بیشتر افکار آن را در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ ایجاد کرده بود با گونه‌های مختلف مارکسیسم انتقادی و (پست)ساختارگرایی دنبال شد. این آثار (و آثار دیگر) در پیوند با مباحث در حالِ پیشرفت در کشورهای دیگر، جایی که تفکر انتقادی در آن دوران زنده باقی‌مانده بود، بخصوص در کشورهای انگلیسی زبان، پیوند داشت. جای هیچ شکی وجود ندارد که: «اشباح مارکس» بیشتر در ایالات متحده مورد بحث قرار گرفت تا خودِ کشور نویسنده٦٥.(هر چند که بوردیو در فرانسه در آن زمان تأثیر داشت.) جای هیچ شکی در این مورد نیز وجود ندارد اگر گفته شود که ادغام دریدا در اکادمی آمریکا یک« شرط ممکن» [کانت] آن اثر بود.

احیای نظریات انتقادی در حال پیشرفت جاری به معنی آن نیست که ما شکست را پشت سر گذاشته‌ایم. چپ رادیکال اشکارا در موضع دفاعی باقی‌مانده است. وجه تفاوت شکست‌های سیاسی با شکست‌های نظامی و ورزشی در این است که آن‌ها بطور بالقوه پایان ناپذیر هستند. در یک رویارویی نظامی، موازنه نیروها به نفع یکی ار طرفین متخاصم در نقطه‌ای تغییر می‌کند، و جنگ متوقف می‌شود. در ورزش درجه شکست همیشه توسط خستگی زمانِ تخصیص داده شده به مسابقه، محدود می‌گردد. در حوزه سیاست، بر عکس، شکست می‌تواند بطور نامحدودی ادامه یابد؛ و می‌توان این را گفت ، دستاوردهای جنبش کارگریحقوق دموکراتیک و اجتماعیبطرز بی حد و حصری قابل تخریب هستند. ممکن است هر چیزی در مورد احیای تفکر انتقادی گفت، اما درست‌تر این است که در مورد این پارامتر غفلت نکنیم. تئوری‌های انتقادی جدید تا حد زیادی منوط به ان هستند.

برگرفته از کتاب اقلیم چپبازنمایی نظریه انتقادی امروز اثر رازمیگ کیوچیان

Razmig Keucheyan, Left Hemisphere: Mapping critical theory today. Chapter The Defeat of Critical Thinking (1977–93)

٣٥ نگاه کنید به مایکل لووی، مارکسیسم در امریکای لاتن از ۱۹۰۹ تا امروز

٣٦پاسکال کازانوا، جمهوری جهانی ادبیات

٣٧ پیرامون جهانی شدن اندیشه علمی نگاه کنید یه تری شین، ملی‌زدایی علم: زمینه‌های شیوه علمی بین‌المللی

٣٨نگاه کنید به جان هیل‌بورن و دیگران، علوم اجتماعی بین‌المللی: درس‌هایی برای تاریخ فراملیتی

٣٩ لوئیس کوسر، محققان پناهنده در امریکا: تأثیر و تجربیات انها

٤٠برای جامعه شناسی دانشگاهیان معاصر نگاه کنید به کریستین موسلین، دانشگاهیان

٤١ نمونه‌های ان، کمیته علمی اتک، «دانشگاه‌های محبوب»، که در حال تجربه یک علاقه دوباره هستند، یا «دانشگاه کوچ‌گران» که توسط نشریه انبوه (نزدیک به نگری) سازمان‌دهی می‌شود، هستند.

٤٢برای نمونه نگاه کنید به نوام چامسکی، www.znrt.org

٤٣نگاه کنید به فیلیپگلیسون، «تعیین هویت:یک تاریخ معنایی، مجله تاریخ امریکا

٤٤فرانسوا کوست، تئوری فرانسوی: چگونه فوکو، دریدا، دلوز زندگی روشنفکری در ایالات متحده را دگرگون کردند.

٤٥ دو بیوس، ارواح مردم سیاه و نیز کریس بیسلی، فمینیسم چیست؟ مقدمه‌ای بر تئوری فمینیستی

٤٦روجرز بروباکار، «فرار از هویت» نشریه علوم تحقیقات اجتماعی عملی

٤٧نگاه کنید به اندرسون، بدنبال ماتریالیسم تاریخی

٤٨اندرسون، ملاحظاتی در مورد مارکسیسم غربی

٤٩دانیل لیندبرگ، مارکسیسم در قرن بیستم

٥٠توماس جفرسون، اعلامیه استقلال با مقدمه مایکل هارت

٥١مایکل هارت و انتونیو نگری، «انبوه خلق: جنگ و دموکراسی در عصر امپراتوری»

٥٢اتین بالیبار، «لنین و گاندی: برخورد از دست رفته؟»

٥٣نگاه کنید به ماکسیمیلیان روبسپیر، «فضیلت و ترور» و نیز سنت ژوست،« مجموعه کامل ا ثار»

٥٤ژان کلود مونود، تفکر دشمن

٥٥در باره سورل نگاه کنید به ژاک ژولیارد و شلومو ساند، «ژرژ سورل در زمان خود»

٥٦مایکل لوی، «لوسین گلدمن، و یا شرط‌بندی جامعه»، نشریه تحقیقات اجتماعی، سپتامبر ۱۹۹۵

٥٧در مورد رابطه بین مارکسیم و دین نگاه کنید به روللاند بوئر، انتقاد از بهشت: در مورد مارکسیسم و الهیات

٥٨الن بدیو، بنیاد کلی‌گرایی

٥٩اسلاوی ژیژک، «مطلق شکننده» و« عروسک و کوتوله»

٦٠انریکه دوسل، «اخلاق آزادی در عصر جهانی شدن و خروج». برای الهیات آزادی نگاه کنید به مایل لوی «جنگ خدایان: مذهب و سیاست در امریکای لاتین»

٦١«گسپل: تری ایگلتون عیسی مسیح را معرفی می‌کند»، در مورد چرخش مذهبی» در تفکر انتقادی معاصر نگاه کنید به یوران تربورن، «از مارکسیسم به پستمارکسیسم؟»

٦٢نگاه کنید به دانیل بن‌سعید،«والتر بنجامین»، تری ایگلتون، «بسوی نقد انقلاب»، مایکل لوی، «زنگ خطر»

٦٣نگاه کنید به میشل فلیپینی، «راهنمای عملی تفاسیر گرامشی در جهان»

٦٤نگاه کنید به بورگوس، «گرامشی‌های ارژانتینی»

٦٥نگاه کنید به مایکل اسپرینکر، علایم شبح‌وار»

Views All Time
Views All Time
3036
Views Today
Views Today
1

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.