خانم پاتریشیا کرون ( Patricia Crone؛ ) نویسنده دانمارکی چندی پیش در ۱۱ جولای ۲۰۱۵ درگذشت. وی از شرق شناسان معروف عصر حاضر است که کتابها و رسالات زیادی در مورد چگونگی پیدایش اسلام، تاریخ و تحولات اندیشه سیاسی و حقوقی اسلامی دارد. از او کتاب تاریچ اندیشه سیاسی در اسلام به فارسی ترجمه شده است.به یاد وی، در اینجا میتوانید متن مقالهای را مطالعه کنید که او سالها پیش، سال ۲۰۰۹ ، در سایت«openDemocracy» منتشر نمود. او در این مقاله، موضوع مهم آزادی دینی در اسلام، بر پایه تفسیر یکی از ایههای بسیار مهم قرآن را از دیدگاه یک تاریخنگار و اسلامشناس بررسی میکند. اما پیش از خواندن مقاله، ذکر یک نکته در مورد موضوع این مقاله ضروری است.
سالها پیش، در سال ۲۰۰۶، پاپ بندیکت شانزدهم در طی گفتاری– در دانشگاه رگنسبورگ که خود زمانی در آن جا تدریس مینمود– اسلام را مورد نقد قرار داد. سخنان جنجالامیز وی موجی از اعتراض، در میان تعداد کثیری از عالمان و محققین اسلامی را برانگیخت. پاپ در سخنان خود جنبههای تاریخی و دینی–فلسفی متعددی را مطرح نمود، که عده زیادی را به واکنش واداشت. بدنبال ان، هیجده تن از علمای اسلامی، در طی نامهای به این سخنان پاسخ دادند. در ایران نیز از جمله آقای مهاجرانی و خانم کدیور کتابی را در پاسخگویی به پاپ بندیکت منتشر کردند. در اینجا قصد ما اظهارنظر در باره راستی و درستی سخنان هیچکدام از طرفین درگیر این مباحثه نیست. اما در میان نظرات پاپ، اشارهای صورت میگیرد به یکی از آیات قرآن، «در دین هیچ اجباری وجود ندارد»، که مسأله آزادی دینی در اسلام را مطرح میسازد. این آیه از جمله موضوعاتی است که بارها و بارها از طرف اسلامگرایان و نوگرایان اسلامی مورد بحث قرار گرفته است. لازم به تذکر است که مشاجره و تفاسیر گوناگون از این آیه چیز جدیدی نیست و از همان ابتدای ظهور اسلام مثلاً در بین معتزله، عقلگرایان اسلامی، و اشاعره– سنتگرایان اسلامی که در مقابله با نظرات معتزله شکل گرفتند– وجود داشته است. امروز ما شاید به نوعی شاهد ادامه پیروان این سنن و مکتبهای اسلامی در بین نوگرایان و بنیادگرایان هستیم. مثلاً نگاه کنید به سخنان آقای سروش در مورد نظرات پاپ، در رادیو زمانه که اشارهای به این موضوع نیز دارد.( لینک به سخنان اقای سروش )
نیت ما در اینجا نه ورود به مباحث دینی بین اسلام و مسیحیت، بلکه بررسی تفاسیر مختلف از این ایه، که یکی از سنگپایههای استدلالی طرفداران سکولاریته اسلامی(و حقوق بشر اسلامی) را تشکیل میدهد. میباشد. آشنایی با تفاسیر مختلف این ایه، از آن جهت اهمیت مییابد که مسأله رابطه دین مدنی و خصوصی، و نقش دین در فضای عمومی را در تاریخ اسلام نشان میدهد.
آزادی دینی در اسلام
نوشته: پاتریشیا کرون
برگردان: رضا جاسکی
تعداد کلمات۶۴۰۲
این حکم قرآن : «در دین هیچ اجباری وجود ندارد»، وقتی که پاپ[بندیکت شانزدهم م.] در سال ۲۰۰۶ تنگنظرانهترین تفسیر از این متن را برگزید، دوباره جنجال به پا کرد. اما وقتی که سیوهشت تن از دانشمندان مسلمان در پاسخ به وی اعلام کردند که او اشتباه میکند، آنها به ناچار تاریخ را وارونه جلوه میدهند. ما باید برای درک اینکه چرا آنها مایل به انجام چنین کاری بودند، به سالهای ۷۵۰–۷۲۰ میلادی مراجعه کنیم.
من برای درک جایگاه آزادی دینی در اسلام، تفاسیر مختلف این حکم قرآنی، «در دین هیچ اجباری وجود ندارد» (۲:۲۵۶) [سوره بقره، ۲۵۶]. از دوران اولیه تا امروز را بررسی میکنم. درواقع من نمیتوانم همه آنها را در یک مقاله بگنجانم، اما این مشکل بزرگی نیست، زیرا همه تفسیرهای اصلی پیش–مدرن در سده دهم وجود داشتند. بنابراین من ابتدا به تفاسیر مختلف تا قرن دهم میپردازم، سپس به قرن بیستم پریده و به تفاسیر مدرنیستها، اسلامگرایان و زمینهای که شما اخیراً در مورد این آیه شنیدهاید، یعنی اختلافنظر بر سر سخنرانی پاپ در رگنسبورگ در سپتامبر ۲۰۰۶ ، تقریباً یک سال پیش– میپردازم [این مقاله چند سال پیش منتشر شد. م.]
پاپ فقط یکی از افراد زیادی است که در باره این آیه صحبت کرده است. ما این روزها چیزهای زیادی در این باره میشنویم. زمانی که روزنامهنگار آمریکایی جیل کارول، در ژانویه ۲۰۰۶ در عراق ربوده شد، ادمربایان تلاش به تغییر مذهب او به اسلام نمودند، اما در عین حال اصرارمینمودند که «هیچ فشاری» (=«هیچ اجباری») برای تغییر مذهب وی وجود نداشته است. اخیراً نیز یکی از دوستان من برچسبی بر روی یک سپر ماشین کشف نمود: هیچ اجباری در اسلام»؛ در باره این آیه در بسیاری از وبسایتها نیز میتوان خواند.
پس چرا اینقدر سروصدا در مورد این گفته وجود دارد؟ خوب، یک دلیل این است که آن بیانگر یک دیدِ مداراکننده میباشد که غربیها مایل به شنیدن آن هستند، بنابراین قطعه خوبی برای برطرف کردن پیشداوریهای آنها در مورد اسلام میباشد. اما آن همچنین گفته بسیار مهمی در رابطه با این مسأله است که آیا اسلام میتواند با یک محیط سکولار همزیستی داشته باشد: آیا اسلام یک سیستم اعتقادی است که با هر نظم دلخواه سیاسی – تا زمانی که آن نظم از نظر مذهبی خنثی باشد– قابل ترکیب است؟ امروزه این یک مسأله کلیدی است، و آیه «هیچ اجباری» در این بحث جای میگیرد. اما انمیتوان بدون دانستن تفسیرهای سنتی، آنچه که امروز در مورد آن گفته میشود را ارج گذاشت، بنابراین همانطور که گفتم، ما باید نظری به مفسران پیش–مدرن افکنیم. آنها در حدود ۷۵۰–۷۲۰ میلادی آغاز نمودند.
شش تفسیر
لا اکراه فیالدین، «در دین هیچ اجباری نیست»: در گوشِ مدرنِ ما همچون یک بیانیه برای آزادی نامحدود دین شنیده میشود. صدای آن برای اولین مفسران نیز به همین گونه بود، بنابراین آنها در اصل میتوانستند بگویند این آیه نشان میدهد که مسلمین باید استفاده از زور را در مسائل دینی رد نموده و هرکسی باید در انتخاب اعتقادات دینی خود آزاد باشد. اما در عمل، آنها هر چیزی از این دست را نتوانستند بگویند و نه گفتند. زیرا اگر انتخاب دین به عهده هر فرد باشد، آنگاه شما نمیتوانید سیاستی بر پایه دین داشته باشید؛ اگر دین یک امر خصوصی است، آنگاه حوزه عمومی سکولار است، یعنی ان مبتنی بر اصل غیرمذهبی، مانند خاک یا ملیت، یا هر چیز دیگری که عده زیادی از مردم احساس مشترکی به آن دارند، میباشد. مفسران در جامعهای زندگی میکردند که بر اساس اسلام بود. اسلام حوزه عمومی که آنها درش سهیم بودند را ایجاد کرده بود. همانطور که میدانید، اسلام مانند مسیحیت در درون یک دولت رشد نکرد، بلکه آن، دولت خود را ایجاد نمود. آشکار است که در یک جامعه مبتنی بر دین نمیتوان آزادی دینی داشت. امکان آزادی مذهبی در یک کلیسا وجود ندارد. اگر فردی با کلیسا موافق نباشد، فقط امکان ترک آن را دارد. اما در یک جامعه مبتنی بر دین، چنین آزادی به همین راحتی نیز وجود ندارد، مگر آنکه فرد خود را به طور فیزیکی حذف کند، و در جای دیگری سکونت کند.
بنابراین، آیه «هیچ اجباری» برای مفسرین اولیه مشکل ایجاد نمود و آنها این آیه را به طور سختگیرانه و به یکی از اشکال سهگانه زیر مورد تفسیر قرار دادند.
نسخ
یک راه حل این بود که گفته شود آیه نسخ شده بود. به طور کلی این پذیرفته شده بود که خدا گاهی یک آیه را به نفع دیگری لغو میکند بدون آنکه متن آن از کتاب حذف شود. از این رو برخی از مفسران گفتند که این آیه در در مکه در زمانی که محمد هیچ قدرتی نداشت، نازل شده بود. خدا به وی امر نمود که نمیتواند و نباید کافران را به تغییر دین مجبور کند. اما وقتی که او به مدینه هجرت نمود و حکومت خود را برپا نمود، خداوند به وی دستور برپایی جنگ مقدس بر علیه کافرین را داد. از این رو اعلام آزادیِ دینی به کفار لغو گشت. بطور خلاصه، آزادی دینی آمده و رفته بود.
ویژگی منحصربفرد
یک راه حل دیگر این بود که گفته شود که این آیه در مدینه در ارتباط با مشکلاتی که صرفاً جنبه تاریخی داشتند و مربوط به کودکان مدینه بود، نازل گشت: افرادی در مدینه وجود داشتند که کودکانشان مانند یهودیان تربیت شده و از این رو یهودی گشتند، و یا عدهای بودند که قبل از ظهور اسلام به مسیحیت گرویده بودند. زمانی که محمد به مدینه امد، والدین آنها میخواستند که این کودکان (که آنگاه بالغ بودند) مسلمان گشته و تلاش داشتند که آنها را مجبور به این کار نمایند؛ به همین خاطر این آیه برای متوقف کردن انان نازل گشت. این تفسیر، آیه را به یک وضعیت منحصربفرد تاریخی گره میزند. آن بطور رسمی لغو نشد، اما دیگر موردی نداشت، و شرایط شبیه آن نمیتوانست دوباره شکل گیرد. اضافه بر آن برخی از طرفداران این سناریو افزودند که این آیه فسخ شده بود. بنابراین راهحل دوم در حقیقت نسخه خفیفتر راهحل اول بود.
آزادی برای اهل ذمه
راهحل سوم نیز عنوان میکرد که آیه در مدینه نازل شده بود، اما آن را در ارتباط با زمینه بعدی، که مربوط به شکست کافرین بود، قرار میداد. بنا بر تفسیر سوم، آیه مربوط به محافظت از اهالی ذمه میگشت. اهل ذمه، یهودیان، مسیحیان و غیرمسلمانان دیگری بودند که تحت حکومت مسلمین قرار داشته و اجازه یافتند در مقابل حفظ دین خود، جزیه–مالیات سرانه– بپردازند. از نظر قانونی، آنها عضو جامعه مسلمانان نبودند، بلکه تحتالحمایه آن قرار داشتند. تفسیر سوم این تأثیر را داشت که تغییر دین اهل ذمه را ممنوع نمود. در واقع، همه فقها به هر حال توافق داشتند که نمیتوانستند اهل ذمه را مجبور به تغییر دین نمایند، بدین جهت در اصل این راهی بود که بتوان چیزی برای این آیه یافت، اما آن این ارجحیت را داشت که به حکومت یک فرمولبندی بیاد ماندنی را اعطا میکرد، و ما عملاً مواردی را میشناسیم که برای محافظت از حق اهل ذمه در نگهداری دینشان، به این آیه استناد شده بود. بنابراین تفسیر سوم آیه، درواقع اعلام آزادی دینی، هرچند برای اهل ذمه، و نه بطور کلی برای مسلمین یا بشر، میباشد.
در نتیجه، سه موضع از طرف مفسران اولیه اتخاذ شد: آیه منسوخ گشته، یا موضوعیت خود را از دست داده، یا اینکه فقط برای اهل ذمه قابل اعمال است. اینها تفاسیر شرعی هستند–معادل تفاسیر پدران کلیسا–و یک، یا دو و یا حتی هر سه تای آنها را میتوان در هر تفسیر قرآن تا قبل از دوران مدرن، و اغلب حتی در عصر مدرن نیز یافت. تمام این تفاسیر شایستگی این را داشتند که به منظور نگهداری و گسترش جامعه مسلمین، آیه را برای استفاده از زور سازگار سازند. آن، با حکم اینکه مرتد اعدام شود، و یا استفاده از زور بر علیه مخالفان داخلی برخورد نمیکند، چرا که این آیه مربوط به مسلمین نیست. آن با وظیفه جهاد، به منظور آنکه بشریت را تحت حاکمیت مسلمانان قرار دهد نیز تناقضی ندارد، چرا که آن فقط به کفار پس از آنکه تحت قیمومیت قرار گرفتند، ضمانت آزادی میدهد.
بنابراین مشکل حل شده بود. اما به راحتی از دست آن نمیتوان خلاص شد. تفسیرهای بیشتری وجود دارند، که به دانستن آنها نیاز هست.
چرخش توصیفی
تفسیرهای شرعی بر این فرض قرار داشتند که آیه یاد شده را باید به شکل طرح یک هنجار حقوقی درک کرد: آن میگوید در دین هیچ اجباری وجود ندارد به این معنا که در مسائل دینی استفاده از زور از نظر اخلاقی اشتباه و از نظر قانونی ممنوع است. به عبارت دیگر، آن تجویزی است. اما از سده نهم به بعد افرادی وجود داشتند که میخواستند از آیه مذکور برای اهداف الهیات استفاده کنند تا قانونی. آنها حکمای مکتب معتزله را در بر میگیرند. بنا بر انها، آیه نه تجویزی بلکه توصیفی بود . آن هیچ چیزی را محکوم و یا ممنوع نمینمود، بلکه یک بیان واقعی رک و سرراست بود. «در دین هیچ اجباری وجود ندارد» فقط به این معنی است: هیچ چیزی وجود ندارد، نقطه تمام.
قصد آنها از این گفته این بود که وقتی خدا میفرماید، هیچ اجباری در دین وجود ندارد، منظور او این است که او اجبار را اعمال نمیکند. خدا کسی را مجبور به مؤمن یا کافِر شدن نمیکند–یعنی او آن را برای کسی مقدر و یا تعیین نمیکند: فرد اراده آزاد دارد. این ممکن است عجیب به نظر رسد اما کلمه تصمیم .determination، جبر،complusion ، کلمه اراده آزاد، یا یکی از انها، قدر یا power ، بود. خداوند به عنوان کسی در نظر گرفته میشد که از قدرت خود صرفنظر میکند تا اینکه فرد قدرت خود را بیابد؛ او از اجبار امتناع میکرد–از حکم کردن–برای اینکه فرد خود بتواند تصمیم بگیرد مؤمن یا کافِر گردد. بنا به نظر معتزله، منظور خدا در اینجا این است: این آیه اعلام ازادی نامحدود از اجبار الهی است. خدا به فرد اجازه انتخاب راه رستگاری خود را میدهد. این فقط انسانها هستند که چنین نمیکنند: معتزله آن را پذیرفته بود. آنها موافق این موضوع بودند که آزادی مذهبی فقط برای اهل ذمه بود. اما در مقابلِ خداوند، هرکسی آزاد بود که راه خود را انتخاب کند.
میتوان پرسید، چطور معتزله میتوانست بگوید که انسانها میتوانند از اجبار در جایی استفاده کنند که خدا نمیتواند؟ البته آنها در این مورد تفسیر دومی هم داشتند. آنها میگفتند که آیه مذکور را میتوان اینگونه قرائت کردکه واقعاً هیچ چیزی مانند اجبار انسانی در مسائل مذهبی وجود نداشته و نباید وجود داشته باشد، زیرا واقعاً امکان این وجود ندارد که مردم را به زور مؤمن نمود. میتوان آنها را مجبور به رفتاری شبیه مومنان نمود، که به معنی تظاهر است. امکانِ اجبار آنها به اعتقاد از صمیم قلب وجود ندارد.
از این رو بر اساس اولین تفسیر معتزله، خداوند میگوید که او مردم را مجبور به ایمان آوردن نمیکند؛ و در تفسیر دوم معتزله، او میگوید ما نمیتوانیم مجبور کنیم. خلاصه، در درون خود شخص، در حریم خصوصیاش فرد به طور یکسان در مقابل خدا و انسانها آزاد است.
اما خارجی بودن «خود» فرد یک موضوع متفاوت است. فرد به عنوان یک روح، متعلق به یک جسم آزاد هست، اما نه به شکل یک موجود اجتماعی. فردبه عنوان عضوی از یک جامعه انسانی میتوانست تحت انواع شیوههای اجباری قرار گیرد. زندگی اجتماعی بدون اجبار غیرممکن است. هیچ راه فراری وجود نداشت–و هنوز ندارد. و از آنجایی که جامعه اسلامی بر دین استوار بود، اجبار در مسائل مذهبی نیز به کار گرفته میشد. اما بنا به معتزله، این امر در تضاد با آیه قرار نداشت، زیرا اجبار فقط به یک وجود بیرونی اعمال میشد: وجود درونی آزاد بود؛ هیچگونه زور و اجباری در دین به مفهوم اعتقاد درونی وجود نداشت. بنابراین تفسیر انان از آیه با وظیفه جنگ مقدس یا اعدام مرتدین تضادی نداشت. اجبار مردم به اسلام، وقتی که هنوز به اهل ذمه تبدیل نشده بودند و یا نمیتوانستند بشوند–زیرا یا مشرک بودند نه مسیحی، یهودی و یا زرتشتی و یا اینکه برده بودند– اجازه داده میشد.. در واقع، یک معتزله میگفت که اجبار مردم به تغییر دین چیز خوبی بود، چون که دیر یا زود آنها و یا فرزندانشان ایمان واقعی را بدست میاوردند: از این رو میشد آنها را از دوزخ ابدی نجات داد. ضمن آنکه کسی آنها را مجبور به قبول حقیقت نکرده بود. آنها در درون قلبشان، بدون اجبار تغییر دین داده بودند. آنان فقط مجبور شده بودند به جامعه مسلمین پیوستند و این برای آنها امکان دیدن حقیقت را مهیا ساخت.
از نظر شما احتمالاً این نوعی استدلال خود–خدمتی است، و البته این چنین است. این به معتزلیها اجازه میداد که استفاده از زور را در مسائل مذهبی مشروع سازند، در عین آنکه مدعی عدم وجود چنین چیزی باشند. اما این استدلالات فقط خود–خدمتی نبودند. زمانی که آنها تمایز دقیقی بین اعتقاد درونی و انطباق بیرونی قائل شدند، آنها میگفتند که رستگاری فردی یک چیز بود، و دین مدنی یک چیز دیگر. وظیفه دین مدنی، حفظ جامعه اسلامی اکنون و در اینجا بود، این دینی بود که برای حوزه عمومی بود، دینی که پسندیده نظم سیاسی و اجتماعی بود. در اینجا، خواستههای فردی میبایست تابع خواستههای جامعه باشند. فرد در آن سطح دارای آزادی کامل نبود و نمیتوانست آن را کسب کند. در اینجا همچون جوامع دیگر، فرد میبایست مطیع قانون میبود و بر حسب اتفاق، قانون دینی بود. اما او میتوانست اعتقادات درونی خود را، راه رستگاری خود را انتخاب کند. افراد تا زمانی که قایقی را که همه در آن قایقرانی میکنند به خطر تهدید نکنند، میتوانستند به هر آنچه که دوست داشتند ایمان اورند.
این تمایز بین دین مدنی بر اساس قانون و عقیده فردی بر اساس انتخاب آزادانه الهیات، فلسفه یا معنویت، یکی از ویژگیهای بارز تفکر اسلامی در سدههای دهم و یازدهم( میلادی) بود. بسیاری از مردم، دین جمعی مبتنی بر قانون جامعه را به عنوان چیزی پایینتر و ملالاورتر از معنویت فردی یا فلسفه یا بطنگرایی در نظر میگرفتند. آنها دارای یک احساس قوی بودند که افراد نیازهای داشتند که بسیار فراتر از آنهایی میرفتند که توسط عبادتهای جمعی ارضاء میشدند. از این رو آنها بین درونی و برونی، پایینتر و بالاتر فرق قائل شدند: آنها مشاهده کردند که این دو سطوح مجزایی از دین را تشکیل میدادند. اما آنها انقدر پیش نرفتند که سطح پایینتر را سکولاریزه کنند. آنها نگفتند که سطح مدنی نباید هیچ چیز مشترکی با دین داشته باشد. برخی به این نزدیک شدند. شیعیان اسماعیلی در ابتدا منکر آن شدند که دین مدنی–قانون– دارای هیچگونه قدرت رستگاری باشد. فرد فقط توسط اعتقادات باطنی رستگار میگشت. اما این امر جلای آنها را گرفت، بنابراین آنها تغییر عقیده دادند. یک موجود اجتماعی بودن، یک شهروند خوب بودن، دارای ارزش رستگاری بر اساس رضایت همگان، که شامل اسماعیلیان میگشت.بود .همه آنچه که در آن وجود داشت ربطی به دین نداشت، یا حتی دین مهمترین بخش آن نبود.
آنچه معتزله میگفتند این بود که در حوزه بالاترِ دین، هیچ اجباری وجود نداشت. همه انسانها، نه فقط اهل ذمه یا مسلمانان، دارای یک خلوتگاه درونی بودند که فقط توسط خودشان کنترل میشد. آنها اعتقاد به آنچه که میتوان ازدای وجدان نامید، داشتند. اما این آزادی کاملاً درونی بود، و فرد نمیتوانست به عنوان یک موجود اجتماعی مدعی آن گردد. و فرض بر این بود که آن درواقع وجود داشت و نیازی به حفاظت آن توسط قانون نبود. این حقی نبود که فرد بتواند ادعای آن را نماید. آنچه که شخص میتوانست انجام دهد این بود که به درون خود، آنجایی که با خدای خود تنها بود، عقبنشینی کند. در اینجا دوباره اسماعیلیان یک استثناء بودند: آنها از دینداری فردی حفاظت قانونی مینمودند. اما این عین واقعیت است که گفته شود که برای هر کس دیگری آزادی فردی دینی هرگز یک بیان قانونی نیافت؛ بدان هرگز اجازه غلبه بر نظم اجتماعی داده نشد.
تعریف دوگانه معتزله از آیه مذکور، به عنوان اعلام اینکه خدا نمیخواهد و انسان نمیتواند در مسائل دینی زورگویی کند، زمان بسیار طولانی دوام یافت. آنها وارد هم تسنع و هم تشیع گشتند، در حالی ریشه معتزله آنها بزودی فراموش گشت. این دو تفسیر همراه با سه تفسیر شرعی و رسمی را میتوان در تعداد نسبتاً زیادی از تفاسیر شیعه و سنی تا دوران مدرن یافت.
عدم اجبار در ترک اسلام
من تاکنون پنج تفسیر را مطرح کردهام. متاسفم، اما باید ششمی را نیز اضافه کنم: این ما را به تفسیرهای تجویزی بازمیگرداند. برخی معتقد بودند که آیه مذکور درواقع منع تغییر دین اجباری بود، اما نه برای اهل ذمه: آنچه که آن ممنوع نمود، تغییر دین اجباری مسلمانان به چیزی نادرست بود، یعنی آن میگوید که اجبار مسلمین به ترک اسلام غیرقانونی است. این تفسیر نیز در سده دهم وجود داشت، اما آن نسبت به پنج تفسیر دیگر کمتر متداول بود. درواقع، تفاسیر بیشتری وجود داشتند، اما من آنها را در اینجا کنار میگذارم زیرا در عمل تمام تفاسیر مدرن به شکلی به یک یا تعداد بیشتری از این تفاسیر ششگانه مربوط میشوند.
مدرنیسم و اسلامگرایی
اما در دورا مدرن چه اتفاقی میفتد؟ خب، آنچه که اتفاق بود این است که اروپا به قدرت مسلط بدل میگردد، و اروپائیان مرتبا میگویند که اسلام دین عقبماندهای است که با زور خود را مستقر نمود، و فاقد حُسنِ مدارا و تساهل است و غیره. بنابراین مسلمانان باید به مقابله با این اتهامات بپردازند، و آیه «هیچ اجباری» یک انتخاب آشکار برای چنین کاری است. و همانطور که من گفتم، آن دارای طرز بیانی شبیه یک نظر غریی است. اما من همچنین گفتم که چیزهای بیشتری مربوط به آن میشود. سلطه غرب فقط بدان معنی نیست که مسلمین باید اظهارات بیادبانه غربیها را تحمل کنند. همچنین این بدان معنی است که الگوی سنتی یک جامعه مبتنی بر قانون مذهبی دیگر امر مرسومی نیست. مدرنیسم به معنای جدایی دین از مسائل اجتماعی–سیاسی است، آن به معنی تخلیه قانون و جنگ از اهمیت دین و بنای انان بر اساس ایدئولوژیهای سکولار مانند ناسیونالیسم یا کمونیسم، و ترک مذهب به عنوان چیزی اختیاری برای رستگاری خصوصی فرد میباشد. این الگوی اروپایی است؛ و این اکنون آن چیزی است که هر جامعه دارای شرافت نفس، به ادعای داشتن آن مجبور است تا اینکه بتواند در دوران تسلط اروپا به حساب اید. بنابراین در حالی که مفسران اولیه مجبور به تفسیر محدود و سختگیرانه آیه «هیچ اجباری» بودند، مفسران قرن بیستم دوباره مجبور به گسترش معنای آن هستند، زیرا خوانش آن به عنوان بیانیه جهانشمول آزادی دینی هم اتهامات اروپایی را رد میکند و هم یک پایه بی عیب و نقصی را برای جدایی مسائل دینی و سیاسی در اسلام ارائه میدهد. علمای دینی در حوالی سال ۱۹۰۰ شروع به کار روی این آیه با روشی مدرن نمودند، اما آنها تا سالهای ۱۹۴۰ واقعاً بطور جدی به آن نپرداختند.
پس آنها چگونه میتوانستند تفسیر آیه را گسترش دهند بدون آنکه اعلام کنند که تمام تفاسیر قبلی اشتباه بوده است و بنابراین همه سنت پیشین را باید بدور ریخت؟ خب، اولین کاری که میشد انجام داد این بود که دیگر صحبتی راجع به نسخ آیه نشود: هیچ کس، مطلقاً هیچکس دیگر نمیگوید که آن نسخ شده است، حتی محافظهترین افراد عربستان سعودی.
اما بعد چی؟ خب، جواب این است که آنها میتوانستند به موضع معتزله که هم در سنت شیعه و هم سنی ریشه دوانیده است، مراجعه کنند. معتزلیها نوعی جدایی حوزههای عمومی و خصوصی، مدنی و فردی را قائل بودند؛ و اگر شما آنها در پرتو فکر و ذکرهای مدرن بخوانید، دچار سوء تفسیر خواهید گشت. همانطور که مردم این روزها میگویند، شما در یک تفسیر خلاقانه از آن گیر خواهید نمود. وقتی که فردی مدرن، تفسیری پیشامدرن را میخواند که توضیح میدهد هیچ اجباری در دین وجود ندارد، از آنجا که ما مجبور به انتخاب خودمان هستیم، فرد نمیتواند درک کند که تفسیر به معنی آن است که خداوند ما را مجبور نمیکند؛ او این طور میفهمد که تفسیر میگوید ما نباید چنین کاری نمائیم. به عبارت دیگر، او یک بیانیه واقعی در مورد اجبار الهی را به معنی تجویز منع اجبار انسانی درک خواهد کرد–و این به وی آن موضعی را میدهد که میخواهد. یا دوباره، اگر وی یک بیانیه مربوط اینکه دین یک اعتراف قلبی است و از این رو در ورای اجبار قرار دارد، آنگاه وی دوباره آن را به عنوان منع اجبار درک خواهد نمود، نه به عنوان این ادعا که اجبار کاملاً درست است چرا که آن فقط مربوط به انسان بیرونی است.
از سالهای ۱۹۴۰ به بعد شما میبینید که مفسران یکی بعد از دیگری دو استدلال معتزله را با این خطوط مدرن سازگار کردند. طنطاوی، رئیس فعلی الازهر در قاهره، از جمله این مفسران است. او درواقع کاملاً با توضیح آیه یاد شده، با شرح واقعی اینکه خدا ما را مجبور نمیکند، آشنایی دارد امااین امر مانع از آن نمیشود که همسازی مدرن آن را نیز متوقف سازد. (سوء)تفسیر مدرنیستها به یک موضع مدعی مستقل بدل گشته است. عده زیادی از مفسیرین چنین عقیدهای را دارند.
اما البته تغییر اجباری دینی مسیحیان و یهودیان دیگر یک مشکل واقعی نیست. مساله مهم خود جامعه مسلمین است. اغلب قوانینِ تنظیمکننده دولتهای اسلامی سکولار هستند: آیا باید تمام فضای مدنی سکولاریزه شود؟ آیا مسلمانان میتوانند به طور کامل در جوامع سکولار غربی ادغام شوند؟ به عبارت دیگر، آیا دین باید چیزی در کنار و امتداد شهروندی تلقی شود و یا به عنوان جزیی از ان؟
و اگر بله، آیا این عضویت اضافی باید کاملاً داوطلبانه باشد، طوری که مسلمانان بتوانند ازادانه به ادیان دیگر بگروند، یا اینکه هیچ دینی نداشته باشند؟ مدرنیستها گرایش به این دارند که در این زمینه نامشخص و نامفهوم باشند: آنها در پشت هیاهوی تغییر اجباری دین پنهان میشوند و این احساس را دارند که اگر آنها در اینجا راجع به اصل آزادی دینی اظهاری کنند، آنگاه آنها توجه خود را به ارزشهای مدرن نمودهاند و میتوانند در باره بقیه مسائل سکوت کنند. اگر بگویند که مردم آزاد هستند که اسلام را ترک کنند، آنگاه رسما اعلام میکنند که نظم عمومی باید سکولار باشد، طوری که در اصل هر کسی میتواند به یک اتهایست یا بودایی یا هندو همراه با داشتن شهروندی کامل مصری بدل شود. و در نتیجه این به نیمه راه شرایطی ختم میشود که در آن هیچ جامعه مذهبی امتیاز دسترسی به دولت را ندارد، و همه انجمنهای مذهبی به طور مساوی خصوصی هستند. این سکولاریسم کامل است، و این میتواند یک تغییر رادیکال باشد. این برای بسیاری از مدرنیستها بیش از حد رادیکال است و در فکر فرو میروند. (فکر) اسلامگرایان.
امروزه مدرنیستها تحت محاصره اسلامگرایان که خواهان انند که حوزه عمومی دوباره به طور کامل بر پایه اسلام نهاده شود، قرار دارند. عدهای جنگطلب هستند، برخی دیگر نه، اما همه انان متقاعد شدهاند که سکولاریسم اشتباه است. در نظر انان، اسلام نباید نفوذ و قدرت خود را از دست دهد، بلکه به عکس، باید آن، به عنوان پایه جامعه عمل کند. در نظر انان، اسلام فضای سیاسی خود و ماموریت سیاسی خود را دارد، و آزادی دینی حرف بیمعنی است مگر آنکه به مسلمانان اجازه داده شود که این آزادی را در درون سازمان سیاسی خود داشته باشند: آزادی مذهبی به معنی حق زندگی کردن به عنوان یک مسلمان است، نه فقط در امور خصوصی، بلکه در امور عمومی نیز میباشد.
شما میتوانید این را در سیدقطب، اسلامگرای فوقالعاده با نفوذی که در سال ۱۹۶۶ توسط ناصر به دار اویخته شد، بازخوانی کنید. بنا بر عقیده وی، باید جنگ جهادی برپا شود، تا بتوان همین حالا آزادی را بدست اورد، چرا که سکولاریسم یک سیستم سرکوبگر است که اجازه اجرای آنچه که فرد بدان اعتقاد دارد را نمیدهد. همه اینها متوجه رژیم مصر، دولت ناصر، بود و نه بر علیه غربِ کافر. او تفسیر خود را در زندان نوشت؛ این یک رژیم سکولار بود که او را مورد آزار و اذیت قرار میداد، و در نهایت او را اعدام نمود: سکولاریسم برای وی به معنی آزادی نبود، درست همانطور که آن برای آخوندهای زمان شاه نبود.
از نظر انان، درست مانند دیگر قربانیان رژیمهای خاورمیانه، سکولاریسم به معنی بیطرفی دینی نیست، آن طوری که برای غربیها محسوب میشود، بلکه بیشتر تحمیل اجباری چیزی غلط و بیگانه است. آنها در مقابل این رژیمها به آیه «هیچ اجباری» استناد میکنند. این آیه تغییر دین اجباری به ناحق را ممنوع میکند، آنچنان که شیخِ کور، عمر بنالرحمان در دادگاه خود به خاطر همدستی در ترور سادات در سال ۱۹۸۱ اعلام کرد. این تفسیر ششمی را که من قبلاً به عرضتان رساندم، را او از جانب یک محقق اندلسی– که آن را در زمان «فتح و غلبه مسیحیت» نوشته بود– نقل قول نمود. بنا بر سید قطب و دیگران، آزادی دینی واقعی، فقط میتواند تحت حکومت اسلام کسب شود، زیرا فقط تحت حکومت اسلامی است که به مردم اجازه داده میشود که اعتقادات خود را دنبال کنند.
این بنظر خیلی عالی میرسد تا اینکه در مورد پیامدهای آن فکر شود. چگونه مسیحیان، یهودیان، بوداییها یا اتهایستها میتوانند اعضای کامل کشوری باشند که معتقد به بیان خاصی از اهداف اسلامی است؟ البته که آنها نمیتوانند. اسلامگرایان متعددی به صراحت خواهند گفت که غیر مسلمین باید دوباره به موقعیت اهالی ذمه، مردم محافظت شده، بازگردند. و معمولا منظور انان از غیر مسلمانان، یهودیان و مسیحیان است و بس. در گذشته، برخی از حقوقدانان معتقد بودند که فقط یهودیان، مسیحیان و زرتشتیان میتوانند واجد شرایط امتیاز اهل ذمه باشند؛ عدهای معتقد بودند که ان شامل تمام کافران، هر کسی که بود، میگشت. اسلامگرایان همیشه خواهان دید سختگیرانهای هستند، و آنچه را که میخواهند غیر قانونی اعلام کنند، اتهایسم است. موضع انان کاملاً روشن است: اتهایسم شکلی از الحاد و بتپرستی است، و اسلام آن را به عنوان دین نمیشناسد. دین به معنی توحید است و آزادی مذهبی شامل آزادی نداشتن دین نمیگردد، زیرا در نظر انان اخلاق بدون دین، امکانناپذیر است.
در عمل، اسلامگرایان به آزادی دینی اعتقادی ندارند، به جز آزادی برای خود، زیرا انان معتقدند که دینشان باید پایه نظم سیاسی و اجتماعی باشد؛ اما مفهوم آزادی دینی چنان معتبر است که حتی انان نیز نمیتوانند آن را کاملاً رها کنند.
بسیاری از انان بین اشتیاق خوددر معرفی اسلام به عنوان یک دین مداراجو، و اراده خود در اجبار شهروندان به بازگشتن به گله گوسنفد خویش، چنان درهم گسیخته و پاره پاره گشتهاند ، که این امر در نهایت به عدم انسجام کامل نظراتشان بدل میشود. مثلاً ایتالله سبزواری، یک روحانی شیعه که تفاسیر خود را در سال ۱۹۹۷ منتشر کرد را در نظر بگیرید. او با این آغاز میکند که آیه «هیچ اجباری» بدین معناست که اجبار، غیرضروری، غیرممکن، و ممنوع است: از این واضحتر نمیتوان بود. او اضافه میکند که اسلام با شمشیر مستقر نشد: عالی. اما او میگوید، مسلمانان باید مبارزه کنند، نه برای تغییر دین مردم توسط زور، بلکه برای آنکه آنها را به ماهیت طبیعی خود، یعنی اسلام بازگردانند. از این منظر، این واقعاً به معنی اجبار نیست، درست مانند دیگر امامان، او استدلال دوم معتزله با ایدههای قدیمی اسلام به عنوان ماهیت اصلی انسان (فطرت) را ترکیب میکند و استدلال مینماید که انکار اسلام به معنی انکار هویت و اراده خود فرد است، بنابراین اجبار یک فرد به زندگی مانند یک مسلمان، فقط به معنی بازگشتِ فرد به خود میباشد. ضمنا، او میگوید، اجبار فقط بر بیرون فرد تأثیر میگذارد، و گاهی اوقات واقعاً این چیز خوبی، هم برای نظم عمومی و هم قربانی محسوب میشود. در واقع، از نظر اخلاقی چه چیزی میتواند تنفرانگیزتر از این باشد که مردم را در لعنتشدگی خود، به حال خویش رها نمود؟ خلاصه، تغییر کیش اجباری غیرضروری، ناممکن، ممنوع ، مورد نیاز، چیز خوب، و کاملاً ستوده و پسندیده است.
و یا برای یک نمونه سنی، میتوان دکتر امیر عبدالعزیز، که همراه با یوسف قرضاوی و دیگران سردبیر مجله مطالعات اسلامی اورشلیم است را در نظر گرفت؛ وی در سال ۲۰۰۰، اثر تفسیری خود را به زبان عربی منتشر نمود. او نیز از اینجا آغاز میکند که آیه «هیچ اجباری» تغییر کیش اجباری را رد میکند. او میگوید « اجازه تغییر کیش کافران به دین و ایمان با زور داده نمیشود، زیرا چنین کاری بیثمر است، منجر به چیز خوبی نمیگردد، و ایمان را به قلب انان با اراده خودشان به همراه ندارد.» او اضافه میکند که توسل به زور نیز ضروری نیست، چرا که اسلام یک دین شفاف و روشن متکی بر استدلات قانعکننده است(بسیاری از مفسران سنتی نیز چنین میگفتند). در مقابل، او میگوید که متد اجباری از ویژگیهای اقتدارِ بیمعنی، نفرتانگیزِ خودشیفتگان خودخواه و سرکوبگران میباشد. بنابراین هیچ زوری وجود ندارد. اما، او میگویداین آیه به طور خاص برای مسیحیان و یهودیان نازل شده است. مشرکان و بیخدایانِ مشابه و افراد ازادگذار را باید مجبور به قبول اسلام نمود، چرا که آنها را نمیتوان به عنوان اهل ذمه پذیرفت و بخاطر بیخدایی، حماقت، خطا و سفاهتشان سزاوار هیچگونه رسیدگی و ملاحظهای نیستند. به عبارت دیگر، به مسلمانان اجازه تغییر کیشِ اجباری هیچکسی داده نمیشود، اما در واقع، این «هیچ کس» فقط به معنی اهل ذمه میباشد، درست مانند قانون سنتی. همه دیگران، و قبل از همه مسلمانان سکولار، را باید بدان مجبور نمود.
اسلامگرایان به اجتناب از بحث در مورد مرتدین تمایل دارند، اما بعضی از انان به صراحت میگویند که این آیه، آزادی دینی را برای انان تضمین نمیکند. بنابراین همه صحبتهای مربوط به آزادی مذهبی، واقعاً فقط به خاطر خلاص شدن از شر آنها طراحی شدهاند. ناواضح بودن. بطور خلاصه، همه توافق دارند که اسلام طرفدار آزادی دینی است، اما نه بر اینکه شامل چه چیزی میشود، به جز آنکه نباید مسیحیان و یهودیان را مجبور به تغییرکیش نمود. هر چیز دیگری نامشخص است. همچنین نامشخصی، احساس اصلی است که پس از سخنرانی جنجالبرانگیز پاپ در رگنسبورگ در سال ۲۰۰۶ ، نیز باقیمانده است، چیزی که من باید نتیجهگیری کنم.
پاپ متذکر شد که بنا بر عقیده بعضی از متخصصین، آیه «هیچ اجباری» احتمالاً متعلق به « دوران اولیهای است، که محمد هنوز بیقدرت و مورد تهدید بود» و قوانین دیگر، بعدتر در رابطه با جنگ مقدس اضافه شدهاند؛ به عبارت دیگر، پاپ، تفسیر اولی را میپذیرد که بر طبق ان، این آیه در مکه نازل و در مدینه منسوخ گشت. سیوهشت عالم مسلمان پاسخ دادند که پاپ در اشتباه بود: آیه در مدینه و در ارتباط با برخی از مسیحیان و یهودیان نازل گشت که میخواستند فرزندان خود را مجبور به گرویدن به اسلام نمایند، همانطور که در طبری و دیگر تفاسیر اولیه آمده است؛ تاریخ آن مربوط به دورهای که مسلمانان ضعیف و بیقدرت بودند نمیگردد، بلکه مربوط به دوره صعود سیاسی انهاست، و این به انان آموخت که «انها نمیتوانستند قلب دیگری را مجبور به ایمان نمایند».
خب، برای یک مورخ، این یک واکنش عجیب و غریبی محسوب میشد. درواقع میتوان تفسیر پاپ را هم در طبری و دیگر مفسران اولیه نیز یافت. میشد این انتظار را از سیو هشت محققی که به پاپ پاسخ دادند، را داشت که بگویند تفسیر پاپ دیگر قدیمی شده است و امروز دیگر وزنی ندارد: که این قطعاً درست است. آنها گفتند که او اشتباه کرد؛ و آنها او را به یک تفسیر ترکیبی خودشان رجوع دادند: آنها گفتند، که در مدینه تغییر کیش اجباری بچهها منع شد. عالی، این تفسیر شرعی دومی است که توسط مدرنیستها گردگیری شده است. آیه یاد شده به آنها آموخت که آنها نمیتوانند قلب دیگران را به ایمان مجبور نمایند. این دومین تفسیر معتزله است که درواقع آیه، مربوط به عدم امکان اجبارِ درونِ آدمی است. به طور سنتی، بر اساس این دیدگاه، اجبار بیرونیِ انسان مجاز است، اگر چه در جوامع مدرن معمولاً چنین نمیکنند، بنابراین منظور انان چه بود؟ ایا آنها میخواهند حق اجبار بر بیرون انسان، انسان اجتماعی، را حفظ کنند؟ من نمیدانم. من گمان میکنم که فرمولبندی مصالحهای است برای پوشاندن شکافهای بین مواضع مختلف.
در اینجا مفسران آیه «هیچ اجباری» به ما جنبه دیگری از برخورد بین سکولاریسم و اسلام را نشان میدهند. از نظر یک مورخ، سی و هشت عالم تا حدی رو راست نیستند. آنها به پاپ گفتند که وی اشتباه کرده به جای آنکه ازادانه اعتراف کنند که دیدگاه مورد نظر وی درواقع بخشی از سنت اسلامی است. یک پروفسور اسلامگرا در آمریکا با خوشحالی دنباله رو قضیه گشت و به طور علنی خواهان پوزشطلبی پاپ و تصحیح اشتباهاتش گشت. اما پاپ واقعیتها را اشتباه نقل نکرد، او فقط تنگنظرانهترین دید موجود، که قدیمی شده است را برگزید. دلیل آنکه سیوهشت محقق رک و راست این را نگفتند، بخشا به این خاطر است که آنها نه به عنوان مورخین بلکه علما سخن میگفتند، و بخش دیگر اینکه نمیخواستند اذغان به تغییر دکترین نمایند. این چیزی است که روحانیون مسلمان هیچ تمایلی به انجام آن ندارند.
از نظر یک مورخ، سیوهشت روحانی به خاطر تهمت زدن به گذشته گناهکار هستند: آنها آگاهانه آن را تحریف نمودند. اما من میتوانم تصور کنم که سیوهشت عالم میتوانستند چه پاسخی دهند، اینکه ما تاریخنگاران به خاطر تهمتزدن به زمان حال محکوم هستیم: چرا که ما آگاهانه نشان میدهیم که اعتقادات مردم به جای آنکه حقایق صدساله باشند، از نظر تاریخی مشروط هستند.ما، با اصرار بر اینکه گذشته را باید در پرتو نورِ خود درک نمود، حمایت و پشتیبانی سنت، از شرایط حاضر را حذف میکنیم؛ ما قدرت آن را تضعیف مینمائیم. این حقیقت دارد، و بدترین چیز این است که تغییر را نشانه نادرستی تلقی نمود.
ما مورخان تغییر را برابر با نادرستی نمیدانیم، اما هیچ راهی برای دور زدنِ این واقعیت وجود ندارد که ما دنیویکننده هستیم: ما تاریخ را سکولاریته و دنیوی میکنیم، چرا که ما گذشتهِ موردِ مطالعهِ خود را از اعتقادات مدرن خود و دیگران جدا مینمائیم؛ ما اجازه نمیدهیم که گذشته صرفاً به خاطر اعتقادات مدرن بازنویسی شوند. این مشکل همه مومنان سنتی، و شاید مسلمین بیش از همه، باشد. مسلمانان در رابطه با علم مدرن نباید مشکلی داشته باشند: قرآن حاوی یک شرح اسطورهای از افزینش نیست، آن با هیچکدام از دیدگاههای مدرن علمی ناسازگار نیست. اما تاریخ، موضوعی متفاوت است. از این رو چه انان بخواهند چه نه، مورخان نیز خودشان را به عنوان بازیگرانی در بحث اینکه اسلام باید، و یا تا چه اندازهای، با فضای سکولار همزیستی داشته باشد، خواهند یافت.
این به کجا ختم خواهد شد؟ خب، حتی مدرنترین مورخان نیز میتوانند سنتیترین پاسخها را بدهند: خدا بهتر میداند.
برگرفته از اُپن دموکراسی، ۷ نوامبر ۲۰۰۹
No pressure, then: religious freedom in Islam, Open Democracy, 7 November 2009