فوکو و گرامشی هر دو از مهمترین نظریهپردازان تئوری قدرت محسوب میشوند. با وجود این تفاوتهای زیادی بین نظریه هژمونی گرامشی و تئوری قدرت انضباطی فوکو وجود دارند. از آنجا که فوکو بر نقش فراگیر قدرت پای میفشارد و در تئوری قدرت وی، فرد قدرت انتخاب زیادی ندارد، بسیاری از منتقدان وی را به عنوان نظریهپردازی در نظر میگیرند که مقاومت در نظریاتش نقش بارزی ایفا نمیکند. از نظر منتقدان، این امر نتیجه منطقی تئوری قدرت او میباشد. آیا میتوان تئوری قدرت فوکو و هژمونی گرامشی را ترکیب نمود؟ آیا میتوان نظریه مقاومت گرامشی و نظریاتش در مورد حزب را با نظریات فوکو ادغام کرد؟ آیا با وجود نظریات بدبینانه فوکو در مورد مقاومت، میتوان نظریات وی را با نظریات گرامشی تکمیل نمود؟ اینها از جمله پرسشهایی هستند که مارکوس شولتسکه در پی پاسخگویی به انهاست. شولتسکه در دانشگاه یورک تدریس میکند.
قدرت و مقاومت: پیوند دادن گرامشی و فوکو
نوشته: مارکوس شولتسکه
برگردان: رضا جاسکی
تعداد کلمات: ۵۲۰۳
مقدمه
گرامشی و فوکو اغلب به عنوان کسانی که دیدگاههای مخالفی در مورد مسائل مرکزی فلسفی دارند تفسیر میشوند و آثار آنها حتی اگر متضاد نباشند، ناسازگار به نظر میایند. البته با اینکه این دو تئوریسین به سمت پیشفرضهای متفاوتی کشیده میشوند، از روشهای تحلیلی مختلفی بهرهمند میگردند، و دیدگاههای متفاوتی در مورد آینده زندگی سیاسی و اجتماعی دارند، نظریههایشان را میتوان آشتی داد. در صورتی که این دو نظریهپرداز، با مراجعه به مشکلات مشخص تجزیه و تحلیل شوند، آنها را میتوان همچون کسانی در نظر گرفت که شکافهای کار یکدیگر را پر کرده و چالشهای جدیدی را برای غلبه نمودن ایجاد میکنند. در این فصل استدلال میشود بخصوص برای تئوریزه نمودن مقاومتی که ظرفیت غلبه بر اشکال بیشمار قدرت، که زندگی مدرن را شکل میدهند، را داشته باشد، گرامشی و فوکو بخوبی مناسب هستند. در اینجا نشان داده خواهد شد که تتوری قدرت فوکو را میتوان با افکار گرامشی در مورد اقدامهای سیاسی ترکیب نمود، و نیز اینکه تحول اجتماعی گرامشی را میتوان با کمک آثار فوکو توسعه داد.
تفاسیر فوکو گرایش به این دارند که تئوری قدرت وی را در ارتباط با کنترل اجتماعی، سرکوب، و نظارت توضیح دهند. تئوری قدرت وی به نظر میرسد که عمیقاً عاملیت فردی را تهدید نماید. بسیاری از معروفترین نمونههایی که این اشکال قدرت، مانند زندانِ تمام دید [panopticon ، زندان تمام دید، زندان گردی بود که برای کنترل راحتتر توسط جرمی بنتام پیشنهاد شد.م] را توصیف میکنند،مثالهایی از قدرتهایی هستند که اشتیاق عامل برای سلطه را مورد استفاده قرار میدهند. این منجر به آن گشته که برخی از مفسران به این باور برسند که فوکو مقاومت را غیرممکن میسازد (McCarthy 1990; Dews 1987; Schrag 1999; Taylor 1985; Fraser 1985;1989). دیگران این تفسیر را با این استدلال که قدرت در همه جا است و در گفتمان روزمره القاء شده است ، و مردم امکان استفاده از مقرهای قدرت را در جهت منافع خود دارند، به چالش کشیدهاند (Hoy 2004; Ruti 2006; 2009; Pickett 1996). عنصری که در خوانشهای مثبت از فوکو مفقود گشته است عبارت از یک گزارش قانعکننده از اینکه چگونه افراد میتوانند اگاه از محدودیتهای ا نضباطی گشته و وقتی که آنها تعمدا قادر به استفاده از قدرت نیستند، در مقابلاشان عمل کنند. گرامشی یک نظریه قوی برای مقاومت از طریق حزب سیاسی ارائه داده است، که میتوان از آن برای پر کردن شکاف آنالیز فوکو از قدرت استفاده نمود. توضیحات گرامشی در مورد حزب سیاسی توضیح میدهد، چگونه کنشگران حتی زمانی که قدرت فراتر از کنترل ارادی میرود، میتوانند برای اهداف خود قدرت کسب کنند. نظریه قدرت فوکو پرسشهایی را نیز در مورد پویایی قدرت درونی حزب سیاسی، آنگونه که گرامشی توصیف میکند، را بر میانگیزد.
بخش اول این فصل خلاصهای از تئوری قدرت فوکو و آثار بعضی از مفسرانی است که استدلال نمودهاند فوکو مقاومت را غیرممکن و یا بینتیجه میسازد. بخش دوم امکان یک خوانش خوشبینانه از تئوری فوکو را مورد بحث قرار میدهد. من استدلال میکنم در حالی که تفاسیر مثبت از فوکو، در ادعای اینکه تئوری وی را میتوان به شیوهای قرائت نمود که مروج مقاومت باشد صحیح هستند، اما آنها در توضیح کافی مقاومتِ عامل، تاکتیکهای مقاومت، و اینکه چگونه اهداف مقاومت میتوانند بر پا شوند، دچار شکست میگردند. بخش سوم تئوری هژمونی گرامشی را توضیح داده و به برخی از تشهبات و تفاوتهای مهم تئوری وی و تئوری قدرت فوکو اشاره میکند. شباهتهای بین تئوری آنها به تعیین اینکه چگونه میتوان تئوری مقاومت گرامشی را طوری تعدیل نمود که به اشکالی که تئوری قدرت فوکو را توضیح میدهد ، کمک نماید. بخش چهارم نظریه مقاومت گرامشی را از طریق حزب سیاسی به بحث میگذارد. آن نشان خواهد داد که نظریه حزب سیاسی گرامشی راهحلی بالقوه برای محدودیتهای تئوری مقاومت فوکو، از طریق عامل مقاومت مانند یک جمع، تا اینکه یک فرد، میباشد . بخش نهایی توضیح میدهد که چگونه تئوری قدرت فوکو میتواند تئوری مقاومت گرامشی راتغییر دهد تا آن را متوجه منابع گستردهتری از قدرت، خصوصا قدرتی که در یک حزب سیاسی عمل میکند، نماید.
ابعاد گسترده قدرت
اگرچه فوکو در مورد طیف گستردهای از موضوعات مینویسد و از مباحثی سخن میگوید که که پل بین علوم اجتماعی و طبیعی هستند، اما او بیشتر به عنوان یک نظریهپرداز قدرت شناخته میشود. مطالعات فوکو در مورد روابط قدرت از جمله مهمترین و بدیعترین کمکهای وی به تئوری اجتماعی معاصر میباشند.بعلاوه این مطالعات عمیقاً بدبینانه به نظر میرسند، چرا که فوکو بسیاری از اشکال قدرت را که فراگیر هستند و به سختی میتوان به مصاف کشانید تشریح میکند، طوری که اغلب هرگونه امید مقاومت از بین میرود. ابتداییترین نوع قدرت که فوکو توضیح میدهد، اجبار، و سلطه اجباری توسط یک فرد و گروهی از مردم است. فوکو این نوع از قدرت را از نوع حاکمی میداند که کنترل شخصی دولت و اجرای عدالت را در اختیار دارد (1997;1979). اگرچه قدرت اجباری در سراسر تاریخ وجود داشته و به موجودیت خود ادامه خواهد داد، فوکو نشان میدهد که منابع و کاربردهای قدرت در سه سده اخیر تغییر یافته و انواع دیگری از قدرت برجسته گشتهاند. در حالی که چهرههای مقتدر گذشته اغلب ِاعمال قدرت از طریق زور و خشونت را برمیگزدیدند، مقامات دنیای مدرن عموما ترجیح میدهند که کمتر از ابزار مستقیمِ دفاع از کنترلشان استفاده کنند.
معروفترین نمونه از نوع مدرن کنترل، مثال فوکو در مورد زندانِ تمام دید است. این نوع از زندان که در اصل توسط جرمی بنتام طراحی شد، به گونهای ساخته شده است که نگهبانان میتوانند تمام زندانیان را در سلول خود نظاره کنند بدون آنکه دیده شوند (Foucault 1979).در این زمینه، منبع قدرت و روابط قدرت آشکار هستند، اما با این حال، اعمالِ قدرتِ مقامات زیرکانه است. از آنجا که زندانیان نمیتوانند نگهبانان را ببینند، آنها تحت تهدید دائمی نظارت قرار دارند، حتی وقتی که درواقع آنها تحت نظارت قرار ندارند. زندانیان یاد میگیرند که با ترس دائمی دیده شدن توسط نگهبانان زندگی کنند، به طوری که آنها خود نظم و انضباط را یاد میگیرند. فوکو استدلال میکند که ساختار عمومی قدرت زندان تمام دید در بسیاری از زمینههای مختلف همچون روشی برای اجازه مقامات در نظارت بر سوژههای مورد کنترل، خواه در زندان، ارتش، کار و یا مدرسه ، باز تولید میشود.
زندان تمامدید مدخل مهمی برای درک تئوری قدرت فوکو میباشد، اما آن تنها یکی از انواع بیان قدرت فوکو میباشد. فوکو در خطابههای درسی ۱۹۷۶، چهار عنصر انظباطی قدرت را متمایز میکند: گزینشی، هنجارسازی، سلسله مراتبگرایی، و تمرکزگرایی (1997). زندان تمامدید عنصر گزینش را نشان میدهد، چرا که سوژههای مورد نظارت توسط زندان یا موسسهای که چنین مدلی از کنترل را اعمال میکند، برای اداره شدن برگزیده شدهاند. این همچنین سلسله مراتبگرایی و تمرکزگرایی را نشان میدهد چرا که آنهایی که تحت نظارت قرار دارند به طور منظم در جایی قرار گرفتهاند و توسط یک قدرت مرکزی نظارت میشوند. هنجارگرایی فرایند دشوارتری برای مجسم کردن است، چرا که آن حتی در شرایطی عمل میکند که هیچ رابطه اشکاری بین کسانی که قدرت را اداره میکنند و آنهایی که در معرض آن هستند، وجود ندارد. مشاهدات موجود تهدید ثابتی از شکلی از اقتدار با رفتاری بینا و تادیبکننده ایجاد میکند که غیرقابل قبول تلقی میشود. ان سوژههایی که امکان نظارتِ روابط قدرت را به شکل ترس از مورد نظارت قرار گرفتن درونی میسازند، به سوی خودنظمی و انظباط پیش میروند. فرایند هنجارسازی افراد را مجبور میکند که برای کنترلِ خود همدست شوند و در نتیجه در سرکوب مقاومت به طور تلویحی مشارکت کنند.
زندان تمامدید تجسمی قوی از تئوری فوکو در مورد چگونگی کارکرد قدرت در دنیای مدرن است، اما آن در عین حال تا حدودی گمراه کننده است. استعاره زندان تمامدید نشان میدهد که شکلی از اقتدار برای اعمال قدرت وجود دارد، اما چنین شکلی از اقتدار میتواند وجود نداشته باشد. معمولاً فوکو قدرت را مانند نیرویی توصیف میکند که در میان بسیاری از بازیگران، نهادها، و روابط پراکنده شده است. فوکو چنین نوعی از قدرت را به عنوان غیرعمدی توصیف میکند؛ چیزی که افراد نمیتوانند به طور دلخواه بر یکدیگر اعمال کنند، و به عبارتی منبع آن نمیتواند یک شخص یا گروه باشد. فوکو چنین توضیح میدهد:
قدرت چیزی نیست که بین آنهایی که آن را به طور انحصاری در اختیار دارند،و انهایی که صاحب آن نیستند و در معرض آن قرار دارند، تقسیم شده باشد. من فکر میکنم، قدرت باید مانند چیزی تجزیه و تحلیل شود که در گردش است، یا حتی مانند چیزی که فقط زمانی که قسمتی از یک زنجیره باشد، عمل میکند. آن هرگز در اینجا یا آنجا نیست، آن هرگز در دسترس برخی قرار ندارد، و آن هرگز به آن شکلی که ثروت یا کالا را میتوان در اختیار گرفت، اختصاصی نیست. (Foucault 1997).
بنابراین، فوکو قدرت را به عنوان یک مفهوم گسترده توصیف میکند که در بسیاری از مکانهای مختلف و به اشکال متعددی که اجتنابناپذیر است ظاهر میشود. فکر کردن یا عمل کردن در مورداشکالی که فراتر از روابط قدرت برود، غیرممکن است. این امر، تحلیل فوکو از قدرت را فراتر از زندانِ تمامدید و یا هر نمونه خاصی از قدرت در تئوری وی، و در مورد این که چگونه قدرت از طریق دانش و گفتمان عمل میکند، میبرد.
نکته تکراری در مطالعات فوکو در مورد توسعه تاریخی گفتمانها و نهادها این است که حقیقت موضوع تطابق با واقعیات جهان نیست. حقیقت توسط قدرت ساخته و دگرگون میشود (Foucault 2010). قدرتِ یک رژیم حقیقت به طور عمده توسط توانایی آن در شکل دادن جهان بر اساس نیازهایش مشخص میشود. فوکو میگوید، «قدرت دانش را تولید میکند» (1979:27) و «اشکال و حوزههای احتمالی دانش را تعیین میکند» (1979:28).مطالعات تاریخی فوکو نمونههای بسیاری از ساخت دانش توسط قدرت را نشان میدهند (1976; 1979; 1988). او توجه دقیقی به تغییرات بین رژیمهای حقیقت میکند چرا که این اختلالات بهترین چشمانداز را برای آنچه که حقیقت را در یک دوره ویژه شکل میدهد، فراهم میکنند. گفتمانهای عادی که رژیمهای حقیقت ایجاد میکنند بطور گستردهای مورد پذیرش هستند، با وجود آنکه که آنها بر اساس تظاهرِ غلط یک ضرورت شکل گرفتهاند. مردم چنان در روابط اجتماعی مبتنی بر این گفتمانها جای داده شدهاند که دیدن اینکه این گفتمانها روابط قدرت را ایجاد میکنند، بسیار مشکل میشود، و مشکلتر از آن مقاومت در برابر این روابط قدرت میباشد.
قدرتی که ریشه در عامل کنترل ندارد و به طور عمدی استفاده نمیشود، موانع قابل توجهی در برابر مقاومت ایجاد میکند. با توجه به فراگیر بودن قدرت، و شیوههایی که آن هویتها، روابط اجتماعی، و خود دانش را ایجاد میکنند، محاسبه توانایی مردم در هر نوع اقدام اختیاری را مشکل میسازد. بسیاری از برداشتها از نظریه قدرت فوکو، او را به عنوان یک نظریهپرداز بدبینی توصیف میکنند که به راههای بیشماری که افراد تحت کنترل قدرت قرار میگیرند، اهمیت میدهد بدون آنکه منبایی برای نقد آن یا اقدامی در مقابله با آن ارائه دهد.
دیوز استدلال میکند که فوکو افراد را مانند دریافتکنندگان منفعل روایات و دستگاهها ی انضباطی که زندگیشان را سازمان میدهند، توصیف میکند (1987:161). مککارتی معتقد است که فوکو دیدگاهی تقلیلگرایانهای در مورد فرد دارد، به طوری که فرد چیز بیشتری به جز موضوع قدرت که ناتوان از ابراز عاملیت است، محسوب نمیشود (1990). بنا به مککارتی، این نتیجهگیری پیامد شیوهای است که بنا بر توصیف فوکو، قدرت مردم را مجبور به الگوهای رفتاری مینماید. شراگ این موضوع را به شکل قویتری با گفتن اینکه: «بازیگران منفرد انسانی و انتخاب انسانی نقش بسیار ناچیز و یا هیچ» را در جامعهای که فوکو تشریح میکند، بازی مینمایند (1999:379) ، گوشزد میکند.بنا بر این خوانشها ، افراد تا حد زیادی ناتوان هستند. آنها قدرت کمی، آن هم در صورت وجود، برای فراتر رفتن از قدرت دارند و در نتیجه هیچ امیدی به اقدامات واقعی مقاومت در مقابل قدرت وجود ندارد.
تیلور فوکو را به خاطر توسعه یک تئوری نامنسجم که در اذعان به امکان آزادی از قدرت شکست میخورد و اینکه هیچ زمینهای برای ترجیح یک سیستم سلطه بر دیگری را ارائه نمیکند، مورد انتقاد قرار میدهد. «هیچ چیزی به نام حقیقت مستقل از رژیم آن وجود ندارد، مگر آنکه آن متعلق به دیگری باشد. در نتیجه آزادی به نام «حقیقت» تنها میتواند تعویض به سیستم دیگری از قدرت برای این یکی باشد.»(Taylor 1985:178). بنابراین، نکته تیلور این است که بر اساس تئوری قدرت فوکو، حتی اگر افراد توانایی مقاومت را داشته باشند، مقاومت ارزشی ندارد. آن نمیتواند به هدفی خدمت کند که فراتر از برقراری یک نظام جایگزین قدرتی برود، زیرا آن را نمیتوان بهتر یا بدتر از سیستم قبلی ارزیابی نمود. به طور مشابهی فریزر، اینکه چرا فوکو به ترویج اعمال مقاومت بر علیه قدرت میپردازد را مورد سؤال قرار میدهد، چرا که فوکو هیچ دلیلی برای ترجیح آزادی از سلطه ارائه نمیدهد (1985; 1989). آنگونه که او به این امر مینگرد، فوکو پایه و اساس کافی برای ادعای اصولی خود که باید در مقابل قدرت مقاومت نمود، ارائه نمیکند.
پیدا کردن ریشه مقاومت
برخی از مفسران در واکنش به تفسیری از فوکو که او را بدبین جلوه میدهد، تلاش کردهاند نشان دهند که چگونه قدرت هنگامی که فقط بسادگی به عنوان ابزار سلطه نخبگان در نظر گرفته نشود، میتواند به عنوان ابزار کنشگری و خود–بیانگری خدمت کند (Hoy 2004; Ruti 2006; Pickrtt 1996). زمانی که قدرت در دستان یک طبقه حاکمه قرار دارد، به عبارتی سلطه آشکار بر مردم مطیع، از جهاتی ستیز با آن قدرت اسانتر از قدرت پراکنده مدرنیته است. منبع سلطه را میتوان به وضوح تعیین نمود و اعمال آن را بررسی کرد. مقاومت را میتوان به طور مستقیم بر علیه آنهایی که بر دیگران سلطه دارند، صورت داد. برعکس، اگر قدرت آن طور که فوکو استدلال میکند، چیزی با یک سرچشمه نباشد، آنگاه تعیین مکان آن سخت و مقاومت در برابرش مشکل است. این آن امر هشدار دهنده در مورد قدرت است که فوکو آن را تئوریزه نمود. اما فوکو با جابجایی و فراگیر نمودن قدرت، آن را به طور بالقوه در دسترس کسانی قرار میدهد که بیرون از طبقات سیاسی و اقتصادی مسلط قرار دارند. در نتیجه این امکان فراهم میشود که کنشگران توانایی مدیریت کردن قدرت را برای اهداف خویش داشته باشند، حتی اگر آنها فاقد این باشند که به طور مستقیم طبقات اجتماعی را به مبارزه بطلبند یا آنکه کنترل نهادهای مدنی و سیاسی را به چنگ اورند.
حتی زندان که تجسم کنترل انظباطی است، منجر به مقاومت میشود. فوکو استدلال میکند فرض بر این است که زندان مکانی است که زندانیان احترام به قانون را بیاموزند، اما این پروژه با شکست مواجه میشود چرا که ساختار زندگی زندان عواقب ناخواستهای را تولید میکند. تجربه در معرضِ مجازات قرار داشتن باعث میشود که زندانیان از حکومت، سیستم حقوقی ان، و حتی جامعه به عنوان یک کل، منزجر شوند (Foucault 1979). هنگامی که زندانیان زندان را ترک میکنند و درمییابند که گذشته جنایی آنها امکان یافتن کارهای خوب و یا داشتن حقوق کامل شهروندی را غیرممکن ساخته است، خشمشان افزایش مییابد (Foucault 1979: 265). این نمونهای از بکار گرفتن قدرت است که یک واکنش نارضایتی ایجاد میکند و در آن بکارگیری قدرت بیغرضانه میتواند منجر به اقدامات مقاومتی گردد. فوکودر ادامه استدلال میکند که درواقع زندان زندانیان را به سازماندهی خود به شکل گروههایی که از آنها در برابر شرایط سخت محافظت کنند، تشویق میکند. آنها پس از آزادی، شبکهای از همدستان معتمد برای کمک به جنایاتشان دارند. به عبارت دیگر، زندانیان از طریق پیوندهای معاشرتی و احساس مشترک خشم نسبت به سیستم قضایی که قید و فشار اعمال میکند، قویتر میگردند. با این وجود، بحث فوکو در مورد پیامدهای ناخواسته اعمال قدرت، حداقل به عنوان نمونهای بکار گرفته میشود که چگونه آنهایی که به نظر میرسد بیش از همه محدود و سرکوب میشوند ممکن است هنوز توانایی اقداماتی را داشته باشند تا وضع موجود را به چالش بکشند.
مفسرانی که تلاش دارند تا نظریههای فوکویی مقاومت را توسعه دهند، راههایی را بررسی میکنند که مردم امکانِ مبارزه طلبیدن قدرت یا استفاده از آن، برای اهداف خلاق را داشته باشند. هوی استدلال میکند، مردم ممکن است «مقاومت انتقادی» را بکار گیرند که از طریق «استفاده از خودِ مکانیسمهای قدرت بیثبات شده و سرنگونی قدرت» را سبب شوند (2004: 82). این نوع از مقاومت به شدت متکی بر نقد تبارشناسانه برای افشای گفتمان قدرت است، و در درجه اول مربوط به ازادسازی بدن ، از آنجا که بدن موضوع واقعی قدرت انضباطی محسوب میشود، است. پیکت استدلال میکند که فوکو تئوری مقاومتِ به خوبی توسعهیافته ای دارد، هر چند که ان متفاوت از مدل های سنتی مقاومت است. پیکت میگوید که شکل مقاومت فوکویی به نفع استمرار مبارزه با گفتمانیهایی است که حوزه آزادی فردی را محدود مینمایند (1996). بنابراین مقاومت بایدیک مبارزه متحولِ مستمر بر علیه سلسله مراتب، نابرابری، و هنجارگرایی باشد. پیکت میگوید که چنین مبارزه نامحدودی به طور بالقوه خود–مخرب است زیرا آن باید هر شکلی از محدودیت را نفی کند ، او حتی معتقد است که این امر راهی برای حتی اشکال فراگیرتر قدرت را ارائه میکند.
ماری روتی خوانش مثبتی از نظریه خود–افرینش فوکو که مقاومت را به یک پروژه شخصی بدل میکند، ارائه میدهد (2006; 2009). بنا بر روتی، فوکو معتقد است که «قدرت به طور فعالانهای مولد است تا این که صرفاً مانع، محدود، و یا نفیکننده باشد–ان راهی را برای بیان مفاهیم باز میکند حتی اگر آن حد و مرز زمینه امکان گفتمانی را تعیین نماید» (2006:60). افراد ظرفیت به مبارزه طلبیدن قدرت را از طریق ارزیابی انتقادی زندگی خودشان و ایجاد سنجیده هویتشان، به گونهای که بتواند در مقابل گفتمان عادی مقاومت کند، را دارند. روتی استدلال میکند که «فوکو سوژهای را ارائه میدهد که صرفاً بطور منفعلانه توسط قدرت قالببندی نشده است، بلکه به طور پویایی قادر است در شکلگیری ذهنیت خود مشارکت نماید» (2006: 64). او از این رو نظریه فوکو را شکلی از تئوری نفس میداند که به فرد اجازه فراتر رفتن از سیستم انظباطی را میدهد.
خوانش مثبت از تئوری قدرت فوکو گزینه امیدبخشی در برابر تفاسیر بدبینانه از نظریه قدرت وی ارائه میدهد، با این حال اجرای آنها مشکل است. این نظریهها بر این پایه که افراد عاملین خلاقی هستند قرار دارد ، اما همانطور که در بخش قبلی نشان داده شد، فوکو افراد را چنان منکوب اشکال مختلف قدرت توصیف میکند که آنها دارای توانایی کمی برای تفکر و عمل مستقل هستند. به نظر میرسد افراد اغلب توسط حالتهای انضباطی قدرت که بر آنها اعمال میشوند، مشخص میشوند. ذهنیت انان متشکل از روایات عادی است. آنها توسط رژیمهای دانش، تحت تهدید دائمی نظارت مقامات، و ازمونهای مستمر قرار دارند تا اطمینان حاصل شود که منحرف نگشتهاند. آنهایی که تلاش دارند تئوریهای مقاومت از فوکو بیرون بکشند، توضیحات مفصلی در مورد اینکه چگونه قدرت میتواند توسط مردم عادی بسیج شود، میدهند؛ اما آنها دلایل کافی ارائه نمیدهند که چگونه افراد حتی میتوانند امیدی به قیام بر منابع متعدد قدرتی که بر آنها اعمال میشود تا آن اندازه که آنها بتوانند در برابرشان به مقاومت بپردازند، داشته باشند.
همچنین مشکل جدیتری نیز در رابطه با استخراج نظریه مقاومت از آثار فوکو وجود دارد. یکی از جدیترین مشکلاتی که روتی، هوی، پیکت و دیگران بحث میکنند این است که مقاومت اگاهانه معمولاً متکی بر افرادی است که قادر به استفاده از قدرت به صورت عمدی هستند. این موضوع بنا بر توضیحات فوکو از قدرت که در فرای کنترل فرد قرار دارد، غیر ممکن است. بر اساس توضیح فوکو، یکی از مشکلات مقاومت فقط قدرتِ فراگیر نیست، بلکه اینکه آن چیزی نیست که یک فرد بتواند کنترل نماید و یا بنا به میل خود استفاده کند. فوکو استدلال میکند که قدرت عمدی نیست، به عبارتی، آن بر پایه اعمال اجتماعی وضع میشود و نه اینکه تحت خواست فرد صورت گیرد (1978 :94).
امید به ترمیم فلسفه مقاومت از نظریات فوکو وجود دارد، اما تلاشهایی که انجام میشود گرایش به ارائه توضیحات ناکافی در مورد اینکه چگونه مقاومت را میتوان با اظهارات قوی فوکو در مورد قدرت آشتی داد، دارد. کلید این مشکل، در تشخیص محدودیتهای قدرت فردی و تئوریزه کردن دیگر عاملین مقاومت، قرار دارد. از آنجا که افراد تا حد زیادی تحت مرحمت منابع مختلف قدرت قرار دارند، آنها باید قادر به تشکیل انجمنهایی باشند تا بتوانند برمحدودیتهای که برافراد اعمال میشوند، غلبه کنند. علاوه بر این، این جمعها باید قادر به مبارزه طلبیدن قدرت به شیوههایی باشند که از پیش فرض یک دید عمدی از قدرت را نداشته باشند. نظریه مقاومت گرامشی در برابر هژمونی میتواند منبایی را برای مقاومت ارائه کند.
هژمونی و کنترل
شباهتهای مهمی میان تئوری قدرت فوکو و تئوری هژمونی گرامشی وجود دارند.در ابتداییترین سطح آن، فوکو و گرامشی هر دو اعمال قدرت را با روشهایی به جز از طریق زور و خشونت توضیح میدهند. همانطور که بیتس عنوان میکند، «فرض اولیه تئوری هژمونی» این است «که انسان تنها از طریق زور حکومت نمیکند، بلکه همچنین از طریق ایدهها» (1975: 351). گرامشی از دیدگاه سنتی مارکسیستی عدول میکند که در ان روبنا به طور خیلی ساده ابزار بازتولید و انتقال ایدئولوژی طبقه حاکم اقتصادی است. از نظر مارکس، قدرت یک مفهوم نسبتاً ساده است، به این معنا که آن یک منبع مشخص دارد و تابع الگوهای قابلپیشبینی است. آنهایی که موقعیتهای برتری در سیستم تولیدی دارند قدرت را به خاطر کنترل خود بر ابزار تولید اعمال میکنند (Marx 1978; 1990). آنها موقعیت خود را از طریق تسلط بر نهادهای مدنی و سیاسی تحکیم میکنند و از اینها برای حفاظت از منافع اقتصادی بهره میگیرند. در نظام سرمایهداری این به معنی انست که از دولت به عنوان ابزاری برای حفظ کنترل طبقات فرودست و کنترل بازارهای خارجی استفاده میشود. مارکس قدرت را به عنوان سلطه آشکار توصیف مینمود، این امر به ویژه هنگامی که آن تحت یک ساختار طبقاتی دو قطبی به آن شکلی که او فکر میکرد در یک اقتصاد سرمایهداری توسعه یافته وجود دارد، به طرز بارزی نشان داده میشود. چنین مدلی برای هدایت فعالیتهای انقلابی به طرز ایدهالی مناسب است، چرا که آن به طرز واضحی منبع قدرت را مشخص میکند، عملکرد محدود قدرت را توضیح میدهد، و بازیگران انقلابیِ بدونِ قدرت را که میتوانند طبقه مسلط را به چالش بکشانند، تعیین مینماید.
نظریه قدرت گرامشی پیچیدهتر از نظریه مارکسیستی سنتی است، تا جائیکه گرامشی معتقد است روبنای سیاسی و ایدئولوژیک از میزانی از استقلال نسبت به پایه اقتصادی برخوردار است (1992d). او استدلال میکند نهادهای مدنی و سیاسی، و همچنین فرهنگی که انها ایجاد میکنند، ممکن است به طرقی که آنها تحتتاثیر روابط اقتصادی قرار دارند عمل کنند، اما آنها توسط این روابط تعیین نمیشوند. این بدان معنی است که قدرت را میتوان با روبنا و همچنین توسط زیرینا بیان کرد و اینکه آن میتواند وابسته به منابعش و منافعی که بدان خدمت میکند، الگوهای متفاوتی را دنبال نماید. بنابر گرامشی، قدرت در بسیاری از نهادهایی که جامعه سیاسی و مدنی را تشکیل میدهند، آشکار است. نهادهای سیاسی دولت، از جمله ارتش، پلیس، دادگاهها، و زندانها همه ابعاد قهر دولتی را نشان میدهند. این نهادهای سیاسی به منظور بیان اراده دولت، خشونت و تهدید به خشونت را به کار میگیرند. با این حال، گرامشی توجه را به اینکه چگونه این نهادها بندرت مجبور به اعمِالِ قدرتِ خود هستند، جلب میکند. به جز در زمانهای بحرانی، بسیاری از افراد مشروعیت دولت را بدون آنکه به زور مجبور به انجام چنین کاری شوند، میپذیرند. پذیرش ضمنی دولت تا حد زیادی مربوط به نهادهای مدنی جامعه، از جمله مدارس، انجمنهای مدنی،و گروههای مذهبی میشود که خود و همچنین نهادهای سیاسی و اقتصادی را از طریق اعمال قدرت در اشکال پوشیده ان، حمایت میکنند. این جنبه از قدرت در مفهوم هژمونی گرامشی متجسم میشود.
گرامشی هژمونی را به جای سلطه آشکار مانند حالتی از قدرت در جهان مدرن در نظر میگیرد (1992d: 265). هژمونی با اعمال روشهای بیشماری، هنگامی که افراد با نهادهایی که هژمونی را ایجاد مینمایند، ارتباط برقرار میکنند، به فرم دادن این افراد کمک میکند. هویت افراد به طور جداییناپذیری با جای آنها در درون نهادهای دولتی و جامعه مدنی پیوند دارد. آنها گرایش به پذیرش وضعیت خویش دارند و نقشهای همراه با آن امری طبیعی تلقی میشود. هژمونی از طریق تضمین رضایت عمل میکند. آن باید نیازهای مردم را به منظور حفظ کنترل برآورده سازد، اما آن، این امر را در حد محدودی انجام میدهد. مردم باید راضی شوند، اما تا آن حد که آنها از موقعیتشان خرسند هستند و رضامند میگردند. هژمونی مانند قدرت انضباطی فوکو موانع جدیدی برای مقاومت ایجاد میکند. هژمونی یک سیستم یکپارچه نیست و ارزشهای هژمونیک همیشه منسجم نیستند. در عوض، هژمونی مجموعه متنوعی از نهادها و ارزشهایی است که میتوانند هم مکمل و هم متضاد باشند. به دلیل فرم متنوع آن و نمونههای مختلف هژمونی، به چالش کشیدن آن به ویژه از طریق زور، مشکل است. هژمونی میتواند وارد تلاشهای مقاومتجویانه شود، و نیروی آنها را سلب نموده و حتی آنها را برای پذیرش وضع موجود تغییر شکل دهد.
بنابراین، گرامشی درست مانند فوکو نگران روشهایی است که نهادها از طریق مکانیسمهای نامرئی قدرت را اعمال میکنند. هر دو امیدوارند که ضرورت مسلم نهادها و گفتمانهایی که زندگی مردم را شکل میهند را به عنوان گمراهکننده افشا نمایند و آن را به عنون جزئی اساسی از مقاومت قلمداد میکنند. اما، گرامشی به دیدگاههای مارکسیستی قدرت نسبت به فوکو بسیار نزدیکتر باقی میماند. گرامشی هرگز مانند فوکو در تئوریزه کردن قدرت تا آنجا پیش نمیرود که آن را به عنوان ذاتی پراکنده که در روابط نظارت و یا در گفتمانهای هنجاری موجود است، تلقی نماید. اضافه بر این، گرامشی برعکس فوکو، معمولاً قدرت را به مجموعهای از منافع و مقاصد پیوند میدهد. او قدرت را به عنوان ابزار سلطه طبقاتی و ابزار بالقوه آزادی در نظر میگیرد. مهم است که شباهتها و تفاوتهای بین هژمونی و قدرت انظباطی را در خاطر داشته باشیم. نظریه گرامشی کنش که متوجه به چالش کشیدن مفهوم هژمونی است، تشابهات مهمی با نوع قدرتی که فوکو تئوریزه میکند، دارد. از این رو میتواند نامزد نویدبخشی برای تئوری مقاومتی باشد که میتوان آن را توسعه داده و در مقابلِ آن نوعی از قدرت که فوکو توصیف میکند ، به کار گرفت.
ادامه دارد
برگرفته از فصل چهارم کتاب گرامشی و فوکو، با ویراستاری دیوید کرپس
مراجع
Aronowitz, S. 2009. Gramsci’s concept of political organization. In Perspectives
on Gramsci: Politics, Culture and Social Theory, edited by J. Francese. New
York: Routledge, 7–19.
Augelli, E. and Murphy. C.N. 1997. Consciousness, myth and collective action:
Gramsci, Sorel and the ethical state. In Innovation and Transformation in
International Studies, edited by Stephen Gill and James H. Mittelman. New
York: Cambridge University Press, 25–38.
Bates, T.R. 1975. Gramsci and the theory of hegemony. Journal of the History of
Ideas 36(2): 351–66.
Boggs, C. 1976. Gramsci’s Marxism. London: Pluto Press.
Dews, P. 1987. Logics of Disintegration: Post-Structuralist Thought and the
Claims of Critical Theory. New York: Verso.
Foucault, M. 1976. Mental Illness and Psychology, translated by A.M. Sheridan-
Smith. New York: Harper and Row.
—. 1978. History of Sexuality, Vol. 1: An Introduction, translated by Robert Hurley.
New York: Pantheon Books.
—. 1979. Discipline and Punish: The Birth of the Prison. New York: Vintage.
—. 1982. The Archaeology of Knowledge and the Discourse on Language. New
York: Pantheon.
—. 1988. Madness and Civilization: A History of Insanity in the Age of Reason.
New York: Vintage.
—. 1991. Governmentality. In The Foucault Effect: Studies in Governmentality,
edited by G. Burchell, C. Gordon and P. Miller. Chicago: University of
Chicago, 87–104.
—. 1997. Society must be defended. In Lectures at the Collège de France 1975–
1976, translated by D. Macey. New York: Picador.
—. M. 2010. The birth of biopolitics. In Lectures at the Collège de France, 1978–
1979. New York: Picador.
Fraser, N. 1985. Michel Foucault: A ‘young Conservative?’ Ethics 96(1): 165–84.
—. 1989. Unruly practices: Power, discourse, and gender. In Foucault on
Modern Power: Empirical Insights and Normative Confusions, edited by
N. Fraser. Minneapolis, MN: University of Minnesota Press, 17–34.
Gramsci, A. 1992a. The intellectuals. In Selections from the Prison Notebooks of
Antonio Gramsci, edited by Q. Hoare and G.N. Smith. New York: International
Publishers, 3–14.
—. 1992b. The modern prince. In Selections from the Prison Notebooks of
Antonio Gramsci, edited by Q. Hoare and G.N. Smith. New York: International
Publishers, 123–204.
—. 1992c. Notes on Italian history. In Selections from the Prison Notebooks of
Antonio Gramsci, edited by Q. Hoare and G.N. Smith. New York: International
Publishers, 44–120.
—. 1992d. State and civil society. In Selections from the Prison Notebooks of
Antonio Gramsci, edited by Q. Hoare and G.N. Smith. New York: International
Publishers, 206–75.
—. 1994a. The factory council. In Pre-Prison Writings, edited by R. Bellamy.
New York: Cambridge University Press, 163–7.
—. 1994b. Some aspects of the Southern question. In Pre-Prison Writings, edited
by R. Bellamy. New York: Cambridge University Press, 313–37.
—. 1994c. Unions and councils. In Pre-Prison Writings, edited by R. Bellamy.
New York: Cambridge University Press, 115–20.
Hobsbawm, E.J. 1977. Gramsci and political theory. Marxism Today 21(7):
205–13.
Hoy, D.C. 2004. Critical Resistance: From Poststructuralism to Post-Critique.
Cambridge, MA: MIT Press.
McCarthy, T. 1990. The critique of impure reason: Foucault and the Frankfurt
school. Political Theory 18(3): 437–69.
Machiavelli, N. 1998. The Prince, translated by H.C. Mansfield. Chicago:
University of Chicago Press.
Marx, K. 1978. The manifesto of the Communist Party. In The Marx-Engels
Reader, edited by R. Tucker. New York: Norton & Company.
—. 1990. Capital Vol. 1, translated by B. Fowkes. New York: Penguin Books.
Pickett, B.L. 1996. Foucault and the politics of resistance. Polity 28(4): 445–66.
Ruti, M. 2006. Reinventing the Soul: Poshumanist Theory and Psychic Life. New
York: Other Press.
—. 2009. A World of Fragile Things: Psychoanalysis and the Art of Living. Albany:
State University of New York Press.
Schrag, F. 1999. Why Foucault now? Journal of Curriculum Studies 31(4):
375–83.
Taylor, C. 1985. Foucault on freedom and truth. In Philosophy and the Human
Sciences. New York: Cambridge University Press, 152–83.

