نوام چامسکی، زبانشناس بزرگ آمریکایی در آخرین اثر خود که چند ماه پیش انتشار یافت، از جمله به بررسی یک پرسش ظاهراً ساده، اما درواقع بسیار پیچیده که قرنها اندیشه انسانی را به خود مشغول کرده اما اندیشمندان بزرگ جهان همچنان در پاسخ به آن توافق ندارند ، یعنی زبان میپردازد. او در پی پاسخ به پرسشهایی چون زبان انسانی چیست؟ محدودیتهای درک انسان، البته اگر چنین محدودیتهایی وجود داشته باشند، و در نهایت خیر عمومی که ما در پی آن هستیم چیست؟ برمیاید. این کتاب در چهار فصل، آخرین نظرات چامسکی را در بیش از نیم قرن گذشته جمعبندی میکند. در زیر، فصل اول این کتاب را میتوانید بخوانید. اما پیش از آن توضیح چند نکته لازم است.
در سدههای نوزده و بیست با غلبه مکتب روانشناسی رفتارگرا در علم، رفتار کلامی جایگزین زبان گشت. بر اساس این نظریه زبان نتیجه فرایندی پیچیده و بر پایه تجربه و خطا آموخته میشود. چامسکی از جمله کسانی بود که در دهه ۱۹۵۰ این اندیشه را به چالش کشید. اگرچه نظرات وی در طی نیم قرن گذشته شاهد تغییرات زیادی بوده اما هسته مرکزی آن، رابطه ذهن و مغز و قوه زبان انسانی، همچنان دست نخورده باقی است، است. وی معتقد است که انسان در حدود صدهزار سال پیش در اثر یک جهش ژنتیکی از موهبتی برخوردار گشت که به او قدرتی بیانتها با استفاده از ابزاری متناهی را بخشید. از نظر او برخلاف عقیده رفتارگرایان کلامی، کودک در بدو تولد هیچ محرک خارجی به هنگام فراگیری زبان مادری خود ندارد بلکه بر اساس قاعده وبنیاد زبان را فرا میگیرد.
دکارت چند سده قبل دوالیسم ذهن و تن را طرح نمود. چامسکی به نوعی از مسأله دوگانگی ذهن و مغز بدون اعتقاد به متافیزیکی بودن آن طرفداری میکند. ذهن طرحی ژنیتکی است که در مفز بر اثر مکانیسمهای پیچیده مغزی عینیت مییابد. قوه زبان همچون دیگر قوههای بدن انسان مانند قوه بینایی و شنوایی عمل مینماید. از این رو چامسکی از یک ارگان جدید در بدن به نام ارگان ذهنی نام میبرد هر چند که او تأکید میکند از واژه ارگان به صورت آزاد استفاده کرده است. تجربه در شکلگیری دانش زبان انسان نمیتواند نقش مولد را بازی کند بلکه آن نقشی محرک دارد. تجربه باعث میشود آنچه که به صورت بالقوه وجود دار،د به شکل معینی و به صورت زبان خاصی ظاهر شود.
چامسکی با بررسی مشکلی که از آن به عنوان مشکل «نارسایی محرک» نام میبرد به این نتیجه میرسد که بایستی انسان از موهبتی ژنیتکی برای زبان برخوردار باشد. او ضمن نقلقولی از گالیله در مورد اینکه چگونه میتوان از طریق زبان با استفاده از تعداد محدودی از حروف الفبا عمیقترین افکار خود را به دیگران منتقل نمود، دوباره از جمله معروف هومبولت یاد میکند که زبان فرایند استفاده بیانتها از ابزاری متناهی است و از این رو وظیفه زبانشناس نه تمرکز بر این مجموعه نامتناهی جملهها بلکه نظامی است که چنین امکانی را فرام میسازد. زبانشناسی بررسی ساختار زبان و نیز نحوه فراگیری آن است. چامسکی بر پایه نامتناهی بودن جملات و نامحدودیت طول یک جمله در زبان طبیعی به این نتیجه میرسد که گرامر جهانشمول یا دستور همگانی که در انسان کدگذاری شده است، از یک رویه درونی بازگشتی پیروی میکند. همچنین با بررسی بعضی از قواعد جملهبندی که در همه زبانهای طبیعی وجود دارند عنوان میکند که انسان نه از اسانترین الگوریتم برای پردازش در مغز، یعنی ترتیب خطی بلکه سلسله مراتبی استفاده میکند. از این رو و به دلایل عدیده دیگر که او بدان میپردازد، بدون وجود دانش عام زبانی در انسان یا گرامر جهانشمول/دستور همگانی، هیچ انسان معمولی نخواهد توانست زبان مادری خود را بیاموزد.
چامسکی از این گفته ارسطو یاد میکند که زبان صدا و صوت معنیدار است. او ضمن توجه به اشکال مختلف زبان مثلاً زبان محاوره و اشاره که در آنها از اندامهای مختلفی استفاده میشود، در اولی زبان و گوش و در دومی دست و چشم، به این نتیجه میرسد که زبان محاوره معنی باصداست. او فراتر از آن، این عقیده را که بنا بر آن انسان یک موجود اجتماعی است و زبان برای ارتباط با دیگران ایجاد شده است، را به چالش میکشد. از نظر وی زبان ابزار تفکر است. انسان به ندرت از برونی کردن آن برای ارتباط با دیگران استفاده میکند و اغلب اوقات انسان در یک گفتگوی درونی بسر میبرد.
در نهایت بایستی به نکتهای دیگر نیز اشاره نمود و آن اصطلاح زبان درونی است. زبان درونی فرایندی است که در ذهن و مغز انسان در جریان است و زبان به عنوان مجموعهای از گفتارها زبان برونی است.
زبان چیست؟
نوشته: نوام چامسکی
برگردان: رضا جاسکی
تعداد کلمات:۹۵۶۲
سئوال کلی که من میخواهم در این کتاب به آن بپردازم یک سؤال کهن است: ما چه موجوداتی هستیم؟ من انقدر فریفته نیستم که فکر کنم میتوانم پاسخ رضایتبخشی به این سئوال دهم، اما به نظر معقول میرسد که حداقل در برخی از حوزهها، به ویژه با توجه به ماهیت شناختی ما، بینشهای قدری جالب و مهم و قدری جدید وجود دارند، و بایستی بتوان برخی از موانعی که سد تحقیقات بیشتر هستند، از جمله برخی از دکترینهایی که دارای پایه و اساس بسیار متزلزلتری نسبت به آنچه اغلب تصور میشود هستند اما به طور گستردهای پذیرفته شدهاند، را زدود.
من سه سؤال ویژه که بسیار مبهم هستند را مورد ملاحظه قرار خواهم داد: زبان چیست؟ محدودیتهای فهم انسان (اگر وجود داشته باشند) چیست؟ و خیر عمومی که ما برای آن تلاش کنیم چیست؟ من با سؤال اول شروع خواهم کرد و کوشش خواهم نمود که نشان دهم چگونه آنچه که در نگاه اول سؤالی بسیار محدود و فنی به نظر میرسد، اگر به دقت دنبال شود میتواند به نتایج دور از دسترسی منتج شود که در خود قابل توجه هستند و به شدت با اعتقاد رایج –که اغلب به عنوان اصول بنیادی در رشتههای مربوطه محسوب میشوند: علوم شناختی در یک مفهوم گسترده، به شمول زبانشناسی، و فلسفه زبان و ذهن – تفاوت دارند.
در طی این نوشته، من در مورد آنچه که به نظر من بدیهیات مجازی، اما از نوع غیرعادی هستند، بحث خواهم نمود. آنها بطور عمومی رد شدهاند. این حداقل برای من یک معضل است. و شاید شما نیز برای حل آن علاقهمند شوید.
اما در مورد زبان، اینکه آن در حدود ۲۵۰۰ سال مورد مطالعه قرار گرفته شده اما هیچ جواب روشنی برای پرسش، زبان چیست وجود ندارد. من بعداً برخی از پیشنهادهای عمده را ذکر خواهم نمود. ما میتوانیم بپرسیم که پر کردن این شکاف چقدر مهم است .برای مطالعه هر جنبهای از زبان باید این پاسخ روشن باشد. فقط در صورتی که پاسخی برای این سؤال وجود داشته باشد، حداقل ضمنی، آنگاه میتوان به بررسی سؤالات جدی در مورد زبان، از جمله فراگیری و استفاده، منشا، تغییر زبان، تنوع و خواص مشترک، زبان در جامعه، مکانیزمهایی که سیستم را پیاده میکنند، هم خود سیستم شناختی و هم استفادههای مختلف آن که متمایز اما مربوط به هم هستند، پرداخت. هیچ زیستشناسی نمیتواند علت توسعه و یا تحول مثلاً چشم را طرح نماید، بدون آنکه به ما به طور مشخص بگوید چشم چیست، همان بدیهیات در تحقیقات زبان نیز صدق میکند. یا باید بکند. قابل توجه اینکه،به طور کلی سؤالات بدین شکل در نظر گرفته نشدهاند، موضوعی که من بدان دوباره رجوع خواهم کرد.
اما دلایل بسیار اساسیتری برای تعیین روشن زبان چیست وجود دارند، دلایلی که مربوط به سؤال اینکه ما چه موجوداتی هستیم، میباشند. داروین اولین کسی نبود که نتیجه گرفت «حیوانات بدویتر از انسان، تنها در قدرت تقریباً نامتناهی او در مرتبط کردن متنوعترین صداها و ایدهها با یکدیگر تفاوت دارند»١ «تقریبا نامتناهی» یک عبارت سنتی است که امروز به مثابه واقعا نامتناهی تفسیر میشود. اما داروین اولین کسی بود که این مفهوم سنتی را در چارچوب علت اولیه تکامل انسان بیان کرده است.
نسخه معاصر آن توسط یکی از دانشمندان پیشرو تکامل انسان، ایان تاترسال، ارائه شده است. او در یک بررسی جدید از شواهد موجود علمی نتیجه گرفت، زمانی این باور وجود داشت که بایگانی تکامل «نویدگر زودهنگامی در مورد ما [انسانهای] متاخر باشد. اما درواقع بیش از پیش روشن میگردد که در عوض دستیابی به احساس و درک منحصربفردمدرن [انسانی] یک رویداد ناگهانی و جدید است…و بیان این احساس و درک جدید تقریباً به مشکل مطمئنی با اختراع آنچه شاید به تنهایی قابل توجهترین نکته در باره ما [انسان] مدرن است یعنی زبان، تقویت شده است»٢ اگر این چنین است، پس پاسخ به پرسش «زبان چیست؟» برای هر کسی که علاقه به درک ما [انسانهای] مدرن دارد، اهمیت زیادی مییابد.
تاترسال تاریخ این رویداد تند و ناگهانی را در حدود دریچه زمانی بسیار باریک پنجاه هزار تا صدهزار سال قبل قرار میدهد. تاریخ دقیق مشخص نیست ، و برای موضوع مورد علاقه ما در اینجا اهمیتی ندارد، اما ناگهانی بودن ظهور آن مهم است. من به ادبیات گسترده و رو به رشد گمانهزنی در مورد این موضوع که بطور کلی مواضع بسیار متفاوتی را اتخاذ میکنند، باز خواهم گشت.
اگر محاسبات تاترسال به طور کلی دقیق باشند، چرا که شواهد تجربی بسیار محدودی حاکی از آن است، آنگاه چه چیزی در فرصتی محدود، یک قدرت نامتناهی « در مرتبط کردن متنوعترین صداها و ایدهها با یکدیگر»، به زبان داروین، به وجود آورده است. اشکارا است که این قدرت نامتناهی در مغز متناهی جای دارد. مفهوم سیستمهای متناهی با قدرت نامتناهی به خوبی در میانه سده بیستم درک شد. آن مفهوم این امکان را برای ارائه یک فرمول روشن از آنچه که من فکر میکنم ما باید برای اساسیترین ویژگی زبان تشخیص دهیم، را ممکن میسازد، چیزی که من فقط از آن به نام «ویژگی اساسی» یاد میکنم: زبان آرایه بیکرانی از بیانات ساختاری سلسله مراتبی است که تفاسیر را از دو سطح مشترک، یعنی رابط حسی و حرکتی برای برونی نمودن و نیز مفهومی–نیتی برای فرایندهای ذهنی، دریافت میکند. این امر اجازه یک فرمولبندی قائم به ذات ازقدرت نامتناهی داروین یا، اگر خیلی عقبتر رویم، حکم کلاسیک ارسطو که زبان صدای دارای معنی است، را میدهد –اگر چه کارهای سالهای اخیر نشان میدهند که صدا نیز خیلی محدود است، و دلیل خوبی وجود دارد که فکر کنیم فرمول کلاسیک از جهات مهمی گمراهکننده است، چیزی که من به آن نیز باز خواهم گشت.
پس حداقل هر زبانی شامل یک فرایند محاسباتی میگردد تا بتواند این «ویژگی اساسی» را برآورده سازد. از این رو، بنا به تعریف، تئوری زبان یک دستور[گرامر] زایشی است، و هر زبانی در اصطلاح فنی آن زبان درونی ( I-language ) نامیده میشود– ای در اینجا مخفف درونی، فردی و نیتی [«I» مخفف ( internal, individual, intensioal) است. م ] ما علاقهمند به کشف روش پردازش واقعی هستیم و نه مجموعهای از اشیاء که آن برمیشمرد، آنچه که در اصطلاح فنی «زایشی قوی است» یا به طور خیلی آزاد، مشابه برهانهایی است که توسط یک سیستم با اصل موضوعه و بدیهیات تولید میشود.
همچنین مفهوم «زایش ضعیف» نیز وجود دارد– مجموعهای از عبارات، و به طور مشابه، مجموعهای از قضایا ایجاد میشوند. یک مفهوم «زبان برونی» (E-language، یا External language) نیز وجود دارد که توسط عدهای–اما نه من–با مجموعهای از دادهها، یا با مجموعه محدودی که به طور ضعیفی ایجاد شدهاند، تعریف میشود.٣ فیلسوفان، زبانشناسان و دانشمندان علوم شناختی و کامپیوتر اغلب زبان را به صورت چیزی که بطور ضعیف ایجاد شدهاند، درک میکنند. کاملاً روشن نیست که مفهوم زایش ضعیف برای زبان انسانی هم قابل تعریف است. ان، در بهترین حالت از مفهوم گستردهتر زبان درونی مشتق شده است. اینها مسائلی هستند که در دهه ۱۹۵۰ بطور گستردهای مورد بحث قرار گرفتند، اگر چه به باور من به خوبی جذب نشدهاند.٤
من در اینجا توجه خود را فقط محدود به زبان درونی، یک ویژگی بیولوژیکی انسان، برخی از مولفههای (عمدتا مربوط به) مغز، عضوی از ذهن/مغز که در شکل آزاد ان از واژه «ارگان» در بیولوژی میتوان استفاده نمود، خواهم کرد. من در اینجا در نظر خواهم داشت که باید به مغز در سطح خاصی از انتزاع نگریسته شود. این رویکردرا گاهی چارچوب زبانشناسی زیستی مینامند. این امر به عنوان چیزی بحثبرانگیز تلقی میشود که از نظر من بیاساس است.
در سالهای پیش از این،« ویژگی اساسی» مانع فرمولبندی روشن بود. اگر برخی از آثار کلاسیک را در نظر بگیریم، برای فردیناند دو سوسور، زبان (در یک معنا)، انباری از تصاویری از کلمه در اذهان اعضای یک جامعه است، که «فقط به خاطر نوعی از قرارداد که توسط اعضای جامعه امضا شده است، وجود دارد.» از نظر لئونارد بلومفیلد، زبان مجموعهای از عادات در واکنش به شرایط مربوط به صداهای گفتاری متداول و در واکنش به این صداها در عمل میباشد. بلومفیلد در جای دیگری، زبان را به عنوان «کلیتی از گفتارها که در یک جامعه سخنور ساخته شده» تعریف میکند–چیزی شبیه مفهوم پیشتر ویلیام دوایت ویتنی از زبان، «بدنهای از نشانههای گفتاری و شنیداری است که اصولاً با ان تفکر درجامعه انسانی ابراز میشود» یعنی «نشانههای شنیداری برای فکر» میباشد–اگرچه از جهاتی این مفهوم تا حدودی متفاوت است و من به آن رجوع خواهم کرد. ادوارد سایپر زبان را «یک روش کاملاً انسانی و غیرغریزی از ایدههای ارتباطی، احساسات، و خواستهها از طریق سیستمی از نمادهایی که بطور داوطلبانه ایجاد شدهاند» تعریف میکند.٥
با چنین مفاهیمی چندان غیرطبیعی نیست که از آنچه که مارتین خوزه آن را سنت بوئاسیان [فرانتس بوئاس انسانشناس المانی–امریکایی.م] نامید، یعنی این که زبانها میتوانند به طور دلخواه متفاوت باشند و هر زبان جدید را باید بدون هیچگونه پیشداوری مورد مطالعه قرار داد٦، تبعیت شود. بر این اساس، نظریه زبان متشکل از روشهای تحلیلی به منظور کاهش یک مجموعه به فرم سازماندهیشده، که بر پایه تکنیکهای تقسیمبندی و طبقهبندی میباشد، است. پیچیدهترین مفهوم بسط داده شده در این رابطه، روشهای زلیک هریس میباشد٧. نسخه معاصر این است که تئوری زبانشناسی سیستمی از متدها برای پردازش عبارات میباشد.٨
در سالهای قبل از ان، این امری قابل درک بود که پرسش «زبان چیست؟» فقط جوابهایی نامعینی مانند آنچه گفته شد، را بدون در نظر گرفتن « ویژگی اساسی»، دریافت کند. البته، تعجباور این است که پاسخهای مشابهی در علم شناختی معاصر وجود دارند. این امری غیرمعمول نیست که در یک تحقیق تکامل زبان، نویسندگان با این نکته آغاز کنند که «ما زبان را به مثابه مجموعه کاملی از تواناییها برای نگاشت صدا به معنی، به شمول زیرساختی که از این امر پشتیبانی میکند، درک میکنیم،»٩ ؛ یعنی اساساً تکرار حکم ارسطو، و بیش از حد مبهم برای آنکه پایه پرس و جو و تحقیق بیشتر گردد. دوباره باید گفت، هیچ زیستشناسی نمیتواند تکامل سیستم بینایی را فقط با فرض این که فنوتیپ و رخمانه مجموعه کاملی از تواناییهای نگاشت تحریک به اداراک همراه با هر آنچه که از این امر پشتیبانی میکند، هستند، مورد بررسی قرار دهد.
بسیار قبلتر در ابتدای علم مدرن، نکاتی در تصویری که مشابه داروین و ویتنی بود، وجود داشتند. گالیله متحیر از «والایی ذهن» فرد بود که «رویای یافتن وسیلهای برای ارتباط برقرار کردن عمیقترین افکارش با هر شخص دیگری…از طریق ارایش متفاوت بیست حرف در یک صفحه را داشت»، دستاوردی که «فراتر ازهمه اختراعات شگفتانگیز میرود»، حتی اختراعات «میکل انژ، رافائل، یا تیتان»١٠. به زودی شناختی مشابه، و علاقه عمیق به کاراکتر خلاق استفاده معمولی از زبان، عنصر مرکزی علم–فلسفه دکارتی گشت، درواقع یک معیار اولیه برای وجود ذهن به عنوان یک ذات جداگانه. بطور کاملاً منطقی، این امر منجر به تلاشهایی برای ازمونهای ابداعی،به ویژه ژراد دِ کوردموی١١، در جهت تعیین اینکه آیا موجود دیگری ذهنی مشابه ما دارد یا نه ، گردید. آنها تا حدودی شبیه «ازمون تورینگ» بودند، اگرچه به شکل کاملاً متفاوتی درک شدند. ازمایشات کوردموی شبیه تست تورنسل برای اسیدیته بودند، تلاشی برای نتیجهگیری در مورد جهان واقعی. بازی تقلید تورینگ، همچنان که خود تصریح نمود، چنین بلندپروازی نداشت.
جدا از این سؤالات مهم، امروز هیچ دلیلی وجود ندارد که دربینش اساسی دکارتی مبنی بر اینکه زبان یک کاراکتر خلاق دارد، شک کنیم: آن نمونه بارز نوآوری بدون مرز است، متناسب با شرایط است اما معلول انان نیست–یک تفاوت مهم–و زبان میتواند افکار را در دیگران ایجاد کند ، طوری که آنها تصدیق میکنند خودشان میتوانستند آنها را ابراز کرده باشند. ما ممکن است به خاطر موقعیتها و شرایط «تحریک شویم و تمایل داشته باشیم» به گونه خاصی، و نه نوع دیگری، صحبت کنیم اما همانطور که جانشینان دکارت عنوان میکنند ما «مجبور» به انجام چنین کاری نیستیم. ما همچنین باید در نظر داشته باشیم که بنا بر کلمات قصار بسیار نقل شده ویلهلم فون هومبولت،زبان کاربرد نامنتها از ابزاری متناهی است. او کاملتر نوشت که «زبان بطور کاملاً ویژهای تحت تأثیر حوزهای بیپایان و واقعا نامحدود، جوهر هر آنچه که میتوان فکر کرد قرار دارد. از این رو آن میبایست کاربردی نامتنها از ابزاری متناهی باشد، و میتواند از طریق قدرتی که هویت زبان و اندیشه را تولید میکند، بدان نائل شود.»١٢ بنابراین او خود را در زمره سنت گالیله و افراد دیگری که زبان را به طور بسیار تنگاتنگی با اندیشه مربوط میکنند، قرار میدهد، اگر چه با فرموله کردن نسخهای ازمفهوم قدیمی زبان به شکل« قابل توجه ترین چیز در ما [انسانهای] مدرن »، در جمله متاخر تاترسال، کاملاً فراتر از این میرویم.
پیشرفت بزرگی در درک ابزاری متناهی که امکان استفاده نامنتها از زبان را فراهم میسازد صورت گرفته است، اما با وجود پیشرفت عظیمی که در درک قراردادهایی که راهنمای استفاده مناسب هستند ، ایجاد شده است، این آخری عمدتا یک راز باقی میماند، یک مسأله بسیار ظریفتر. من در فصل دوم این کتاب به این سوال سخت که آن راز چقدر عمیق است باز خواهم گشت.
یک قرن پیش، اوتو یسپرسن این پرسش را مطرح نمود که چگونه ساختارهای زبان «در ذهن گوینده» بر اساس تجربه محدود بوجود امدند، و موجب یک «مفهوم ساختار»ی شد ند که «به اندازه کافی مشخص است و میتواند او را در ساخت جملات خود»، خصوصا «عبارات ازادی» که معمولاً برای گوینده و شنونده تازه هستند راهنمایی کند.١٣ بنابراین کار زبانشناس کشف این مکانیزمها و اینکه چگونه آنها در ذهن بوجود امدند، و فراتر رفتن از آن برای از زیر خاک در آوردن «اصول اساسی که زیربنای گرامر همه زبانها» میباشد است تا با از زیر خاک در آوردن آنها بتوان «بینش عمیقتری نسبت به طبیعت درونی زبان انسان و اندیشه انسان» یافت–ایدههایی که امروز نسبت به دورهای که ساختارگرایی–علوم رفتاری در این حوزه مسلط گشت و نگرانیهای یسپرسن و سنتی که از آنها نشأت میگرفت را نادیده گرفت، دیگر خیلی عجیب به نظر نمیرسند.
با فرمولبندی مجدد برنامه یسپرسن، وظیفه اصلی بررسی ماهیت واقعی خطوط اتصالی و فرایندهای مولدی است که آنها را به زبانهای درونی مختلف مربوط میکنند، و تعیین اینکه چگونه آنها در ذهن شکل گرفته و استفاده میگردند؛ تمرکز اصلی توجه طبیعتاً مربوط به «عبارات ازاد» است. و برای آنکه فراتر از حفاری خواص بیولوژیکی مشترک طبیعت قابل دسترس بودن زبانهای درونی برای انسان رفت، موضوع دستور همگانی [یا گرامر جهانشمول م] در نسخه معاصر یسپرسن از «اصول اساسی پایهای گرامرهای همه زبانها» را میتوان به عنوان پرسشی در رابطه باموهبت ژنیتکی که منجر به ظرفیت منحصربفرد زبان انسانی و نمونههای ویژه آن در زبانهای درونی میگردد، اکنون مطرح نمود.
در اواسط قرن بیستم تغییر چشمانداز دستور یا گرامر زایشی در چارچوب زیست– زبانشناسی راه را برای تحقیق و تفحص گستردهتر در مورد خود زبان و موضوعات مربوط به زبانباز نمود. طیف وسیعی از مواد تجربی موجود از زبانهایی با گستردهتردین سنخشناشی به قدر زیادی بسط یافت، و آنها در سطحی از عمق مورد مطالعه قرار گرفتند که شصت سال قبل قابل تصور نبود. این تغییر همچنین شواهد مربوط به مطالعه هر زبان منحصربفرد که شامل فراگیری، علوم اعصاب، گسستگی، و خیلی چیزهای دیگر میشود، و حتی آموختههای مربوط به مطالعه دیگر زبانها بر پایه فرضهای به خوبی مویدی که ظرفیت زبان را بر موهبت بیولوژیکی مشترکی قرار میدهد ،را به شدت غنی ساخته است.
به محض آنکه اولین تلاشها برای ساخت آشکار دستورهای زایشی شصت سال پیش صورت گرفت، بسیاری از پدیدههای گیجکننده کشف شدند چرا که ملاک عمومی به طور واضحی فرموله نشده و مورد ملاحظه قرار نگرفته بود، و نحو نیز فقط به عنوان «استفاده از کلمات»ی که بر پایه قیاس و قرارداد تعیین میشدند، مطرح میگشتند. این تاحدی یاداور مراحل اولیه علم مدرن است. در طی هزاران سال دانشمندان راضی به توضیحات ساده برای پدیدههای آشنا بودند: سنگها سقوط میکنند و بخار بالا میرود زیرا آنها به دنبال محل طبیعی خود هستند؛ اشیاء به دلیل همدردی و انزجار بر هم اثر میگذارند؛ ما یک مثلث را به دلیل آنکه شکلش به سرعت در هوا پرواز نموده و در مغز ما جای میگیرد، میفهمیم و غیره. وقتی گالیله و دیگران به خودشان اجازه دادند که حیران از پدیدههای طبیعی شوند، آنگاه علم مدرن آغاز شد–و بسرعت کشف شد که بسیاری از اعتقادات ما بیمعنی هستند و اغلب درونیافتها و شهود ما غلط هستند. پرورش تمایل به تحیر و تعمق صفت باارزشی از کودکی تا تحقیق پیشرفته است.
یک معما در مورد زبان در حدود شصت سال پیش چشم به جهان گشود و همچنان زنده است و من فکر میکنم که مقدار زیادی از تأثیر آن مربوط یک واقعیت ساده اما کنجکاوانه است. عبارت «بطور غریزی، عقابها که پرواز ، میکنند شنا میکنند». قید «به طور غریزی» مربوط به یک فعل است، اما این فعل «شنا کردن» است و نه «پرواز کردن». هیچ مشکلی در مورد این فکر که عقابهایی که بطور غریزی پرواز میکنند شنا مینمایند، وجود ندارد اما آن را نمیتوان به دین شکل بیان کرد. به طور مشابه سوال، «ایا عقابهایی که پرواز میکنند، شنا میکنند؟» در مورد توانایی شنا کردن است و نه پرواز نمودن.
آنچه گیجکننده است ارتباط عناصر جزء اول جمله «به طور غریزی» و «توانستن» با فعل است و مبتنی بر خواص ساختاری است، تا اینکه مربوط به مبدأ باشد و فقط بر پایه خواص خطی قرار داشته باشد، چیزی که یک عمل محاسباتی ساده است و برای پردازش زبان کمال مطلوب است. زبان از ویژگی حداقل فاصله ساختاری استفاده میکند؛ هرگز از عملِ سادهتر حداقل فاصله خطی استفاده نمیکند؛ در این مورد و موارد متعدد دیگر، سادگی پردازش در طراحی زبان نادیده گرفته میشود. از لحاظ فنی، قوانین همواره وابسته به ساختار هستند و ترتیب خطی را نادیده میگیرند. معما این است که چرا بایستی چنین باشد–و این فقط مربوط به زبان انگلیسی نیست، بلکه شامل هر زبانی میشود، و این مربوط به ترکیبها نیست بلکه طیف گستردهای را در بر میگیرد.
یک توضیح ساده و قابل قبول برای این واقعیت این است که کودک به طور ناخودآگاه جواب درست را در موارد این چنینی میداند، حتی اگر شواهد اندک هستند یا وجود ندارند: خیلی ساده، ترتیب خطی برای یادگیرنده زبان که با چنین نمونههایی روبرو میشود وجود ندارد، وی با پرنسیپ عمیقی که جستجو را به حداقل فاصله ساختاری محدود میکند و مانع عمل بسیار سادهتر حداقل فاصله خطی میشود، هدایت میگردد. من از توضیحات دیگر خبر ندارم. و البته این طرح پیشنهادی بلافاصله توضیح بیشتری را میطلبد: چرا اینطور است؟ چه چیزی در کاراکتر به طور ژنتیکی تعیین شده زبان – دستور همگانی یا گرامر جهانشمول–وجود دارد که چنین وضعیت ویژهای را تحمیل میکند؟
اصل حداقل فاصله که به طور گستردهای در طراحی زبان به کار گرفته میشود، احتمالاً یک حالت از اصل کلیتر، به نام حداقل محاسبه، است که به نوبه خود نمونهای از ویژگی بسیار عمومیتر جهان ارگانیک و حتی فراتر از آن است. اما باید یک ویژگی مخصوص طرح زبان وجود داشته باشد که اصل حداقل محاسبه را به ساختار محدود میکند تا اینکه فاصله خطی، با وجود آنکه دومی برای محاسبات و پردازش بسیار سادهتر است.
شواهد مستقل، از منابع دیگر مانند علم اعصاب وجود دارند که از نتیجه مشابهی حمایت میکند. یک گروه تحقیقاتی در میلان فعالیت مغزی افراد مورد آزمایش را مطالعه نموده و دو نوع محرکه را معرفی میکند: زبانهای ابداع شده [احتمالاً منظور نویسنده در اینجا زبان انسانی و نه زبان ساختگی میباشد. م] از دستور همگانی (universal grammar) پیروی میکنند اما دیگران با گرامر جهانشمول مطابقت نمیکنند؛ برای مثال در مورد دوم، قانون نفی که عنصر منفی بعد از سومین کلمه قرار داده میشود، یک عمل محاسباتی بسیار سادهتر از قوانین نفی در زبان انسان میباشند. آنها دریافتند که در حالت انطباق با گرامر جهانشمول، یک فعالیت طبیعی در مناطق زبانی [مغز] وجود دارد البته نه وقتی که از ترتیب خطی استفاده میشود١٤. در این حالت بدان گونه که فعالیت مغزی نشان میدهد، وظیفه تفسیر آن به صورت یک پازل غیر زبانی است. کار نیل اسمیت و لانتی–ماریا تسیمپلی در رابطه با یک فرد آزمایش شونده که از نظر شناختی ضعیف ولی از نظر زبانی مستعد بود به نتایج مشابهی رسید–اما جالب اینکه، افراد معمولی نیز قادر به پرداختن به تخطیهای گرامر جهانشمول با استفاده از گرامر خطی نبودند. اسمیت نتیجه میگیرد: «به نظر میرسد قالب زبانی آزمایش مانع آنها از ایجاد تعمیم ساختارمستقل مناسب میشود، حتی اگر آنها بتوانندمشکلات قابل مقایسه را در محیط غیر–زبانی براحتی حل کنند.»١٥
صنعت کوچکی در علوم شناخت محاسباتی وجود دارد که در پی اثبات این است که این ویژگیهای زبان را میتوان با تجزیه و تحلیل آماری کلان داده اموخت. در واقع، این یکی از موارد معدود مهم زبان است که به طور جدی با این شرایط بررسی میشود. هر تلاشی که به اندازه کافی برای بررسی شدن روشن بوده است لاعلاجانه منجر به شکست گشته است.١٦ اما قابل توجهتر اینکه،در وهله اول این تلاشها مهم نیستند. حتی اگر آنها موفقیت آمیز باشند، که امکانناپذیری مجازی است، زیرا آنها تنها سؤال اصلی و جدی را دست نخورده باقی میگذارند: چرا زبان در موارد مربوطه همواره از ویژگی محاسبه پیچیده حداقل فاصله ساختاری استفاده میکند، در حالی که به گزینه سادهتر حداقل فاصله خطی بیتوجه است؟ شکست در فهم این نکته نشان از عدم تمایل به تحیر و تعمقی است که من قبلاً ذکر کردم، یعنی اولین گام در تحقیق علمی جدی که حداقل بعد از گالیله در علوم سخت به رسمیت شناخته شده است.
یک تز کلیتر این است که ترتیب خطی هرگز در بخشهای هستهای زبان که شامل نحو–معنا است قابل دسترس نمیباشد. بنابراین، ترتیب خطی بخش جنبی زبان است، انعکاسی از ویژگیهای سیستم حسی که بدان نیاز است: ما نمیتوانیم به صورت موازی صحبت کنیم، یا ساختارها را تولید کنیم، بلکه فقط رشتههای کلمات [را تولید میکنیم]. از جهات اساسی، سیستم حسی و حرکتی به طور ویژهای برای زبان سازگار نشده است: به نظر میرسد که بخشهای ضروری برای انتقال و درک مدتها قبل از ظهور زبان وجود داشته است. شواهدی وجود دارد که سیستم شنوایی شامپانزه ممکن است به خوبی برای گفتار انسانی مناسب باشد١٧،هر چند که میمون حتی نمیتواند اولین گام را در فراگیری زبان بردارد، و داده مربوط به زبان را از « سردرگمی کاملا وز وز کننده»ای که آنها را احاطه کرده است استخراج کند، چنانچه بچه انسان آن را بلافاصله، به طور غریزی انجام میدهد و این دستاورد اندکی نیست. و هر چند که به نظر میرسد توانایی دستگاه صوتی برای سخنوری، ویژه انسان است، اما به این واقعیت نمیتوان اهمیت بسیار زیادی داد، چرا که تولید زبان انسانی مستقل از مدالیته است [مدالیته، اشکال حسی مانند بینایی، شنوایی ، در اینجا منظور این است که زبان را میتوان از طرق مختلف مثل گفتار، اشاره، نوشتار منتقل نمود. م]، چنانچه کار با زبان اشاره نشان میدهد، و نمیتوان شک نمود که میمون قابلیت کافی برای حرکات و اشارات دارد. بدیهی است که ویژگیهای عمیقتر شناختی در فراگیری و طرح زبان مطرح هستند.
هر چند که موضوع حل نشده است، اما شواهد قابل توجهی وجود دارند که درواقع یک تز کلیتر میتواند درست باشد: طرح اساسی زبان نظم و سایر ترتیبات خارجی را نادیده میگیرد. به ویژه، تفسیر معنایی در موارد اصلی وابسته به سلسله مراتب است، و نه نظمی که دراشکال بیرونی وجود دارند. اگر چنین است، پس« ویژگی اساسی» دقیقاً همانطور که من قبلا فرموله نمودم ، و یا در نوشتههای اخیر –شاید نوشتههای من نیز– فرموله شده، نمیتواند باشد. بلکه «ویژگی اساسی»، آرایه نامحدودی از عبارات ساختاری سلسله مراتبی است که به یک سطح مشترک مفهومی–نیتی نگاشته میشود، و یک نوع «زبان اندیشه» را ارائه میکند–و کاملاً محتمل است که فقط LOT [زبان فکر]، سوالات جالبی را در اینجا بوجود میاورد. سؤالات جالب و مهمی نیز در مورد وضعیت و کاراکتر این نگاشت بوجود میاورد که من آنها را به کنار میگذارم.
اگر این استدلال به طور کلی درست باشد، آنگاه دلیل خوبی برای بازگشت به مفهوم سنتی زبان به عنوان «ابزار اندیشه» و تجدیدنظر در حکم ارسطو بر این اساس وجود دارد؛ زبان صدای با معنی نیست بلکه معنی با صداست–یا به طور کلیتر، با هر گونهای از برونیسازی و لی معمولاً صدا ، هر چند که دیگر روشها نیز به راحتی در دسترس هستند: تحقیق بر روی نسل گذشته زبان اشاره نشاندهنده شباهتهای قابلتوجهی با زبان گفتاری در ساختار، فراگیری و بازنمایی عصبی میباشد، البته هر چند که حالت برونیسازی کاملاً متفاوتی دارند.
شایان ذکر است که از برون سازی بندرت استفاده میشود. در اکثر موارد کاربرد زبان هرگز واقعیت خارجی به خود نمیگیرد. آن به شکل یک گفتگوی درونی است؛ تحقیقات محدودی که در این مورد صورت گرفته است، به برخی از مشاهدات لو ویگوتسکی برمیگردد١٨؛و با آنچه دروننگری و تفکر و تأمل خوانده میشود–حداقل بنا نظر من– مطابقت میکند: آنچه به حس آگاهی میرسد تکههای پراکنده است. گاهی اوقات عبارات کامل سریعتر از آنکه اندامهای گفتاری در آن نقش داشته باشند، یا حتی به آنها دستوری داده شود، فوراً در درون ظاهر میشوند. این یک موضوع بسیار جالبی است که کاوش کمی در آن صورت گرفته اما میتواند موضوع تحقیقی شود و شاخههای فراوانی دارد.
از مسأله اخیر که بگذریم، بررسی طراحی زبان دلیل خوبی است برای آنکه مفهوم سنتی زبان اساساً به عنوان ابزار اندیشه جدی گرفته شود. آنگاه برونی کردن یک فرایند فرعی خواهد بود، و ویژگیهای آن تا حد زیادی تابع و یا کاملاً مستقل از سیستم حسی و حرکتی میگردد. بررسی بیشتر این نتیجهگیری را تائید میکند. بر این اساس نتیجه گرفته میشود که پردازش زبان یک مسأله فرعی است و اینکه کاربرد آن به خاطر برونی کردن، از جمله به منظور ارتباطات، بر خلاف دگم موجود که هیچ پایهای ندارد، حتی فرعیتر نیز میباشد. از این رو قابل درک است که حدس و گمانهای گسترده در سالهای اخیر در مورد تکامل زبان به خاطر تمرکز آن بر ارتباطات در مسیر اشتیاهی میرود.
در واقع، اینکه عملکرد زبان ارتباطات است یک دگم واقعی است. فرمول معمولی این ایده به شرح زیر است: «مهم این است که در جامعه کاربرانِ زبان، کلمات مورد استفاده معنی همسانی داشته باشند. اگر این شرط برقرار باشد، آنگاه هدف عمده زبان که ارتباطات است تسهیل میگردد. اگر فردی در استفاده از کلمات با همان معنی و مفهومی که اکثر مردم بر آنها میگذارند ناموفق باشد، آنگاه فرد در ارتباط مؤثر با دیگران شکست میخورد. بنابراین فرد میتواند هدف اصلی زبان را نقض کند.»١٩
در وهله اول، اینکه زبان دارای هدف است، فکر عجیب و غریبی است . زبانها ابزاری نیستند که انسان طراحی کرده باشند بلکه چیزهای بیولوژیکی هستند مانند سیستم بینایی، ایمنی یا گوارشی. گاهی اوقات گفته میشود که چنین ارگانهایی وظایفی دارند، و در خدمت اهدافی هستند. اما این مفهوم بسیار ناروشن است. مثلاً ستون فقرات را در نظر بگیرید. ایا وظیفه آن راست نگه داشتن ماست، از اعصاب محافظت کند، تولید یاختههای خونی است، ذخیره کلسیم است، یا همه اینها با هم؟ سؤالات مشابهی در مورد عملکرد و طرح زبان پدید میایند. در اینجا ملاحظات تکاملی به طور مشترک در نظر گرفته میشوند اما اصلاً جزیی و پیشپاافتاده نیستند؛ حتی برای ستون فقرات. برای زبان، معمولا گمانهزنیهای مختلف در مورد تکامل، معطوف به سیستمهای ارتباطی در سرتاسر قلمرو حیوانات میگردند، اما باز این امر فقط انعکاسی از یک دگم مدرن است که احتمالاً به خاطر دلایلی که قبلاً گفتم و نیز به آنها دوباره بارخواهم گشت، بک کوچه بنبست است .
علاوه بر این، حتی تا آنجا که از زبان برای ارتباطات استفاده میشود، نیازی برای معانی که باید به اشتراک گذاشته شوند (به گوش رسند یا ساخته شوند ) وجود ندارد. ارتباطات امر بله یا خیر نیست بلکه کمتر یا بیشتر است. اگر شباهتها کافی نباشند، ارتباطات تا حدی در زندگی عادی شکست میخورد.
حتی اگر واژه «ارتباطات» تا حد زیادی عاری از یک معنیِ واقعی است و به عنوان یک اصطلاحِ پوششی در فعل و انفعالات اجتماعی در اشکال مختلفی از ان استفاده میشود، ولی آن هنوز بخش کوچکی از استفاده واقعی زبان را تشکیل میدهد– حالا هر چقدر چنین مشاهده و دیدگاهی در این مورد با ارزش تلقی شود.
به طور خلاصه، هیچ پایه و اساسی برای این دگم استاندارد وجود ندارد و هم اکنون شواهد کاملاً معنیداری وجود دارند که نشان میدهند آن کلاً نادرست است. بدون شک، گاهی اوقات درست مانند سبک لباس، حالت چهره و طرز ایستادن ،و چیزهای شبیه ان، از زبان برای ارتباطات استفاده میشود. اما ویژگیهای اصلی طرح زبان نشان میدهند که سنت غنی که زبان را اساساً ابزار اندیشه در نظر میگیرد، درست است حتی اگر ما به اندازه هومبولت پیش نمیرویم که آن دو را همسان بدانیم.
اگر ما «ویژگی اساسی» را از نزدیک در نظر گیریم، نتیجه حتی بیشتر تثبیت میشود. به طور طبیعی، ما به دنبال سادهترین علت «ویژگی اساسی»، تئوری کمترین مقررات هستیم–که هر کدام از انها مانعی برای ملاحظه منشاء زبان است . و ما سؤال میکنیم چقدر توسل به روش استاندارد علمی میتواند ما را به دوش کشد.
سادهترین عمل محاسباتی که در برخی از روشهای محاسباتی مناسب جا داده شدهاند، دو عنصر X و Y را که قبلاً ایجاد شدهاند را گرفته و یک عنصر جدید Z بوجود میاورد. این را ادغام مینامیم. اصل حداقل محاسبه نشان میدهد که نه X و نه Y توسط ادغام تغییر داده نمیشوند و آنها به شکل نامرتب در Z ظاهر میشوند. بنابراین ادغام {X,Y)= {X,Y) . این امر البته به این معنا نیست که مغز آنگونه که برخی از برداشتهای غلط فعلی ادعا میکنند دارای مجموعه است، بلکه بیشتر اینکه آنچه که در مغز انجام میشود ویژگیهایی دارد که به طور مناسبی میتوان آنها را در این عبارات توصیف نمود–درست مانند اینکه ما انتظار نداریم که دیاگرام ککوله برای بنزن را در یک لوله آزمایش بیابیم.
توجه داشته باشید که اگر زبان واقعاً با اصل حداقل محاسبه در این رابطه مطابقت داشته باشد، ما برای پازلی که چرا ترتیب خطی فقط یک ویژگی جانبی از زبان است، و ظاهراً برای هسته نحوی و محاسبات معنایی در دسترس قرار ندارند، پاسخ موثری مییابیم: طراحی زبان از این جنبه کامل و تمامعیار است (و ما باید بپرسیم چرا). مشاهدات بیشتر در حمایت از این نتیجهگیری شهادت میدهند.
فرض کنید X و Y ادغام گشتهاند، و هیچکدام بخشی از دیگری نیست، مانند ترکیب «بخوان» و «ان کتاب را» شکل نحوی که برابر با «ان کتاب را بخوان» است، را به خود میگیرد. این را میتوانیم ادغام برونی بنامیم. فرض کنید که یکی بخشی از دیگری است، مثلاً ترکیب: جان خواند کدام کتاب را = X و کدام کتاب را=Y شکل «کدام کتاب را، جان خواند کدام کتاب را» را دارد که به شکل «کدام کتاب را جان خواند» در طی عملیاتی که من بدان باز خواهم گشت، بیرون میاید. این یک نمونه از پدیده موجود در زبان طبیعی است: جملات در یک جا شنیده میشوند، اما هم در آنجا و هم جای دیگری تفسیر میشوند، بنابراین جمله یاد شده به شکل «برای کدام کتاب x ، جان خواند کتاب x » درک میشود. در این جا، نتیجه ادغام X و Y دوباره {X,Y} است، اما با دو نسخه از (کدام کتاب=) Y ، یک نسخه که در X باقی است، و دیگری کپی جانشین شده در ادغام با X . ما این را ادغام درونی مینامیم.
مهم این است که از سوءتعبیر رایج که حتی در آثار حرفهای نیز پیدا میشود اجتناب ورزید. هیچ عمل کپی یا ادغام دوباره وجود ندارد. ادغام درونی بر حسب اتفاق دو کپی درست میکند، اما این نتیجه ادغام تحت اصل حداقل محاسبه میباشد برای آن که ادغام را در سادهترین شکلش حفظ کند و عناصر ادغام را دستکاری ننماید. مفاهیم جدید کپی و یا ادغام دوباره نه فقط بیهوده هستند بلکه مشکلات قابل توجهی نیز ایجاد میکنند مگر آنکه به شدت محدود و در شرایط بسیار ویژه ادغام درونی که به طور خودکار تحت سادهترین مفهوم ادغام اتفاق بیفتند.
ادغام درونی و برونی تنها دو مورد ممکن در ادغام باینری یا دوتایی هستند. هر دو رها میشوند، اگر ما ادغام را با روشی مطلوب فرموله کنیم که بر هر دو عنصری که از قبل ساخته شدهاند، بدون قیود بیشتر اعمال گردد. آن نیاز به مقرراتی خواهد داشت تا اینکه مانع از ادغام دو مورد شود و یا هر کدام از آنها را پیچیده سازد. این یک واقعیت مهم است. طی سالها فرض میشد–از جمله توسط من–که جابجایی نوعی از «نقص» در زبان است، ویژگی عجیب و غریبی که بایستی از طریق دستگاهها و مفروضات پیچیدهتر در مورد دستور همگانی توضیح داده شود. اما نشان داده شد که این اشتباه است. جابجایی آن چیزی است که ما باید اانتظار آن را بنا بر سادهترین مفروضات داشته باشیم. اگر آن وجود نداشت آنگاه معیوب بود. گاهی اوقات عنوان میشود که ادغام برونی به نحوی سادهتر است و در طراحی و تکامل میبایست از اولویت برخوردار میشد. هیچ دلیلی برای این باور وجود ندارد. در هر صورت، میتوان استدلال نمود که ادغام درونی سادهتر است زیرا آن شامل جستجوی کمتر فضای کاری برای محاسبات است–و نباید توجه زیادی به دیگری نمود.
یک واقعیت مهم دیگر این است که ادغام درونی در سادهترین شکلش–که به اصل اساسی حداقل محاسبه تن درمیدهد–معمولا موجب ساختار مناسبی برای تفسیر معنایی میگردد، درست مانند حالت ساده «کدام کتاب را جان خواند». اما، اینها ساختار نادرستی برای سیستمهای حسی و حرکتی هستند: به طور کلی در زبان، از نظر ساختاری فقط برجستهترین کپی – درست مانند این نمونه– تلفظ میشود: کپی پایینتر حذف میگردد. یک دسته از استثنائات آشکار وجود دارند که درواقع از تز کلی حمایت میکنند. اما من آنها را کنار میگذارم.٢٠
حذف کپیها نتیجه غیرقابل جدل کاربرد حداقل محاسبه است: محاسبه و بیان تا حد امکان کمتر. نتیجه این امر این است که جملات اظهار شده دارای اختلاف هستند. شنونده باید دریابد کدام جمله حذف شده است. امری آشنا در مطالعه درک و تحلیل که باعث مشکل سختی در پرادزش زبان، که مشکل پرکننده–شکاف نامیده میشود، میگردد. در موارد بسیار زیادی طراحی زبان به نفع حداقل محاسبه منجر به بیتوجهی عوارضی در پردازش و استفاده از زبان میشود.
باید توجه داشت که هر تئوری زبانی که مکانیسمهای دیگری راجایگزین ادغام درونی مینماید بار مسئولیت اثبات این امر را به دوش میکشد : آن ملزم است مقرراتی که مانع ادغام درونی میشوند و همچنین مکانیسمهای جدید به منظور جابجایی –در واقع جابجایی با کپیها، و بطور کلی اشکال مناسب برای تفسیر معنایی– را توجیه کند.
همان نتیجهگیریها مانعی در موارد پیچیدهتر میگردد. برای مثال این جمله را در نظر بگیرید، « [ از نقاشیهای او] کدامیک موزه را متقاعد نمودند که [[هر نقاشی]] بیشتر دوست دارد؟» این جمله بوسیله ادغام داخلی از این ساختار مشتق شده است، « [ از نقاشیهای او] کدامیک موزه را متقاعد نمودند که [[هر نقاشی]] [از نقاشیهای او] بیشتر دوست دارد؟» ، که مستقیماً توسط ادغام داخلی، جابجایی و دو کپی تولید شده است. جمله ادا شده «از نقاشیهای او» به عنوان مفعولِ «دوست دارد» ، در درون شکاف قرار داده میشود، درست مانند «یکی از نقاشیهای او» در جمله «انها موزه را متقاعد نمودند که [[هر نقاشی] [یکی از نقاشیهای او] را بیشتر دوست دارد] ». و این درست تفسیری است که ساختار اصلی با دو کپی ارائه میدهد.
علاوه بر این، کدام رابطه کمی–متغیر بین هر و مال او در جمله «[ از نقاشیهای او] کدامیک موزه را متقاعد نمودند که [[هر نقاشی]] بیشتر دوست دارد؟» منتقل میشود. جواب میتواند «بهترین اثر او» –متفاوت بنا بر رای هر نقاشی– باشد، درست مانند تفسیرِ یکی درجمله «انها موزه را متقاعد نمودند که [[هر نقاشی] [یکی از نقاشیهای او] را بیشتر دوست دارد]». در مقابل در جمله از نظر ساختاری مشابه « [ از نقاشیهای او] کدامیک موزه را متقاعد نمودند که [[هر نقاشی]] [از نقاشیهای او] بیشتر دوست دارد؟» ، در این مورد «نقاشیهای او» در محدوده «هر نقاشی» قرار نمیگیرند. بدیهی است این کپیِ تلفظ نشده است که ساختار کمی–متغیر مورد نیاز را برای تفسیر فعل–مفعول ارائه میکند. بار دیگر بطور صریحی نتایج، از ادغام داخلی و حذف کپی در موقع برونیکردن پیروی میکند. نمونههای مشابه زیادی، همراه با مشکلات جالب در زمانی که پیچیدگی بیشتر میشود، وجود دارند.
درست همانطور که در موارد سادهتر مانند، «بطور غریزی، عقابها که پرواز میکنند، شنا میکنند»، غیر قابل تصور است که بعضی از فرمهای پردازش دادهها چنین نتایجی را کسب کنند. دادههای مربوطه در اختیار شاگرد قرار ندارند. از این رو نتیجه باید بنا به گفته هیوم، از «دست اصلی طبیعت»-از شزایط ما، از موهبت ژنتیکی ما، به ویژه در ساختار زبان که توسط «دستور همگانی» همراه با اصول کلی مانند حداقل محاسبه تعیین میشود– اتخاذ گردد. ما به روشهای مشابهی میتوانیم به نتایج گسترده و مستحکمی در رابطه با ماهیت «دستور همگانی» برسیم.
یکی از ادعاهای متداول در نوشتجات این است که «دستور همگانی» رد شده، یا وجود ندارد. اما این باید یک سوءتفاهم باشد. برای انکارِ وجود «دستور همگانی»-یعنی، انکار یک موهبت ژنتیکی که پایه ظرفیت زبان را تشکیل میدهد–باید اعتقاد به معجزه داشت چرا که انسانها دارای زبان هستند اما موجودات دیگر آن را ندارند. اما منبع این ادعاها احتمالاً «دستور همگانی» نیست؛ بلکه تعمیم و کلیت توصیفی آن است– برای مثال پیشنهادهای خیلی مهم جوزف گرینبرگ در مورد کلیات زبان. برای نمونه، در مقدمه چاپ جدید «واژه و موضوع کواین٢١» . پاتریشیا چرچلند ضمن نقلقول نامربوطی مینویسد که «کلیات زبان که طی مدتی طولانی عزیزِ نظریهپردازان است، با بیارزش اعلام شدن دادههای زبانشناسانِ میدانی یکی پس از دیگری شکست جانانهای خوردند.» او احتمالاً این را به عنوان تائید دیدگاه کواین میداند که «تامل بهموقع بر روش وشواهد باید منجر به فرونشاندن بسیاری از کلیات زبانشناسان شوند»، که منظور کلیات زبان است. در واقع، این زبانشناسان میدانی هستند که نه فقط کلیات اساسا معتبر و کاملاً مهم، بلکه ویژگیهای یکسان «دستور همگانی» را کشف و تائید نمودند. اصطلاح «زبانشناسان میدانی» به معنی زبانشناسانی است که با دادهها کار میکنند، چه در جنگلهای امازون، چه در دفاتر خود در بلم یا نیویورک.
پارهای از حقیقت در چنین مشاهداتی این است که به احتمال زیاد کلیات حاوی استثناهایی هستند که میتواند به عنوان محرک یک تحقیق–مثلا در مورد استثنائات حذف کپیها که من ذکر کردم–کاملا ارزشمند باشند. این یک تجربه متداول در علم است. کشف انحرافات در مدار اورانوس منجر به رد اصول نیوتن و قوانین کپلر نشد ، یا به این نتیجه گستردهتر ختم نشد که قوانین فیزیکی وجود ندارند بلکه به وجود فرضیه –و بعداً کشف– یک سیاره دیگر، نپتون انجامید. استثنائات در کلیاتِ اساسا معتبرِ توصیفی نقش کاملا مشابهی در علم بازی میکنند و در مطالعه زبان نیز بارها به همین شکل عمل کرده اند.
پس شواهد متقاعدکننده و کاملاً گستردهای وجود دارد که اگر زبان به طور مطلوبی طراحی شود، آن ساختارهای مناسبی برای تفسیر معنایی ارائه میدهد، اما آن مشکلاتی نیز برای درک و پردازش زبان (و در نتیجه ارتباطات) بوجود میاورد. تصاویر بسیار دیگری نیز وجود دارند. مثلاً مجهولسازی را در نظر بگیرید. چنین استدلال شده است مجهولسازی از این اعتقاد حمایت میکند که زبان برای ارتباطات طراحی شده است. از این رو در جمله «پسرها کتابٰها را برداشتند»، اگر ما بخواهیم بر «کتاب» تأکید کنیم آن گاه عمل مجهول به ما اجازه گفتن «کتابها توسط بچهها برداشته شدند.»، را میدهد. در واقع، نتیجه برعکس است. طرح زبان با پیروی از «حداقل محاسبه » به طور منظم مانع این گزینه است. فرض کنید ما مایلیم در جمله «پسرها کتابها را از کتابخانه گرفتند» بر «کتابخانه» تأکید کنیم که میشود «کتابخانه کتابها را از پسرها گرفت» . طرح زبان مانع این امر میشود و سدی دیگر در ارتباطات ایجاد میکند.
موارد جالبی وجود دارند که در آن یک نوع کشمکش بین بهرهوری محاسباتی و ارتباطی وجود دارد. در هر مورد شناخته شده اولی غالب است؛ سهولت ارتباطات قربانی میشود. بسیاری از این موارد آشنا هستند، مثلاً ابهامات ساختاری و «جملات مسیر باغ» [جمله مسیر باغ، جملهای است که خواننده را اغوا نموده و به تفسیر غلط وامیدارد. «مسیر باغ» اشاره به هدایت شدن به پایین یا بالای راه باغ دارد که کنایه از اغوا شدن و فریب خوردن است. م ] مثلاً «اسب بسرعت از انبار گذشت افتاد» در لحظه بیانش به شکل غیرگرامری تفسیر میشود [جمله انگلیسی «The horse raced passt the barn fell» را میتوان هم به صورت اینکه اسبی که بسرعت از طویله گذشته بود افتاد یا مثلاً اسب بسرعت گذشت، طویله سقوط کرد، یا شکلهای دیگر تفسیر کرد. م ]. به اصطلاح ساختارهای جزیرهای مورد جالب توجه دیگری است –ساختارهایی که در آن استخراج (ادغام درونی) منع شده است–تا آنجا که آنها را میتوان با استناد به بهرهوری پردازشی به طور اصولی توضیح داد. یک نمونه از آن پرسشهای مربوط به عبارت «انها پرسیدند اگر تعمیرکاران اتومبیلها را تعمیر کردند»، میباشد. ما میتوانیم بپرسیم «چند اتومبیل» که نتیجهاش میشود «چند اتومبیل را آنها پرسیدند اگر تعمیرکاران تعمیر کردهاند؟» و یا میتوانیم بپرسیم «چند تعمیرکار» که منجر به «چند تعمیرکار آنها پرسیدند اگر اتومبیلها را تعمیر کردند؟» ، میشود. این دو پرسش حالتی کاملاً متفاوت دارند: سؤال کردن «چند تعمیرکار» فکر خوبی است، اما آن را باید به گونهای غیرمستقیم سؤال کرد، یعنی دوباره مانعی در ارتباطات؛ یا از نظر فنی یک نقص ای.سی.پی [Empty Category Principle – ECP . م].در اینجا نیز –مثلاً در زبان ایتالیایی– نمونههای ناقض آن وجود دارند. شناخت اینها منجر به کشفیاتی در مورد ماهیت زبانهای بدون مفعول توسط لویجی ریزی٢٢ از طریق معکوس کردن اصل ای.سی.پی. شد، ک دوباره ارزش کلیات ، تعمیمات پیشنهادی و استثناها را آشکار میسازد.
موارد مشابه بسیاری وجود دارند. تا آنجایی که انها درک میشوند ساختارها نتیجه عملکرد آزاد سادهترین قوانین هستند و موجب مشکلاتی در درک و پردازش زبان میگردند. پس دوباره، هر جایی که سهولت پردازش و بهرهوری ارتباطات در طرح زبان دچار مناقشه میشوند، در هر مورد شناخته شده، دومی قربانی گشته است. این امر پشتیبانی بیشتری را به این دیدگاه که زبان ابزار اندیشه است میدهد، و [ زبان] از جهات جالبی به طور بینقصی با برونی کردن یک فرایند فرعی، و به طریق اولی ارتباطات و دیگر موارد استفاده از زبان برونی شده، طراحی شده است. در اغلب موارد آنچه که درواقع مشاهده میشود به ما یک تصویر کاملا گمراهکننده در مورد اصول زمینهساز آن میدهد. آن طور که ژان باپتیست پرین برنده جایزه نوبل در شیمی موضوع طرح میکند، هنر اساسی علم تقلیل «دیدنیهای پیچیده به نادیدنیهای ساده» است.
برای ایجاد روشنی بیشتر در مورد آنچه در معرض خطر قرار دارد، اجازه دهید به استدلالهای مطرحشده در اینجا عقبگرد زده و آنها را به روشی اصولیتر مطرح کنیم. ما با «ویژگی اساسی» زبان شروع کردیم و سؤال نمودیم که کدام سیستم محاسباتی مطلوب با اتخاذ روش عادی علمی میتواند آن را دریابد. پاسخ این سوال، ادغام در سادهترین شکلش در دو نوع ادغام برونی و درونی است که دومی منجر به «تئوری کپی در اثر جابجایی» شد. در موارد گستردهای، آن موجب اشکال مناسبی برای تفسیر معنایی در سطح مشترک مفهومی–نیتی، اشکالی که فاقد نظم و یا سایر ترتیبات هستند، میگردد. سپس یک فرایند فرعی از برونی کردن، عناصرِ به طور درونی تولید شده را به فرمی تبدیل میکند که با سیستم حسی و حرکتی مطابقت و با ترتیباتِ مودالیته حسی برای خارجیسازی متناسب باشد. برونیکردن نیز موضوع «حداقل محاسبه» است، زیرا کپیها پاک میشوند و موجب مشکلاتی برای پردازش و استفاده از زبان میگردند (به شمول موارد خاص ارتباطات). نتیجه فرضیات بهینه این است که قوانین همواره وابسته به ساختار هستند، و پازل مورد بحث در آغاز و نیز پازلهای دیگر را حل میکند.
یک پروژه تحقیقاتی وسیعتر–که در سالهای اخیر برنامه کمینهگرا نامیده میشود–با یک فرض بهینه–بنام تز کمینهگرا قوی، اس.ام.تی–اغاز میشود و جویای آن است که این تز تا چه حد میتواند در برابر پیچیدگیهای مشاهده شده و تنوع زبانهای دنیا استوار و پابرجا باشد. اگر جایی شکافی پیدا شود، وظیفه بررسی این خواهد بود که آیا دادهها را میتوان دوباره تفسیر نمود یا اینکه باید در اصول محاسبه مطلوب تجدیدنظر نمود طوری که پازلها در چارچوب اس.ام.تی. حل شوند، و در نتیجه نوعی حمایت در حوزه جالب و غیرمنتظرهای، با این حکم گالیله که طبیعت ساده است، و وظیفه دانشمندان اثبات آن است، ایجاد کند. البته این وظیفهای چالشبرانگیز است. من فکر میکنم، منصفانه این است که گفته شود، این امر امروز تا حد زیادی نسبت به سالهای قبل واقعیتر به نظر میرسد هر چند که مشکلات زیادی باقیمانده است.
از همه اینها سؤال دیگری سر بر میاورد: تا جایی که اس.ام.تی برقرار است چرا زبان باید به طور بهینه طراحی شود؟ این سئوال ما را به متوجه منشاء زبان مینماید. فرضیه اس.ام.تی. به خوبی با شواهد بسیار کمی که ما در مورد ظهور زبان داریم، یعنی همانطور که تاترسال مطرح کرده است، ظاهراً به تازگی و در مقیاس زمانی تکامل، بصورت ناگهانی صورت گرفته، جور در میاید. امروز یک حدس نسبتاً خوب –که راههای گرانبهایی را برای تحقیق و بررسی باز میکند– این است که برخی از سیمکشیهای دوباره مغز موجب ادغام ، طبیعتاً در سادهترین شکلش، میشوند و مبنایی برای تفکر نامحدود و خلاق ایجاد میکند، بنا بر «جهش بزرگی به جلو» که درمدارک باستانشناسی نشان داده میشود، تفاوت قابل توجهی انسان مدرن را از پیشینیانش و بقیه قلمرو حیوانات مجزا مینماید. از آنجا که این حدس و گمان تثبیت شده است، ما میتوانیم به پرسش مربوط به طرح بهینه زبان پاسخ دهیم: این آن چیزی است که میتوان آن را تحت شرایط قیاس منطقی، بدون هیچگونه عمل انتخابی یا فشار انتظارش را داشت، چرا که سیستمِ در حال ظهور باید از قوانین طبیعی، و در این مورد اصول حداقل محاسبه ، و نه اینکه اشکالی که برفدانهها به خود میگیرند، پیروی کند.
این ملاحطات فقط سطح را خراشیده است. شاید آنها فقط بتوانند خدمتی در توضیح اینکه، چرا پاسخ به پرسش «زبان چیست؟» آنقدر اهمیت دارد باشد، و همچنین نشان دهد که چگونه توجه زیاد به این پرسش اساسی میتواند باعث نتیجهگیریهایی با انشعابات فراوان برای مطالعه آنکه انسانها چگونه موجوداتی هستند، شود.
برگرفته از کتاب ما چه موجوداتی هستیم؟، نوشته نوام چامسکی ، ۲۰۱۶
Noam Chomsky, What kind of creatures are we?, 2016
١Charles Darwin, The Descent of Man (London: Murray, 1871), chap. 3.
٢Ian Tattersall, Masters of the Planet: The Search for Our Human Origins (New York: Palgrave Macmillan, 2012),
xi.
٣اصطلاح از من است. نگاه کنید به نوام چامسکی، «دانش زبان: ماهیت، منشاء و کاربرد ان». اما من این اصطلاح را تقریباً به طور بیمعنی ، به عنوان هر مفهوم زبانی به غیر از زبان درونی تعریف کردم
٤منشاء سوءتفاهم ممکن است این باشد که در آثار اولیه «زبان» گاهی اوقات در عبارات توضیحی مقدماتی در شکل زایش ضعیف آن تعریف میشود، هر چند به دلایل توضیح داده شده استفاده از آن به سرعت واجد شرایط میشود
٥ Ferdinand de Saussure, Course in General Linguistics (1916; repr., New York: Philosophical Library, 1959), 13–
14; Leonard Bloomfield, “Philosophical Aspects of Language” (1942), in A Leonard Bloomfield Anthology, ed.
Charles F. Hockett (Bloomington: Indiana University Press, 1970), 267–70; Bloomfield, A Set of Postulates for
the Science of Language (In dianapolis: Bobbs-Merrill, 1926); Bloomfield, “A Set of Postulates for the Science of
Language,” Language 2, no. 3 (1926): 153–64; William Dwight Whitney, The Life and Growth of Language: An
Outline of Linguistic Science (London: King, 1875); Edward Sapir, Language: An Introduction to the Study of
Speech (New York: Harcourt, Brace, 1921), 8.
٦ Martin Joos, comments in Readings in Linguistics: The Development of Descriptive Linguistics in America Since
1925, ed. Martin Joos (Washington, D.C.: American Council of Learned Societies, 1958).
٧Zellig Harris, Methods in Structural Linguistics (Chicago: University of Chicago Press, 1951).
٨یک پسرفت. من فکر میکنم از آنجا که آن مفاهیم کاملاً متفاوت توان و عملکرد را با هم اشتباه میکند–خیلی کلی آنچه که ما میدانیم و آنچه ما انجام میدهیم–بر خلاف سیستم هریس که چنین اشتباهی را نمیکند
٩ Dan Dediu and Stephen C. Levinson, “On the Antiquity of Language: The Reinterpretation of Neandertal Linguistic Capacities and Its Consequences,” Frontiers in Psychology 4, no. 397 (2013): 1–17, doi:10.3389/fpsyg.2013.00397.
١٠ Galileo Galilei, Dialogue Concerning the Two Chief World Systems (1632), end of “The First Day.”
١١ For references and discussion, see Noam Chomsky, Cartesian Linguistics: A Chapter in the History of Rationalist Thought, 3rd ed., ed., with introduction, James McGilvray (Cambridge: Cambridge University Press, 2009).
١٢ Wilhelm von Humboldt, On Language: On the Diversity of Human Language Construction and Its Influence on the Mental Development of the Human Species, trans. Peter Heath (1836; New York: Cambridge University Press,1988), 91.
١٣ Otto Jespersen, The Philosophy of Grammar (New York: Holt, 1924).
١٤ Mariacristina Musso et al., “Broca’s Area and the Language Instinct,” Nature Neuroscience 4 (2003): 774–81, doi:10.1038/nn1077.
١٥ Neil Smith, Chomsky: Ideas and Ideals, 2nd ed. (Cambridge: Cambridge University Press, 2004), 136. See also Neil Smith and Ianthi-Maria Tsimpli, The Mind of a Savant: Language Learning and Modularity (Cambridge: Blackwell, 1995).
١٦ Robert C. Berwick, Paul Pietroski, Beracah Yankama, and Noam Chomsky, “Poverty of the Stimulus Revisited,” Cognitive Science 35, no. 7 (2011): 1207–42, doi:10.1111/j.1551–6709.2011.01189.x.
١٧ W. Tecumseh Fitch, “Speech Perception: A Language-Trained Chimpanzee Weighs In,” Current Biology 21, no. 14 (2011): R543–46, doi:10.1016/j.cub.2011.06.035.
١٨Charles Fernyhough, “The Voices Within: The Power of Talking to Yourself,” New Scientist, June 3, 2013, 32–35.
١٩ William Uzgalis, “John Locke,” in The Stanford Encyclopedia of Philosophy (Fall 2012 ed.), ed. Edward N. Zalta, http://plato.stanford.edu/archives/fall2012/entries/locke/
٢٠Tue Trinh, “A Constraint on Copy Deletion,” Theoretical Linguistics 35, nos. 2–3 (2009): 183–227. I also put aside here several topics that raise a variety of further questions, among them “covert operations” in which only the first-merged copy is externalized.
٢١ Patricia S. Churchland, foreword to W. V. O. Quine, Word and Object (1960; repr., Cambridge, Mass.: MIT Press,2013), xiii.
٢٢ Luigi Rizzi, Issues in Italian Syntax (Dordrecht: Foris, 1982).

