بیش از شش ماه از حوادث اوکراین میگذرد. در طی این مدت روایات متفاوتی را از طریق رسانههای رسمی غربی از یک سو و رسانههای طرفدار روسیه از سوی دیگر شنیده ایم. در زیر میتوانیم با روایت دیگری همراه با جزئیات ماجراهای بحران اخیر اوکراین و تحلیل اوضاع اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آن آشنا شویم.
ولودیمیر ایشچنکو، جامعه شناس اهل کیف، در مصاحبه مفصل خود با نشریه نیو لفت ریویو، نظرات خود را در مورد بحران اوکراین و نتایج ان تا به امروز مطرح می کند. وی در سال ۱۹۸۲ در یک خانواده روشنفکر متولد شد و شاهد جنبش های مختلف اوکراین در دو دهه گذشته از نزدیک بوده است. او در دوران دانشگاه به جنبش مارکسیستی میلیو اوکراین پیوست و عضو هیئت تحریریه نشریه اسپیلنه «Spilne»[عوام] ، نشریه نقد اجتماعی، شد. در دورانی که در اوکراین بادهای قوی ناسیونالیستی می وزد، اسپیلنه بدنبال تغییر توجه به مسائل اجتماعی و اقتصادی از موضع ضد سرمایه داری است. این مصاحبه بخاطر طولانی بودن ان به دو قسمت تقسیم شده است. در زیر قسمت اول آن را مشاهده می کنید.
شکستگی اوکراین
مصاحبه با وُلودیمیر ایشچنکو
برگردان: رضا جاسکی
قسمت اول
از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، اوکراین در میان کشورهای سابق شوروی بخاطر داشتن دورنمای سیاسی رقابتی و بازتر برجسته می شود. چرا این کشور در میان هنجار منطقه استثناء محسوب می شود؟
من ادعا نمیکنم که اوکراین نسبت به کشورهای دیگر دموکراسی بیشتری دارد–بهتر است بگوییم که آن یک رژیم استبدادی رقابتی تر است. سیستم سیاسی که در اوکراین شکل گرفت از همان آغاز، بیش از مثلاً روسیه، کازاخستان یا بلاروس کثرت گرا بود. یکی از دلایل اصلی این امر تنوع فرهنگی کشور بود: اختلافات منطقه ای بسیار مهمی بین غرب و شرق وجود داشت و این اختلافات در نتایج انتخابات سال ۱۹۹۰ به بعد منعکس شده است. هر کاندیدایی که انتخابات ریاست جمهوری را برد، از طرف تقریباً نیمی از جمعیت به مثابه ریاست جمهور مشروع شناخته نشد و انها بلافاصله صدای اعتراض قوی خودشان را بر علیه رئیس جمهور جدید بلند کردند. قدرت و صلابت هویتهای منطقه ای نیز گرایش به سیاسی کردن سریع مسائل اجتماعی–اقتصادی دارد. این یکی از عواملی بود که رفرمهای نئولیبرالی نتوانستند به عنوان مثال به همان سرعت روسیه انجام شوند، چرا که نیروهای سیاسی حامی چنین سیاستی قادر به ایجاد چنان شتابی نبودند. یک اختلاف دیگر، در سیستم قانون اساسی اوکراین وجود دارد که قدرت رئیس جمهور بسیار کمتر از کشورهای سابق شوروی است. سال ۱۹۹۲ در روسیه، وقتی که یلتسین با فرستادن ارتش به مسکو اراده خود را به زور تحمیل نمود، بوضوح لحظه بسیار مهمی محسوب می شد. هیچ چیز مشابه این در اوکراین اتفاق نیافتاده است. قانون اساسی سال ۱۹۹۶ که در زمان کوچما [دومین ریاست جمهور اوکراین بعد از فروپاشی شوروی]به تصویب رسید، به رئیس جمهور قدرتی بیش از پارلمان داد، اما این قدرت به اندازه روسیه نبود: اوکراین یک نظام جمهوری مبتنی بر رئیس جمهور–پارلمان بود تا اینکه صرفاً مبتنی بر ریاست جمهور. این نیز یک عامل مهم در تکامل سیستم سیاسی محسوب می شد: مانند بقیه کشورهای سابق اتحاد شوروی انتخابات ریاست جمهوری رقابتی یک مرحله ای نبود.
شما اولین دولت اوکراین پس از فروپاشی اتحاد شوروی را چگونه توصیف می کنید؟
هیچکدام از آنها در مقیاس کاملی استبدادی نبودند؛ آن دولت نیز قطعاً یک دولت استبدادی نبود. در اواخر دوران کوچما، دستگاه ریاست جمهوری رئوس مطالب پیشنهادی خود را برای برنامههای خبری می توانست ارسال کند، اما اینکه تا چه این امر اجرا شد، نامعلوم است؛ سانسور مستقیم وجود نداشت. مشکل واقعی برای آزادی بیان این بوده است که اکثر کانالهای رادیو و تلویزیون و مطبوعات خصوصی هستند. از این نظر، آنها مشابه کشورهای غربی عمل میکنند و شرکتهای رسانه ای در پیشبرد برنامههای سیاسی صاحبان خود تلاش می نمایند. از لحاظ اقتصادی، میتوان گفت که کوچما، و بعدتر یانوکوویچ، بنوعی نقش دولت حامی سرمایه اوکراین را بازی می کردند. با کمک دولت، افرادی مانند رینات اخمتوف، ایور کولومویسکی و ویکتور پینچاک صنایع قدیمی شوروی را با قیمت های بسیار نازلی در اختیار گرفتند و سپس ثروت عظیم خود را نه در سرمایهگذاری و ارتقا صنایع بلکه برای کسب ثروت و پول سریع السیر بکار گرفته و بعدا انرا به قبرس و بهشت های مالیاتی دیگر انتقال دادند. در طی سالهای طولانی، هم کوچما و هم یانکوویچ در مورد مسأله ادغام در حوزه اقتصادی اروپا و یا روسیه، قادر به حفظ تعادل بوده و نه بسوی غرب و نه شرق حرکت نکردند. حفاظت از اولیگارک های اوکراین، مانع از بلعیده شدن آنها توسط رقبای روسی و اروپایی گردید. اشاره به این نکته حائز اهمیت است که الیگارک های اوکراینی نقش متفاوتی در سیستم سیاسی کشور نسبت به همتایان روسی خود بازی می کردند: در اینجا دولت قادر به تسلط بر آنها و حذف آنها از مشارکت سیاسی آنچنان که پوتین در روسیه کرد، نبود.
چرا در اوکراین نسبت به جاهای دیگر، رکود اقتصادی سالهای ۱۹۹۰ بسیار بدتر بود؟
یکی از عوامل مهم این بود که روسیه درارای منابع طبیعی –نفت و گاز– بود، در حالی که اوکراین فاقد آن بود؛ از این رو آنها حداقل قادر به حفظ استانداردهای زندگی به شکل بهتری بودند. اوکراین دارای صنایع با تکنولوژی بالای بسیاری –حمل و نقل هوایی، سیبرنتیک، صنایع فضایی–بود که خصوصا از فروپاشی اتحاد شوروی رنج می برد. بخش عمدهای از صنایع ماشین سازی و مهندسی نیز پس از از دست رفتن ارتباطات با کشورهای سابق اتحاد شوروی ورشکسته شدند و آنچه که باقی ماند توان رقابت با تولیدات اروپای غربی را نداشت. سالهای ۱۹۹۰ دوره سقوط شدید صنعتی در اوکراین بود. برخی از افراد، من جمله بسیاری در جناح چپ، هنوز هم فکر میکنند که اوکراین یک کشور توسعه یافته صنعتی است. من کاملاً مخالف این نظر هستم، چرا که هر چند مواد متالوژی که قسمت عمده صادرات کشور را تشکیل می دهد، احتیاج به نوعی از پردازش دارند– به عنوان مثال، تولید فولاد نورد خورده از سنگ اهن–اما آن شامل بخش زیادی از ارزش افزوده نمی شود. با این حال، افزایش قیمت کالا در سالهای ۲۰۰۰ ، به معنای نوعی از بهبود وضع ،عمدتا در شرق، بود و بطور عمده شامل مواد متالوژی می گشت. اما این رشد کم به طور نامساوی تقسیم شد که نابرابری بیشتر را بهمراه داشت.
شما نتایج انقلاب نارپجی سال ۲۰۰۴ را چگونه توصیف می کنید؟
آن بیش از آنکه یک انقلاب باشد، تغییر نخبگان بود: آن پتانسیلی برای تغییر ساختاری و نهادی رادیکال ایجاد نکرد. یکی از دلایل حل و فصل سریع آن–پروسه آن بیش از سه هفته طول نکشید–این بود که معامله درون نخبگان صورت گرفت. کوچما توافق به تسلیم نمود و دست از حمایت از یانکوویچ برداشت و در ازای آن با تجدید نظر در قانون اساسی و تغییر میزان قدرت ریاست جمهوری، قدرت رئیس جمهور بقدری کاهش یافت که یوشچنکو نمی توانست پیروزی بزرگی را کسب کند. میتوان گفت که پس از سال ۲۰۰۴، سیستم ریاست جمهوری–پارلمان به سیستم پارلمان–ریاست جمهوری تغییر شکل داد. سیستم انتخاباتی نیز به شکلی دگرگون گشت که بتواند کنترل بیشتری نصیب رهبران حزبی کند. قبل از سال ۲۰۰۴، نیمی از نمایندگان رادا[پارلمان اوکراین] از لیستهای حزبی و نیمه دیگر از اکثریت مناطق انتخاب می شدند. سیستم انتخابات، بعد از انقلاب نارنجی بطور انحصاری بر اساس لیست حزبی و بدون هیچ کنترل مردمی در اینکه چه کسانی در لیست قرار می گرفتند، بود. رهبران حزبی قدرت فوقالعادهای کسب کردند–انها می توانستند نمایندگان دگراندیش را حذف و کسان دیگری از لیست را جایگزین انان نمایند. بخشا، در نتیجه همه اینها، یوشچنکو مبدل به یک رئیس جمهور بسیار ضعیفی گشته، که توسط نخست وزیری که از یک پایه پارلمانی قوی برخوردار بود–تیموشنکو و یانکوویچ این پست را مدتی در اختیار داشتند–خنثی می شد. اما ضعف یوشچنکو بخشا مربوط به تصمیمات خود او نیز بود: او تقریباً هیچ کاری برای اقتصاد انجام نداد، و در اواخر ریاست جمهوری، خود را کاملاً در اختیار یک برنامه ملی قرار داده بود–با تمرکز بر چیزهایی مانند اینکه استفان باندرا را به یک قهرمان ملی بدل سازد، و یادبود هولودومور– قحطی بزرگ سالهای ۱۹۳۳–۱۹۳۲– را به عنوان نسل کشی اوکراینی ها توسط کمونیستها اعلام کند. در پایان او کاملاً با رأی دهندگان بیگانه شده بطوری که در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۰ فقط پنج درصد اراء را کسب نمود.
یانکوویچ که قادر به سرقت در انتخابات ۲۰۰۴ نگشت، با شکست تیموشنکو در سال ۲۰۱۰ در دور دوم پیروز گشت. شما دوران ریاست جمهوری وی تا قبل از تظاهرات اواخر ۲۰۱۳ را چگونه ارزیابی می کنید؟
یکی از اولین اقدامها یانکوویچ افزایش دوباره قدرت رئیس جمهوری از طریق تضمین اجرای حکم دادگاه قانون اساسی در لغو اصلاحات سال ۲۰۰۴ و بازگشت به قانون اساسی ۱۹۹۶ بود. این همچنین به معنای آن بود که دوباره نیمی از نمایندگان پارلمان از حوزه های انتخاباتی با اکثریت ساده و نیمه دیگر آن از طریق لیست حزبی انتخاب می شدند. از سوی دیگر، یانکوویچ در تلاش برای انحصاری نمودن قدرت سیاسی، قدرت مالی و اقتصادی را حول تیم خود، علی الخصوص خانواده خود متمرکز کرد. نتیجه ان، فساد شخصی بسیار زیاد– که آن را میتوان در محل اقامت لوکس وی در مژی هیریا مشاهده کرد– بود. در جبهه اقتصادی، وقتی که قدرت را بدست گرفت، اوکراین به سختی از بحران جهانی در عذاب بود: یک رکود قیمت برای محصولات تولید اوکراین، خصوصا فلزات وجود داشت. در اواخر سال ۲۰۰۸، هریونیا[واحد پول اوکراین] نیمی از ارزش خود را از دست داد و تعدادی از شرکتهای بزرگ تعطیل و بیکاری افزایش یافت؛ کسب و کار کوچک نیز در رنج و عذاب بود. وی در سال ۲۰۱۰، شروع به معرفی ریاضتهای اقتصادی نمود که البته به سرعت منفور گشتند. در برخی موارد–به عنوان مثال، افزایش مالیات بر کسب و کار کوچک–رفرمها از طرف صندوق بینالمللی پول درخواست شده بود، اما نیمی از جمعیت، به دلایلی که قبلاً گفته شد، دیگر اعتماد خود به یانکوویچ را از دست داده بودند و او را برای هر چیزی سرزنش می کردند. مشکل اساسی این بود که استانداردهای عمومی اجتماعی که بسیاری از مردم را زنده نگه میداشت رو به وخامت نهاده و او قادر به پیدا کردن راهی برای حفظ انان نبود.
انتشار اعلامیه یانکوویچ در ۲۱ نوامبر سال ۲۰۱۳ در مورد تعلیق مذاکرات توافقنامه همکاری با اتحادیه اروپا موجب آغاز تظاهراتی که در نهایت به سرنگونی وی انجامید، شد. قبل از باز کردن خود بحران، میتوانیم نظر شما را در مورد خود توافقنامه همکاری اتحادیه اروپا جویا شویم؟
من میتوانم بگویم که در واقع تصمیم یانکوویچ برای تعلیق آن درست بود. هماکنون دولت جدید اجزاء سیاسی را از مولفه های اقتصادی آن جدا کرده است، اما در سال ۲۰۱۳ چنین مباحثی وجود نداشت. تعداد اندکی از صنایع اوکراین از مفاد تجارت آزاد میتوانند سود برند–این به معنی تشدید رقابت برای آنها و از دست دادن بسیاری از مشاغل می باشد. شرایط اعتباری صندوق بینالمللی پول که همزمان دولت با آنها در حال مذاکره بود نیز نقش داشت: صندوق بینالمللی پول خواهان افزایش قیمت گاز مصرفی مردم، انجماد دستمزدها و کاهش قابل توجه بودجه که ضربهای برای طبقات فقیر اوکراین محسوب می شد، بود. چیز زیادی برای طبقات متوسط نیز در بر ندارد؛ شاید فقط برای بخش اندکی؛ اگر انرا بر اساس سطح مصرف و بطور خیلی کلی تعیین کنیم، بیش از ۱۵–۱۰ درصد جمعیت نخواهند بود که در شهرهای بزرگ متمرکز شدهاند و برای یا صنعت الیگارشی ما و یا شرکتهای غربی کار می کنند. در عین حال، لازم بتذکر است که یانکوویچ فقط موافقتنامه را تعلیق کرد تا اینکه روابط نزدیکتر با اتحادیه اروپا را رد کند–ادغام در اروپا یکی از سیاستهای خود او بود، و آنچه که مردم را بسیج نمود این بود که او یک چرخش ۱۸۰ درجهای نمود. مردمی که در نوامبر به خیابانها ریخته بودند، در حمایت از سیاست اولیه حکومت اعتراض می کردند–این خود طنز قضییه محسوب می شد.
بطور کلی توازن دیدگاهها در مورد توافقنامه در بین مردم چگونه بود؟
بنا بر نظر خواهی های انجام شده در ماه نوامبر، اوکراین در رابطه با این موضوع کاملاً بطور مساوی تقسیم شده بود–۴۰ درصد موافق توافقنامه همکاری بود و ۴۰ درصد از توافق اتحاد گمرکی اوراسیا به رهبری روسیه حمایت می کردند. قسمتی از مردم پشتیبان هر دو بودند–برای آنها مسأله حمایت از این یا آن مطرح نبود. عدهای نیز مخالف هر دو معاهده بودند. بنابراین وقتی که اعتراضات شروع شد، قطعاً این یک شورش سراسری مردم نبود.
اولین تظاهرات در پاسخ به چرخش یانکوویچ توسط روزنامهنگار افغانی–اوکراینی مصطفی نایم گزارش شد و پس از آن جنبش در طی چند روز افزایش یافت. شما این مرحله اولیه تظاهرات میدان را چگونه توصیف می کنید؟
در آغاز عمدتا شامل طبقه متوسط کیف و دانشجویان می شد، که کلاً توسط یک ایدئولوژی اروپایی-«رویای اروپایی»-، که بنوعی امید دستیابی به موفقیت در زندگی بهتر را ارائه می دهد، هدایت می شدند. این ایده کاملاً بنا بر تعقل و یا آگاهانه نبود؛ اما یک ایده اوتوپیایی برای به حرکت در آوردن مردم احتیاج زیادی به ارتباط داشتن با واقعیت ندارد. همچنین عاملی ضد روسی و ناسیونالیستی نیز وجود داشت. از همان اغاز، اعتراضات میدان، انتخاب بین توافقنامه همکاری اتحادیه اروپا و همکاری گمرکی روسیه، بطور خیلی قوی و تقریباً در ترمهای تمدنی مطرح شد:ایا اوکراین با اروپاست و یا روسیه؟، آیا آن میخواهد دنباله رو خط پوتین، لوکاشنکو و نظربایف باشد و یا اینکه هیچ کاری با آنها نداشته باشد؟
اولین گردهمایی به هیچ وجه کوچک نبود: در کیف در روز ۲۴ نوامبر، یکشنبه، تقریباً ۶۰,۰۰۰–۵۰,۰۰۰ نفر–یکی از بزرگترین تظاهرات در سالهای اخیر–شرکت کردند. اعتراضات به شهرهای دیگر–لویو، اودسا، دنیپروپتروسک و نیز در شرق و جنوب، هر چند که در آنجا بسیار کمتر از غرب بود، کشیده شد. در واقع در کیف، در چند روز اول دو عملیات جداگانه– یک «میدان مدنی» و یک «میدان حزبی»-وجود داشت، اما بزودی هر دو در هم ادغام شدند. احزاب شرکت کننده، مخالفین یانکوویچ در پارلمان بودند: حزب باتکیوشچینا تیموشنکو(«سرزمین پدری»)؛ اودر، که حزب ویتالی کلیشنکو است؛ و سووبودا، حزب کاملاً دست راستی. در میان اینها، فقط سووبودا را میتوان به عنوان یک نیروی با پایگاه مردمی و واقعی با یگان های قوی محلی در نظر گرفت. حزب تیموشنکو و اودر بیشتر شبیه ماشین الات انتخاباتی هستند که برای کسب قدرت افراد طراحی شده– اند. آنها حول رهبر و تیم اش می چرخند تا اینکه مبتنی بر ایدئولوژی خاصی باشند. من برای مثال نمیتوانم بگویم، دیدگاههای سیاسی کلیشکو چیست. در عین حال، بخش «مدنی» میدان، بسیار متفاوت از جنبش اشغال و یا ایندیگنادوس بود–ان جهت گیری نئولیبرالیستی و ناسیونالیستی داشت.
در این مرحله، رابطه شما با اعتراضات میدان چگونه بود؟
در ابتدا، من خیلی شک و تردید داشتم، بخصوص وقتی که صرفاً «میدان اروپا» بود–من نمیتوانستم طرفدار بی چون و چرای اتحادیه اروپا باشم. بعضی از بخش های چپِ اوکراین با شعارِ : اروپا به معنای اتحادیه های کارگری، آموزش و پرورش با کیفیت، دسترسی به خدمات پزشکی عمومی و برابری نیز است، به اعتراضات پیوستند. من در این مورد شک داشتم، چرا که اتحادیه اروپا دقیقاً در حال از بین بردن دولتهای رفاهی بود که در دهه های قبل مستقر شده بودند، و در مورد برابری، راجع به همه مهاجرینی که در راه تلاش به رسیدن به حوزه شنگن جان خود را از دست می دهند، چه باید گفت؟ من نیز مانند بسیاری دیگر، داشتن یک منطقه تجارت آزاد با اتحادیه اروپا را نوعی خطر برای اوکراین احتساب می کردم. اما بعدا، وقتی که عملیات سرکوب در صبح زود ۳۰ نوامبر بوقوع پیوست، ماهیت اعتراضات عوض شد–در آن هنگام، جنبش بر علیه خشونت پلیس و بر علیه دولت بود؛ هر چند که آن هرگز از مسأله اروپا، یا ناسیونالیسم و دیگر موضوعاتی که جامعه اوکراین را به دو نیمه تقسیم میکرد جدا نشد، چیزی که بعداً مصیبت باری آن به اثبات رسید.
این به روشنی آغاز فاز دوم اعتراضات را مشخص می کند. فرمان حمله به میدان در آن شب از کجا صادر شده بود؟
هنوز معلوم نیست چه کسی فرمان را صادر کرد. من مطمئن نیستم که یانکوویچ بود–این خیلی غیر منطقی بنظر میرسد که او وقتی اعتراضات در حال مردن بود، دست به چنین کاری بزند؛ در زمانی که آنها سعی در متفرق کردن اردوگاه چادرنشینان میدان را داشتند، در حدود ۳۰۰ یا ۴۰۰ نفر از دانشجویان و فعالان دست راستی در میدان استقلال حضور داشتند. البته یانوکوویچ بعد از آن مرتکب اشتباهات فراوانی شد، اما خیلی ساده ممکن است کس دیگری بوده باشد. بعضیها گمان میکنند که پوتین اصرار داشته که محل تجمع بسته شود، اما این نیز بسیار منطقی بنظر نمی رسد. آنچه که عجیب است اینکه چگونه اقدام پراکندگی توسط اکثریت کانالهای تلویزیونی اوکراین که متعلق به الیگارک ها هستند، به تصویر کشیده شد. معمولاً انها پوشش خود را صرف حمایت از دولت و انتقاد از اپوزیسیون می نمودند، اما گزارش هایی که روز بعد در اکثر کانالهای تلویزیونی نشان داده شد، نسبت به معترضین بسیار دلسوزانه بود. در بعضی از تئوریهای موجود مبتنی بر تبانی و دسیسه، این تغییر موضع توسط سرهی لیووچکین، رئیس دفتر ریاست جمهوری صورت گرفت. او به عنوان رابط دمیترو فیرتاش، الیگارک فلزات، در نظر گرفته می شود؛ فیرتاش از معدود کسانی از بورژوازی ملی است که واقعاً میتوانست علاقمند ادغام در اروپا باشدـ از این رو گفته میشود که لیووچکین دستور حمله را به منظور تشدید حوادث صادر می کند.
در هر صورت، پوشش رسانه ای حمله نقش مهمی در بسیج مردم بازی کرد. تظاهراتی که در اول دسامبر در کیف برگزار شد بسیار بزرگ بود. البته اپوزیسیون ارقام اغراق امیزی– بیش از دو میلیون نفر که غیر ممکن است، چرا که فضای کافی برای چنین جمعیتی وجود ندارد– اعلام کرد. بعضی از ناظرین کم و بیش بیطرف رقم حداکثر ۲۰۰,۰۰۰ نفر را حدس زده اند. هنوز، این رقم با ارقام تظاهرات انقلاب نارنجی قابل مقایسه است. همچنین جنبش از لحاظ جغرافیایی گسترش یافت: یک میدان تقریباً در همه شهرها وجود داشت، هر چند که در غرب اوکراین معنای سیاسی زیادی نداشت–چرا که مقامات محلی از اپوزیسیون بودند و از این رو کسی که بر علیه اش تظاهرات شود وجود نداشت. در اولین روزهای دسامبر، مردم شروع به ساختن باریکاد در مرکز کیف نمودند، و تظاهر کنندگان ساختمانهای دولتی را اشغال کردند. جناح راست افراطی در عملیات آشغال بسیار فعال بودند–انها اشغال ساختمان امور اجرایی دولت را در خیابان اصلی کیف هدایت کرده و دفتر مرکزی خود را در آنجا مستقر نمودند. این دست راستی ها بودند که به ساختمان ریاست جمهوری در اول دسامبر حمله کردند؛طی ساعتها، درگیریهای خشونت امیزی با پلیس ضد شورش صورت گرفت که منجر به زخمی شدن صدها نفر گردید. اپوزیسیون بسرعت حمله را محکوم نموده و اعلام کرد که این اقدام توسط تحریک کنندگان صورت گرفته است. اگر چه امکان این وجود دارد که عوامل دولتی خشونت را آغاز کرده باشند، اما فیلمهای حوادث نشان می دهند که توده حمله کننده، از جناح راستگرایان بودند. آنها در انزمان خود را در واحدهای دفاع از خود سازمان دهی کرده و در خیابانها اشکارا مشغول تعلیم بودند، از این رو آنها خود را برای اعمال خشونت آمیز پیش از آنکه آنها شروع شوند، آماده کرده بودند.
آیا گروههای افراطی دست راستی فعال در اوکراین– سووبودا، جناح راست، ترایدنت[نیزه سه شاخه]-در دوران اتحاد شوروی به شکل مخفی حضور داشتند؟
نه، آنها بعد از سال ۱۹۹۱ بوجود امدند. برخی از گروههای ملیگرا مهاجر در غرب که به اوکراین مستقل در سال ۹۲–۹۱ برمیگردد وجود داشتند، اما هیچکدام موفق نبودند. سووبودا در ابتدا به عنوان حزب سوسیال ملی اوکراین در سال ۱۹۹۱–رجوع نه چندان ظریف به ناسیونال سوسیالیسم– تاسیس شد و میراث زیادی را از ناسیونالیسم اوکراین قرض کرد، اما در عین حال کوشید از تجارب جنبش های راست افراطی اروپای غربی مانند جبهه ملی [فرانسه] بیاموزد. سکتور راست[Right Sector] یک پدیده جدید است، و به عنوان یک ائتلاف فراگیر از گروههای دست راستی تشکیل شده است. برخی از انان بطور آشکار نئو نازیست هستند–مثلا میهن پرست اوکراین که از سمبل صلیب شکسته استفاده می کند، این حزب بدون شک نژادگرا است: آن در حملات آتش زدن هتل های مهاجرین شرکت داشت. سکتور راست همچنین شامل مجمع سوسیال ملی و مجمع ملییون اوکراین–پایداری ملی اوکراین(una-unso) می شوند. اکثر گروهها در سکتور راست، ترایدنت–ترایزوب در اوکراین –نئو نازی نیستند، اما مطمئناً راست افراطی، ناسیونالیست های رادیکال محسوب می شوند. این عنوان خیلی ملایمی نیست اگر آنها را محافظه کاران ناسیونالیست بنامیم، چنانکه بعضی از کارشناسان، مانند انتون شخووتسوف که در تحلیل و آنالیز راست افراطی در اوکراین برای رسانه های انگلیسی زبان فعال است، نیز از همین عنوان استفاده می کنند. هم اکنون سکتور راست به عنوان حزب سیاسی ثبت شده است.
آیا این گروهها به کلیسا وصل هستند؟
نه. من نمیخواهم چنین چیزی بگویم، هر چند که آنها ارزشهای مسیحی را ترویج می کنند–انها مخالف حقوق همجنسگرایان هستند، آنها معتقدند که خانواده سنتی در خطر است، و غیره. کلیسای ارتدوکس در اوکراین خود دچار شکاف شده است: وقتی که کشور مستقل شد، نوعی شکاف بین کلیساهای اسقفی کیف و مسکو بوجود امد. تا آنجایی که من می دانم، هیچگونه تفاوت اعتقادی مهمی بین این دو وجود ندارد–بلکه این یک مسأله سیاسی، یک موضوع سمبلیک است. در اوکراین همچنین کاتولیک های یونانی، متعلق به کلیسای یونیت، عمدتا در بخش لهستانی سابق اوکراین، وجود دارند. به عنوان یک نیروی اجتماعی، کلیساها در غرب اوکراین قدرت بیشتری دارند– در غرب مناطق روستایی با سنتهای قوی مردسالاری و احساسات ناسیونالیستی عمیق غالب است. هم کلیسای اسقفی کیف و هم کاتولیک های یونانی مخالف یانکوویچ هستند، در حالی که کلیسای اسقفی مسکو از وی حمایت می کند. اما من نمیتوانم بگویم که کلیساها نقش سیاسی بزرگی در جنبش میدان بازی کردند، هر چند که کشیش ها خودشان اغلب در میدان استقلال حضور داشتند.
شما سهم راست افراطی را در میدان–هم از نظر کمی و هم تأثیر ایدئولوژیکی چگونه می سنجید؟
کل بحث برای طرفداران لیبرال میدان بسیار دشوار بود: برای بدست آوردن حمایت غرب، اعتراضات می بایستی به عنوان مسالمت امیز، دموکراتیک و غیره نشان داده می شد. این پیامِ نامه پشتیبانی در اوایل ژانویه بود که امضای بسیاری از روشنفکران غربی را در پای خود داشت.۱ بنابراین یک علاقه واقعی در کم نشان دادن نقش راست افراطی و یا حتی کلا امتناع از اعتراف به آن وجود داشت. طبیعتاً این دیوانگی می بود اگر ادعا میشد که چند صد هزار نفر نئونازیست در کیف به خیابان آمده بودند. در واقع، فقط یک اقلیت کوچکی از تظاهرکنندگان از جناح راست افراطی بودند. اما انها در کمپ چادر واقع در میدان استقلال گروه چندان کوچکی نبودند، اگر در نظر بگیرید که فقط چند هزار نفر بطور دائم در آنجا حضور داشتند. از همه مهمتر، آنها نیروی یک اقلیت سازمان یافته را داشتند: آنها دارای یک ایدئولوژی روشن بودند، آنها بطور موثری عمل می کردند، و «صدها» نفر خود را در یگانهای دفاع از خود مستقر کرده بودند. آنها همچنین موفق به رواج شعارهای خود شدند: «افتخار برای اوکراین»، «افتخار برای قهرمانان»، «مرگ بر دشمنان»، «اوکراین بالاتر از هر چیز»-اقتباسی از اصطلاح «آلمان بالاتر از همه». قبل از میدان اروپا، این شعارها فقط در خرده فرهنگ ناسیونالیستی استفاده می شد؛ هماکنون آنها به شعارهای عادی بدل شده اند. احتمالاً هر کسی که از ایستگاه مرکزی مترو در کیف در دسامبر استفاده میکرد میتوانست شاهد چنین صحنه ای باشد: یک گروه از ناسیونالیست ها شروع به سر دادن شعار «افتخار برای ملت! افتخار برای اوکراین!» می کردند و عابرانِ عادی در راه کار و یا مدرسه با چنین شعاری جواب می دادند: «بلی، افتخار برای قهرمانان! مرگ بر دشمنان!». همه میدانستند که چگونه جواب بدهند، و چه انتظاری ازشان داشتند.
البته هر کسی که شعار «افتخار برای قهرمانان!» را می داد، طرفدار راست افراطی نبودـ بلکه اغلب با آن فاصله داشت. اکثریت افراد شعارها را به معنای خاصی تعبیر می کردند، انرا نه به عنوان ارجاع به قهرمانان سازمان باندرا اوکراین [باندرا پدر راستگرایان اوکراین]، بلکه قهرمانان میدان تفسیر می کردند. در هر حال، این یک موفقیت واقعی برای راست افراطی محسوب می شد، چیزی که نه لیبرالها و نه عده قلیلی از چپ ها که در میدان حضور داشتند، قادر به کسب آن نگشتند. چرا این شعارها و نه دیگر شعارها اینقدر سؤال برانگیز هستند؟ چرا بعضی از خواستههای اجتماعی–اقتصادی سئوال برانگیز نیستند؟ این نشان میدهد که واقعاً چه کسی در پروسه، هژمونی را بدست گرفته بود. از نظر کمی، بله، جناح راست افراطی حضور کمی داشت، اما آنها در سطح سیاسی و ایدئولوژیکی غالب بودند.
چه نقشی روشنفکران و نخبگان فرهنگی اوکراین در اعتراضات داشتند؟
آنها احتمالاً در مراحل اولیه، در فاز میدان اروپا، نقش قابل ملاحظه تری نسبت به بعد، وقتی که جنبش تودهای گشت، داشتند. لیبرالها و ترقی خواهان به حمایت از میدان تمایل داشتند، اما استراتژی کم اهمیت جلوه دادن نقش راست افراطی را در پیش گرفتند، و ادعا کردند که نقش انان توسط تبلیغات روسیه اغراق آمیز گشته است. آنها از سووبودا نیز انتقاد می کردند، مثلاً وقتی که آنها مارشِ تودهایِ با مشعل برای تولد باندرا در اول ژانویه براه انداختند؛ چرا که آن، برای جنبش تصویر بدی ایجاد می کرد. اما آنها هرگز به جدا کردن این احزاب از میدان اقدام نکردند. این یک اشتباه واقعی بود: با کشیدن خط فاصل بین خود و راست افراطی، آنها می توانستند چیزی شبیه یک برنامه بورژوازی دموکراتیک–برای حقوق مدنی قوی، عدم سوءاستفاده پلیس، علیه فساد و غیره– را در دستور کار قرار دهند، چیزی که اوکراینی های شرقی براحتی می توانستند از آن حمایت کنند. در عوض آنچه که بوجود آمد یک اختلاط تیره و تار از نیروهای مختلف سیاسی بود با جنبههای بسیار ضعیف اجتماعی و اقتصادی که در آن ایدهها و گفتمان جناح راست افراطی غالب است. یکی از دلایل آنکه روشنفکران از راست افراطی فاصله نگرفتند میتواند این باشد که آنها میدانستند که از نظر عینی بسیار ضعیف بوده و در نتیجه جدا کردن صف شان از سووبودا و سکتور راست میتوانست به معنی جدایی انان از کل جنبش باشد؛ اتحاد با انان برایشان اهمیت زیادی داشت. اما در عین حال، این اشتباه جنبش را از کسب حمایت واقعی در سراسر کشور برحذر داشت.
شما چگونه میتوانید این واقعیت که اصول ایدئولوژیکی مورد استفاده در بنای ناسیونالیسم اوکراینی بشدت ارتجاعی است–مبتنی بر نظرات پاولو سکوروپادسکی، سیمون پتلیورا، استپان باندرا–را توضیح دهید؟ آیا تلاشهای الترناتیو، نسخه چپگرایی که بر اساس میراث انارشیست ها و پوپولیست هایی همچون میخائیلو دراهومانوف و یا حتی نستور ماخنو باشد، صورت گرفته است؟
بله،در حال حاضر ناسیونالیسم اوکراینی اغلب دارای اینگونه معانی ضمنی راستگرایانه است، و تأکید بر شخصیتهایی که شما نام بردید بوضوح بر مواضع چپگرایانه غلبه کرده است. اما وقتی که آن در اواخر قرن نوزدهم تکوین یافت، ناسیونالیسم اوکراینی عمدتا یک جنبش چپگرایانه و حتی سوسیالیستی بود. اولین کسی که طلب یک حکومت مستقل اوکراینی را نمود یک مارکسیست بود، یولیان باچینسکی، که کتابی بنام «اوکراین انجام نشده» را در سال ۱۸۹۵ نوشت، و نیز مطالب بسیار زیاد دیگری از موضع مارکسیستی در اوایل قرن بیستم نوشته شد. اما امروز هر گونه تلاش برای احیای ایدههای سوسیالیستی در ناسیونالیسم اوکراینی بسیار محدود بوده است. بخشی از مشکل این است که دوباره عملی کردن این اندیشهها بسیار مشکل است: افراد نامبرده برای یک کشور کاملاً دهقانی مطلب می نوشتند–در حدود ۸۰ درصد جمعیت اوکراین از دهقانان تشکیل می شد. واقعیت این است که اینجا طبقه کارگر وجود نداشت و همانطور که میدانیم، اوکراین مشکل بزرگی برای بلشویکها محسوب میشد و باعث تشدید نیروی محرکه جنگ داخلی در سالهای ۱۹۲۱–۱۹۱۸ گشت، چرا که آن فقط جنگ طبقاتی نبود بلکه یک جنگ ملی نیز محسوب می شد؛ نیروهای خرده بورژوازی طرفدار اوکراین قادر به بسیج احساسات ملی علیه جنبش طبقه کارگر، که طرفدار روسیه به نظر می رسید، گشت. امروز البته دیگر اوکراین نه یک کشور دهقانی بلکه صنعتی محسوب می گردد، و از آنجا که تقریباً نیمی از جمعیت به زبان اوکراینی و نیمی روسی صحبت می کنند، دیگر گفتن اینکه کدام ملت مظلوم و کدام ظالم است کار سادهای نمی باشد.
اضافه بر آن این نیز واقعیت دارد که راستها، شخصیتهایی همچون ماخنو را مطابق خط ناسیونالیستی نه همچون انارشیست بلکه به عنوان اوکراینی که علیه کمونیسم جنگید، تفسیر می کنند. از نظر انان کمونیسم تحمیل روسیه بود و انارشیسم نیز به عنوان «ضد اوکراینی» به تصویر کشیده می شود. در میدان، گروههای راست افراطی یک گروه از انارشیستها را که تلاش داشتند «بخش» خود را در درون یگانهای ضد دفاعی سازماندهی کنند، به بیرون راندند. آنها همچنین بطور فیزیکی چپگرایان و فعالان اتحادیه های کارگری که به توزیع اعلامیه در حمایت از میدان می پرداختند را مورد حمله قرار دادند–یکی از سخنرانان آنها بر روی صحنه با نشان دادن آنها گفت، اینها کمونیست هستند و توده طرفدار راست، آنها را محاصره و مورد ضرب و شتم قرار دادند.
آیا در جریان اعتراضات بسیاری از اینگونه حوادث بوقوع پیوست؟
صحبتهای زیادی در مورد حمله به کنیسه در کیف وجود دارد، اما این احتمالاً توسط محرکان دولتی انجام شد تا فعالین میدان–بطور کلی هیچگونه مشکل جدی مبتنی بر تنفرات قومی بوقوع نپیوست. درواقع چند یگان دفاع از خود یهودی وجود داشتند–این نکتهای بود که توسط طرفداران میدان بر آن انگشت نهاده میشد تا نشان دهند که جنبش نه ضد بیگانه و نه ضد یهودی بود. همچنین یک بخش زنان، و نیز ابتکار جالبی بنام «نیمه میدان» وجود داشت که توسط چند تن از فمینیست ها آغاز شد که سعی در مطرح کردن مسائل برابری جنسی در آنجا را داشتند. ضمناً صحنههای تقریباً قرون وسطایی نیز در میدان به چشم میخورد–به عنوان نمونه آنها «چارپایه شرم» داشتند؛ کسانی که متهم به دزدی بودند آنجا ایستاده و کلمه «دزد» بر پیشانی اشان نوشته میشد و بدین طریق مورد تحقیر عمومی قرار می گرفتند. یکی دیگر از جنبههای تاریک میدان «شکار تیتوشکی» بود. تیتوشکی افراد فقیر هستند و اکثر انان را جوانان بیکاری تشکیل میدهند که برای تحریک و قلدری در محل به استخدام دولت در می ایند–اغلب برای آزار و اذیت وحمله به معترضین با همکاری پلیس. در میان برخی از معترضین طبقه متوسط میدان، نوعی شوونیسم اجتماعی بر علیه این افراد وجود داشت. «میدان اتومبیل» بخشی از جنبش بود که عملیات خود را با استفاده از اتومبیل انجام می دادند–انها خیابانها را بلوکه می کردند، اطراف محل اقامت یانکوویچ و یا خانه پشونکا، دادستان کل، سر و صدا ایجاد می کردند. در یک نقطه آنها شکار تیتوشکا را سازمان– دهی مینمودند؛ در جستجوی انان، دور تا دور کیف رانندگی می کردند، آنها را دستگیر نموده و مجبور میکردند که در ملاء عام اعتراف نمایند. اما آنها چگونه تیتوشکا را در میان مردم عادی تشخیص می دادند؟ اغلب بر اساس قیافه انان، طرز لباس پوشیدن انان، بر تن داشتن عرقگیر ورزشکاری؛ این نوع از علامتهای اجتماعی.
آیا این درست است که بگوئیم میدان تا اواسط ژانویه یک تهدید آنی برای یانکوویچ محسوب نمی شد؟
هر یکشنبه در مرکز کیف تظاهرات برگزار میشد و دهها هزار نفر از مردم می آمدند و به سیاستمداران و سخنرانان گوش می دادند. اما جنبش شروع به رکود نمود: آنها استراتژی برای سرنگونی یانکوویچ نداشتند. در نیمه اول ژانویه تعداد کمتری از مردم به خیابانها امدند. مردم خواهان پیشروی در مبارزه و اقدامهای عملی بودند. بار دیگر یانکوویچ این فرصت را به آنها با به تصویب رساندن یک بسته از قوانین سرکوبگرانه در ۱۶ ژانویه اعطا کرد. آنها «قوانین توربو» خوانده می شدند، چرا که مجلس قوانین را در کمی بیش از یک ساعت بتصویب رسانید. برخی از مصوبات را آنها تلاش نمودند که زودتر ارائه دهند–قانون افراط گرایی، محدودیت در آزادی بیان و اجتماعات، قانون سازمانهای غیر دولتی که بر اساس آن سازمانهای با بودجه غربی بایستی خود را به عنوان عوامل خارجی اعلام می کردند. هدف بقیه آنها بطور اشکار اقدام بر علیه میدان بود: قانون منع استفاده از ماسک، و نیز قانون منع صف ماشین متشکل از شش اتومبیل و یا بیشتر، که مستقیماً بر علیه فعالین میدان اتومبیل بود. بعد از این، مردم خواهان برداشتن گامهای قاطع تری بر علیه یانکوویچ شدند. اما وقتی که مردم برای اعتراض به قوانین در ۱۹ ژانویه جمع شدند، احزاب مخالف هیچ طرح قانع کننده ای نتوانستند ارائه دهند. بنابراین یکی از رهبران میدان اتومبیل بنام سرهی کوبا به صحنه آمد و از مردم خواست که از طرف خیابان هروشوسکوهو به سمت پارلمان راهپیمایی کنند، جایی که بعداً درگیری با پلیس آغاز شد. از این ببعد، وقتی که سطح خشونت بالا گرفت، تظاهرات و میتینگ ها اهمیت بسیار کمتری یافتند.
آیا ترکیب اجتماعی و منطقه ای تظاهرات میدان از این مرحله به بعد تغییر یافت؟
جامعه شناسان در اواخر ماه ژانویه در این رابطه بررسی هایی انجام دادند؛ انها نشان میدهند بعد از شروع خشونتها در ۱۹ ژانویه، افراد حاضر در میدان فقیرتر و دارای تحصیلات کمتری نسبت به فازهای اولیه میدان بودند. آنها احتمالا کمتر از کیف و بیشتر از شهرهای کوچک در اوکراین مرکزی و غربی بودند؛ این بخشهای کشور کمتر شهری است و چیزی در حدود ۵۰–۴۰ درصد جمعیت در شهرستانها و شهرهای کوچک زندگی می کنند، در حالی که در ایالت دونتسک این رقم در حدود ۹۰ درصد می باشد. این مناطق عمدتا فقیر بوده و گریبانگیر مشکلات جدی بیکاری می باشند–انها کارهای صنعتی بسیاری در الکترونیک، مهندسی ماشین الات و امثالهم را بعد از سال ۱۹۹۱ از دست دادند. بسیاری از مردم فقط به خاطر داشتن قطعات کوچک زمین خصوصی میتوانند زندگی را بگذرانند، و عده کمی نیز که کار ثابت دارند حقوق ناچیزی دریافت می کنند. بسیاری، از این مناطق به شهرهای بزرگتر در اوکراین مهاجرت می کنند، و عده زیادی نیز بطور غیر قانونی به اتحادیه اروپا–اسپانیا، پرتغال، لهستان، ایتالیا– برای کار در بخشهای ساختمانی، نظافت و پرستاری می روند. بسیار مشکل است که آمار و ارقام دقیقی در این مورد ارائه داد، اما بنا بر براوردهای موجود مهاجرین چیزی بین یک و هفت میلیون نفر را تشکیل می دهند. مردم ساکن این مناطق بنا به دلایل اشکاری خواهان ادغام در اتحادیه اروپا و اجازه سفر ازادانه به غرب برای یافتن کار هستند. آنها همچنین نارضایتی های اجتماعی اشکاری بر علیه یانکوویچ داشتند؛ و چیز زیادی مانع آنها نبود–این دلیل آمادگی پیوستن آنها به نیروهای پایداری میدان و مقابله با پلیس بود. جامعه شناسان بعد از ان، کمپ چادر میدان را «sich»- به معنی اردوگاه نظامی کازاخها– نامیدند، اما میتوان گفت که میدان تا حدی جنبش کارگران محروم بود.
بر گرفته از نیو لفت ریویو شماره ۸۷ ماه مه/ژوئن سال ۲۰۱۴
Volodymyr Ishchenko, New Left Review 87, May/June 2014
۱ «از اوکراین حمایت کنید و آنها میتوانند در ایجاد اروپای عادلانه تر به ما کمک کنند»، گاردین ۳ ژانویه ۲۰۱۴. امضا کنندگان آن شامل: آن اپل باوم، اولریش بک، مارک لئونارد، کلاوس اوفه، ساسکیا ساسن، مایکل والرز و اسلاوی ژیژک بود.