بیش از شش ماه از حوادث اوکراین میگذرد. در طی این مدت روایات متفاوتی را از طریق رسانههای رسمی غربی و رسانههای طرفدار روسیه شنیده ایم. در زیر میتوانیم با روایت دیگری همراه با جزئیات دقیق از ماجراهای بحران اخیر اوکراین و تحلیل اوضاع اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آن آشنا شویم.
ولودیمیر ایشچنکو، جامعه شناس اهل کیف، در مصاحبه مفصل خود با نشریه نیو لفت ریویو، نظرات خود را در مورد بحران اوکراین و نتایج ان تا به امروز مطرح می کند. وی در سال ۱۹۸۲ در یک خانواده روشنفکر متولد شد و شاهد جنبش های مختلف اوکراین در دو دهه گذشته از نزدیک بوده است. او در دوران دانشگاه به جنبش مارکسیستی میلیو اوکراین پیوست و عضو هیئت تحریریه نشریه اسپلنه «Spilne» شد. در دورانی که در اوکراین بادهای قوی ناسیونالیستی می وزد، اسپیلنه بدنبال تغییر توجه به مسائل اجتماعی و اقتصادی از موضع ضد سرمایه داری است. این مصاحبه بخاطر طولانی بودن ان به دو قسمت تقسیم شده است. در زیر قسمت دوم آن را مشاهده می کنید.
شکستگی اوکراین
مصاحبه با وُلودیمیر ایشچنکو
برگردان: رضا جاسکی
قسمت دوم
بنظر میرسید از اواسط ژانویه به بعد، تظاهرات وارد فاز سوم شد که همراه با ادامه مذاکرات میان دولت و مخالفان بود– حتی در زمانی که خشونت ها در حال گسترش بود و نهایتا در ۲۲ فوریه به سقوط یانکوویچ انجامید. چه ریسکی در این مباحث وجود داشت، و چه چیزی به حوادث سرعت بخشید؟
یکی از مسائل معترضین، آزادی افراد بازداشتی در طی درگیریها –بیش از ۲۰۰ نفر در بازداشت بسر می بردند– و عفو بدون قید و شرط بود؛ دولت اصرار داشت که اول معترضین ساختمانهای اشغال شده را تخلیه کنند. در نهایت در این رابطه با پشونکا، دادستان کل، سازشی صورت گرفت. اما مسأله اصلی لغو قوانین ۱۶ ژانویه بود، که نهایتاً پارلمان به آن تن داد. در همین حال، احزاب مخالف، که برای دادن قدرت بیشتر به پارلمان، خواهان آن بودند که قانون اساسی سال ۲۰۰۴ بلافاصله دوباره به اجرا گذارده شود. ظاهرا، یانکوویچ آماده بود که قانون اساسی جدیدی به بحث گذاشته شود ولی حاضر به بازگشت به قانون ۲۰۰۴ نبود–او میخواست یک کمیسیون قانون اساسی ایجاد کند تا از طریق یک راه طولانی قانونی، تا جای ممکن مسأله را بتاخیر اندازد. در ۱۸ فوریه، وقتی که قرار بود پارلمان برای تغییر قانون اساسی، آنچه که «حمله صلح آمیز» خوانده می شد، رأی دهد رئیس مجلس– ولودمیر ریبک از حزب مناطق– اجازه ثبت لایحه را نداد. بنابراین مخالفان وقتی که تغییر قانون اساسی مسدود شد، بسیار خشمگین گشتند. دوباره خشونت بالا گرفت و پلیس بویژه به طرز وحشیانه ای بدان واکنش نشان داد: تعدای از مردم توسط پلیس ضد شورش مسلح کشته شدند.
شاید نقطه عطف در این رابطه، تیراندازی به معترضین در مرکز کیف توسط تک تیراندازان در ۱۸، ۱۹ و ۲۰ فوریه بود. چه کسی مسئول این امر بود؟
این سئوال مهمی است– تک تیراندازان چه کسانی بودند، و چه کسی دستور کشتن را صادر کرده بود؟ ما هنوز هم نمی دانیم. بعضیها اشاره به این گواهی دارند که تک تیراندازان هم به معترضین و هم به پلیس تیراندازی میکردند. بنابراین نیروی سومی خواهان تشدید حوادث بوده است. همچنین عدهای بنا بر صحبتهای به بیرون درز شده وزیر خارجه استونی و کاترین اشتون از اتحادیه اروپا، معتقدند که تک تیراندازان تحت کنترل اپوزیسیون بودند. این یک حادثه مهمی بود که به کشته شدن عده زیادی انجامید: فقط در ۲۰ فوریه ۵۰–۴۰ نفر کشته شدند، که تعداد زیادی از انان بدست تک تیراندازان به قتل رسیدند. یک رویداد مهم دیگر که در ۱۸ فوریه در غرب اوکراین بوقوع پیوست این بود که معترضین حمله به مقرهای پلیس را آغاز نموده و زرادخانه های آنها را که انبار مقادیر زیادی اسلحه و مهمات بود، غارت کردند. این در لویو، ترنوپیل، ایوانو–فرانکیوسک و خیلی از جاهای دیگر اتفاق افتاد. این امر اوضاع را به شکل دراماتیکی تغییر داد: پلیس ضد شورش حاضر بود که تظاهرکنندگان مسلح به سنگ، چماق و کوکتل مولوتف را متفرق کند، اما حاضر نبود که بخاطر یانکوویچ کشته شود. بعد از ۱۸ فوریه، قسمت غربی اوکراین تحت کنترل معترضین، که ساختمانهای اداری، پلیس و دفتر مرکزی خدمات امنیتی را آشغال کرده بودند، قرار گرفت. در بعضی از مناطق، پلیس به تظاهرکنندگان شلیک نمود، اما آنها در بسیاری از نقاط بدون مقاومت چندانی تسلیم شدند. این یکی از نقاط ضعف رژیم بود–ان اساساً بر شبکه ای از فساد بنا شده بود تا اینکه وفاداری قوی ایدئولوژیکی. البته یک عنصر مهم دیگر، تحمیل تحریم اتحادیه اروپا بود–تشدید سرکوب دولتی قطعاً بروکسل را به سمت تسریع این موضوع سوق داد. پس از ۱۸ فوریه، جناح حزب حاکم مناطق در مجلس بسرعت شروع به انقراض نمود و تعداد زیادی از نمایندگان به اپوزیسیون پیوستند. این امر توازان قوا در رادا، پارلمان، را بهم زد: انگاه اپوزیسیون اکثریت را بدست آورد و میتوانست بازگشت به قانون اساسی سال ۲۰۰۴ را تصویب کند و خواهان استعفای یانکوویچ گردد. از این رو، این لحظهای بود که تصرف قدرت نهایی شد. و البته تیراندازی ها عزم مردم در خیابانها را جزم نمود.
در این لحظه چه رابطهای بین معترضین و احزاب مخالف وجود داشت؟
احزاب مخالف نسبت به مردم خیابان محافظه کارتر بود. آنها سعی کردند میدان را متقاعد کنند که سازش با یانکوویچ ضروری است. برای نمونه در ۲۱–۲۰ فوریه، رهبران اپوزیسیون–کلیشکو از اودر، ارسنی از باتکیوشچینا، اوله تیاهنیبوک از سووبودا– با میانجیگری وزرای خارجه فرانسه، آلمان و لهستان با یانکوویچ به توافقی دست یافتند که بنا بر ان: انتخابات در دسامبر برگزار می شد، قانون اساسی سال ۲۰۰۴ در عرض ۲۴ ساعت مجدداً استقرار می یافت و پلیس از مرکز کیف برچیده می– گشت. وزیر خارجه لهستان، رادوسلاو سیکورسکی، به شورای میدان، که تحت سلطه سیاستمداران اپوزیسیون بود، آمد و گفت: «اگر با این سازش موافقت نکنید، همه شما کشته خواهید شد». شورا از سازش حمایت کرد، اما وقتی که انرا به حضور جمعیت حاضر در میدان رساند، مردم انرا رد کردند. یکی از اعضای نیروهای دفاع از خود–جوان ۲۶ سالهای از لویو بنام ولودمیر پاراسیوک– به صحنه آمد و اعلام کرد که اگر یانکوویچ تا قبل از ساعت ۱۰ بامداد روز بعد استعفا ندهد، آنها شروع به اشتغال ساختمانهای دولتی در کیف خواهند نمود. این پیشنهاد از طرف مردم پذیرفته شد. چند ساعت بعد از ان، یانکوویچ از پایتخت گریخت. همانطور که بعدتر فیلم دوربین های امنیتی کاخ مژیهیریا نشان داد، او در ۱۹ فوریه شروع به بستن وسایل خود نمود–به عبارتی در حالی که اپوزیسیون و وزرای اتحادیه اروپا در حال متقاعد کردن معترضین برای پذیرش یک سازش با یانکوویچ بودند، او در حال آماده کردن فرار خود از کیف بود.
شما چگونه دولت موقتی را که پس از آن شکل گرفت توصیف می کنید؟
من موافق این عقیده که آن یک کودتای فاشیستی بود نیستم. کلمه «کودتا» حاکی از آن است که کسب قدرت، بطور سازمان یافته و مسلحانه از سوی عدهای از بالا برنامهریزی شود، و این آنچه که بوقوع پیوست نبود. راست افراطی قطعاً در دولت جدید نقش برجستهای داشت: رئیس جمهور موقت، نخست وزیر و تعدادی از وزرا از حزب تیموشنکو بودند، اما چهار وزیر–معاون نخست وزیر، وزیر دفاع، وزیر کشاورزی، وزیر محیط زیست– به اضافه دادستانی–سرلشکری از سووبودا بود. همچنین تعداد دیگری وجود داشتند که وابسته به سووبودا نبودند اما سابقه راست افراطی داشتند: سرهی کویت، وزیر آموزش و پرورش، یک افسر رتبه متوسط در ترایدنت بود هر چند که احتمالاً سالها قبل این حزب را ترک کرده بود؛ اندره پاروبی، رئیس شورای دفاع ملی، یکی از بنیانگذاران حزب سوسیال ناسیونال بود، و شاخه شبه نظامی جوانان انان، یعنی میهن پرست اوکراین را قبل از پیوستنش به باتکیوشچینا رهبری می کرد. او همچنین فرمانده گروه دفاع از خود میدان بود. یا دیگرانی چون تتیانا چورنوول، خبرنگاری که توسط مقامات در دسامبر از میدان ربوده شد و بشدت مضروب گردید–او دبیر مطبوعاتی حزب راستگرای اونا–اونسو بود، و در ماه مارس، رئیس کمیته ملی مبارزه با فساد گردید. اما دولت بیشتر می تواند با نئولیبرالیسم توصیف شود تا راست افراطی. برنامه اقتصادی آنها اساساً اقدامهای ریاضتی بود: آنها تمام شرایط اعتباری تحمیل شده توسط صندوق بینالمللی پول را پذیرفتند–افزایش تعرفه های آب و برق عمومی، انجماد دستمزدها و برداشتن طیف وسیعی از مزایا. این یک برنامه اقتصادی است که فشار بحران اقتصادی را بر دوش فقرا می گذارد.
از این نقطه نظر، الحاق کریمه به روسیه در لحظه بسیار مناسبی برای دولت جدید اتفاق افتاد، چرا که به آن مشروعیت ملی بخشید، و مسائل اجتماعی را به پشت صحنه هل داد و مردم را در برابر دخالت خارجی متحد نمود. عدهای از مردم داوطلب پیوستن به ارتش و گارد ملی تازه تاسیس شده گشتند، و تظاهرات های تودهای در حمایت از استقلال کشور و تمامیت ارضی برگزار شدند. در عین حال، اوکراین بسرعت شروع به قطبی شدن کرد. از اواخر سال ۲۰۱۳ به بعد، تظاهرات «ضد میدان» در شرق–خارکف، دونتسک، لوهانسک، دنیپروپتروسک– برگزار می شدند، هر چند که آنها عمدتا توسط یانکوویچ و حزب حاکم مناطق هماهنگ می شدند. بعد از سرنگونی یانکوویچ، بسیج در شرق بیشتر غیر متمرکز شد، و خصوصیت مردمی تر و شدیدتری بخود گرفت–بخصوص پس از اشغال کریمه توسط روسیه. دولت جدید مخالفان زیادی داشت که خواهان تفویض قدرت بیشتری به مناطق بودند.
بنظر میرسد که در مناطق روس زبان اوکراین، کریمه حتی قبل از الحاق، جدای از یگران بسر می برد.
همیشه آن یک استان مسأله ساز برای اوکراین محسوب می شد. از سال ۱۹۲۲ تا سال ۱۹۹۵، شبه جزیره قانون اساسی جداگانه خود را داشت و بنا بر ان کریمه یک جمهوری خود مختار محسوب میشد که بخشی از قدرت را به اوکراین تفویض می کرد؛ کوچما آن قانون را لغو کرد و کریمه در طی چند ماه حکومت مستقیم داشت تا آنکه با قانون اساسی جدید موافقت شد. دومین گزینه رفراندوم مارس ۲۰۱۴ ، به جز پیوستن به فدراسیون روسیه، باقی ماندن در اوکراین ولی بازگشت به قانون اساسی کریمه در سال ۱۹۹۲ بود.
آیا روی این واقعیت که خروشچف نسبتاً بتازگی شبه جزیره را از روسیه به اوکراین انتقال داده بود، نیز می بایستی، خصوصا در افکار عمومی روسیه، حساب کرد؟
بله، این یکی از توضیحات ایدئولوژیک ارائه شده است. اما قسمتهای دیگری نیز نه چندان قبل از آن به اوکراین اضافه شده بودند: بخشهایی از شمال غربی که قبل ۱۹۳۹ متعلق به لهستان بود؛ بخشهایی از جنوب غربی که تا سال ۱۹۴۰ به رومانی تعلق داشت؛ ترانس کارپاسیا قبل از جنگ دوم جهانی بخشی از خاک چکسلواکی محسوب میشد که در طی جنگ توسط مجارستان اشغال گشت و در سال ۱۹۴۵ به اوکراین اعطا شد. و اگر کسی بخواهد وارد این مباحث شود، آنگاه البته تاتارهای کریمه خیلی پیش از اینها همراه با مردمان دیگر در آنجا بودند. آنها چیزی باندازه ۱۲ درصد جمعیت را تشکیل می دهند. تاتارها بسیار مخالف الحاق به روسیه بوده، و رفراندم مارس را بطور دستهجمعی تحریم کردند.
شما فکر میکنید انگیزه روسیه برای الحاق شبه جزیره، چه چیزی بود؟
هم نگرانیهای داخلی، تلاش برای جلوگیری از یک انقلاب در روسیه، و هم اشتیاق به دادن یک هشدار به کیف و غرب می باشد. از نظر اقتصادی، جذب کریمه هیچ معنی برای روسیه ندارد. آن یکی از فقیر ترین مناطق اوکراین محسوب میشود که وابسته به کمکهای کیف بود؛ درواقع برای اوکراین یک مزیت محسوب میشود که دیگر برای پرداخت به آن منطقه اجباری ندارد. بعضی از فعالیتهای اقتصادی در رابطه با نیروی دریایی، خصوصا در اطراف سواستوپل، وجود دارد اما اکثر صنایع در دهه ۱۹۹۰ ورشکست شدند، و خصوصا توریسم سود اور نشد–برای مردم روسیه رفتن به ترکیه و مصر ارزانتر است. ساحل کل جنوب، با آب و هوای نیمه گرمسیری ان، بطور خصوصی تیک تیکه شده است تا آنکه برای توریسم توسعه یافته باشد. کشاورزی نیز در شرایط مناسبی قرار ندارد. برای آنکه سر اقتصاد کریمه بیرون از آب حفظ شود، نیاز به سرمایهگذاری متنابهی خواهد بود–سرمایه گزاری گزاف با سود بسیار نازل. انجا از نظر جنبه های جمعیتی نیز بسیار بد می باشد: چیزی در حدود ۲۵–۲۰ درصد جمعیت از نظر اقتصادی فعال هستند، بقیه آن را دانش اموزان و بازنشستگان تشکیل می دهند. زیر ساخت های شبه جزیره کلاً به اوکراین وصل است–این یکی از دلایلی است که از نظر خروشچف، انتقالش به اوکراین معقول بنظر می– رسید. کریمه آب تازه برای کشاورزی را از استان خرسون دریافت می کند، و هیچ راهی برای انتقال آذوقه بدون گذشتن از اوکراین وجود ندارد. بطور خلاصه، از همان ابتدا این موضوعِ آشکاری است که کریمه فشار زیادی بر دوش روسیه خواهد نهاد. من فکر نمیکنم که مزایای بالقوه بستر گاز دریای سیاه و نیز جریان جنوبی مسیر خط لوله از طریق کریمه، و همچنین نگرانیهای نظامی در مورد پایگاه نیروی دریایی در سواستوپل از دلایل اصلی الحاق کریمه به روسیه باشند، اما از امتیازها جانبی آن محسوب می شوند. دلیل اصلی آن، کسب حمایت بیشتر برای پوتین از طریق یک «جنگ کوچک پیروزمند» بود.
بعد از الحاق کریمه، کانون تنشها به ایالت های دونتسک و لوهانسک منتقل شدند، جایی که گروههای جدایی طلب در ماه مارس شکل گرفته و شروع به اشغال ساختمانهای اداری محلی نمودند. چه چیزی این دو منطقه، که عمدتا مناطق روسی زبان شرق و جنوب اوکراین هستند، را از هم متمایز می کند؟
من نمیدانم که ما چقدر میخواهیم به عقب برگردیم، اما درست تا قرن هجدهم این منطقه دیکو پول بود، «دشت وحشی» استپ که تحت سلطه عشایر–بعدتر تاتارهای کریمه–قرار داشت. دهقانان روسی و اوکراینی شروع به استعمار استپ نموده، و پس از آن دولت امپراتوری مداخله نموده و آلمانی ها، صربها، و برخی از یهودیان را به این منطقه دعوت نمود. اما وقتی که زغال سنگ کشف شد، و خصوصا وقتی که راه آهن در نیمه دوم قرن نوزدهم ساخته شد، آنجا تبدیل به یک منطقه صنعتی حیاتی شد. در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، کارگران از مناطق مختلف روسیه برای کار در معدن دونباس می آمدند و با پیشروی صنعت گرایی استالین نیروی کار بطور وسیعی گسترش یافت. از آن زمان به بعد، آنجا از مهمترین مناطق صنعتی و شهری اوکراین بوده است. آنجا نیز از پر جمعیت ترین مناطق آن محسوب شده و بیش از ۱۳ درصد جمعیت کل کشور را بخود اختصاص می دهد. اقتصاد در دونتسک و لوهانسک اساساً بر پایه شرکتهای قدیمی اتحاد شوروی یعنی معادن زغال سنگ و کارخانجات متالوژی می باشد. الیگارک ها در طی راهزنی خصوصی سازی دهه ۱۹۹۰ این کارخانجات را کم و بیش از دولت دزدیدند. هنوز شرکت های بزرگ صنعتی–مثلا اخمتوف، تقریباً ۳۰۰,۰۰۰ نفر را در گروه سیستمهای مدیریت سرمایه، در استخدام خود دارد. بسیاری از این کارخانجات اکثر مواد تولیدی خود را به روسیه می فروشند–بنابراین علاوه بر ملاحظات دیگر، این یکی از دلایل اصلی است که آنها مایل به پرهیز از هر گونه درگیریهای جدی با روسیه هستند. بطور ساده آنها نگران کار خود هستند. از نظر ساختاری، دلایل آنان بی شباهت به دلایل غربِ اوکراین که خواهان ادغام در اروپا هستند نمی باشد–توافق همکاری با اتحادیه اروپا میتواند بعنوان راهی برای مطمئن تر کردن بعضی از چیزها برای کسانی که در اتحادیه اروپا بطور غیر قانونی کار میکنند و یا بستگانشان در انجا، در نظر گرفته شود.
شاید ارتباط با روسیه نیز یکی از دلایلی است که بسیج به طرفداری از روسیه در این مناطق مثلاً نسبت به دنیپروپتروسک یا اودسا، جایی که اقتصاد خیلی کمتر به روسیه وابسته است، بسیار قویتر بود. خارکف یک مورد جالب در این رابطه می باشد–ان اولین پایتخت اوکراین شوروی بود، اما در آنجا تحریک جدایی طلبانه زیادی به چشم نمی خورد. بعضی از دلایل آن نیز مربوط به طرز برخورد دولت موقت کیف با موضوع می باشد: بعد از انکه جنبش «ضد میدان» شروع به ساختن باریکاد و آشغال ساختمانهای دولتی در شهر های شرقی نمود، آنها وزیر کشور ارسن اواکف را به خارکف، وزیر امنیت ملی پاروبی را به لو هانسک و معاون اول پارلمان ویتالی یارما را به دونتسک اعزام کردند. انها فقط در خارکف موفق به مسدود کردن بسیج بیشتر جدایی طلبان شدند، چیزی که من احتمال توافقات موثرتر را در آنجا می دهم. این نیز واقعیت دارد که در دنیپروپتروسک، کولومویسکی بعد از آنکه از طرف کیف بعنوان فرماندار منطقه منصوب شد، خود را بطور کاملاً موثری در قدرت قرار داد. او قادر به سازماندهی و پرداخت هزینه گردان های طرفدار دولت در آنجا بود، و بنظر میرسد که توانسته باشد اعتماد مردم محلی را کسب کند.
آیا ریشههای فرهنگی و ایدئولوژیکی در شورش شرق وجود دارد؟
یکی دیگر از خصوصیات دونباس این است که هویت قومی از نظر تاریخی بسیار ضعیفتر از هویتهای منطقه ای و حرفهای بوده است. در آنجا، آنها همیشه دارای ترکیبی از ملیت ها بوده اند، اما این به مثابه امری مهم در نظر گرفته نشده است. آنها خودشان را در درجه اول به عنوان مردم دنباس و یا معدنکار در نظر گرفته اند. در غرب اوکراین این موضوع برعکس است: هویت ملی بسیار اهمیت دارد. این تا حدودی این موضوع را توضیح می دهد که چرا مردم دنباس ناسیونالیسم اوکراین را به عنوان چیزی کاملاً بیگانه برای خود، رد کردند. صبر و تحمل میدان برای ستایش باندرا از سوی گروههای ماورا راست نیز عاملی برای بسیج مردم در شرق شد. بدیهی است که تبلیغات روسیه، کل جنبش را به عنوان طرفداران باندرا، که اغراق بسیار بزرگی است، به تصویر کشد. اما خصوصا برای افراد مسن تر، پیروزی بر فاشیسم یک عنصر مهم در ایجاد نوعی هویت ملی اتحاد شوروی، ونه روسی یا اوکراینی، محسوب می شد؛ و حضور پرچمهای متعدد و فراوان سرخ و سیاه و تصاویر باندرا در میدان، برای انان دلیل متقاعد کننده ای در رد دولت جدید بود.
بنظر میرسد که زبان مسأله انفجاری دیگری است. وضعیت زبان روسی در اوکراین چه رسمی و چه غیر رسمی چگونه است؟
بطور رسمی، زبان اوکراینی اولویت دارد: آن تنها زبان رسمی کشور است. اما اوضاع رسمی با اوضاع واقعی متفاوت است، چرا که در حدود نیمی از جمعیت از زبان روسی استفاده می کنند، و تقریباً همه، هر دو زبان را میخوانند و درک می کنند. از نظر تاریخی، کیف، و همچنین بسیاری از شهرستانها و شهرهای کوچک، عمدتا روس زبان هستند، در حالیکه مناطق روستایی به زبان اوکراینی تکلم می کنند–هر چند که این نیز بخشی از نتایج امپراتوری روسیه و سپس سیاستهای روسی نمودن اتحاد شوروی محسوب می شود، که بعد از یک دوره کوتاه اوکراینی سازی در دهه ۱۹۲۰ بوقوع پیوست. امروزه، زبان اوکراینی در قلمرو دولتی قویتر است اما فرهنگ زبان روسی در حوزه بازار غالب است : مثلاً اکثر کتابها، مجلات، روزنامهها به روسی منتشر می شوند. تا همین اواخر، فیلمهای خارجی عمدتا به روسی و نه اوکراینی دوبله می شدند. از نظر ناسیونالیست ها، توسعه فرهنگ اوکراینی مستلزم بیرون راندن زبان روسی است. اما از نظر من راه حلهای دیگر نیز امکانپذیر است: چرا نباید حمایت دولتی بیشتری به فرهنگ زبان اوکراینی مانند رایانه برای کتب، سرمایهگذاری و کمک به مدارس، هنرمندان، نویسندگان، بازیگران تئاتر و کارگردانان فیلم نمود؟ البته این امر نیازمند نوعی هزینه و سرمایهگذاری دولتی است که با سیاست نئولیبرالی در تضاد است. از این رو، در عوض آنچه که انها انجام دادهاند، بسیج احساسات ناسیونالیستی می باشد. پارلمان اوکراین در سال ۲۰۱۲، با وجود مقاومت شدید ناسیونالیست ها، قانونی را تصویب کرد که بر اساس آن اگر سرشماری نشان دهد که یک گروه قومی حداقل ۱۰ درصد از جمعیت در یک منطقه را تشکیل می دهد، حکومت محلی حق انرا دارد که به زبان آنها مقام زبان محلی را اعطا کند. از همین رو این امر چالشی برای زبان اوکراینی به عنوان زبان رسمی محسوب نمیشود و این فقط شامل زبان روسی نیز نمی گردد– اقلیت های بلغاری، رومانیایی، مجارستانی و تاتاری نیز وجود دارند و حق داشتن زبان محلی شامل حال همه می گردد. اما حزب مناطق از این قضیه به عنوان ابزاری برای بسیج رأی دهندگان روسی استفاده کرد و توجه را از مسائل اجتماعی و اقتصادی دور نموده و انرا بنوعی جنگ فرهنگی بر علیه غربِ اوکراین تبدیل نمود. ناسیونالیست ها[ی عیر اوکراینی] دیگر در پوست خود نمی گنحیدند–اینها از مسأئل اصلی آنها محسوب می شد، و آنها برای زبان مادری خود می جنگیدند. پارلمان بعد از سقوط یانکوویچ، در اولین جلسه روزانه خود این قانون را فسخ نمود. این امر واقعاً حرکتی تحریک آمیز بود–مردم نواحی شرق اوکراین از قبل از نظر مسأله زبان خود را شهروند درجه دو حساب می کردند. در پایان فوریه، در پی بسیج ضد حکومتی در شرق، رئیس جمهور موقت تورچینوف تصمیم به لغو این قانون را فسخ نمود. از این رو، این امر سیاستهای فرهنگی ناسیونالیستی را در آینده محدود می کند.
شما مقیاس و اهمیت حضور روسیه در شورش های ضد حکومتی در شرق را چگونه ارزیابی می کنید؟
شهروندان روسی قطعاً در اعتراضات ضد میدان دخیل هستند–مثلا، در خارکف در اوایل مارس، مردی از مسکو تلاش نمود که پرچم روسیه را بر ساختمان دولتی منطقه نصب کند–اما شما نمی توانید بگوئید که همه چیز کاملاً از طرف خارج هدایت می شد. برای شروع، معترضان بسیار متنوع بودند: عدهای خواهان جدایی و اتحاد با روسیه بودند اما عده دیگری به رفدراندوم در مورد خود مختاری و فدرالیسم اوکراینی رضایت می دادند. و آنها همچنین نگران سکتور راست هستند، از اینکه افرادی به شهرهای آنها می ایند و مجسمه های لنین را سرنگون می کنند، چیزی که در سراسر اوکراین اتفاق می افتد. این بسیج ها بسیار بزرگ بوده اند–در دونتسک در اوایل مارس دهها هزار نفر از مردم به خیابانها ریختند.
اما نقطه عطف در اوایل اوریل بود، با ورود داوطلبان روسی بسیار مجهز که تسخیر نظامی سلوویانسک را سازمان دهی کردند. عده زیادی از اینها ناسیونالیست های روسی ماور راست با دیدگاههای بسیار محافظه کارانه هستند که علایق انان بسیار دورتر از دونباس می رود–از نظر انان، کیف مادر شهرهای روسیه است و نیز معتقدند بخش زیادی از اوکراین و نه فقط شرق انرا، باید ضمیمه روسیه کرد. این افراد واقعاً بر سیمای ایدئولوژیک جمهوری مردم دونتسک که در اوایل اوریل اعلام شد، تأثیر دارند. بعنوان مثال، کلیسای ارتدوکس اسقفی مسکو بعنوان کلیسای دولتی جمهوری مردم دونتسک اعلام شد و قانون اساسی جمهوری مردم دونتسک سقط جنین را، به عنوان اینکه دفاع از حقوق بشر از مرحله نطفه بندی شروع می شود، ممنوع کرد. ارزیابی و سپاس جدایی طلبان از گذشته اتحاد شوروی به طور عمده بر پایه ایدهآلهای امپریالیستی یک کشور بزرگ که میتوانست با ابر قدرت آمریکا رقابت کند، قرار داشت؛ و همه عناصر سوسیالیستی آن بسیار ضعیف بودند. برخی از چپگرایان، جمهوری مردم دونتسک را بخاطر حمایت از ملی سازی تحسین می کنند. اما قانون اساسی آنها هیچگونه اولویتی برای مالکیت دولتی قائل نشد، درواقع انان مالکیت خصوصی را مقدم نمودند. ایده ملی سازی کارخانجات اخمتوف از انجا که مواضع وی برای مدت طولانی کاملاً مبهم بود، مطرح شد؛ وی سپس در اوایل ماه مه در مقابل جدایی طلبان موضع گرفت و تلاش نمود که کارگران را بر علیه انان بسیج نماید–که از نظر من در این راه خیلی موفق نبود. جمعیت در اواخر ماه مه بسوی محل اقامت وی روانه شد، درست به همان شکلی که مردم در کیف به کاخ یانکوویچ رفتند، و تقاضای ورود به محل اقامت اخمتوف را نمودند. اما نمایندگان جمهوری مردم دونتسک تلاش به آرام کردن آنها نموده و گفتند : «ما میدانیم که شما چه احساسی دارید، اما الان وقت این این کار نیست». این شهادت می دهد که این افراد نه سوسیالیست بلکه ناسیونالیست های پوپولیست هستند.
چقدر از حضور داوطلبان ،ابتکاری بود که ار طرف پوتین بکار گرفته می شد؟
درجه دخالت دولت روسیه برای من کاملاً روشن نیست. تبلیغات دولتی اوکراین اصرار بر این دارد که کل جنبش از طرف روسیه کارگردانی می شود اما این برداشت غلطی از وضعیت است. البته، بعضی از داوطلبان روسی میتوانند ماموران دولتی روسیه باشند؛ اما احتمالا اکثریت انان فقط داوطلب هستند–و تعداد زیادی از روسها بخاطر کمک به آرمان ناسیونالیستی روسی آماده مبارزه در اوکراین هستند. مردم دیگر مناطق اوکراین، شورش در شرق را بیشتر مانند دخالت روسیه یا «عملیات تروریستی» می بینند– درست مطابق خط دولت که در اواسط میانه اوریل «عملیات ضد تروریستی» خود را آغاز کرد. اما در دونباس، بنا بر یک نظر سنجی در ماه مه، ۵۶ درصد مردم انرا شورش مردمی می نامند؛ برای انها، با وجود شرکت داوطلبان روسی، ان چیزی با ریشه محلی و دارای یک حمایت محلی است. در هر صورت، من فکر نمیکنم که حضور آنها ماهیت اختلافات را تغییر دهد. دهها هزار نفر از داوطلبان بینالمللی در جنگ داخلی اسپانیا جنگیدند، و آلمان و ایتالیا نیروی نظامی بدانجا گسیل داشتند، اما این امر، این حقیقتْ که آن درگیریْ یک جنگ داخلی بین جمهوری خواهان و فرانکیست ها بود، را تغییر نداد. اما اگر شما نگاهی به مبارزانی که توسط حکومت اوکراین به قتل رسیده اند، بیاندازید مطمئناً یک عده از روسها را خواهید یافت، اما بخش قابل ملاحظه ای اوکراینی هستند. این واقعاً یک جنگ داخلی است.
در دوره مقدماتی رفراندم جدایی طلبان دونتسک و لوهانسک که در اواسط ماه مه برگزار شد، بنظر میرسید که پوتین بطور جدی قصد دخالت در شرق اوکراین را داشت–و جدایی طلبان اشکارا امیدوار بودند که دونباس نیز نمونه کریمه در پیوستن به فدراسیون روسیه را دنبال خواهد کرد. احتمال این سناریو در وهله اول چقدر زیاد بود؟
در حال حاضر من مطمئن نیستم که او میخواست به شرق اوکراین حمله کند. هنگ های متعدد ارتش روسیه در مرز، احتمالاً برای منصرف کردن کیف در تلاش برای پس گرفتن کریمه به شکل نظامی بود، بیش از هر چیز حفظ فشار زیاد و بی ثبات نمودن اوضاع بود. آنچه که پوتین واقعاً احتیاج دارد، یک حکومت وفادار در کیف است، و یا حداقل حکومتی که خواهان پیوستن به ناتو نبوده و دست به حرکات ضد روسی نمی زند. او هیچ علاقهای به جذب دونباس به روسیه ندارد–اولا، این مناطق وابسته به رایانه های دولتی برای صنایع معادن است، ثانیا، هماکنون این گروههای نظامی و بسیج مردمی وجود دارند که انتظارات زیادی از دولت روسیه دارند. اغلب مردم عادت دارند صحبت از صدور انقلاب نمایند، اما در اینجا خطر ورود انقلاب وجود دارد. پوتین در داخل کشور با موقعیت مشکلی روبروست: مردم روسیه از او انتظار مداخله داشتند، و او هماکنون تحت فشار افکار عمومی است. ممکن است بنظر رسد که او بطور نامتوازن و متناقض دست خود را بازی می کند، اما این واقعاً نشان دهنده پیچده گی موقعیت خود او می باشد.
چنین بنظر میرسید که پایان ماه مه نقطه عطفی در دونتسک بود– گروههای مسلح روسی اشکارا مسئولیت حکومت شورشی را بعهده گرفته اند. آیا این احتمالاً یک تلاش پنهانی از سوی پوتین برای کنترل اوضاع محسوب نمی شود؟
من فکر نمیکنم پوتین این افراد را کنترل می کند. اما او واحدهای ارتش روسیه در نزدیکی مرز را کنترل می کند، و تعدادی از آنها هماکنون عقب نشینی کرده اند. اما جدایی طلبان در سلوویانسک، دونتسک، کراسنی لیمن و مناطق دیگر می جنگند، و بنظر نمیرسد که انها بزودی تسلیم شوند.
در ۲۵ ماه مه، در میان «عملیات ضد تروریستی»، انتخابات ریاست جمهوری اوکراین برگزار شد که به پیروزی پترو پوروشنکو انجامید. برای ما کمی در باره خود پوروشنکو بگوئید.
او یک میلیاردر و بنا بر لیست نشریه فوربس او ششمین ثروتمند اوکراین است. او صاحب صنایع شرینی سازی روشِن است، و لقب «شاه شکلات» او بدین خاطر است؛ هر چند که وی دارای شرکتهای دیگری، مانند ایستگاه تلویزیونی کانال ۵ می باشد. از نظر سیاسی او یک فرصت طلب همه جانبه است: در ابتدا او عضو یک حزب طرفدار کوچما در اواخر دهه ۱۹۹۰ بود، و نیز یکی از بنیانگذاران حزب مناطق محسوب می شود. پس از ان، وی حزب خود، حزب همبستگی، را تشکیل داد و در سال ۲۰۰۴ از یوشچنکو حمایت کرد–در واقع او یکی از چهرههای اصلی انقلاب نارنجی بود. بعداً او رئیس بانک مرکزی و در پی ان وزیر خارجه شد؛ و چندی بعد در دولت یانکوویچ به عنوان وزیر بازرگانی خدمت نمود. اما شاید عامل اصلی محبوبیت امروز وی، حمایت او از میدان بود؛ او یکی از سیاستمدارانی بود که اغلب در میدان استقلال حضور داشت.
نتایج رسمی انتخابات حکایت از یک زمینلرزه داشت و پوروشنکو با کسب ۵۵ درصد ارا مستقیماً در دور اول انتخاب شد، در حالی که نزدیکترین رقیب وی، تیموشنکو، کمتر از ۱۳ درصد از ارا را کسب کرد. اما احتمالاً تمایزات منطقه ای زیادی در پشت این تصویر یکپارچه وجود داشت؟
بله، تفاوتهای جغرافیایی مهمی وجود داشت. اما اولین چیز قابل توجه میزان کل مشارکت است–ان کمترین میزان مشارکت در انتخابات ریاست جمهوری بعد از استقلال اوکراین بود. بنا بر آمار رسمی میزان مشارکت ۶۰ درصد بود، اما این رقم فقط بر اساس نواحی بود که در انها انتخابات برگزار شد. در اکثر نواحی دونتسک و لوهانسک هیچ رأی گیری صورت نگرفت و انها خیلی ساده از مجموع محاسبات خارج شدند. دوباره باید تذکر داد که اینها از پرجمعیت ترین مناطق کشور هستند. اگر ما مردمی که در این مناطق در رأی گیری شرکت نکردند را به آمار بیافزائیم، مجموع مشارکت احتمالاً کمی بیش از ۵۰ درصد است. البته، دلایل عینی وجود داشت که بسیاری از مردم در شرق نمی توانستند پای صندوقهای رأی بروند: گزارش هایی در مورد جلوگیری گروههای مسلح از انتخابات وجود دارد، و کارکنان اداری انتخابات نیز مورد تهدید قرار گرفتند. اما در میزان این حوادث نباید اغراق نمود.در یک نظرخواهی که در روز انتخابات در دونتسک و لوهانسک توسط مؤسسه بینالمللی جامعه شناسی کیف صورت گرفت، بیش از دو–سوم افراد نمی خواستند که در انتخابات شرکت کنند؛ و از این دو سوم، تقریباً ۵۰ درصد گفتند که این عدم شرکت فقط بخاطر دلایل سیاسی بوده و نه تهدید و ارعاب: آنها انتخابات را منصفانه نمی دیدند، آنها واقعاً دونباس را دیگر جزیی از اوکراین نمی دانستند، انها به نامزدهای ریاست جمهوری اعتماد نداشتند. بنابراین شواهد کاملاً روشنی برای یک تحریم سیاسی توده ای وجود داشت، حتی در مناطقی که رأی گیری صورت گرفت نیز میزان مشارکت پایین بود. مشارکت در دیگر مناطق جنوب شرقی نیز پایین بود–مثلا کمتر از ۵۰ درصد در خارکف و اودسا که نسبت به انتخابات ریاست جمهوری قبلی در سال ۲۰۱۰، ۲۰ درصد پایینتر بود. در غرب اوکراین و گالیسیا میزان مشارکت بالا بود، و پوروشنکو موفقیت بسیار زیادی کسب کرد. اما در اکثر مناطق کشور، حتی در کیف، مردم کمتر از چهار سال پیش رأی دادند.
این بدان معنی است انطور که عده زیادی امیدوار بودند، پوروشنکو رهبر ملی متحد کننده ای نیست–این ایدهٍ پشت انتخابات زود رس برای داشتن یک رئیس جمهور جدید معتبر که بتواند اوضاع را تثبیت کند، بود. پوروشنکو رئیس جمهور قسمتهای غربی و مرکزی اوکراین است، اما برای بخشهای شرقی و جنوبی خیلی کمتر.در مورد او نوعی شک و تردید حتی برای کسانی که به او رأی داده اند، وجود دارد. یک جوک که درست در روز انتخابات در همه جا پخش شد این بود که اوکراینی ها تنها مردمی در دنیا هستند که امروز یک رئیس جمهور را با اکثریت ارا انتخاب میکنند تا اینکه آنها روز فردای انتخابات به صف مخالفانش بپیوندند. همچنین احساسات ضد الیگارشی زیادی وجود دارد–تصاویری در رسانههای اجتماعی منتشر میشود که صورت یانکوویچ را با پوروشنکو ترکیب می کند، طوری که ما صورت چهارگوش یک الیگارک را با دیگری عوض می کنیم؛ آیا این، بعد از این همه یک پیروزی برای میدان محسوب می شود؟
کاندیدهای ریاست جمهوری سوبودا و سکتور راست، کمترین ارا را، هر کدام یک درصد، کسب کردند، در حالی که یک کاندیدای دیگر ماورا راست، اوله لیاشکو، با کسب ۸ درصد اراء به مقام سوم رسید. شما این عملکرد ضعیف را چگونه توضیح می دهید، و اهمیت آن چیست؟
شما نمیتوانید از نتایج انتخابات ریاست جمهوری، سطح حمایت از احزاب را نتیجهگیری کنید، خصوصا وقتی که بسیاری از مردم فقط بخاطر آنکه انتخابات در دور اول بپایان رسد، به پوروشنکو رأی داده اند. درست است که تیاهنیبوک یک درصد اراء را در اختیار داشت، اما رتبه سوبودا در سرشماری ها در حال افزایش است–انها ۵ درصد اراء را در مارس داشتند، ولی در ماه مه ۷ درصد را کسب نمودند. این موضوع حقیقت دارد که لیاشکو قسمتی از اراء تیاهنیبوک و یاروش را گرفت؛ این امر کاملاً روشن نیست که تمام طرفداران لیاشکو از رأی دهندگان راست افراطی بوده اند، هر چند که وی با نئو نازیستهای عریان مجمع سوسیال ناسیونال که ایدئولوژی نژادپرستانه داشته و در مورد سلسله مراتب نژادی و امثالهم بحث می کنند، همکاری کرده است. بنابراین اشتباه خواهد بود که بر اساس نتایج انتخاب ریاست جمهوری نتیجهگیری کرد که ماورا راست اوکراین نقش قابل توجهی ندارد.
در اوکراین مردم چقدر آشکار از راست افراطی حمایت می کنند؟ برای مثال، در انگلستان رأی دهندگان ماورا راست بدون اعتراف در انظار عمومی به آنها رأی می دهند، در حالی که در فرانسه پایگاه اجتماعی جبهه ملی خیلی بیشتر قابل تشخیص است.
من فکر میکنم که در اوکراین کل جریان اصلی سیاسی هم نسبت به فرانسه و هم انگلستان بسیار راست تر می باشد، و برخی مسائل–ناسیونالیسم، نژاد، مهاجرت– که برای لیبرالهای میانه رو و حتی محافظه کاران معتدل مشکل ساز است، در اینجا آنچنان پرسش برانگیز نیستند. این واقعیت که احزاب راست افراطی در برخی ازکشورهای اروپایی در دولت مشارکت دارند، به ماورا راست در اینجا مشروعیت می بخشد –و البته این امر پیامدهایی داشته که خود اوکراینی ها از آن رنج می برند، مثلاً در مورد مهاجرت به اتحادیه اروپا وغیره. درواقع استدلال من این است که چرخش به راست جریان اصلی سیاسی اوکراین بسیار خطرناک تر از حمایت مردم از احزاب راست افراطی است، امار دقیق آن هر چقدر که باشد. یکی از روندهای نگران کننده، ترویج شعارهای غیر انسانی علیه جنبش شرق اوکراین است. مردم آنجا روبان سیاه و نارنجی سنت جورج را بخاطر بزرگداشت پیروزی بر نازیها که در اتحاد شوروی جنگ بزرگ میهنی نامیده می شد، را به عنوان نماد و سمبول خود انتخاب کرده اند. پس از ان راستهای افراطی، اوکراینی های شرقی را بخاطر روبان سیاه و نارنجی آنها «سوسک کلرادو» نامیدند، و اکنون این استعاره در جریان اصلی کاملاً جا افتاده است. پس از قتل عام اودسا در دوم ماه مه، وقتی که سی نفر در ساختمان اتحادیه های کارگری سوختند، برخی از ناسیونالیست های اوکراینی خوشحال شدند. این نوع از تنفر سیاسی بسیار خطرناک است، و این اولین چیزی است که باید با آن مبارزه نمود.
پوروشنکو با اختیارات خود به احتمال زیاد چه کار خواهد کرد؟
او ممکن است برای کسب یک پایه محکم پارلمانی، انتخابات زودرس را اعلام کند. در حال حاضر بنا بر نظر سنجی ها، حزب همبستگی دارای ۲۰ درصد ارأ است و آنها میتوانند به بزرگترین فراکسیون پارلمان تبدیل شوند. بنابراین حتی بدون هیچگونه تغییر در قانون اساسی، او میتواند قدرتی بسیار بیش از آنکه در حال حاضر در اختیار دارد، را کسب کند. از نظر سیاست خارجی، او گفته است که خط طرفداری از اروپا را دنبال خواهد کرد، هر چند که البته شانس عضویت در اتحادیه اروپا خیلی پایین است. آنچه که وی در مورد عضویت در ناتو انجام خواهد داد مسأله مهمی است–ولی حتی پس از مداخله روسیه، عضویت در ناتو از حمایت اکثریت افراد در اوکراین برخوردار نیست. البته طرفداری از آن یقیناً بالا رفته است، از شاید ۲۰ درصد به ۴۰ درصد، اما حتی وقتی که خطر تهدید خارجی کاملاً واضح است، افکار عمومی مثبت نیست. طبیعتاً نخبگان خیلی بیشتر نسبت به این امر مثبت هستند.
آثار «عملیات ضد تروریستی»، هم از نظر افکار عمومی داخلی و هم در خاک شرق چه بوده است؟
در حال حاضر، من نه به گزارشهای اوکراین و نه روسیه باور ندارم–گزارشات تقلبی بسیاری در گردش است و شرح وقایع نیز کاملاً قطبی و جانبدارانه است. مقامات اوکراین، سخنگویان نظامی و رسانههای خبری تلفات جناح خود را ناچیز جلوه می دهند، و در مورد طرف مقابل غلو می کنند. این یک جنگ اطلاعاتی است. از لحاظ خود مبارزه، آنچه که معمولاً اتفاق میافتد این است که ارتش دفاعِ حول یک منطقه را بعهده می گیرد، اما بسیاری از جنگها توسط گروههای عملیاتی ویژه و گردانهای داوطلب که بطور رسمی تابع وزارت کشور هستند، صورت می گیرد. گفته میشود که آنها نمیخواهند سربازان نظام وظیفه را به مناطق جنگی گسیل نمایند–و نگرانند که ارتش برایشان نخواهد جنگید. یکی از تیپ های داوطلب، گردان دنیپرو است، که عملاً ارتش خصوصی الیگارک ها میباشد. گردان ازوف که شامل تعداد زیادی از جنگجویان راست افراطی است–تصاویری وجود دارد که آنها سمبل صلیب شکسته را در زیر پرچم زرد خود قرار می دهند– نیز فعال است. ظاهراً آنها از جنگ در جبهه شرقی همانطور که آلمانی ها در طی جنگ دوم جهانی صحبت می کردند، صحبت می کنند. این یک خوراک تبلیغاتی برای روس هاست. و این فقط به تحکیم حمایت از جدایی طلبان دونتسک کمک می کند.
در حال حاضر «ATO» راکد است. حکومت کیف مراحل نهایی عملیات آن را شش بار اعلام کرده است، اما آن همچنان ادامه دارد. آنها قادر نخواهند بود که به موفقیتهای نظامی دست یابند، بدون آنکه تلفات شدیدی به مردم عادی وارد نکنند. این یک انتخاب اساسی است: یا شما باید یک خونریزی جدی داشته باشید، با میلیونها نفر پناهنده و شهرهای مخروبه بسیار–و این در حالی است که حتی دیگر جناحها، مانند روسیه و ناتو مداخله نکنند– و یا مذاکره می کنید. کیف میگوید که با تروریستها مذاکره نخواهد کرد، اما این «تروریستها» ، بخاطر عدم وجود دیگر نیروهای نماینده، به چیزی شبیه مقامات محلی تبدیل شده اند. اگر شما صلح می خواهید، باید با آنها مذاکره کنید. یک موضع روشن در حمایت از مذاکره، و بر علیه این جنگ داخلی، در حال حاضر اصولیترین موضع قابل حصول است.
بر گرفته از نیو لفت ریویو شماره ۸۷ ماه مه/ژوئن سال ۲۰۱۴
Volodymyr Ishchenko, New Left Review 87, May/June 2014