نوشته: رضا جاسکی
تعداد کلمات: ۴۱۹۶
پس از انتخابات مجلس خبرگان رهبری و شورای اسلامی همانطور که انتظار میرفت، بحث داغ شرکت و عدم شرکت در انتخابات ادامه یافت. با وجود آنکه تاکنون اکثر حرفها و دلایل برای دفاع از عدم شرکت در انتخابات خبرگان رهبری، که متأسفانه به خاطر همزمان برگزار شدن آن با انتخابات مجلس شورای اسلامی کمی قضیه را پیچیدهتر نمود، زده شده باز هم یادآوری چند نکته را بصورت مختصر لازم میبینم. از آنجا که اکثر مباحث شرکت یا عدم شرکت در انتخابات، حول مجلس خبرگان رهبری بود (و هست)، در اینجا فقط بطور ویژه به شرکت و یا عدم شرکت در انتخابات مجلس خبرگان پرداخته میشود.
طرح سوال
در اینکه در این انتخابات، نیروهای محافظهکار بیشترین تصفیه را در مورد کاندیدهای انتخاباتی انجام دادند، همه اتفاق نظر داشتند. برخی از نیروهای چپ ضمن اعتراف به اینکه قدرت تأثیر زیادی بر روند انتخابات جاری ندارند، حاضر به حمایت از« لیست امید» و «یاران اعتدال» آقایان رفسنجانی، عارف و مطهری نشدند. چند علت اصلی چنین سیاستی، عدم حمایت از انتخابات مجلس خبرگان، ۱– عدم حمایت از مجلس خبرگان به عنوان یکی از نهادهای اصلی ولایت فقیه، ۲– نبودِ یک برنامه مشخص از سوی این لیستها و حتی نامعلوم بودن اینکه آیا همه افراد این لیستها سیاست بسیار نامشخص – « مقابله با تندروی»- را دنبال خواهند کرد یا نه، ۳–عدم اعتقاد به مشارکت سلبی …عنوان شد. انان حتی در شرایط وجود نوعی اعتماد و خوشبینی مردم به دولت روحانی خصوصا پس از برجام، نتایج مثبت شرکت در این انتخابات را کمتر از زیانهای آن ارزیابی کردند. در مجموع اعتقاد این عده بر این بود که این انتخابات کمکی به هل دادن جامعه برای کسب آزادی بیشتر و یا حل مشکلات عاجل مردم نمیکند، ضمن آن که مشارکت این چنینی فقط باعث حل شدن چپ در خیل طرفداران اعتدالیون جدید خواهد شد. بخش دیگری از چپ که طرفدار مشارکت در انتخابات بوندد، چنین سیاستی را «بیمسئولیتی» قلمداد نمود. آیا مشارکت سلبی، انتخاب بین بد و بدتر بود؟
The Lesser Evil
انتخاب بین بد و بدتر چیست؟ اگر بخواهیم از جورج اورول کمک بگیریم میتوان قضیه را چنین توضیح داد: «هر وقتی که الف و ب در مقابل یکدیگر قرار دارند و هر کس که به الف حمله یا انتقاد نماید، آنگاه متهم به کمک و معاونت به ب میگردد. …این یک مانور وسوسهانگیز است و من خودم آن را بیش از یک بار انجام دادهام، اما این دغلکاری است». ما در سال ۱۳۵۸ در رفراندوم جمهوری اسلامی شرکت نکردیم ، چرا که نمیخواستیم به جمهوری اسلامی بله بگوئیم. طرفداران جمهوری اسلامی تحریمکنندگان را متهم به حمایت از رژیم شاه کردند! عدهای از مخالفان جمهوری اسلامی قطعاً طرفدار رژیم شاه بودند و یا با شرکت در رفراندوم به آن نه گفتند و یا آن را تحریم نمودند. ولی آیا ما طرفدار سلطنت بودیم؟
گفته میشود که کسانی که معتقد به اصالت نفع هستند، از انتخاب بین بد و بدتر دفاع میکنند. بنا به نظر طرفداران اصالت نفع ما باید در تمام کردار خود به دنبال بیشترین غلبه ممکن خیر بر شر و یا کمترین شر ممکن باشیم. جان استوارت میل میگوید «»رفتار ما اگر گرایش به ترویج شادی داشته باشند درست و اگر گرایش به ایجاد عکس شادی باشند غلط است» به عبارت دیگر نتایج رفتار ما درستی و نادرستی اعمال ما را تعیین میکنند. اما در اینجا این سئوال مطرح میشود، ما شامل چه کسانی میشود؟ اگر ما به من یا گروه خاصی تقلیل یابد، آیا ما با خودخواهی فردی و یا گروهی روبرو نیستیم؟ آیا آنچه که برای یک گروه یا قشر خاصی از جامعه خوب است برای کل جامعه نیز خوب محسوب میگردد؟ آیا آنچه که به نفع یک کشور است، به نفع کره زمین نیز میباشد؟ و از همه مهمتر، نفع را چگونه باید اندازه گرفت؟ آیا باید لحظه را در نظر داشت و یا یک چشمانداز طولانی مدت؟
در مقابل این نظریه، نظر اخلاقی دیگری بنام کانت را میتوان یافت. از نظر وی «ارزش اخلاقیِ یک عمل در امیدِ تأثیر آن قرار ندارد و اصل یک عمل را نمیتوان با امید تأثیر آن تشویق و ترغیب نمود.» از نظر وی اعمال ما صرفنظر از نتایج آن میتوانند خوب یا بد باشند.
هانا آرنت در این رابطه از مسئولیت شخصی و جمعی تحت دیکتاتوری صحبت میکند. داستان بدان جا بر میگردد که به برخی از رهبران یهودی در دوران نازیها اجازه داده شد که برای حفظ جان عدهای از یهودیان «خودی»، تعداد دیگری را به جوخهای مرگ بسپارند. کسانی که در فرایند انتخاب افراد شرکت داشتند، در نهایت خود نیز کشته شدند. ارنت با یادآوری از تلمود عنوان میکند که در آن گفته شده که هرگز برای نجات جان یک گروه و جامعه، حتی جان یک نفر را نیز به خطر نیاندازید. ارنت نتیجه میگیرد که از نظر سیاسی ضعف کسانی که طرفدار انتخاب بین بد و بدتر هستند، این است که همیشه همه انانی که «یک شر کمتر را انتخاب میکنند، بسرعت فراموش میکنند که با شر سر و کار دارند.»
نمونه دیگر چنین رفتاری را میتوان در فرانسه در دوران جنگ یافت. وقتی که مردم پتن را به خاطر حفظ «مردم» فرانسه و قربانی کردن عده دیگری انتخاب کردند. و یا از همه مهمتر وقتی که سوسیالدمکراتهای آلمان در سال ۱۹۳۲ به هیندنبورگ برای متوقف کردن هیتلر و کمونیستها رأی دادند. نتیجه آنکه وی دو بار پارلمان را در سال ۱۹۳۲ منحل و در نهایت هیتلر را در سال ۱۹۳۳ به عنوان صدراعظم تعیین نمود.
از نمونههای بارز متاخر چنین سیاستی میتوان از جنگ بر علیه ترور بعد از حوادث اسفناک یازده سپتامبر نام برد. در این رابطه و بنام حفظ دموکراسی و امنیت مردم، ضمن ایجاد محدودیتهای بسیار در نهادهای دموکراتیک و ازادیهای فردی در کشورهای پیشرفته، منطقه خاورمیانه نیز به آتش کشیده شد. درست همین مسأله یعنی حفظ امنیت مردم از طریق خشونت و پایمال کردن دیگر حقوق و قوانین که بصورت اکراهامیزی در مقابل خطری بزرگ (دشمن خارجی) قرار میگیرد، پدیدهای بسیار قدیمی است که در طول تاریخ موارد زیادی از این دست را میتوان یافت. این بنوبه خود نشاندهنده این است که چقدر انتخاب بین بد و بدتر میتواند دردسرافرین و مشکلساز باشد.
انتخاب بین بد و بدتر زمانی برای اعمال خشونت و آغاز جنگ و در موارد دیگری برای جلوگیری از اعمال خشونت به کار گرفته شده است. الن بدیو ترس را یکی از عوامل مؤثر انتخاب بین بد و بدتر میداند و نشان میدهد حتی در مواردی که ترس هیچ پایه واقعی ندارد، با این حال از آن برای محدود نمودن انتخاب درست و پناه بردن به انتخاب بین بد و بدتر استفاده میشود. وی در چند نوشته، به تفسیر نمونههای بارز آن در انتخابات اخیر فرانسه و رأی چپگرایان به نیروهای راست محافظهکار از ترس پیروزی نیروهای راست افراطی میپردازد.
در پایان اینکه اصالت نفع جان استوارت میل، ضمن آنکه به راحتی میتواند به خودپسندی اخلاقی آین رند تقلیل مییابد، از نظر عدالت بشدت مورد سئوال قرار گرفته است.
آیا شرکت در انتخابات، به معنی انتخاب بین بد وبدتر بود؟
چنانکه کسی بنا به انتخابی کاملاً ازادانه، به این معنی که حتی در صورت برگزاری یک انتخابات فرضی کاملاً آزاد نیز به لیست اعتدالیون رأی میداد، آنگاه ما نه با انتخاب بین بد و بدتر بلکه یک انتخاب واقعی روبرو هستیم. اما از آنجا که در اکثر مقالات اپوزیسیون در خارج از کشور صحبت از «نه بزرگ» مردم به رهبری و «مثلث جیم» است، نمیتوان آن را به گونه دیگری فهمید. کسانی که طرفدار انتخاب بین بد و بدتر هستند، در حقیقت افراد را از طریق رایشان به فرد، گروه، و یا حزبی که قبول دارند شناسایی نمیکنند، بلکه آنها به خاطر مخالفتشان با فرد، گروه و یا حزب خاصی شناسایی و گروهبندی میشوند. ما مسئول رأی خود به حزب خاصی نیستیم بلکه مسئولیت ما در مخالفت با یک حزب بخصوص است. وظیفه ما نه گفتن به یک سیاست بخصوص است، اما ما هیچ مسئولیتی در قبال بله گفتن خود نداریم. ما با شرکت خود در انتخابات مجلس خبرگان رهبری به چه چیزی بله گفتیم؟ آیا این موضوع اساساً اهمیتی داشت؟ ظاهراً نه! چرا که همه در مورد سیاستهای رهبری و نه گفتن به آن اشتراک نظر داشتند، اما کسی در مورد اینکه منتخبین« لیست امید» و «یاران اعتدال» خواهان اجرای چه سیاستی هستند، به بحث و گفتگو نپرداخت.
. آیا نه گفتن مهم نیست؟ در صورتی که ما در یک رفراندوم آزاد در مورد قبول یا عدم قبول سیاست خاصی شرکت کنیم و به شکل آگاهانه به آن رأی نه دهیم، قطعاً این امر حائز اهمیت بسیاری است. اینکه گروهی در انتخابات مجلس خبرگان شرکت کند و پس از معلوم شدن نتیجه آن و اظهار رضایت از نتایج کسب شده، آن را رفراندوم بنامد، نه به لحاظ قانونی و نه اخلاقی قابل دفاع نیست. یک دموکرات نمیتواند بنا بر نتایج انتخاباتی که معلوم نیست کی از چه موضعی به یک لیست رأی داده و یا از رأی دادن به آن پرهیز نموده، تفسیری خود خواسته ارائه دهد، حتی اگر این تفسیر بیانگر صحیح بخشی از واقعیت باشد. ما امروز بیش از هر زمان دیگری نیاز به چپهای دموکرات داریم.
مسلم است که در سیاست همه ما بایستی بدقت «گزینههای موجود» را بررسی کنیم و در مقابل آن موضع بگیریم. آیا نباید با شیطان –هرچند که باید از کلماتی چون شیطان و شر تا جای ممکن پرهیز نمود، ولی در ایجا گریزی نیست– معامله کرد؟ قطعاً تحت شرایطی میتوان و باید این کار را انجام داد. اما در این صورت باید خطوط قرمزی وجود داشته باشند.
آیا این بدان معناست که نباید هیچ تمایزی بین اصولگرایان، اعتدالیون و اصلاحطلبان قائل شد؟ قطعاً تفاوت وجود دارد. بایستی کور بود اگر بخواهیم تفاوتها را کتمان کنیم. قطعاً میتوان بین خود اصولگرایان نیز تفاوتهای زیادی قائل شد و در تحلیل خود باید آن را در نظر نیز گرفت. اما سئوال اصلی اینجاست ما بر چه اساسی حاضر به دادن یک چک سفید به عدهای از اعتدالیون و یا اصلاحطلبان در این انتخابات بخصوص بودیم؟ چه طرح و برنامه مشخصی از طرف انان اعلام گردید که میشد بر محور آن به پای صندوقهای رأی رفت؟ آیا انان همه دارای آن چنان سابقه درخشانی در دفاع از حقوق دیگران هستند که بتوان بدون دیدن برنامهاشان از انان حمایت نمود. در انتخابات ریاست جمهوری، آقای روحانی در صدر برنامه خود حل معضل هستهای و تحریمها را قرار داد. طبعا همه کسانی که به این برنامه اعتقاد داشتند، از او حمایت کرده و میکنند. اما در این انتخابات مسأله کاملاً متفاوت بود. مسأله اصلی اینجاست وقتی حزب یا نیرویی در انتخابات شرکت میکند و به شما قول اجرای هیچ برنامه مشخصی را نداده است، بعداً شما حتی نمیتوانید آن را به عهد شکنی متهم کنید. چه «ترس» فرضی وجود داشت که توانست عدهای را بصورتی شتابان به سوی دفاع از لیست «یاران اعتدال» بکشاند؟
یک یادآوری تاریخی
بعد از انقلاب بهمن بحث بر سر مجلس موسسان بالا گرفت. خمینی از مخالفین سرسخت مجلس موسسان برای تدوین قانون اساسی بود. او به هیچوجه خواهان آن نبود که نمایندگان اقشار مختلف مردم به بررسی طرح قانون اساسی بپردازند بلکه میخواست این وظیفه را به شورای انقلابی که خود تعیین کرده بود بسپرد. یکی از دلایل این امر ترس از طرح نظرات غیر در صورت تشکیل چنین مجلسی بود که بخاطر بزرگی آن امکان کنترلش در اوایل انقلاب وجود نداشت. وی در نهایت با پیشنهاد خبرگان قانون اساسی از سوی طالقانی موافقت نمود. تعداد نمایندگان انقدر کم تعیین شد که همه مخالفین در پشت در مجلس گیر کردند. اقاین صدر سید جوادی و مسعود رجوی از جمله چنین افرادی بودند. در آن زمان، دکتر قاسملو تنها نماینده اپوزیسیون از طرف کردستان بود که شرکت وی نیز در مجلس خبرگان قانون اساسی به بهانه حوادث پاوه میسر نگشت.
در چنین شرایطی با پیشنهاد آقای منتظری و تنی چند از روحانیون دیگر ولایت فقیه تصویب شد و مجلس خبرگان رهبری بر پایه شکل «موفق» خبرگان قانون اساسی و با محدودیتهای بیشتر، که مهمترین آن داشتن اجتهاد نمایندگان میباشد، وارد قانون اساسی گشت. وظیفه چنین نهادی حراست از ایده وقیح عدم بلوغ مردم و تعیین تکلیف برای انان و نهادهای مردمی میباشد.
باید در نظر گرفت که این مجلس در طول دوران خود دو بار «تصمیمگیری» نموده است. یکی انتصاب آقای منتظری به جانشینی خمینی و دیگری خامنهای. و در هیچکدام از اینها از خود استقلال رأی نشان نداده است. بار اول الهام گرفته از خمینی و بار دوم حتی پس از مرگ وی، به کمک روایات رفسنجانی از سوی خمینی در مورد خامنهای، به رهبری وی رأی داد. حتی اگر کسی معتقد به ولایت فقیه باشد و به همه نهادهای وابسته به آن احترام بگذارد، نمیتواند نمره خوبی به مجلس خبرگان دهد.
وظیفه چپ برداشتن همه موانعی که در مقابل نهادهای مردمی و ازادیهای سیاسی قد علم کردهاند میباشد. این نهاد از همان ابتدای تشکیل آن کاملاً غیردموکراتیک و در جهت تضعیف اقتدار مردم بوده است. و تاکنون هیچ نقطه روشنی در طی تاریخ چند دههای آن نمیتوان یافت. آیا این بدان معنی است که همیشه باید از شرکت در انتخابات خبرگان پرهیز کرد؟ آیا این به معنی بستن همه درها برای تاثیرگذاری بر سیاست جاری نیست؟ به نظر من در شرایطی که جنبش تودهای قوی وجود نداشته باشد، اگر جناحی از روحانیت خواهان تضعیف ولایت فقیه به طور مؤثر باشد و این را اعلام کرده باشد، آنگاه میتوان حتی در چنین انتخاباتی شرکت نمود. آیا امروز آقای رفسنجانی به جز مسأله شورای رهبری به جای رهبر که امروز دیگر در قوانین کنونی خبرگان وجود ندارد (البته آقای رفسنجانی معتقدند که میتوان چنین قوانینی را از سر افزود) حرف دیگری نزده است. و از همه مهمتر وجود یک فرد و یا چند نفر از عالمان در صدر امور کشور به معنی تضعیف نهاد ولایت فقیه نیست.
امروز در خیلی از کشورهای پیشرفته همچون برخی از کشورهای شمال اروپا نظام سلطنتی وجود دارد. چرا نمیتوان با ولایت فقیه کنار امد. زمانی شاه نماینده خدا در یک کشور محسوب میشد. امروز حداقل در این کشورها شاه چنین نقشی را بعهده ندارد. اما ولی فقیه نماینده خدا در کره خاکی ما در غیاب مهدی میباشد و وظیفه چپ حذف یکسره این نهاد است. قطعاً امروز چنین امکان و چشماندازی وجود ندارد و تنها وظیفه چپ آگاه کردن و سازماندهی مردم است. ممکن است حذف چنین نهادی طی سالها و نه یکباره صورت گیرد اما هدف چپ باید مشخص و مشارکتش در انتخابات متناسب با این هدف باشد.
در عین حال بایستی یک نکته مهم و مثبت دیگر را نیز در نظر داشت. انقلاب ایران با همه نتایج خوب و بدِ ان، با توجه به لحظات کوتاه شادی ان، و همه رنجها، محنتها و فجایع طولانی و فراوان ان، دارای یک پیامد ناخواسته نیز میباشد. استقرار جمهوری اسلامی بار دیگر خیالی بودن جامعه عدل علی را آشکار ساخت. بسیاری از اقشار مردم ایران به خاطر این تجربه اسفناک ، دیگر نظر مثبتی نسبت به ادامه حکومت مذهبی فقها ندارند. آیا نباید روشنفکران چپ که معتقد به ایجاد یک حکومت سکولار هستند، چنین احساسی را تقویت کنند؟
دیکتاتوری ارقام
قبل از انتخابات عدهای از چپگرایان ضمن تحریم انتخابات بر این نکته تأکید نمودند که مردم در انتخابات شرکت خواهند نمود. بعد از انتخابات، پس از اینکه معلوم شد که میزان مشارکت در سراسر کشور کمی قبل از دوره قبل و در تهران کمی بیش از دوره قبل بوده است، همچنان از شور فراوان مردم در انتخابات (که قطعاً در بسیاری از مناطق از جمله تهران چنین بوده است) سخن گفته شد. عدهای آن را «یک پیروزی استثنایی» برای مردم و دموکراسی قلمداد نمودند. سپس عدهای شروع به صحبت در مورد تقلب در انتخابات گذشته و دستکاری در آمار و ارقام نمودند. کمتر کسی در مورد اینکه در انتخابات ایران تقلب صورت میگیرد شک دارد، اما آیا فقط به خاطر آنکه اعتدالیون قدرت را در دست دارند، انتخابات در همه جا بدون تقلب پیشرفته است؟ به خاطر داشته باشیم که اکثر تقلبات در روستاها و شهرهای کوچکتر صورت میگیرد. جاهایی که کمتر کسی از آن سخن میگوید. آیا در این انتخابات ناظران بیطرفی وجود داشتند که در انتخابات قبلی وجود نداشتند. اگر در انتخابات گذشته مجلس تقلب صورت گرفته، میزان آن چند درصد بوده است؟ چرا در انتخاباتی (خصوصا شورای ملی) که بیشتر مسائل محلی و منطقهای مطرح است، و شورای نگهبان همه افراد را از غربال خود گذرانده و حتی پس از انتخابات نیز میتواند افراد «ناشایست» را حذف کند، چه نیازی مبرمی به تقلب در انتخابات از سوی دولت مرکزی بصورتی گسترده وجود دارد؟ و اگر هست–که نمیتوان آن را در مواردی کتمان نمود– میزان آن چقدر است؟ آیا این به معنی حماقت یک رژیم برای ایجاد دردسر، زمانی که ریش و قیچی در دست خودش است، نمیباشد؟ طبعا با وجود سالها تجربه مهندسی کردن انتخابات، هنوز اینجا و آنجا مهندسین با تجربه انتخاباتی دچار اشتباه میشوند، مانند اصفهان، که میتواند برای رژیم هم سنگین تمام شود. اما همچنان هیچکس نمیتواند ادعا کند که میزان تقلب در انتخابات گذشته چقدر بیشتر و یا کمتر بوده است. ما دوست داریم که همه« موفقیتهای» انتخاباتی دوران احمدینژاد را با تقلب توضیح دهیم اما متأسفانه هیچ تحقیق بیطرفانهای صورت نگرفته و ما چیز بیشتری به جز آمار دولتی در اختیار نداریم. آیا توسل به تغییر آمار دولتی به طور دلبخواه خود روی دیگر سکهای نیست که ما به عنوان دموکرات خواهان زدودن آن هستیم.
بیایید فرض کنیم که در انتخابات گذشته ده درصد تقلب صورت گرفته، آیا میزان مشارکت بیشتر مردم به ما نوید کدام پیروزی را میدهد؟ آیا ترکیب مجلس خبرگان به گونهای است که خامنهای را به خاطر فجایع بیشمار انسانی و اقتصادی در کشور به میز محاکمه خواهد کشید؟ آیا واقعاً انتظار این میرود که در مجلس شورای اسلامی قوانینی به تصویب خواهند رسید که مردم بتوانند قدری نفس ارامتری بکشند؟ آیا صرف مشارکت بالای مردم به معنی پیروزی در انتخابات است؟ الن بدیو از دیکتاتوری ارقام صحبت میکند. آیا صرف داشتن اکثریت به معنی«پیروزی چشمگیر» است؟ آیا جمهوری اسلامی، قانون ولایتی ان، و یا قانون ولایت مطلفه آن با رأی اکثریت مردم به تصویب نرسیدند؟ آیا هیتلر با رأی اکثریت مردم به قدرت نرسید؟ چه چیزی در خود نفس این اکثریت وجود دارد که باید آن را «پیروزی چشمگیر» نامید؟ حذف عدهای از محافظهکاران.
حذف چهرههای شاخص محافظهکاران
اگر بخواهیم لیست «یاران اعتدال» را بررسی کنیم، کسانی که به این لیست رأی دادند یا خود از طرفداران کسانی چون ریشهری و امثالهم بودند، یا به خاطر طرفداری از اعتدالیون و اصلاحطلبان و نیروهای دیگر موافق این لیست به آن رأی دادند، و یا اینکه به خاطر مخالفت با صاحبان قدرت کنونی حاضر بودند به هر لیست دیگری رأی دهند. این پدیده تازهای در انتخابات محسوب نمیشود. گفته میشود که در انتخابات آینده امریکا، اگر رقابت اصلی بین دونالد ترامپ و هیلاری کلینتون باشد، در حدود ده درصد از طرفداران برنی ساندرز نه به کلینتون بلکه به ترامپ رأی خواهند داد. در بسیاری از کشورهای اروپایی که امروز نیروهای راست افراطی در حال قدرتگیری هستند، عده زیادی نه فقط به خاطر طرفداری صرف از راهحلهای ساده انان برای بسیاری از مشکلات واقعی و غیرواقعی بلکه به خاطر تهیشدن هر چه بیشتر دموکراسی در این کشورها و نخبگانی که یکی پس از دیگری با دادن وعدههای فراوان به قدرت میرسند ولی در اکثر مواقع سیاست پیشینیان خود را ادامه میدهند، و فقط به خاطر «نه» گفتن و مخالفت با حاکمین وقت، به نیروهای راست افراطی رأی میدهند. همزمان، عدهاینیز نشستن در مقابل تلویزیون را بر رأی دادن ترجیح میدهند. اما آیا این ملقمه را میتوان یک نیروی سازنده نامید؟ آیا وحدت طرفداران سندرز و ترامپ با هم میتوانند در صورت پیروزی ترامپ به جایی برسند؟ این موضوع در ایران به دلایل کاملاً واضح عدم وجود دموکراسی، و عدم اعتماد به نظام حاکم و نهادهای ان بسیار بیشتر است. بنا به امارگیری سایت تابناک، ۶۵ درصد از رایدهندگانی که در نظرخواهی این سایت شرکت کرده بودند فقط به خاطر جلوگیری از رای اوردن مخالفین عقیدتی خود به یک لیست رأی داده بودند. اما مخالف مخالف من واقعاً دوست من محسوب میشود؟
قهر کردن با صندوق انتخابات
گفته میشود که تحریم و قهر کردن با صندوق انتخابات به معنی دور کردن مردم از صندوق انتخابات و در نتیجه باز کردن راههای خشونت است. طبعا چپ و خصوصا چپ ایرانی که در منطقه خاورمیانه که در آتش جنگ در حال سوختن است فعالیت میکند، باید در پی خشونتزدایی باشد و از اعمال خشونتامیز حذر کند. اما چپ در جامعه امروز ایران تأثیر محسوسی ندارد و اگر در جهت آگاهی دادن و سازماندهی مردم و علیالخصوص مردم ناراضی اقدامی نکند، هیچگاه به نیروی موثری بدل نخواهد گشت. وظیفه چپ جلب اعتماد مردم از طریق آگاهی دادن و در میان گذاشتن نظرات خود از وقایع جاری، تلاش در جهت یافتن راهکارهای مناسب، یا به طور کلی سازماندهی اقدامهای جمعی متناسب با اهداف مورد قبولش میباشد. طبعا چپ باید برای رسیدن به اهداف سیاسی خود عملگرا باشد و از همه امکانات موجود استفاده کند.اما در این راه نمیتواند لحظهای هم اصول اساسی خود را زیر پا نهند. اگر چپ دم از آزادی زند اما به هیچوجه اقتدارگرایان را به چالش نکشد، اگر واقعیات را به درستی تحلیل نکند و راهکارهای مناسب ارائه ندهد، اگر آنها را سازماندهی نکند، دروغهای حکومتی را افشا نکند، به نقد راهکارها و راهحلهای غیرواقعی دیگر نیروهای اپوزیسیون نپردازد، چگونه میتواند اعتماد انان را به خود جلب کند؟
اگر مردم مرتبا در انتخاباتی شرکت کنند که همه موافقین و مخالفین حکومتی آن را «پیروزی چشمگیر» بنامند ولی در عمل مردم هیچ بهبودی در وضعیت واقعی خویش احساس نکنند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ اگر مردمی که به دولت و نهادهای،و رسانههای آن اعتماد ندارند و در عین حال نتوانند به نیروهای اپوزیسیون اعتماد کنند چه اتفاقی خواهد افتاد؟ اگر چپ مرتبا اعلام کند که یکی از مشکلات اساسی ایران اسلام سیاسی و مداخله دین در همه احاد فضای عمومی است، اگر بگوید در پی یک جامعه سکولار است اما مرتبا در پی تحکیم بازرترین نهادهای حکومت مذهبی بدون ارائه هیچ دلیل قابل قبولی براید، آیا میتواند اعتمادسازی نماید؟
اگر انتظاری که مردم از گذاشتن رأی خود در صندوقهای رأی داشتند، برآورده نشود. نتیجه چنین سیاستی قهر کردن مردم با صندوقهای رأی خواهد بود. این تحریم چپ، که نیرویی در جامعه محسوب نمیشوند، نیست که باعث قهر کردن مردم از صندوقهای رایگیری میگردد، بلکه برآورده نشدن خواستههای حداقلی انان کم کم چنین پیامدی را در پی خواهد داشت. چپ با عدم بیان واقعیات فقط میتواند پروسه اعتمادسازی خود را به تعویق اندازد.
آیا گفتن واقعیات همانگونه که هستند، «بیمسئولیتی» چپ و یا در جا زدن در خیالات دوران «دانشجویان پیشگام» است. این قطعاً بیمسئولیتی نیست، چرا که حداقل در اینجا سعی شده که فاصله حرف و عمل را تا جای ممکن کم نمود. اگر ما طرفدار یک جامعه سکولار هستیم این را نه فقط در حرف بلکه در عمل نیز باید ثابت کنیم. اگر من بخواهم بین اوتوپی دانشجوی پیشگام در مورد یک جامعه آزاد و اینکه همه تخممرغهای خود را در سبد طرفداران ولایت فقیه قرار دهم، من اولی را با همه نقایصش ترجیح خواهم داد. سیاست چپ فقط درگیر شدن نیست، سیاست چپ باید همیشه اهداف و اصول انسانی خود را مد نظر داشته باشد. این به معنای گریز از واقعیات نیست. این به هیچ وجه نباید به معنی منزهطلبی و پرهیز از مشارکت در مسائل مهمی تلقی گردد که میتواند باعث چرکین شدن دست گردد. امروزه مشارکت در یک انتخابات و تبلیغ برای آن بسیار سختتر از عدم شرکت در آن است. چرا که اکثر نیروهای چپ بدرستی در ابتدا همه گزینهها را در نظر میگیرند و در صورتی که جنبش مردمی را قدمی به اهداف خود نزدیکتر نماید، از مشارکت در آن حمایت میکنند. متأسفانه در گذشته سلاح تحریم انتخابات، شاید بیشتر نه به عنوان تاکتیکی که باید در موارد بخصوصی از ان استفاده شود بلکه یک استراتژی در نظر گرفته شده است. اما این موضوع نمیتواند به خودی خود هر تحریمی را زیر علامت سؤال قرار دهد. این امر بویژه در مورد انتخابات مجلس خبرگان صادق است. از نظر من بایستی انتخابات مجلس خبرگان را بطور استراتژیک مورد تحریم قرار داد مگر آنکه کاندیداهایی وجود داشته باشند که بطور واضح و روشنی بخواهند در جهت تضعیف این نهاد غیردموکراتیک اقدام کنند. اینکه ما زمانی در تحریم انتخابات ریاست جمهوری مرتکب خطا گشتهایم باعث نمیگردد که بطور اتوماتیک در هر انتخاباتی شرکت کنیم. زمانی دکارت فیلسوف فرانسوی گفت فکر میکنم، پس وجود دارم. چند سده بعد فیلسوف فرانسوی دیگری آن را به این صورت بیان کرد، اشتباه میکنم، پس وجود دارم.


متن خیلی خوبی بود. زمانی که برای فرد ارزش قائل نباشیم هرگز به ارزشهای درست نخواهیم رسید. مطلب مربوط به هانا آرنت خیلی به جا و عالی بود.مخالف مخالف من لزوما موافق من نیست. و :
.The lesser evil still is an evil.
مرسی از مطالب عالی شما.
عمو رضا متشکرم بخاطر ترجمه های که انجام می دهید و نوشته شما پیرامون بد بهتر است یا بدتر!